فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 شش میم موفقیت :
👈 تو محبوبی
👈 تو مهمی
👈 تو محترمی
👈 تو مفیدی
👈 تو می تونی
👈 تو می فهمی
🇮🇷 هشت تای نحس
👈 تحقیر ، تنبیه ، تبعیض ، توهین ، تنفر ، ترس ، تهدید ، تمسخر
💟 @ghairat
💞 امر مقدس ازدواج و انتخاب همسر ،
💞 برای نسل جوان ،
💞 از اهمیت بالایی برخوردار است .
💞 موفقیت یا عدم موفقیت در این امر مقدس
💞 تعیین کننده سرنوشت جوانان است
💞 و سلامت جسم و روان ،
💞 و پیشرفت های مادی و معنوی آنان ،
💞 در عرصه های اجتماعی ،
💞 ارتباطی تنگاتنگ ،
👈 با درستی یا نادرستی انتخاب همسر ؛
👈 و پایداری یا ناپایداری ازدواج دارد .
💟 @ghairat
#قبل_از_ازدواج
🇮🇷 یکی از عوامل ضد آرامش در زندگی ،
👈 یکنواختی و روزمرگی است .
🇮🇷 چند سال بعد از زندگی مشترک ،
🇮🇷 روزمرگی و یکنواختی ،
🇮🇷 کم کم روی زندگی شما سایه میافکند
🇮🇷 که شما را دلزده و افسرده می کند ؛
🇮🇷 پس نگذارید روند یکنواخت زندگی ،
🇮🇷 شادی را نابود کند ؛
🇮🇷 رفتن به دل طبیعت ، نگاه به رودخانه ،
🇮🇷 صله رحم و دید و بازدید از فامیل و دوست ،
🇮🇷 شرکت در هیئت ها و مجالس مذهبی ،
🇮🇷 رفتن به قبرستان ها و مزار شهدا ،
🇮🇷 رفتن به مسجد و نماز جمعه و جماعت ،
🇮🇷 رفتن به سینما ، پارک ، روستا و...
🇮🇷 میتواند زندگی را از یکنواختی در بیاورد .
💟 @ghairat
#یکنواختی #روزمرگی
🌸 داستان ماشا ، قسمت نوزدهم 🌸
🌟 ماشا ، مات و مبهوت نگاه می کرد
🌟 ماندانا ، رفیق صمیمی اش بود
🌟 با خوشحالی و چشم گریان ،
🌟 ماندانا را در بغل گرفت .
🌟 پس سلام و احوالپرسی ،
🌟 او را به داخل خانه اش برد .
🌟 و روی زمین کنار خودش نشاند و گفت :
🌷 شرمنده ماندانا که مبل ندارم .
🌟 ماندانا با تبسمی گفت :
⚜ این حرفا چیه عزیزم
⚜ تنت سلامت ، خدا را شکر که سالمی
🌟 ماشا می خواست بلند شود
🌟 تا چای و کیک و میوه ، برای ماندانا بیاورد
🌟 اما ماندانا اجازه نداد
🌟 و به ماشا اصرار کرد که بنشیند
🌟 و خودش پذیرایی کند .
🌟 ماشا آرام روی تشک خودش نشست .
🌟 ماندانا در حال کار کردن ، صحبت می کرد
🌟 ظرفها را شست و آشپزخانه را تمیز کرد
🌟 در حال گذاشتن آب در چای ساز ، گفت :
⚜ ماشا جون !
⚜ دقت کردی چند وقته همو ندیدیم ؟!
🌷 ماشا گفت : آره عزیزم ، یادمه
🌷 آخرین بار که دیدمت ،
🌷 دو ماه قبل از تصادفت بود .
⚜ ماندانا گفت :
⚜ در این مدت ،
⚜ خیلی دلم برات تنگ شده بود دختر .
🌷 ماشا گفت :
🌷 آره می دونم ، منم همینطور
🌷 منم خیلی دلم برات تنگ شده بود
🌟 ماندانا چای و کیک را جلوی ماشا گذاشت
🌟 و خودش کنارش نشست و گفت :
⚜ شنیدم کارتو ول کردی
⚜ مسلمون شدی
⚜ دنبال علم و درس و تدریس افتادی
⚜ در همین محله مسلمونا ، می شینی
⚜ مسجد میری ؟
🌟 ماشا گفت :
🌷 از کی شنیدی ؟
🌟 ماندانا گفت :
⚜ حالا بماند بعدا می فهمی .
⚜ خب با زندگی جدید چطوری ؟!
🌷 ماشا لبخندی زد و گفت :
🌷 عالی ام .
🌟 ماندانا گفت :
⚜ آخه دختر ، مگه تو دیوونه ای ؟!
