eitaa logo
قلم های بیدار
130 دنبال‌کننده
119 عکس
42 ویدیو
2 فایل
کانال شعر قلم های بیدار
مشاهده در ایتا
دانلود
غزلی از در انجمن نارنج "با سر چه باید کرد" با من بگو با مرگ در بستر چه باید کرد با زندگی این قرص خواب آور چه باید کرد مرداد را با گرمی خون تو طی کردیم با سردی پایان شهریور چه باید کرد دنیا به قصد کشتن ما دلبری ها کرد مادیو را کشتیم با دلبر چه باید کرد یا کاسه را لبریز کن یا جام را بشکن ساقی! تو می دانی که با ساغر چه باید کرد ای دوست در قاموس تو سر داشتن ننگ است بااین سر جامانده بر پیکر چه باید کرد سر مهر، سر سجاده، سر تسبیح عشاق است من تازگی فهمیده ام با «سر» چه باید کرد ای عشق این از جسم بی پیراهن، این از سر آماده ی دل کندنم؛ دیگر چه باید کرد @ghalamhaye_bidar
غزلی از در انجمن نارنج تقدیم به (ره) "میز مدیران" چنان با بودنش این خاک غرق نور ایمان شد که گویی شب به دست مهربانی نورباران شد به روی هر لب آهی بود از غم ، از ستم ،از رنج یکایک آه ها با هم گره خوردند... طوفان شد چه طوفانی که از ریشه درخت ظلم را می کند چه طوفانی: که از آن کاخ شاهنشاه ویران شد یقین کردیم ما هر قدرتی جز عشق پوشالی است پس از آنی که سعد آباد تسلیم جماران شد دریغ آن پیرمرد مهربان از آن زمان که رفت تمام حرفهایش در دل تاریخ پنهان شد یکی دنیا به کامش مزه کرد و راه دیگر رفت یکی جا زد میان راه؛ برگشت و پشیمان شد از آن روزی که ما از آرمان هایش گذر کردیم خمینی در میان شهر، تنها یک خیابان شد دریغ آن پیرمرد مهربان با آنهمه اوصاف فقط یک قاب عکس ساده بر میز مدیران شد @ghalamhaye_bidar
🚩انجمن شعر نارنج 🌻سه‌شنبه‌ها 📖 💡 ⏰ از 19 تا اذان 🏠 جنب پایانه بابلدشت،کوچه شهید مقارزاده،نبش کوچه شهید جلوخانیان،پ 18 سپهر هنر و اندیشه @ghalamhaye_bidar
چ... مثل چندین چ... مثل چندان چندی ام بگریان چندی ام بخندان مثل یک چکامه سخته و مطنطن مثل چشمه ساده تازه و خروشان چ چگونه رفتن در پی نشانی چارراه خندق کوچه ی نیستان چ... مثل چل شب با خدا نشستن چله را شکستن چله ی زمستان تیغ ها چکاچک زلف ها چلیپا چاره مان شهادت حجله مان چراغان چ... مثل چزابه میان آتش چ... مثل چزابه میان طوفان چ... مثل چفیه چ... مثل چادر آن به عشق رهبر این به حکم قرآن مصطفی کجایی در میان مایی برگزیده ای از تک تک شهیدان جای خالی ات را عاشقان گرفتند کودک فلسطین شد چریک لبنان ف... مثل فکه ک... مثل کرخه پ... مثل پاوه ب... مثل بستان آ... مثل آیت ر... مثل روشن ه... مثل همت چ... مثل چمران @ghalamhaye_bidar
⭕️توجه⭕️ انجمن شعر نارنج در فصل تابستان بصورت برگزار می شود اولین جلسه: سه شنبه ی هفته ی آینده 12 تیرماه @ghalamhaye_bidar
