میدونی رفیق..؟!
تا یه اتفاقی افتاد..'
سریع نگو خدا منو فراموش کرده..
نگو دیگه خدا عاشقم نیست..
شاید اگه دلت بیقراره..؛
دلیلش اینه
خدا دلش برات تنگ شده💕
شاید اگه یه اتفاقی نمیوفته..'
دلیلش اینه
حکمتی داره پس صبر کن
خداکافیهبراتپسآرومباش..♥️
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹
🦋@ghalamdaaran🦋
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹
فرصت زندگی
#رمان_قلب_ماه #پارت_188 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙 ❤🌙 مریم همچنان اخمهایش درهم بود. هق هقش را
#رمان_قلب_ماه
#پارت_189
❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙
❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙
❤🌙❤🌙❤🌙
❤🌙❤🌙
❤🌙
دکتر که رفت، امید در سالن نشست. سرش را بین دستهایش گرفت نمیتوانست به اتاق برود. مادر مریم و محمد کنارش ماندند. پدر کنار امید نشست.
_امید این دختر چیزی از سختیاش بروز نداده و نمیده. تو جای اون نبودی و خدا کنه هیچ وقت نباشی، پس درکش نمیکنی. بهش فرصت بده تا حالش بهتر بشه. چطور میخوای بهت تکیه کنه و بهت بگه چشه، وقتی همش اشکت دم مشکته و بیتابی میکنی. فقط کنارش باش. آروم باش و بزار ببینه میتونه بهت تکیه کنه تا از فشارش کم بشه.
محمد از بالای پلهها امید را صدا زد. مریم میخواست او را ببیند. با سرعت از پلهها بالا رفت و خودش را کنار او رساند. تا رسیدن به او حرفهای پدر را مرور کرد. چشمان مریم به زحمت باز میشد. دست امید را گرفت. با صدایی که سخت شنیده میشد، با امید حرف زد.
_منو ببخش نمیخواستم اذیتت کنم. حلالم کن امید.
_مریم چی میگی؟ چی کار کردی که عذرخواهی میکنی. تو منو ببخش که درکت نکردم. حالا استراحت کن. باید حالت خوب بشه.
چشم مریم دیگر توان باز ماندن نداشت. دوباره به خواب رفت.
چند هفته تا برگشت سلامتی کامل مریم طول کشید. امید سعی میکرد با او همراهی کند و کمتر ضعف نشان دهد.
بالاخره شب عروسی فرا رسید. مهمانها یکی یکی وارد میشدند. مهمانهای شهرستانی هم از قبل آمده بودند جشن عروسی در ویلای لواسان برگزار میشد و فامیل مریم با دیدن آنجا در گوش هم پچ پچ میکردند که مریم آنهمه خواستگار را رد کرده تا به چنین شوهری برسد با این وضع مالی عالی. برخی هم این را از زرنگی و بلند پروازی او میدانستند.
با رسیدن امید به آرایشگاه مریم مثل جشن عقد شنل به سر کرد و خواست بعد از رسیدن به مراسم شنل را بردارد. اما این بار امید که دیگر منعی برای برداشتن روی مریم نداشت با وجود مخالفت او شنل را برداشت و باز هم محو زیباییش شد. در دل خدا را شکر میکرد به خاطر همسری با این همه جذابیت، مهربانی و پاکی.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/1037
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فرصت زندگی
#رمان_قلب_ماه #پارت_189 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙 ❤🌙 دکتر که رفت، امید در سالن نشست. سرش را ب
#رمان_قلب_ماه
#پارت_190
❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙
❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙
❤🌙❤🌙❤🌙
❤🌙❤🌙
❤🌙
در بین راه مریم متوجه شد آزاده با بقیه سوار ماشین محمد شده. کمی به ماشین و رفتار آنها به دقت کرد.
-حواست به آزاده هست یا بازم ازش غافلی؟
-مگه تو واسم حواس میذاری؟ عشق من، همه هوش و حواسمو بردی... شوخی کردم سعی میکنم ازش غافل نباشم.
-اگه راست میگی میتونی حدس بزنی الان داره به کی و چی فکر میکنه؟
-گفتم حواسم هست ولی نگفتم ذهنخونی هم بلدم که.
-میخوای من ذهنشو بخونم؟ اگه غیر این بود حاضرم هر چی گفتی انجام بدم.
-یعنی از این ماشین میتونی بفهمی توی فکر اون چی میگذره؟ داری با مرتازا رقابت میکنی؟
-آزاده به این فکر میکنه که همینطور که الان تو اون ماشین نشسته کاش میشد ماشین محمد هم گلزده بود و امشب مراسم عروسی اون با محمد هم بود.