⚜ چرا همه پیشرفت ها و موفقیت هاتو رها کردی ؟!
🌟 ماشا آهی کشید
🌟 ناگهان به فکر گذشته جاهلیت خودش افتاد
🌟 و با حسرتی در دل گفت :
🌷 اون موقع ، فریب ظاهر دنیا
🌷 و هوس های خودم رو خورده بودم .
🌷 الآن فهمیدم
🌷 تمام موفقیتها و درخشش های من ،
👈 فقط با اسلام ، کاملتر می شه .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
📚 #داستان #رمان #ماشا_الیلیکینا
🌸 اگر با خانواده شوهرتان اختلاف دارید
🌸 و اگر از نظر شما ،
🌸 بسیاری از رفتارهای آنان ایراد دارد
🌸 مراقب باشید
🌸 اولاً این اختلافاتتان با آنان را ،
🌸 جلوی همسرتان به زبان نیاورید .
🌸 دوما پشت سر آنها ، غیبت نکنید .
🌸 سوما خطای آنان را ، سر شوهرتان نکوبید
🌸 چهارما در دعواهایتان ، به او نگویید :
👈 که « تو هم مثل اونایی !»
💟 @ghairat
🌷 اشتباهات همسرتان را ،
👈 با اشتباهات دیگران ، مقایسه نکنید .
🌷 همسرتان دوست دارد
🌷 که در ذهن شما ، اسطورهای باشد
🌷 که هیچ کدام از اشتباهات دیگران ،
🌷 در رفتارهایش نشان داده نشود .
🌷 نه تنها خانواده همسرتان ،
🌷 که نباید رفتارهای شان را ،
🌷 به شریک زندگیتان نسبت دهید ،
🌷 بلکه حتی اگر رفتار اشتباه مردان دیگر ،
🌷 خطای نامزد سابق تان ،
🌷و یا اشتباه همسران دوستانتان را ،
🌷 به او نسبت دهید ،
🌷 به همین اندازه می توانید
👈 برای خودتان ، دردسر درست کنید .
💟 @ghairat
🎥 فیلم و کارتون ایرانی اسلامی
🎥 سینمایی و سریالی
👈 با حجم کم 👉
💿 برای اولین بار در ایتا 💿
🎥 هر روز صبح ، ۳ کارتون بارگزاری می شود
📼 @amoomolla
🌸 داستان ماشا ، قسمت بیستم 🌸
⚜ ماندانا با حالتی غمگین گفت :
⚜ تا حالا فکر کردی
⚜ که مردم درباره تو چی میگن ؟!
🌟 ماشا سرش را پایین انداخت و گفت :
🌷 مردم چه میگن مهم نیست
🌷 مهم اینه که خدا چه میگه
🌷 ولی دوست دارم عبرت مردم باشم .
🌷 دوست دارم همه مردم ،
🌷 من و داستان زندگی منو ببینن
🌷 تا بفهمند
🌷 که در هر سطحی که باشن ،
🌷 ستاره موسیقی و سینما هم که باشند
🌷 باز هم می تونن به اسلام روی بیارن
👈 و با حجاب بشن .
⚜ ماندانا گفت :
⚜ آخه دختر خوب ،
⚜ غیر از بدبختی و نداری ،
⚜ چی گیرت اومد ؟!
🌟 ماشا نفس عمیقی کشید
🌟 و با تبسم گفت :
🌷 لحظه ای به ذهنم ، خطور هم نمیکرد
🌷 که روزی به حج برم
🌷 و از بهترین و گواراترین آب ،
🌷 یعنی آب زمزم بنوشم .
🌷 اگه خدا بخواد ؛
🌷 بازم تلاش خودمو خواهم کرد
🌷 و از نظر مادی و معنوی ،
🌷 به پیشرفت های زیادی خواهم رسید .
🌟 ماندانا تبسمی کرد و گفت :
⚜ خوش به حالت ماشا ،
⚜ که هنوز پای اعتقادات جدیدت وایسادی
⚜ و خوش به حالت که حج رفتی
⚜ البته عشقم بهم قول داده
⚜ که حتما منو به حج ببره .
🌟 ماشا با تعجب گفت :
🌷 عشقت ؟!
🌷 مگه تو ازدواج کردی ؟!
⚜ ماندانا لبخندی زد و گفت :
⚜ هم ازدواج کردم هم بچه دار شدم
🌟 ماشا با خوشحالی و ذوق فراوان ،
🌟 ماندانا را بغل کرد و گفت :
🌷 وای دختر ، باورم نمیشه
🌷 یعنی تو واقعا ، ازدواج کردی ؟!
🌷 آخه چرا خبرم نکردی ؟!