به شهید سیدمحمدجواد شرافت و دیگر شهدای حادثۀ هفتم تیر به خصوص شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت پرپر شدید و باز دل یاس‌ها گرفت تا لاله‌وار جای شما خاک تیره شد داغی بزرگ در دل هر غنچه جا گرفت پرپر شدید، عطر شما را نسیم برد عطر شما فضای زمین را فرا گرفت باغی که خونتان به رگ و ریشه‌اش رسید جانی دوباره یافت، دوباره صفا گرفت آن شب دوباره جمع شما جمع بود آه باد خزان وزید و شما را ز ما گرفت «بوی بهشت می‌رسد»، آوار انفجار یک‌باره خاک، بوی خوش کربلا گرفت «سرچشمه» غرق خون شد خونی که موج موج سرچشمه از محرّمِ خون خدا گرفت هفتاد و سه بهشتی از خاک رد شدید هفت آسمان ز پای شما بوسه‌ها گرفت آری بهشت را به بها می‌دهد خدا با این بهانه بود که جان از شما گرفت در باغِ ما به یاد شما راست‌قامتان هفتاد و چند سرو سرافراز پا گرفت @ghalamhaye_bidar
می کند آشفته ام، همهمه ی خویشتن کاش برون می شدم، از همه ی خویشتن می کشد از هر طرف، چون پر کاهی مرا وسوسه ی این و آن، دمدمه ی خویشتن پنجه در افکنده ام، در دل خونین خویش گرگ وش افتاده ام، در رمه ی خویشتن باده ی نابم گهی، زهر هلاهل گهی خود به فغانم از این، ملقمه ی خویشتن طفلم و بنهاده سر، بر سر دامان عشق تا کندم بیخود از، زمزمه ی خویشتن مست و خرابم ، بی خبر از بود و است از که ستانم بگو! مظلمه ی خویشتن @ghalamhaye_bidar
تأملی در نظریه ی در شعر دینی درصد بالایی از تولیدات شعر دینی را، تجلیل یا ستایش و سوگ ذوات مقدسه در بر می گیرد. به عبارت دیگر، غالب اشعار دینی، شخصیت محورند. از دلایل مهم این اتفاق وجود یک نظام ریشه دار عرضه و تقاضاست. یعنی تریبون پرمخاطب و گسترده ی هیئات مذهبی نیاز به چنین تولیداتی دارد. این مسأله در دهه های اخیر موجب موضع گیری و هشدار منتقدان ادبی شده است. از جمله اینکه شعری که موضع دینی داشته باشد می تواند به مراتب اثرگذارتر از شعری باشد که موضوع دینی دارد و صرفا به تجلیل از شخصیت های دینی پرداخته است. یا اینکه تجلیل وتمجید از شخصیت های دینی و رساندن ایشان به عرش (به تعبیر منتقدان: اسطوره پردازی) هر چند خالی از غلو باشد، اما چه سودی دارد جز اینکه آنها را برای ما غیر قابل دسترس می کند. چرا شعری نگوییم که به جای توصیف عرش نشینی اهل بیت علیهم السلام به تمجید فرش نشینی آنان بپردازد و آنها را برای ما دست یافتنی و الگو قرار دهد؟ و مثلا روحیه ی عدالتخواهی و ظلم ستیزی را در ما تقویت کند. درباره ی این نقدها که ناشی از دغدغه های درستی است نکاتی قابل طرح است. این نکات همگی تعابیر و بیان های مختلف یک مطلبند اما ذکر همه ی آنها برایم اهمیت داشت: ۱. این یک واقعیت است که در اشعار مذهبی ما، خلأ نگاه ای به ذوات مقدسه و پرداختن به سیره ی اجتماعی و سیاسی آن بزرگوارن به شدت حس می شود و این هم یک واقعیت است که شعر مذهبی ما آن قدر که به شخصیت های دینی بها می دهد به سایر موضوعات دینی بها نمی دهد. اما آیا برای پر کردن نمیه ی خالی لیوان، باید نیمه ی پر لیوان را خالی کرد؟ آیا می توان جلوی افراط را با تفریط گرفت؟ این چه دیدگاهی ست که همواره وضع موجود را در تضاد با وضع مطلوب می داند و برای رسیدن به وضع مطلوب خواهان محو کردن وضع موجود است. مثلا در عزای سید الشهدا علیه السلام هم گفته می شود عاشورا را نباید گریست باید نگریست و… این گریستن چه منافاتی با نگریستن دارد و چه جایی را از زیستن تنگ کرده است؟ و مگر این نیست که چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید؟ آیا اشک نمی تواند چشم های ما را بشوید تا جور دیگر ببینیم؟ ۲. آنچه ارزش ها و فضیلت ها را در یک جامعه زنده نگه می دارد بیش از آنکه خود آن فضیلت ها باشند، ستاره ها و هایی هستند که متصف به آن فضیلت ها هستند. انسان دوست دارد فضیلت ها را بر قامت یکی مثل خودش تماشا کند و شیفته ی او شود. امروز کشورها و دولت ها برای ورزش قهرمانی هزینه ی گزافی می پردازند که البته گزاف نیست. قرار نیست همه ی آحاد یک ملت مدال المپیک بگیرند اما هر چه سرمایه گذاری یک کشور برای ورزش قهرمانی بیشتر باشد و قهرمان ها منزلت بیشتری داشته باشند ورزش عمومی در جامعه تقویت خواهد شد و این منجر به سلامت و تحرک و نشاط عمومی می شود. تجلیل از شخصیت ها به نوعی تجلیل از ارزش ها و فضیلت هاست چرا که خوبی ها آنگاه دوست داشتنی و ملموس می شوند که بر قامت یک خوب پوشانده شوند. ۳. در سوره ی بقره می خوانیم که خداوند اسم ها را به آدم آموخت. ( و علم آدم الاسماء کلها…) و آن گاه ملائکه اعتراض کردند که آیا انسان را آفریدی که در زمین خونریزی و فساد کند؟ در بعضی تفاسیر آمده است که تفاوت ملائکه با انسان در این است که ملائکه از درک و شناخت «اسم» عاجزند و فقط «مسما» برایشان قابل فهم و شناخت است. اما انسان می تواند ها را بشناسد و اگر بخواهد به راه پیدا کند این از مسیر اسم ممکن خواهد بود. ۴. خداوند تنها مزد رسالت پیامبرش را «مودت» نسبت به ذوی القربی قرار داده است: «قل لا أسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی». مودت، به محبتی می گویند که ابراز شود و این ابراز محبت طبق نص قرآن بر امت اسلامی واجب است. البته ابراز محبت فقط زبانی نیست و پیروی عملی از اهل بیت علیهم السلام نیز نوعی ابراز محبت است اما قدر مسلم این است که ابراز محبت زبانی هم است پس نمی توان کاری را که مزد رسالت برشمرده شده کار بی ثمری تلقی کرد. 👇👇👇 @ghalamhaye_bidar
☝️☝️☝️ ۵. در ، داستان به ظاهر ساده ای نقل شده است که در آن تمامی پنج تن، زیر عبای یمانی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جمع می شوند و جبرئیل نفر ششم این جمع می شود و از طرف خداوند به ابلاغ منزلت رفیع این اجتماع و این جمع می پردازد. در این حدیث تنها منزلت خاندان وحی نقل شده است، آن هم منزلتی که برای هیچ بنی بشری دست یافتنی نیست اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم طبق نص همین حدیث، نقل کردن این داستان را در هر یک از مجامع شیعیان و محبان، باعث رفع هم و غم و برآورده شدن حاجات آنان برمی شمرد. در واقع امت خود را به ذکر و مرور مدام این داستان ترغیب می کند. سوال اینجاست که اگر ذکر منزلت عرشی و ملکوتی ذوات مقدسه که برای عموم بشر قابل دسترسی نیست کار بی فایده ای باشد پس چنین ترغیبی چه توجیهی دارد و آیا حداقل تاثیرش، رفع گرفتاری و برآورده شدن حاجات امت اسلامی نیست؟ ۶. اگر ذکر منزلت ملکوتی خاندان رسالت را کنار بگذاریم و فقط شخصیت ایشان را به تصویر بکشیم چه تضمینی وجود دارد که هر انسانی با هر عقیده و فکر ناقص و شخصیت تک بعدی و با هر دین و مسلک یا حتی بدون دین و مسلک، اسوه و الگوی جامعه نشود و در نهایت ارتباط نسخه های نجات بخش بشر با وحی قطع نشود؟ ۷. ابراز نسبت به کسی که او را دوست داریم موجب تثبیت و تحکیم این دوستی و تداوم آن خواهد شد. ابراز محبت به آرامش و سلامت روحی و برقراری تعادل روانی در انسان کمک خواهد کرد. انسان در ابراز محبت به خانواده و دوستان و هم نوعان خود و حتی در محبت به حیوانات و گیاهان می تواند آثار روانی این کار را به خوبی لمس کند. حال اگر این محبوب ها لایق ترین ها و کامل ترین ها در زمین باشند ناگفته پیداست که در این دوستی چه آثار و خیر و سعادتی نهفته است. در اشعار عاشقانه نیز که شاید پرحجم ترین بخش از گنجینه ی ادبی ما باشند عمده ترین مضمون، ابراز عشق و محبت است اما این ابراز محبت وقتی در شعر مذهبی و نسبت به شخصیت های آسمانی صورت می گیرد بیشتر با نقد مواجه می شود. ما چه بخواهیم چه نخواهیم آدم ها به خصوص جوان ترها و نوجوان ها در زندگی برای خود ستاره هایی انتخاب می کنند و رفتار و گفتارشان را به رنگ آن ستاره ی محبوب در می آورند، چه بهتر که این ستاره ها واقعا آسمانی باشند. ۸. داشتن تصویر ناقص از شخصیت های دینی، خطرات و آفات خاص خود را خواهد داشت. به همان میزان که غفلت از بعد اجتماعی و زمینی اهل بیت علیهم السلام می تواند خسارت بار و محرومیت آفرین باشد، بی اعتنایی به منزلت ملکوتی ایشان نیز چنین خطراتی را در پی خواهد داشت. آیا منطقی است که بر اساس این حجم عظیم از آیات و روایات، چنین منزلت و جایگاه رفیع و محیرالعقولی برای خاندان رسالت ترسیم شده باشد و نشر این فضائل تا این اندازه مورد تاکید قرار گرفته باشد اما بگوییم این منزلت و شأن چه سودی برای ما دارد و چه نیازی به بیان آن است؟ پس آنچه باید از آن برحذر باشیم به شخصیت های دینی است. توجه هم زمان به بعد تکوینی و اجتماعی و تاریخی اهل بیت علیهم السلام شاید در میان نگاه های مرسوم، نگاه جامع تری باشد. یعنی هم زمان به جایگاه ملکوتی و نقش ذوات مقدس در عالم کائنات (واسطه ی وجود بودن و…)، بعد ملکی و رسالت اجتماعی و سیره ی اخلاقی و در نهایت نقش و رسالت تاریخی ایشان در همراهی و به منزل رساندن قافله ی بشری و همه ی موجودات بپردازیم. توجه به مثلث را در بررسی ابعاد وجودی اهل بیت علیهم السلام از درس گفتارهای آیت الله میرباقری آموخته ام، هرچند شاید درک و شیوه ی بیان من به عمق اندیشه ی ایشان لطمه وارد کرده باشد. ۹. همه ی این ها را گفتم که حالا با خیال آسوده بگویم واقعا شعر مذهبی امروز ما در اتخاذ موضع دینی فقیر است. که بگویم واقعا توجه به بعد زمینی شخصیت های آسمانی در اشعار ما کم رنگ یا حتی رنگ باخته است. اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم طبق کلام خدا، اسوه ی حسنه است در کلام شاعران جوان ما هنوز اسوه نیست. یک که به سیره ی اجتماعی و اخلاقی اهل بیت علیهم السلام توجه داشته باشد دیده نمی شود. این ستاره های آسمانی در ادبیات ما آن گونه که باید، راه را پیش پای ما نگذاشته اند و چاه ها را نشان نداده اند. @ghalamhaye_bidar