امید با چشمانی گرد نگاهی به مریم کرد.
-چی داری میگی حواست هست؟ مگه بین اونا چیزیه؟
-نه داداش غیرتی. بینشون چیزی نیست ولی تو دل هر دوشون یه چیزایی هست. محمد به خاطر اینکه داستان دختر پولدار و طمع پسر بیپول واسش درست نشه صداشو در نمیاره و آزاده هم به خاطر حیای دخترونهش و اشتباه قبلیش عکس العملی بروز نمیده اما ببین کی بهت گفتم.
-دیگه زرنگیات داره به جاهای باریک میرسه. اگه واقعیت داشته باشه نمیذارم مثل من اذیت بشن. زود اونا رو به هم میرسونم.
-یعنی تو با این قضیه مشکل نداری؟
-هر چند نظر من تعیین کننده نیست ولی چرا باید با کسی که هیچ مشکل اخلاقی و خانوادگی نداره مخالفت کنم اونم کسی که مادر و خواهری به این محشری داره.
-پس از طرف تو مبارکه.
با رسیدن عروس و داماد مراسم گرم و پر رونق شد. چند نفری این بین خیلی از این وصلت شاد نبودند ولی مریم و امید میدانستند اکثر مهمانها برایشان از صمیم قلب خوشحالند و دعای خیر میکنند. همین برایشان کافی بود تا خوشحالی خود را به شادی بقیه گره بزنند و شبی به یاد ماندنی داشته باشند. در پایان مراسم بسیاری از ماشینها با کاروان عروس به طرف خانه آنها حرکت کردند. بعد از مراسمات معمول و رفتن مهمانها امید مانده بود و مریم که با قرار گرفتن روبروی هم، به هم خیره شدند.
-امشب من خوشبختترین مرد دنیام به خاطر اینکه زندگیو با تو زیر یه سقف شروع کردم. موافقی حالا که قراره تا آخر عمر کنار هم زندگی کنیم، به هم قول بدیم قدر لحظههای با هم بودنو بدونیم و تا میتونیم از زندگی لذت ببریم؟
-دلبر رمانتیکم، کنار تو بودن خودِ لذتِ زندگیه واسم. ممنونم که روزبهروز عاشقترم کردی. من موقعی که به عقد تو در اومدم با اون عقد قول دادم که تا وقتی نفس میکشم بهت وفادار باشم و همه زندگیم باشی.
#پایان
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/1037
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
#رمان_قلب_ماه
❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙
❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙
❤🌙❤🌙❤🌙
❤🌙❤🌙
❤🌙
حسن ختام:
ای که میپرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بیچون و چرا
عشق یعنی کوشش بیادعا
عشق یعنی دشت گلکاری شده
در کویری چشمهای جاریشده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان با یک گلبهار
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی اینکه انگوری کنی
عشق یعنی اینکه زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق یعنی گل بهجای خار باش
پل بهجای اینهمه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان زیر پا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی، ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغهای خوشنفس
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
عشق یعنی از بدیها
اجتناب بردن پروانه از لای کتاب
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا، ناتوان عشق باش
پهلوانا، پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنهای خود نیز اگر
واگذاری آب را بر تشنهتر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن
بیپر و بی پیکر و بیسر شدن
نیمهشب سرمست از جام سروش
دربهدر انبان خرما روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درماندهای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس در مقام بخشش از آیین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد آدمی باید که او را نان دهد
عشق یعنی عارف بی خرقهای عشق یعنی بندهی بی فرقهای
عشق یعنی آنچنان در نیستی تا که معشوقت نداند کیستی
عشق یعنی جسم روحانی شده قلب خورشیدی نورانی شده
عشق یعنی ذهن زیبا آفرین آسمانی کردن روی زمین
هر که با عشق آشنا شد مست شد وارد یکراه بیبن بست شد
هرکجا عشق آید و ساکن شود هرچه ناممکن بود ممکن شود
درجهان هر کار خوب و ماندنی است رد پای عشق در او دیدنی است
سالک آری عشق رمزی در دل است شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عشق یعنی شور هستی در کلام عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام
" زنده یاد مجتبی کاشانی"
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/1037
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
این داستان هم به پایان رسید.
امیدوارم ارزش وقت گرانبهاتونو داشته باشه.
