eitaa logo
قلم های بیدار
128 دنبال‌کننده
119 عکس
42 ویدیو
2 فایل
کانال شعر قلم های بیدار
مشاهده در ایتا
دانلود
آتش که النگه می‌زند سینۀ ماست دریا که چو موج می‌زند دیدۀ ماست این کوزه‌گران که کوزه‌ها می‌سازند از خاک برادران دیرینۀ ماست ما شیرۀ تلخ هری و بلخ خوریم از هر ماهی، ز غرّه تا سلخ خوریم تقدیر چنین بود که صاف عنبی زهّاد تُرُش خورند و ما تلخ خوریم گر کار جهان به زور بودی و نبرد مرد از سر نامرد برآوردی گرد این کار جهان چو کعبتین است و چو نرد نامرد ز مرد می‌برد، چتوان کرد؟ با بد منشین و باش بیگانۀ او در دام افتی اگر خوری دانۀ او تیر از سر راستی کمان را کج دید بنگر که چگونه رست از خانۀ او @ghalamhaye_bidar
نشست کنج سنگر و نوشت: "هو الشهید وصیتی برای خانواده‌ام: من این نهال را به خون دل نشانده‌ام به اشک چشم آب داده‌ام در این مسیر روبروی هرچه پیشِ روست ایستاده‌ام..." نشست کنج سنگر و نوشت: "به حق سیدِ خمین جان ناقص مرا قبول کن حسین! جان ناقصِ مرا قبول کن! قبول کن! حسین..." نامه را به دوستی سپرد و بعد لباس رزم... *** نشست پشت میز و نامه ها یکی یکی رسید برگه های مهرخورده ی اداری و نامه های اعتراض و انتقاد و بی‌قراری و حقوق ماه جاری و... ناگهان می‌رسد به نامه ای که نامه نیست: "هو الشهید..." وصیتی‌ است: "هو الشهید برادرم! امیدِ چشم های قرمز و ترم نگاه کن به کوچه های شهرمان نگاه کن هر کدامشان به نام یک شهید... شبیه سنگری است شهردار هم مدیرِ شهر نه! که پیشوای لشکری است و میزِ کارِ تو گمان نکن چهار تکه چوب ساده است نه... در این جهاد نفربری است... به دشمنی که پیش روست به لشکری که پشت سر نگاه کن گاه کن... برای لشکرت تدارک سلاح کن..." قلم درون دست‌های او نشست به رنگ سرخ -رنگ خون- گوشه ی وصیت برادرش تعهدی نوشت دو قطره اشک گرم روی گونه اش شکست: الی الحبیب... به حق هرچه در مسیر عشق داده‌‌ایم در این جهاد روبروی هرکه روبروست دشمن است یا که دوست ایستاده ایم این نهال را -که بعد سال‌ها درخت محکمی شده است- به آبروی خویش آب می‌دهیم به تیغ‌های دشمنان و دشنه‌های دوستان با دل هزار پاره‌مان جواب می‌دهیم... بعد از این -برادرم- فقط وصیت «تو» بخشنامه ی من است... @ghalamhaye_bidar
با آن مشعل می‌توانست یک لشکر اسرائیلی را ذغال کند با آن کتاب قطور می‌توانست هزار تانک اسرائیلی را له کند با زنجیرهای زیر پایش می‌توانست دست های اولمرت و لیونی را ببندد با خارهای تاجش می‌توانست مبارک را به سیخ بکشد؛ اما مجسمۀ آزادی به احترام غزّه سکوت کرد... @ghalamhaye_bidar
"مردگان و زندگان" لحظه لحظه های حشر هر طرف قیامتی است شور روزگار نشر هر جهت علامتی است بوالعجب حکایتی است این خبر؛ باز عصر مردههاست بر منابر هنر : مرده های بی خطر! مرده های پر شکوه و معتبر خودپرستهاي نو بت پرستهاي نو هم خدا و هم بشر امتزاج خیر و شر این طرف؛ زنده های بی غرور لخت و عور زنده بدون گور! زنده بدون صف زنده های حاشیه مرده هدف! زنده تلف تا همیشه آسمان روی شانه ستاره هاست تا هماره آری و نخیر سهم آرواره