🚩انجمن شعر و ترانه نارنج 🌻سه‌شنبه‌های یک هفته در میان 📖 💡 ⏰ 12 تیرماه 97 از ساعت 7 عصر تا اذان مغرب 🏠 خیابان کاوه، سپهر هنر و اندیشه @ghalamhaye_bidar
چگونه رهایت کنم مگر تو رها کردی دست عروسکت را وقتی به میهمانی عروسهای دریایی می رفت آنقدر کودکی که هنوز هم فکر می کنی سقوط هواپیما به خاطر دعوای تو با برادر کوچکت بر سر نشستن کنار پنجره هواپیماست چه کسی می تواند تو را به دنیای ما بر گرداند جز من که شاعرم می توانم تو را از پله های برقی فرودگاه برگردانم می توانم هواپیما را به فرودگاه برگردانم می توانم موشک را به ناو و ناو را به امریکا برگردانم می توانم دود را به چپق سرخپوستان برگردانم من حتی می توانم فلسطینیها را به خانه ها شان برگردانم و یهودی ها را هم به خانه هاشان برگردانم من خدا نیستم عزیزم اما شاعرم و خدا شهیدان را به شاعران سپرده است می توانم بر مرگ تو مرثیه ای بسرایم می توانم نامت را به روزنامه ها و پرونده ات را به میز کار سیاست مداران برگردانم می توانم کودکی ات را در بازی گوشی دلفين ها جستجو کنم و داغت را در خودکشی نهنگ ها چرا که مرگ تو باشکوه ترین بود مرگی در آتش مرگی در اوج و تشییعی بر موج چگونه رهایت کنم مگر تو رها کردی دست عروسکت را وقتی به میهمانی عروسهای دریایی می رفت @ghalamhaye_bidar
برگزیدگان سومین جشنواره حقوق بشر آمریکایی در بخش : مجتبی صفری (گیلان)، سیدمحمدجواد میرصفی (قم)، مجید موسوی (اصفهان)، فرانک حمزه‌زاده، پیمان طالبی (تهران) @ghalamhaye_bidar
🔸 شعری اعتراضی از خوانده شده در انجمن نارنج نور را در هاله ی ابهام پنهان کرده اند واقعیت را پس اوهام پنهان کرده اند! در لباس شرع با شیطان تبانی می کنند کفر را در جامه ی احرام پنهان کرده اند حرف های پخته ای بر روی منبر می زنند در سر اما آرزوی خام پنهان کرده اند فقر و بیکاری، رکود و اختلاس و رانت را جملگی از دید استعلام پنهان کرده اند ساقی میخانه را آزرده، می را برده اند جام را در پستوی برجام پنهان کرده اند وعده های کشکی و مردم فریب خویش را از نگاه حضرت اقدام پنهان کرده اند! هموطن برخیز و این تزویر را فریاد کن یکصدا این ظلم دامن گیر را فریاد کن تا نیفتاده است این جنگل به دست روبهان نعره باش و اقتدار شیر را فریاد کن فرصتی باقی است، عاقل باش و پیش از حادثه جهل مزدوران بی تدبیر را فریاد کن مرگ بر نیرنگ، اف بر ننگ، نفرین بر دروغ ای مسلمان مشت شو تکبیر را فریاد کن هرگز این ملت به ذلت تن نخواهد داد، نه پاره کن از گردنت زنجیر را... فریاد کن! @ghalamhaye_bidar
