یکی بود یکی نبود
غیر از خدا هیچکس نبود
این کل داستان آفرینش است
این داستان را جدی بگیرید
غیر از خدا هیچکس نیست
هر چه هست
برای او وبخاطر اوست
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
🏠 @nasimemehr110 🌷
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_120 _مثل بابا هزارتا بهونه جور نکن.
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_121
صبح سر میز صبحانه، شیطنت پریچهر گل کرده بود.
_وای نمیدونی بابا. دیشب واست بله گرفتم. یادت باشه واسه آخر هفته وقت محضر بگیریا. کارای قبلشم یادت نره.
فهیمه خانم از سر میز بلند شد. دستش را شست و خواست بیرون برود.
_کجا صبحونهت نصفه موند.
صدای پیمان نگذاشت ادامه دهد.
_پریچهر، این مسخره بازیا چیه در آوردی؟ من هنوز نمیدونم طرف به کیه، هنوز سر اصل قضیه حرف دارم، بهم میگی قرار محضر بذار؟
پریچهر رو به فهیمه خانم کرد و اشاره کرد بنشیند. همین که نشست، دست بیبی را که صبحانهاش را تمام کرده بود گرفت و ایستادند.
_پدر من نمیدونی کیه؟ میخوای حرف بزنی؟ میخوای سنگاتونو وا بکنین؟ بسم الله.
به فهیمه خانم اشاره کرد.
_اینم طرفتون. حی و حاضر. حرف بزنین و تصمیم بگیرین. این هفته نشد، هفته بعد.
هر دو خشکشان زد. به پریچهر با تعجب نگاه میکردند. فهیمه خانم توقع نداشت که او را در چنین شرایطی قرار بدهد و پیمان هم توقع نداشت طرفش روبهرویش باشد و آن هم فهیمه خانم. پریچهر و بیبی با آرامش از آشپزخانه رفتند اما صدایش میرسید.
_مدیونین اگه فحشم بدین. حرفاتونو بزنین که باید واسه مراسم آماده بشیم.
وقتی آماده رفتن شد، از سالن صدا زد.
_من دارم میرم. مزاحم کسیم نمیشم. غروب که برگشتم، یه تاریخ میخوام.
پدر اسمش را صدا زد. او هم برای بازخواست نشدن توجه نکرد و تا در سالن رفت.
_بابا، من دیرم میشه. اومدم حرف میزنیم.
گفت و رفت. در راه به کاری که کرده بود، میخندید. میدانست پدر حسابی توبیخش میکند اما با خودش فکر میکرد که میارزید.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_121 صبح سر میز صبحانه، شیطنت پریچهر
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_122
وارد اتاق کارش شد. خانمی را دید که روی میز مقابلش نشسته. تعجب کرد. زن ایستاد و با مهربانی دست دراز کرد.
_سروان دولتیان هستم. از امروز اینجا هستم.
پریچهر دست داد و ابراز خوشوقتی کرد. مانیتورش طوری بود که وقتی مینشست، به فرد روبهرویش دید نداشت. از این وضعیت استفاده کرد تا مجبور نباشد پرده برداری کند. حدس میزد آمدن آن زن به حرفهای آن افسر با رضا ربط دارد.
_تو همیشه روبنده میزنی؟ سخت نیست؟
پریچهر وسایل روزانهاش را در فایل کنارش جا داد سیستم را به راه انداخت.
_بله همیشه میبندم. سختم هست ولی خب به خاطر چشمای مرداست که میبندمش.
_چه جالب! الان که مردی نیست پس چرا بازش نمیکنی؟
_آخه از شما پلیسا احتیاط کردنو یاد گرفتم.
_یعنی چی؟ منظورت چیه؟
_هیچی به کارت برس.
مشغول کار شد. گوشی دولتیان مدام زنگ میخورد و او مشغول صحبت میشد. در مورد پروندههای مختلف حرف میزد. طی چند ساعت ماندنش در اتاق، علاوه بر تماسها، زیاد با پریچهر حرف میزد و دو مراجعه کننده هم داشت. پریچهر به رضا پیام داد تا به اتاقش برود.
در که زده شد، آماده شد و بفرمایید گفت. رضا با دیدن آن افسر در اتاق اخم کرد.
