eitaa logo
قلم های بیدار
128 دنبال‌کننده
119 عکس
42 ویدیو
2 فایل
کانال شعر قلم های بیدار
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی که برفهای زمستانه آب شد شبهای سرد یخ زده هم آفتاب شد مبهوت مانده دشمن دون غرق حسرت است آری دوباره توطءه هایش خراب شد دستان غیب میرسد از آسمان چنین بی شک دعای مردم مان مستجاب شد جایی برای طعنه ی شیطان نمانده است با مشتهای ملت ایران مجاب شد آن نقشه ها که فتنه، زمانی کشیده بود با اقتدارو لطف بصیرت برآب شد فرمان رسیده باز که تاریخ زنده شو اینبار نیز در ۹ دی انقلاب شد @ghalamhaye_bidar
نبینم خدایا که پرچم بسوزد خدایا خدایا نبینم بسوزد سپیدش شکوفه است و سبزش بهاران چرا باید این دشت مریم بسوزد نزن تیشه بر ریشه ی حق مبادا که خشک و تر باغ با هم بسوزد بلند است این آتش از قعر گوری که از شعله اش جمعه و شنبه سوزد محرم کجایی که هر فتنه ای هست به هرم عبور تو از دم بسوزد شهیدان کفن پوش این سرخ و سبزند خدایا نبینم که پرچم بسوزد @ghalamhaye_bidar
"ولی" اگر نباشد دنیا نیست می خواستیم از رنج یک‌نردبان بسازیم با دردتان بسوزیم، با دردمان بسازیم در چشم مردم شهر هر روز قد کشیدیم بی فکر آنکه از خود یک قهرمان بسازیم ما تشنگان نوریم پس چاره ای نداریم جز اینکه با صبوری با درد نان بسازیم خورشیدِ چشمهایت، بارانِ چشم هایم پل زد نگاهمان تا رنگین‌کمان بسازیم امروز بی سلاحیم،امروز تیر آهیم فردا بگو چگونه با این‌جهان بسازیم؟ با خار در گلویت قدری اذان بگو تا مفهوم‌تازه ای از حزن اذان بسازیم یک روز می رسد که شمشیرهایمان را از کاردهای رفته تا استخوان بسازیم @ghalamhaye_bidar
در غم دریا دلان سی مرغ به دریا زد ، ساحل پر و بالش سوخت پیچید به یک شعله ، ققنوس خیالش سوخت تا دید که طوفان ها در رنگ عزا پیچید از موج ، شرر آمد در عمق زلالش سوخت از سوختگان پرسید ، دریا چه خبر داری؟ حیران خبرها شد ، بنیاد سوالش سوخت یونس که به دریا زد ، از قرعه ی بد نالید تا دید چنین فالی ، در قرعه و فالش سوخت از غصه ی این ماتم ، ماهی به بیابان زد سی مرغ به دریا شد ، ساحل پر و بالش سوخت @ghalamhaye_bidar
تکریم و شهادت در بیان حکیم ابوالقاسم ندانی که ایران نشست من است جهان سر به سر زیر دست من است هنر نزد ایرانیان است و بس ندادند شیر ژیان را به کس همه یک دلانند یزدان شناس به نیکی ندارند از بد هراس دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد همه روی یکسر به جنگ آوریم جهان بر بداندیش تنگ آوریم همه سر به سر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم اگر کشت خواهد تو را روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار @ghalamhaye_bidar
🔹استقبال شاعرانه از برف نو ... پر از پیغامهای تازه ام لبریز از حرفم که آواز خوشی مانند برف زیر پا دارم پی آتش‌، نَفَسم سوخت‌، ولی شب تازه‌ است‌ گفت راوی: «شب برف است که بی‌اندازه ‌است‌» گفت راوی: «شب برف است‌، شب خنجر نیز ردّ پا گم شده در برفِ گران‌، رهبر نیز برف‌، تنها نه‌، که با صخره و سنگ افتاده ‌است‌ و زمین چشمه نزاده ‌است که طوفان زاده ‌است‌ برفباد است که می‌بارد و کج می‌بارد آسمان خشمی است‌، از دندۀ لج می‌بارد هفت وادی خطر اینجاست‌، سفر سنگین است‌ ردّ پا گم شده در برف‌، روایت این است‌» هو هو زنان بیا نفست حق! پیر سپید جامه رقصان! ای برف... ای شگرف! آن کثرت همیشگی شیء و رنگ را یک باره از بسیط زمین پاک کرده ای کولاک کرده ای! از نو شده میهمان ما سرزده برف لبخند زده به مردم دهکده ، برف بیرون بزن از خانه، کمی کودک باش برف آمده برف آمده برف آمده برف... ای دیدن تو: طلوع دلتنگی ها خندیدن تو: صبح هماهنگی ها ای برف ببار بر سراپای وجود دلخسته ام از هزار و یک رنگی ها من درختم ؛ زلفکانم شاخسارانش رازها چون مرغ های جنگلی در لابلای گیسوانم