🔸 شعری اعتراضی از خوانده شده در انجمن نارنج صندلی های بی خیال بس است دست از روی دست بردارید جایتان را به دیگران بدهید از صف پشت در خبر دارید پیش مردم به جنگ مشغولید پشت پرده به دست و روبوسی دسته ای تکه تکه ملک خدا عده ای کیسه کیسه زر دارید رویتان زرد ، چکمه هاتان سرخ پایمال شماست خون شهید چه پسرها که سرگذاشته اند چه پسرها که در سفر دارید دست مردم نمی رسد به شما بس که سرگرم ارتفاعاتید حرف مردم نمی رسد به شما گرد خود بس که کور و کر دارید یقه هاتان سفید بود اما خون مردم چکید و لک برداشت آب در حلق باغ خشکیده‌ست تا که در دست خود تبر دارید گرچه دشمن هنوز شیطان است گفت اعدا عدوک نفسک نفس اماره اید و هر نفسی که فرو می برید، شر دارید با خطای دوقطعه کم یا بیش آخرش در کنار هم هستیم گرچه از ما که کارتن خوابیم چندتا خانه بیشتر دارید @ghalamhaye_bidar
🔹حب الحسین یجمعنا🔹 جاده در پیش بود و بی‌وقفه سوی تقدیر خویش می‌رفتیم در صفوف پیادگانِ بهشت موج در موج پیش می‌رفتیم شعرِ کشف و شهودمان در راه غرق تصویر و فکر و عاطفه بود وصل، ابعاد تازه‌ای می‌یافت اربعین، بهترین مکاشفه بود تا مقام خلوص و یکرنگی راه کم مانده بود و من مشتاق پیِ هر گام جلوه‌گر می‌شد کوچه‌باغی به ساحت اشراق قصد کردم کمی درنگ کنم موکب برگزیده‌ای دیدم روی دیوارهای کاگلی‌اش پرچم داغدیده‌ای دیدم نقش خورشیدِ ترمه‌کوب شده روی پرچم دل مرا می‌بُرد چشم‌های به خون نشستۀ او زائران را به کربلا می‌برد بغض کردم کمی جلو رفتم میزبان آمد و تبسم کرد بی‌تکلف درست مثل خودم عربی فارسی تکلم کرد گفتم: اشلونک، ایها الساقی؟ - حرف‌ها داشت در دل تنگش - گفت: شُکراً! مرا هوایی کرد استکان‌های چای پررنگش گوشه‌ای دنج چای نوشیدم غرق در بغض و حیرت و نجوا به خودم آمدم... یکی می‌گفت: «موکب اهل سنت است اینجا» بغض آنقدر پافشاری کرد که سرانجام گونه‌ام تر شد لحن نجوای من عوض شده بود حیرتم با جنون برابر شد سر بی‌تن هنوز هم بر نی داشت آیاتی آشنا می‌خواند لبِ خورشیدِ ترمه‌کوب شده اهل توحید را فرا می‌خواند @ghalamhaye_bidar
فراخوان ترانه اربعین @ghalamhaye_bidar
علیه‌السلام 🔹اذن جنون🔹 نشسته بر لب ساحل، شکستهزورقِ عاشق: کهراست زهرۀ دریا؟ کجاست باد موافق؟ به موجِ اشک، کِی آخر توان به اوج رسیدن؟ کجا حریفِ تو باشد دلِ شکستۀ قایق؟ نه فهمِ رنج تو آسان، نه درکِ اوج تو ممکن زبان ناطقه الکن؛ سکوت، یکسره ناطق مگر که اذنِ جنونم دهی چو «جابر جعفی» وگرنه عقل ندارد رهی به کوی حقایق تویی که علم یقینی، به دین اول و آخر تویی که معنی دینی، به علم سابق و لاحق چو طفل مکتب تو «بوحنیفه» است چه گویم ز حلقۀ تو بجویم اگر مشایخ واثق به حکم توست اگر زد «هشام» تیغ تکلّم ز کیمیای تو «جابر»، حکیم گشته و حاذق چه داشت خرقۀ «سفیان» به جز ریا -و چه عریان-؟ تو خرقهپوشِ خدایی نهان ز چشم خلائق زبان گشودی و آنک شکست حقّۀ کافر نگاه کردی و آنگه پرید رنگ منافق عیار عقل تو بودی به گفتگوی مکاتب مراد علم تو بودی ز جستجوی دقائق تویی تو چشمۀ جوشان، تویی تو بحر خروشان شکستهزورقِ ساحل، منم، به سوی تو شائق ز خویش میروم امشب به سوی غربت دریا سیاهپوش عزای امام جعفر صادق @ghalamhaye_bidar