_جناب سروان، شما اینجا چی کار میکنین؟
زن بیخبر از همه جا بود.
_جناب سرگرد یزدانی گفتن از امروز باید اینجا کار کنم.
رضا مشتی به پیشانیاش زد و پوفی کرد. گوشیاش را برداشت. به سرهنگ زنگ زد.
_جناب سرهنگ، کار خانوم کوثریان تمرکز میخواد. چرا باید سرگرد یزدانی سرخود کسیو که کارش تعاملاته و پر رفت و آمده رو بیاره توی این اتاق؟
کمی که حرف زدند، قطع کرد.
_جناب سرگرد، باور کنین من نمیدونستم ایشون کارشون تمرکز میخواد.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🎥 سریال یاغی، بحران هویت و ده نکته توصیفی_انتقادی
🔻#خط_روایی و موضوع اصلی غالب فیلمهای کارت، مردم پایین شهر و معضلاتی چون فقر و اعتیاد و کارتن خوابی بوده و در این سریال نیز سراغ همین سوژه #جنوب_شهر ولی با زاویه نگاهی متفاوت تر رفته است.
1️⃣ #دال_مرکزی داستان مساله هویت است که گریبان بچههای پایین شهر و خصوصا #قهرمان داستان به نام جاوید را گرفته که در به در به دلایلی که در سریال خواهید دید، دنبال شناسنامه میگردد که هم پله ای برای تحقق آرمانش باشد و هم او را از وضعیت اسفبار #کودکان_کار در آورد.
2️⃣برجسته کردن این نکته که فضای نابرابر، باعث رقم خوردن قماربازی، #شرط_بندی، #اعتیاد، #دزدی و سرانجام بیهویتی میشود را در تصویرسازی و انتخاب لوکیشن و نماهای بلند سریال شاهد هستیم.
3️⃣ علی شادمان در نقش جاوید، به دنبال کسب #هویت، متوجه میشود که شناسنامه برای این منظور کافی نیست و بایستی شخصیت داشته باشد تا به #عشق خود که دختری بنام “ابرا” است برسد...
4️⃣ در این سریال میان طبقه #فقیر و #غنی، قشر سومی (شارلاتانیزم) را به تصویر میکشد که با ابزار کودکان کار و بچههای بیپناه و گندهلات بازی و نوچه پروری، طبقه غنی را تَلکه کرده و به اصطلاح تیغ میزند.
5️⃣ در طول داستان، مفهوم #خانواده بشدت زخمی میشود. تمامی پدر و مادرها و حتی عمه و دایی های داستان بدلیل بداخلاقی، بی توجهی، فقدان، بی عاطفگی و حتی بیفرهنگی برچسب منفی میخورند و تصویر سیاهی از خانواده به مخاطب منتقل میشود.
6️⃣ تصویر مخدوش دیگر، قانون و #پلیس شهر است. پلیسی که یا در تعقیب متخلف، مستاصل میشود یا #فیک در میآید و یا اینکه توان اثبات جرم را نداشته و کمکی به حال شهروندان در احقاق حقوقشان نمیکند.
7️⃣ تصویر دیگری که منفی و مانع به نمایش در میآید، مقوله #دین و گزارهها و نشانههای #دینی است. شخصی که برای فوتشده ها تلقین و قرآن میخواند و یا عمه ای که اهل #نماز و مسجدی است ولی مانع رسیدن قهرمان داستان به منظورش میشود و بعد از اینکه مجبور به آزمایش DNA شد نیز مدعایش دروغ ازآب درآمده و اینطور برداشت میشود که یک شخصیت #نمازخوان و مسجدی مال یتیم خور بوده و ورثه را از ارثش محروم کرده بود.
8️⃣ محمد کارت در برخی از فیلم و سریال هایش شخصیت اول داستان را در لحظات متعددی به بهانه اصلاح سر یا کشتی گرفتن یا… بدون پیراهن و شلوار و #پوشش عرفی نشان میدهد که جواد عزتی با نقش حجت، در شنای پروانه و علی شادمان با نقش جاوید در این سریال، در تایید این مساله به چشم میخورند. استدلال کارگردان در بازی با برخی خطوط قرمز #عرفی و #شرعی، چه بسا باورپذیر نشان دادن کاراکتر اصلی و القای مفهوم صداقت و بیشیله پیله نشان دادن اوست که جای تامل دارد!