🌟 ماندانا گفت :
⚜ ببخشید عزیزم که خبرت نکردم
⚜ آخه تو یه دفعه ، غیبت زد
⚜ معلوم نبود کجا رفته بودی
⚜ شماره تلفن سابقت ، خاموش بود
⚜ خونه ات رو هم که عوض کردی
⚜ اصلا نمی دونی بعد از تو ، من چی کشیدم .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
📚 #داستان #رمان #ماشا_الیلیکینا
🔮 وقتی همسرتان ، روی مبل نشسته
🔮 و با تلفن هوشمندش بازی میکند ،
🔮 ناخودآگاه این جمله را به زبان میآورید :
👈 چه کار می کنی ؟!
🔮 ما مشاوران میدانیم منظورتان از این کار ،
🔮 تجسس کردن در کارهایش نیست
🔮 اما جمله « چه کار میکنی؟ »
🔮 در ذهن همسرتان ،
🔮 معنایی پیچیدهتر از آنچه فکر میکنید ، دارد .
🔮 او این جمله را اینطور میشنود :
⚜ چه کار میکنی ؟
⚜ باز مشغول بازی با موبایلت هستی
⚜ به جای اینکه با خانوادهات وقت بگذرانی
⚜ مشغول بازی شدهای ؟
⚜ با غریبه ها وایبربازی میکنی
⚜ و وارد روابطی شدهای که اگر من بو ببرم
⚜ حسابت را میرسم و. . .
🔮 باورتان میشود که یک مرد میتواند
🔮 از جمله ساده همراه با کنجکاوی شما ،
🔮 چنین برداشت هایی را در ذهنش بسازد ؟
🔮 بهتر است باور کنید که ساختار ذهن مردان ،
🔮 خیلی پیچیده و گاهی منفینگر است .
🔮 پس کنجکاوی کوچکتان را کنترل کنید
🔮 و با چنین جمله بی اهمیتی ،
🔮 یک دعوای اساسی به پا نکنید .
💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون دیرین دیرین
🇮🇷 این قسمت : نشانه ضعف
🇮🇷 نکته اخلاقی : غیبت ممنوع
🔮 @amoomolla
🕌 #دیرین_دیرین #کارتون #انیمیشن
🌸 داستان ماشا ، قسمت بیست و یکم 🌸
🌟 ماندانا گفت :
⚜ بعد از آخرین تماسمون و بعد از خوب شدنم
⚜ اومدم سراغت ، اما پیدات نکردم .
⚜ از تک تک دوستان و همکارانت ،
⚜ سراغتو گرفتم ؛
⚜ اما کسی از تو خبری نداشت .
⚜ نمی دونی برای پیدا کردنت چه ها کشیدم ؟!
⚜ همه جارو دنبالت گشتم .
⚜ اما پیدات نکردم
⚜ ولی خودمونیم دختر ،
⚜ دنبال تو گشتن ،
⚜ برکات زیادی برای من داشت .
🌟 ماشا با تعجب گفت :
🌷 چطور ؟!
🌟 ماندانا گفت :
⚜ حالا وایسا ، بعدا می فهمی .
🌟 ماشا گفت :
🌷 خب پس الآن چطوری پیدام کردی ؟!
⚜ ماندانا گفت :
⚜ یکی از دوستات به نام ریسا ،
⚜ به شوهرم گفته بود که تو رو دیده
⚜ شوهرم هم به سرعت ، به من اطلاع داد .
🌷 ماشا گفت :
🌷 شوهرت کی هست ، می شناسمش !؟
⚜ ماندانا گفت :
⚜ بله که می شناسیش
⚜ اتفاقا الآن پشت دره
⚜ ما با هم اومدیم
🌟 ماندانا با تعجب گفت :
🌷 پشت در خونهی ما ؟؟
🌟 ماشا به سختی می خواست بلند شود
🌟 و در حین بلند شدن گفت :
🌷 چرا بنده خدا رو پشت در گذاشتی
🌟 ماندانا گفت :
⚜ می خواستم سورپرایزت کنم .
⚜ تو بلند نشو گلم
⚜ خودم درو باز می کنم
🌟 ماشا گفت :
🌷 نه عزیزم ، شما مهمونی ، بشین راحت باش
🌟 ماشا به دیوار تکیه داد و ایستاد
🌟 به طرف در رفت و در و باز کرد
🌟 ناگهان ماشا با حالتی متعجب ،
🌟 به بیرون نگاه می کرد .
🌟 چشمانش ، خیره و شگفت زده شدند
🌟 لبانش آرام به حالت تبسم باز شدند
🌟 با تعجب و صدایی شگفت زده گفت :
🌷 تو ؟!
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
📚 #داستان #رمان #ماشا_الیلیکینا