جلسه ی بعدی سه شنبه 26 تیر @ghalamhaye_bidar
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن به قدری که نفس تازه کنم؛ خیلی نمی مانم کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم رها، بی شیله پیله، روستایی، ساده ی ساده دوبیتی های باباطاهرم عریان عریانم شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد صدای حمله ی چنگیزخان آمد؛ نمی دانم - چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم در آتش خانه ام می سوخت؛ گفتم آه...دیوانم... چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم من آن شاهم که پیش چشم من در کاخ، یک بانو پی تحریم تنباکو شکسته تُنگ قلیانم فراوان داغ دیدن ها؛ به مسلخ سر بریدن ها حجاب از سر کشیدن ها؛ از این غم ها فراوانم شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری به سینه داغ دار کشته ی حمام کاشانم سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان که تهران تر شود تهران؛ من آبادان ویرانم صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان تو را لب تشنه ایم از جان، کمی باران بنوشانم سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم @ghalamhaye_bidar
با تبریک میلاد بانوی عشق و مهربانی حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام، فراخوان در دهه کرامت منتشر می شود 🔹قلم های بیدار از امسال برگزار خواهد شد @ghalamhaye_bidar
🚩انجمن نارنج 🌻سه‌شنبه‌های یک هفته در میان ⏰ امروز 26 تیرماه 1397 از ساعت 7 عصر تا اذان مغرب 🏠 خیابان کاوه، جنب پایانه بابلدشت، کوچه شهید مقارزاده، نبش کوچه شهید جلوخانیان، پلاک 18 سپهر هنر و اندیشه @ghalamhaye_bidar
خشکیده‌تر شدم ای‌ماه عکست توی کدوم چشمه‌س این‌جا که هـرچی می‌بـینم دالـون تنـگ و تـاریـکه این‌جا که هر چی می‌بـینم راهـی به سرپنـاهی نیس روحِ بـــزرگِ مـن دیـدی دنیـا چقـدر کـوچیـکه؟ حسین صفا  بله! حرف شما را کاملاً قبول دارم؛ هر دوره‌ای یک قالب، قالبِ غالب است و اکثریت آثار آن دوره در آن قالب خلق می‌شوند. ولی این را هم قبول دارم که هنرمندانِ یک عصر، اتفاقی به یک قالب متمایل نمی‌شوند. باید دلیلی داشته‌باشد که ترانه‌های این روزگار عمدتاً چارپاره است و آن هم فقط یک نوع از انواع چارپاره. بگذارید با هم امکانات چارپاره را مرور کنیم. چارپاره قالبی است که از چند بندِ چهار مصرعی تشکیل شده و در هر بند دو مصرع حتماً هم‌قافیه‌اند. رایج‌ترین حالتِ قرارگیری قافیه‌ها، هم‌قافیه شدنِ مصرع‌های زوج در هر بند است. این را هم یادمان هست که تجربه‌هایی در کوتاه و بلند کردن مصرع‌های چارپاره صورت گرفته اما گویی این تجربه‌ها راهی به دهی باز نکرده‌اند. چارپاره در اوج رواج خود، پُلی بود میان شعر کلاسیک و نو. چرا که از میان تمامی قوالب کلاسیک قید کم‌تری به قافیه داشت و میدان وسیع‌تری برای بیان اندیشه‌ها و حرف‌های