9️⃣ نگاه ترحم آلود مدیریت #کشتی با بازی پارسا پیروزفر به جاوید، پیامی جز تحقیر و نگاه از بالا به پایین ندارد. خریدهای #لاکچری طناز طباطبایی، همسر پارسا پیروزفر در سریال برای جاوید که به جهت تغییر شخصیت او و آماده شدنش برای ورود به دنیای جدید و حرفهای #کشتی صورت میگیرد، نسبت تحقیرآمیزی میان فقر و غنا ایجاد میکند. در واقع محبتی که توام با کرامت نیست و نگاه های عاقل اندر سفیهی که سر سفره به نحوه غذاخوردن جاوید دارند و نوع ادبیات تعاملیشان و چاکرم گفتن ها و سوتیهای متعدد زبانی جاوید، نشانههایی بر این مدعاست که نسبت فقیر و غنی #بالانس نبوده و شکاف فقر و غنا را علاوه بر بحث مالی، بعد شخصیتی میبخشد.
0️⃣1️⃣ #کودک_کاری که بعد بزرگسالی بعنوان مددجو تحت تربیت شارلاتانیزم قرار میگیرد و به نفع همان باند #شارلاتان و در محیطی مملو از اعتیاد، دست به دزدی از بیت المال هم میزند و بر روی تشک کشتی، سر برد و باختش #قمار و شرطبندی میشود تا نانی درآورد، تصویری از بحران هویت به نمایش می گذارد و فرار توام با عشق او با ابرا نیز، فرار به سمت تثبیت و تاسیس هویت جدید بوده که البته به مانع برخورد میکند.
🔺وقتی #لیوتار از ویژگی های عصر جدید، افول #ابرروایت های فراگیر همچون روشنگری و لیبرالیسم و مارکسسیم را بر میشمارد و سبقت گرفتن ارزشهای محلی و خرده روایتها را مطرح میکند، ناظر بر بحرانی است که شامل علم و دین و قانون و اخلاق و خانواده نیز میشود که در این سریال به وضوح شاهد این مختصات #پست_مدرن هستیم.
✍️علیرضا محمدلو، #سردبیر #صدای_حوزه و کارشناس و پژوهشگر رسانه
مشروح یادداشت:
🌐 https://v-o-h.ir/?p=43848
🆔 @andisheengelabi
❤️✨❤️
#همسرداری
🌹یادمان نرود که محبت، تجارت نيست چرتکه نیندازيم که من چه کردم تو چه کردی
#بی شمارمحبت کنيم
اگر خوبی ما وابسته به رفتار دیگران باشداین دیگر خوبی نیست،بلکه معامله است.
❤️✨❤️
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
🏠 @nasimemehr110 🌷
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_122 وارد اتاق کارش شد. خانمی را دید
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_123
_از طرف شما مشکلی نیست. شما اقتضاء کارتون اینه. سرگرد یزدانی که میدونست نباید این کارو میکرد.
چند دقیقه بعد، سرهنگ به همراه یزدانی وارد شدند. نگاهی به دو طرف کردند. سرهنگ از دولتیان خواست تا به جای جدیدی که یزدانی معرفی میکند، برود. یزدانی هم با نگاه بدی به رضا راهش را گرفت و رفت. دولتیان هم به دنبالش. همین که رفتند، رضا لب به اعتراض باز کرد.
_سرهنگ، اون از حرفای اون روزش؛ اینم از این خودسریش. میخواد به کجا برسه؟
سرهنگ دستش را بالا برد و علامت ایست داد و بعد به پریچهر که نگاهشان میکرد، اشاره کرد.
_فکر کنم امروز به اندازه کافی اذیت شدن. بهتره بریم جای دیگه شکایت کنی.
پریچهر از درک سرهنگ خوشش آمد. رضا پشت سرش را خاراند. پریچهر لب باز کرد.
_ببخشید ولی از صبح هیچ کاری نتونستم انجام بدم. خیلی اوضاع بدی بود.
_خب از همون اول صبح میگفتی، نه حالا که کلافه شدی.
_فکر نمیکردم اینقدر پر سر و صدا باشه. ممنونم.