هاست سهم مرده های با زبان مناسب دکور مرده های زنده خور مرده های شیک و پیک مرده های کاملا بروکراتیک مرده های زنده ای که تا همیشه هر کجا که بوده خورده اند مرده های بی نفس که هیچ دوره ای نمرده اند زنده هاي داستان ماندهاند مثل بردههای چین و هند و روم باستان مرده ها مرده اند و مانده مرگها به نامشان ایستاده زندگي به احترامشان مادران کنیزشان هم پدر پس از پدر غلامشان باز عصر مردههاست مرده های مدعی مرده های بی نیاز از نفس زنده با هوس تیپهای گونه گون از تعقل و جنون از اهالی فنون برای طرح در رسانهها هم برای نصب و رفع کردن بهانهها و شانهها مرده های پول و نام مردههای ناتمام مرده های شستشو عارفان بی وضو عاشقان رنگ و بو مرده های لحظه لحظه لحظه لحظه تازه تر تازه تر جنازهتر! مرده بگو بخند مرده برند! مرده های جنس اصل زرد-سبز چارفصل زندههای بی تفاوتی! راستی چه فرق می کند باد از کدام سوست یا کدام دشمن و کدام دوست؟؟ راستی راستي! ما کجای این حکایتیم هیچ کس شنیده یا که دیده است؟ زنده های بی صدا زنده‌ی بدون حرف! مرده عمیق و ژرف زنده های نخ نما زنده های انزوا زنده های بی فضا بی غذا مرغ در عروسی و عزا زنده های بی کفن پس کجاست قصه شما؟؟ زنده های بی دهن! @ghalamhaye_bidar
ریخت و پاشیم مدام مناظره می شویم میان چند نفر یکی به عقب برمی گرداند سرمان را دیگری در جیب هایش فرو می برد کسی شاخ می گذارد از چپ به راست از راست به چپ شوت می شویم در زمینی که سوت می زنند هنوز خمپاره ها و هر روز تارعنکبوت های بیشتری در یخچال ها می بافند تا زمستان بافتنی داشته باشیم وقتی نفت در لوله های زیرزمینی یخ می زند و جای آیس کِرِیم آی کریم داریم در احیای شبی که قانون اساسی سَر گرفته ایم تا کسی اساسمان را بیرون نریزد! آقای رئیس جمهور شما شیش هیچ برده ای پدرم هرشب به خودش گل می زند تا بوی گند شیمیایی از ریه اش گم شود و مادرم حتی برای چند دقیقه احساس خوشبختی کند وقتی تمام کانال ها حراجی باز کرده اند سرتکه های جا مانده اش! ریخت و پاشیم!... @ghalamhaye_bidar
برای آیتِ حق و حقیقت، شیخ شریعت و طریقت حضرت که فقدانش را جبرانی نیست _ ای ستون دین محکم از تو و نماز تو رفتی و به خود لرزید، خاک -جانماز تو- کی سحر برد از یاد، چشمۀ قنوتِ تو؟ در سکوتِ شب جاری‌ست راز تو، نیاز تو بود بس تماشایی، جمع این دو زیبایی: روی دل‌پذیر تو، صوتِ دل‌نواز تو نکته بودی آنک نغز، مغز بودی، آری مغز در میان هم‌قشران، «عقل» امتیاز تو شیخ و عالِم و عامی، جمله مستِ خودکامی کی کنم قیاسی با جانِ پاک‌باز تو کی تو را کشید به بند، فتنۀ زن و فرزند زان‌طرف خدایت چون، میکشیده ناز تو فهمِ آسمان‌جانی، نیست حدّ حیوانی خوب شد زمانه نبرد پی به رمز و راز تو نیست جانِ مهرآیین، نذر خاک، محی‌الدین! رو، اگرچه سوخت مرا، هجرِ جان‌گداز تو ای وداعِ ناباور، کاش این دم آخر می‌شدی که بفرستم جان به پیشواز تو بی‌نصیبم از فردا، من در این شبِ یلدا میهمانِ خورشید است چشم‌های باز تو آیتِ سرافرازی، حائریِ شیرازی سرنگونِ خاک نماند، روحِ سرفراز تو @ghalamhaye_bidar