به دلیل شهادتهای پیش رو با آرزوی قبول عزاداریها، تا آخر هفته داستان جدیدی نخواهیم داشت.
و اما بعد تصمیم برای داستان جدید گرفته خواهد شد.
التماس دعا. در پناه حضرت حجت عج الله روزهای پرباری داشته باشید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🙄
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
سلطان علی موسیالرضا
گوش تیز میکنم
صدای آشنایی مرا را میخواند.
نقاره را مینوازند؟
نه. هنوز ماه عزا تمام نشده.
آخرین روز این ماه به سلطان تعلق دارد. سلطانی که میگویند غریب است. غربتش حقیقت دارد. وقتی برای تشییع جنازهاش زنان نوغان مهریه میبخشند تا جای زنان محرمش را پر کنند. جای خواهر دردانهاش را...
میگویند مدینهای که سلطان دلهای این کشور از آنجا آمده غریب دیگری دارد که در شهر خودش هم غریب بود.
سلطان ما در اوج غربت کسانی تشییعش کردند که با تمام وجود احترام میگذاشتند به ساحت ایشان اما به پیکر مقدس غریب مدینه در شهر خودش جسارت شد.
مگر میشود کنیه به حدی برسد که بیبصیرتها جنازهای را تیرباران کنند؟
سلطان، یا ابا الحسن، غربتت را لحظه به لحظه پر کردهایم که داغ غربت غریب مدینه تکرار نشود.
ما را به جاننثاری بپذیر ای سلطان بی بدیل این مرز و بوم.
#یا_امام_رئوف علیه السلام
#زینتا
🌼🌸🌼🌸🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
سلامی به همراهان همیشگی و گرانقدر.
با توجه به اینکه آخرین رمان بنده هنوز تموم نشده و نصفه مونده و کار زیادی برای بازنویسی داره، از نویسنده عزیزمون خانم صداقت درخواست کردم رمان عروسک پشت پردهشونو در اختیار این کانال بذارن و منم از طرف شما بزرگواران قول دادم که رمانشون کپی نشه و محفوظ بمونه.
همچنان منتظر نظراتتون واسه قلب ماه هستم و
ملتمس دعای خیرتون تا وقتم برکت پیدا کنه و رمانم رو کامل کنم.
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🔴 #قضاوت_ناقص_فیلی
💠 در مثنوی آمده است #فیلی در اتاق تاریک بود عدّهای با چشمان بسته وارد اتاق شدند. یکی دست به #خرطومش زد و گفت این ناودان است فردی پاهای فیل را لمس کرد و گفت این #ستون است شخصی گوش او را گرفت و گفت این باد بزن است نفر بعدی دستی بر پشت فیل کشید و گفت این #تخت است. یعنی هر فرد، فیل را بر اساس نگاه متّکی بر حسّ لامسه خود #تعریف کرد. در حالیکه اگر فیل را کامل دیده یا لمس میکردند قضاوتشان به واقع نزدیکتر میشد.
💠 در زندگی مشترک، گاهی زن و مرد با دیدن جزء یا #بخشی از رفتارهای همسر، قضاوت کلّی درمورد شخصیّت او کرده و حتّی برداشت کلّی #غلط از ظاهر رفتار یا گفتارش میکنند.
💠 هیچگاه با دیدن یک یا چند رفتار همسر به طور #مطلق و کلّی نگوییم همسرم آدم خوبی نیست، اصلاً مرا درک نمیکند، آدم زندگیکُنی نیست و دهها قضاوت کلّی دیگر.
💠 دیدن تمام ابعاد و #پازل شخصیّت و رفتارهای همسر از برداشتها و تصمیمات غلط یا #ناقص جلوگیری میکند.
💠 به فرض اگر همسرم بدزبان یا تندمزاج است با قضاوت #کلّی نگویم "اخلاقش اصلاً خوب نیست یا اخلاق بدرد بخوری ندارد." چرا که در کنار بدزبانی ممکن است برای خرجی زن و بچه زحمت میکشد، دل و قلبش #مهربان است، فرد کینهای نیست، زبان عذرخواهی و دهها صفات و رفتارهای #مثبت دارد.
💠 در واقع باید تمام رفتارها و اخلاقهای خوب و اشتباه او را کنار هم گذاشته و با #تکمیل پازل شخصیّت او، نسبت به نقص یا اشتباه او عکسالعمل و قضاوت عادلانه و صحیح داشته باشیم تا قضاوتمان مثل اتاق تاریک و #فیل نباشد.
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
🏠 @nasimemehr110 🌷