با رفتنشان اوضاع به حالت عادی برگشت و او به کارش ادامه داد.
غروب که به خانه رفت، فهیمه خانم را در آشپزخانه دید. کس دیگری نبود. سلامی کرد.
_بقیه کجان؟ چه سوت و کوره. ماشین بابا هم نیست. جایی رفته؟
_بیبی مسکن خورده و خوابه. پدرتم از صبح رفته بیرون و برنگشته. حتی واسه ناهار که بیبی بهش زنگ زد، گفت نمیاد.
پریچهر دلخوری فهیمه خانم را احساس کرد.
_فهیمه خانم؟ چیزی شده؟ ناراحتی؟ بابا چیزی گفته؟
_نه اون که چیزی نگفت. ببین دخترم. من نمیخوام به کسی تحمیل شده باشم. من اصلا به این چیزا فکرم نمیکردم...
نگذاشت حرفش تمامش شود.
_چرا همچین فکری میکنی؟
_خب این رفتنش بعد از حرف زدن ...
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_123 _از طرف شما مشکلی نیست. شما اقت
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_124
_بابا این طوریه. سالهاست کمتر با کسی درد دل میکنه. میریزه توی خودش. این عجله و اصرار من کلافهش کرده. بیچاره فکر نمیکرد کسی به این نزدیکی و آشنایی واسش در نظر بگیرم و یهو بگم بیا باهاش حرف بزن. هضم کردن این مساله واسش سخته. قول میدم جبرانش کنه.
فهیمه خانم با شک نگاهی انداخت. پریچهر روی صندلی نشست.
_اصلاً بیا یه کاری کنیم. من پدرمو عین کف دست میشناسم. الان زنگ میزنم و روی حالت بلندگو میذازم تا بشنوی حرفش چیه. البته اگه جوابمو بده.
کاری که گفت را انجام داد. کمی گذشت تا جواب دهد. سلام سرد پدر نشان از شاکی بودنش داشت.
_بابا، کجایی الان؟
_باید جواب پس بدم بهت؟
_نه عزیز دلم. چرا جواب؟ فقط با رفتن اینجوریت، فهیمه خانوم فکر میکنه به خاطر اونه که رفتی و قبولش نداری.
_وای پریچهر، من از دست تو چی کار کنم؟ از دستت سر به بیابون نذاشته بودم که الان گذاشتم. ببین چی کار میکنی. به دل اون بنده خدام بد آوردی. هر دیقه یه شاهکار میذاری دستم.
_خب منم بودم همین طوری فکر میکردم. طرف بیاد حرف بزنه و بعد سر به بیابون بذاره و برنگرده...
داد پیمان بلند شد.
_ای خدا، من از دست این بچه چه کنم؟ من از کارای تو شاکیم چه ربطی به حرفای ما و قبول داشتنش داره؟
پریچهر ابرویی بالا داد و لبخند زد.
_پس قبولش داشتی و توافق کردین.
_در قبول داشتنش که شکی نیست؛ حرفامونم زدیم. پریچهر من هنوز تو شک کاریم که کردی. باید بهم فرصت میدادی.
_زیاد فرصت دادم بابا جون. تو من و حرفامو جدی نگرفتی. حالا کی میای؟
_از دست کارای تو بیابونم نمیتونم برم. باید برگردم تا بیشتر سوءتفاهم نشد.
_عاشقتم بابایی. یه دونهای. شاهدوماد خودمی.
پیمان اسمش را با حرص صدا زد و او فقط خندید و خدا حافظی کرد. رو به فهیمه خانم کرد.
_دیدی الکی واسه خودت داستان درست کردی؟ طفلی، دلم واسش سوخت. خیلی اذیتش کردم.
فهیمه خانم چی بگم"ی گفت و برای رسیدگی به کارها رفت.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
📎میرسیم به اصطلاح اجتماعی امروز.امروز انقلاب یک اصطلاح جامعه شناسانه و فلسفه تاریخ است.
🗣وقتی کلمه انقلاب را به کار میبریم - که عربها الآن در این معنا لفظ انقلاب را به کار نمیبرند، ثوره به کار میبرند نباید دنبال مفهوم لغوی یا حتی اصطلاح فقهی و بالاتر اصطلاح فلسفی اش برویم
⚠️بلکه این یک اصطلاح خاص جامعه شناسانه است که در فلسفه تاریخ مطرح است.