تقدیم به جانباز سرافراز راوی کتاب که عاقبت به شهادت رسید چون گل معطریم، مهتاب و مین و من نشکفته پرپریم، مهتاب و مین و من شرح جنون ما مقدور عقل نیست یک چیز دیگریم، مهتاب و مین و من سر تا به پا دل‌ایم در بارگاه عشق باغ صنوبریم، مهتاب و مین و من شمع‌ایم و روشن است تکلیف راه ما راز منوّریم، مهتاب و مین و من میدان عاشقی، تسلیم ترس نیست از مرگ می‌بریم، مهتاب و مین و من بیگانه نیستیم، با خلق و خوی هم با هم برادریم، مهتاب و مین و من تکثیر می‌شویم در انفجار نور آیینه پروریم، مهتاب و مین و من چون باد رد شدیم از سیم خاردار آن سوی معبریم، مهتاب و مین و من بر گرد بام دوست پرواز می‌کنیم عین کبوتریم،مهتاب و مین و من بال فرشتگان بر شانه‌های ماست از آسمان سریم، مهتاب و مین و من مهتاب و مین و من بی بال می‌پریم بی بال می‌پریم، مهتاب و مین و من در جذبه‌ی کلام، یک جمله والسلام مجذوب رهبریم، مهتاب و مین و من @ghalamhaye_bidar
نِنه‌ش می گفت بُواش قنداقه شو دید رو بازوش دس کشید مثل همیشه می‌گفت دِستاش مثه بال نِهنگه گِمونم ای پسر غِواص می شه نِنه‌ش می گفت: همه‌ش نزدیک شط بود می ترسیدُم که دور شه از کنارُم به مو‌ می گف : نِنِه می خوام بزرگ شُم بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم نِنه‌ش می گفت نمی خاستُم بره شط می دیدُم هی تو قلبُم التهابه یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط نفس ،مو بیشتِر از جاسم تو آبه زِد و نامردای بعثی رسیدن مثه خرچنگ افتادن تو کارون کِهورا سوختن ،نخلا شکستن تموم شهر شد غرقابه ی خون نِنه‌ش میگفت روزی که داشت مرفت پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد مو‌گفتم :بِچِه‌ای...لبخند زد گفت: دفاع از شط شناسنامه نمی خواد رفیقاش می گن : از وقتی که اومد تو چشماش یه غرور خاص بوده به فرمانده‌ش می گفته بِل بِرُم شط ماها هف پشتمون غِواص بوده نِنه‌ش می گف جِوونِ برگِ سِدرُم مثه مرغابیای خسته برگشت شبی که کربلای چار لو رفت یه گردان زد به خط یه دسته برگشت نِنه‌ش می گفت‌: چشام به در سیا شد دوا زخمِ نمک سودُم نِیومد مسلمونا دلُم می سوزه از داغ جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد عشیره می گن از وقتی که گم شد یه خنده رو لب باباش نیومد تا از موجا جنازه پس بگیره شبای ساحلو دمّام میزد یه گردان اومده با دست بسته دوباره شهر غرق یاس میشه ننه‌ش بندا رو ‌وا می کرد باباش گفت: مو‌ گفتم ای پسر غِواص می شه @ghalamhaye_bidar
در پشت میز تحریرش با چشم های بادامی بر سطر اول شعرش او خیره شد به آرامی کفش کتانی ماه است آنجا کنار شب شاید در راه شیری افتاده از پای آدمی عامی آنسو ستاره ی خاموشی برق می زند در شب چیزی که بی شباهت نیست با چشم ازرق شامی بادی که پرده را پس زد شب را به خانه می آورد تاریخ تلخ قومی بود با چشم های بادامی تا باد باز کرد آرام دروازه های غربی را در سرزمین فرّخزاد آمد قبیله ای سامی از دست او قلم افتاد دور اتاق می چرخید پی جوی آسیابانی آنسوی مرز گمنامی اشیای خانه در هم ریخت هر شیء شکل دیگر یافت اوضاع نابسامانی است فرجام نابهنگامی برگشت رو به آیینه آتش، سیاوش، آتش، شهر بی وقفه گریه می کردند رخدیس های عیلامی دستان سرد را ها کرد پوشاند مه نگاهش را گرمابه ای قدیمی بود تیغ و امیر و حمّامی... @ghalamhaye_bidar