لانه ها دارند صبح تا شب نغمه می خوانند: در بهاران نغمه های دلبری وندر زمستان نغمه ی حسرت . . . . پس ببار ای برف روی شاخسار گیسوان من دلبری گر نغمه ای زیباست حسرت از آن نیز زیباتر در نگاه شاعران اندوه بهمن ماه از سرور نوبهاران روح افزاتر شمردم دانه دانه برف های آن زمستان را که بشماریم روزی غنچه هایت در بهاران را کسی که عاشق خاک تو باشد خوب می داند که دنیا می شناسد با خلیج فارس ایران را با چکمه و چتر، برف را بوسیدی بازی کردی، جیغ زدی، خندیدی خوب است، دمت گرم، ولی از سرما آن گنجشک یخ‌زده را هم دیدی؟ @ghalamhaye_bidar
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت می‌سوخت هیأت، میان «وای مادر» داشت می‌سوخت دیوار دم می‌داد؛ در بر سینه می‌زد محراب می‌نالید؛ منبر داشت می‌سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه‌تر: آیات کوثر داشت می‌سوخت آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می‌سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می‌خواست ناصر که آب آورد سنگر داشت می‌سوخت آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود اصغر داشت می‌سوخت سربند یا زهرای محسن غرق خون بود سجاد از سجده که سر برداشت، می‌سوخت باید به یاران شهیدم می‌رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می‌سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می‌سوخت دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند گودال، گل می‌داد و خنجر داشت می‌سوخت شب بود بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن‌ها در داشت می‌سوخت ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می‌سوخت @ghalamhaye_bidar
سبز هماره غايب، سرخ هميشه پنهان عطر اقاقی عشق، در پشت شيشه پنهان از هُرم هر جوانه، مهر تو می‌تراود تو باغ آفتابی، در روح ريشه پنهان نور هدايت تو، در خواب سنگ پيدا شور عدالت تو، در آب بيشه پنهان از انتظار ديدار، گوش است هر سپيدار آواز گام‌هايت، درعمق بيشه پنهان حرفی كه بال دارد، بوی وصال دارد بر بسته نامه تو، در اين كليشه پنهان پايان قصه رنج، ماييم و تيغ و نارنج ای دست غيب تا كی، در گنج بيشه پنهان گيتی است از تو لبريز، خورشيد داد برخيز با هرچه دل گلاويز، در هر چه بيشه پنهان صبريم صبر ايوب، می‌آيي آخر ای خوب سبز هماره غايب، سرخ هميشه پنهان @ghalamhaye_bidar
...یا علی درویش و صوفی نیستم فاش می گویم که کوفی نیستم لیک می دانم که جز دندان تو هیچ دندان لب نزد بر نان جو یا علی لعل عقیقی جز تو نیست هیچ درویشی حقیقی جز تو نیست لنگ لنگان طریقت را ببین مردم دور از حقیقت را ببین مست مینای ولایت نیستند سر خوش از شهد هدایت نیستند خیل درویشان دکان آراستند کام خود را تحت نامت خواستند خلق را در اشتباه انداختند یوسف ما را به چاه انداختند کیستند اینان رفیق نیمه راه وقت جانبازی به کنج خانقاه وقت جنگ آمد تماشاگر شدند صلح آمد لاله ی پرپر شدند دل به کشکول و تبرزین بسته اند بهر قتلت تیغ زرین بسته اند موج ها از بس تلاطم کرده اند راه اقیانوس را گم کرده اند موج ها را می شناسی مو به مو شرحی از زلف پریشانت بگو باز کن دیباچه ی توحید را تا بشوید ذره ای خورشید را یا علی بار دگر اعجاز کن مشت های کوفیان را باز کن کیست آن کس کز علی یادی کند بر یتیمان من امدادی کند دست گیرد کودکان درد را گرم سازد خانه های سرد را هر چه هستی جان مولا مرد باش گر قلندر نیستی شب گرد باش شد زمین لبریز مسکین و یتیم ما گرفتار کدامین هیئتیم... @ghalamhaye_bidar