☝️انقلاب به آن معنا که در فلسفه تاریخ و در جامعه شناسی مطرح است همان دگر شدن است (حتی نمیگویم دگرگون شدن؛ چون دگرگون شدن یعنی گونه اش، کیفیتش جور دیگر بشود) یعنی این که موجودی چیزی باشد و چیز دگر بشود. دگر شدن غیر از دگرگون شدن است.
🌾اقبال لاهوری معروف تعبیری راجع به قرآن دارد آنجا که میگوید:
🔷نقش قرآن چون که در عالم نشست
🔷نقشههای پاپ و کاهن را شکست
🔷فاش گویم آنچه در دل مضمر است
🔷این کتابی نیست، چیزی دیگر است
👈شاهد من در این شعر سوم است. میگوید:
🔷چون که در جان رفت جان دیگر شود
💗جان که دیگر شد جهان دیگر شود
یعنی قرآن جانها و روحها را منقلب و انقلابی میکند؛
🌗وقتی که روحها، ضمیرها، اذهان، افکار دگرگون و انقلابی شد جهان دیگر میشود.
📚استاد مطهری، انقلاب اسلامی از دیدگاه فلسفه تاریخ، ص6، 7، 8 ✨
⁉️واکنش #والدین بعد از دیدن کارنامه بچهها چطور باید باشه؟
🔹معمولا بعد از گرفتن كارنامه، یکی از مهمترین چالشها بین والدین و فرزندان در دوران تحصیلی اتفاق میافته...
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
🏠 @nasimemehr110 🌷
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_124 _بابا این طوریه. سالهاست کمتر
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_125
غروب بود که پیمان برگشت. بیبی با فهیمه خانم حرف میزد و پریچهر هم با فاطمه چت میکرد. سلام و علیکی کرد و به اتاقش رفت. فهیمه خانم به بهانه سر زدن به غذا به آشپزخانه رفت. پیمان لباس عوض کرد و برگشت. بیبی فهیمه خانم را صدا زد.
_فهیمه خانم، زحمت میکشی چای بریزی دور هم بخوریم؟
بعد رو به پریچهر کرد.
_به جای اینکه کلهتو بکنی توی اون فسقل گوشی و نیشت باز باشه، پاشو برو چایی رو وردار بیار. یک کلمه هم اذیت کنی اون بنده خدا رو وای به حالت.
پریچهر. لبش را به پایین پیچاند و حالت غم گرفت.
_من نمیخوام. شماها منو دوست ندارین. همش دعوام میکنین. اون از بابا، اینم از شما.
صدای پیمان بلند شد.
_پریچهر پاشو برو که امروز لوس بازی جواب نمیده. کم حرصم ندادی که حالا بخوای با لوس کردنت ماست مالیش کنی.
پریچهر دلخور از جا بلند شد و غر غرکنان به طرف آشپزخانه رفت.
_هی باهام تلخی میکنه. انگار صد دفعه بهش نگفته بودم. خب شما حرفمو جدی نگرفتی. تقصیر منه؟ چند ماهه آمادگی دادم؛ بعد میگه یهو گفتی. هی هیچی نمیگم باهام مثل بچه سه سالهها رفتار میکنن. که چی؟ مثلا بزرگ بشم؟ کجای این کار بچه بازیه؟ ای بابا من نمیخوام تنها بمونی، کجاش بده؟
غرغرش که تمام شد، چشمش به لبخند فهیمه خانم افتاد.
_بیا اینم سینی چایی. باز که غر میزنی دختر خوب.
سینی را گرفت و راه برگشت را هم غر زد.
_غر نزنم چیکار کنم؟ کسی توی این خونه منو جدی نمیگیره. این درد نیست؟ به کی بگم که خانوادهم دغدغههای منو درک نمیکنن.
چای را که جلوی پیمان گرفت، صدای او هم در آمد.
_بسه پریچهر. هی حالا غر بزن. یه چیزیم بدهکار شدیما. تمومش کن.
پریچهر نشست و فهیمه خانم را هم صدا زد تا برای خوردن چای برسد. دست روی دهانش گذاشت.
_آ آ. بیا اگه دیگه حرف زدم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