تک بیت هایی برای : صد و هفتاد و پنج ماهی سرخ از کجای فرات آمده‌اند در کدامین غروب آدینه با دعای سمات آمده‌اند جای تعجب نیست اینکه تشنه جان دادید سیراب جام ساقی لب‌تشنگان هستید غوّاص،کسی اینهمه لب تشنه ندیده ست افتاده سر و کار سپاهت به اباالفضل دست هایت بسته شد , اما نمی بیند کسی دست های غیرت میهن پرستت بسته شد دست من را بگیر ای غواص! جانِ دریادلان به قربانت! مادری با دلی که دریایی است میرود در مسیر استقبال کاروانی رسیده که در آن صد و هفتاد و پنج غواص است دیروز گل محمدی را بردند امروز برایمان گلاب آوردند جز من که راه عشق به تسلیم می روم با دست بسته هیچ شناگر شنا نکرد به گوش موج ها خواندند غواصان شب حمله: کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها باز هم در کربلایی دیگر از جنس جنون بازماند از آب، دست بسته ی عباسها می‌شود با دست بسته قفل‌ها را باز کرد دست‌های پاک می‌خواهد که آنها داشتند آغوش برای اشتیاقم وا کن ای آب! چه تابوت قشنگی هستی مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم هنوز غرقه امواج سرد اروندم پرواز شدند و پرگشودند به عرش هرچند که دست بسته بودند آنها کمی آنطرف تر از اروند با دستانی بسته پیدایش می کنند بالباسهایی زیبا که فردا مُد می شود شهر را غواص ها پر می کنند من از دریا میام با دست خالی یکی از خاک ، ماهی در میاره @ghalamhaye_bidar
کاش این نقاب عدل علی را نداشتیم! رنگ و لعاب عدل علی را نداشتیم ذوق شراب عدل علی را عقیل داشت ذوق شراب عدل علی را نداشتیم دیدی چه کرد قصۀ خلخال با علی ما التهاب عدل علی را نداشتیم نهج البلاغه نیز چو قرآن غریب ماند پاس کتاب عدل علی را نداشتیم هر جا به شقشقیّه رسیدیم رد شدیم روی خطاب عدل علی را نداشتیم ما طلحه خفتگان زبیر آرمیده ایم حال عتاب عدل علی را نداشتیم وقتی به نام نامی خود سکّه می زدیم هرگز حساب عدل علی را نداشتیم فردا جواب عدل خدا را چه می دهیم ما که جواب عدل علی را نداشتیم... روزی نیاید اینکه بگوییم کاشکی این انقلاب عدل علی را نداشتیم! گفتیم یا علی و نگفتیم یا حسین ما نیز تاب عدل علی را نداشتیم @mehdi_jahandar
درهتک حرمت به پرچم مقدس ایران عزیز برایت دنا سوخت الوند سوخت تو می سوختی و دماوند سوخت به جان عزیز تو در این غزل قلم در همین اولین بند سوخت تو می سوختی و خزر مٹل نی میان تب و تاب اروند سوخت تو گر می کشیدی و از شعله هات تمام درختان دربند سوخت تو گر می کشیدی و روی لبم غریبانه گل های لبخند سوخت خبر داغ بود و بخارا شنید از آن رودکی در سمرقند سوخت از این هتک حرمت به مام وطن دل پاک فرزند دلبند سوخت میان زمستان و سرمای دی به حالت دلم مٹل اسفند سوخت به چشمم تمام جهان شد سیاه که این پرچم بی همانند سوخت @ghalamhaye_bidar