🇮🇷سرودی که همه ی واژگان آن به زبان پارسی است ای ایران ای مرز پر گهر ای خاکت سرچشمه هنر دور از تو اندیشه بدان پاینده مانی و جاودان ای … دشمن ار تو سنگ خاره‌ای من آهنم جان من فدای خاک پاک میهنم مهر تو چون شد پیشه‌ام دور از تو نیست اندیشه‌ ام در راه تو ، کی ارزشی دارد این جان ما پاینده باد خاک ایران ما سنگ کوهت دُر و گوهر است خاک دشتت بهتر از زر است مهرت از دل کی برون کنم برگو بی مهر تو چون کنم تا … گردش جهان و دور آسمان بپاست نور ایزدی همیشه رهنمای ماست مهر تو چون شد پیشه ام دور از تو نیست، اندیشه ام در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما پاینده باد خاک ایران ما ایران ای خرم بهشت من روشن از تو سرنوشت من گر آتش بارد به پیکرم جز مهرت بر دل نپرورم از … آب و خاک و مهر تو سرشته شد دلم مهرت ار برون رود چه می شود دلم مهر تو چون شد پیشه ام دور از تو نیست اندیشه ام در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما پاینده باد خاک ایران ما @ghalamhaye_bidar
… سر آورده اند و صدا می فروشند چه بازار شامی چها می فروشند شلوغ است بازار و نزدیک افطار… دکان دارها ربنا می فروشند جلوتر بساطی ست از بت تراشی و خدام کعبه خدا می فروشند حراج است کفر و حراج است ایمان نکاح و جهاد و دعا می فروشند عزیزی ولی حیف قدر تو این نیست تو را می خرند و تو را می فروشند سرم گرم بود و نمازم قضا شد چقدر این دکانها ادا می فروشند :: تو ای زخم کهنه که در بوریایی تو ای زخم تازه که در بوریایی از این پیرهن ها کجا می فروشند؟ @ghalamhaye_bidar
ببینم؛ کسی یادش هست امشب سال‌گرد «والفجر ۸» است؟! وای بر ما که فراموش کردیم «روضه‌ی اروند» را! و غواص تشنه‌لبی به نام «عباس» را! و قاسم و مجتبی و محمد را! شهدای شط را! شط رنج را! شیران بهمن‌شیر را! نخل‌های نجیب سرجدا را! بلم نینوا را! بادگیر آبی اصحاب علقمه را! لب‌های خشک لحظاتی قبل از شهادت را! رزمندگان بی‌ادعایی که «عمار» بودند آن‌هم وقتی که هنوز عماربودن مد نبود! و خبری از عمارنمایی نبود! و موبایل نبود! و تلگرام نبود! و اینستا نبود! و تبلیغ سامسونگ نبود! الان ستاره‌ها مبلغ ماست شده‌اند! در بیلبوردهای شهری به نام «تهران»! و صدا و سیما حتی امشب هم برند کره‌ای را نشان داد؛ «فراتر برو»! چشم اما کجا؟! قربان رسانه‌ی ملی؟! که نام هیچ کانالش «کمیل» نیست؟! که «جشن‌واره‌ی فیلم فجر» را می‌بیند اما «جشن‌واره‌ی واقعیت والفجر» را نه؟! که «هفت» دارد اما «هشت» نه؟! «والفجر ۸» نه؟! آه! دلم «ساحل اروند» می‌خواهد... و صدای بیسیم بسیجیانی که سیم‌شان وصل بود؛ میثم، میثم، عمار! دلم «شب حنابندان» می‌خواهد... و سیمای سپاهیانی که منبع نور بود؛ «اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک»! بس است این همه رفتن به سَبیل کدخدا! این همه دروغ! لغو بالمره‌ی همه‌ی تحریم‌ها در همان روز اجرای توافق! من که ۲۲ بهمن گوشم را می‌گیرم هنگام سخنان شیخ‌حسن! و چشمم را هنگام دیدن چندشغله‌ها! اما بال خواهم درآورد وقتی در سیل مواج جمعیت عباس و قاسم و مجتبی و محمد را ببینم! آری! چشم ما به جمال شهدا روشن است... به جمال همین شهدای معمولی... که در هیچ همایشی حتی همایش‌های شهدایی یادشان گرامی داشته نمی‌شود! و راه‌شان پر ره‌رو خوانده نمی‌شود! سلام! سلام بر تو ای مادر شهید بی‌کوچه! سلام بر تو ای دختر شهید گمنام! سلام بر تو ای شهیدی که پیکرت را «اروند نامرد» پس نداد! حق داشت رود بی‌چاره... چرا که خود را «صدف» می‌دید و تو را «دُر»! ۲۲ بهمن اما تو را به ما قرض می‌دهد تا در تقاطع انقلاب و وصال باز هم بوی پیراهن تو پر کند تمام مساحت چادر هم‌سرت را... سلام بر هم‌سران شهدای اروند والله «فجر» نمی‌ماند اگر «والفجر» نبود! و ما به دعوت شهدا می‌آییم راه‌پیمایی! نه زیرنویس تلویزیون! بگذار فاش بگویم؛ ما خمینی و خامنه‌ای را هنوز و هر روز در وصیت‌نامه‌ی شهدا می‌بینیم؛ نه در قاب مخدوش کالای چشم‌بادامی‌ها! نه به دعوت‌نامه‌ی سازمان‌ها! القصه! امشب، شب «والفجر ۸» است! شب امضای شهادت‌نامه‌‌ی عشاق... بلند بگو؛ سلام بر حسین! @ghalamhaye_bidar