زمانه به شُعرا می‌داد. چارپاره این امکان را داشت که شُعرا مانند مثنوی بتوانند تا هرکجا که می‌خواهند حرف بزنند و بی‌آنکه مانند مثنوی در هر بیت اسیر الزام قافیه بشوند به روانی داستانی را بگویند. از طرفی بند بند بودن آن این امکان را می‌داد که هرکجا سخن می‌طلبد فضا را تغییر دهند یا دیالوگ بیاورند. اما با پذیرفته شدن شعر نو محاسن چارپاره رنگ باخت و معایبش بیش‌تر به چشم شعرا آمد. چرا که به هر حال الزام وزن و قافیه را به قوت دیگر قوالب کلاسیک داشت. همچنین دور بودن قافیه‌ها از هم، از موسیقی شعر کم می‌کرد بی‌آنکه جایگزینی برای رفع این کمبود داشته باشد. در چارپاره شعرا مجبور می‌شدند در یک بند یک موضوع را کش بدهند و این ضرب آهنگ کلام را کند و در نتیجه شعر را کسالت بار ‌می‌کرد.از این رو هرچه در تاریخ جلو می‌آییم شُعرا تمایلشان به چارپاره کم می‌شود.  آن‌زمان که امثال فروغ و سپهری و سیمین به تمامی دست از چارپاره می‌شویند، توجه ترانة نوین به چارپاره جلب می‌شود. یعنی دهه چهل.  در دوران اوج جولان چارپاره در شعر، متن غالب موسیقی تصنیف بود. تصنیف از نظر کوتاه و بلندی مصرع‌ها و قرارگیری قافیه به تمامی تابع موسیقی‌است چرا که اکثریت تصنیف‌ها بر روی آهنگ گذاشته می‌شدند. با روی کار آمدن نسل جوان که دغدغه‌های به روزتری ذهنشان را درگیر کرده بود، ترانة نوین کم کم جریان اصلی را در دست گرفت. دوران ظهور ترانة نوین دوران رواج آهنگ گذاشتن بر ترانه است. ترانه سُرایان نوین برای انتخاب قالب با آنکه دست به آزمون و خطاهای بسیار زدند اما انگار به دام چارپاره‌ای افتادند که از دهه‌های پیش، در شعر رو به افول گذاشته بود. چارپاره امکان روایت داستان را داشت و ساختار بند بند داشتنش اجازه می‌داد ترانه‌سرایان آن دوره که به ترانه‌های دیگر کشورها بی‌توجه نبودند ساختاری شبیه ترانه‌های اروپایی انتخاب کنند. اما به هر روی با انقلاب وقفه‌ای طولانی در این جریان افتاد. این وقفه با آمدن ترانه‌سرایان جوان داخلی و باز شدن نسبی فضای موسیقی جریانی دگر گونه را دنبال کرد و به افراط کشیده شد. به طوری که می توان ساختار اکثر ترانه‌های دهة اخیر را بدون گوش دادن یا خواندن حدس زد: چارپاره‌ای با تقریباً شش بند که دو بند آن‌ها به عنوان ترجیع تکرار می‌شود. شاید علت این کلیشه اقبالی ست که با جان گرفتن دوباره ترانه‌سرایی در داخل کشور اواخر دهه هفتاد نصیب این کلیشه شد. یعنی با موفقیت چشم‌گیر چندین ترانه با این اسلوب خیل عظیمی از آهنگسازان و ترانه سرایانی که جسارت کم‌تری برای انتخاب قالب‌ها و فرم‌های متنوع موجود دارند، دست به تولید سرسام آور آثاری با این کلیشه زدند. حجم بالای استفاده از این چارچوبِ از پیش تعیین شده ترانه سرایان تازه وارد را مجبور به تبعیت می‌کند. چرا که ترانه‌سرایان مجبورند کاری را ارائه دهند که ذهن مسموم شدة آهنگسازان و خوانندگان خریدارش باشد. این سیکل معیوب سالهاست که به همین کیفیت دامن‌گیر ترانه ماست و آهنگسازان و خوانندگان به سختی ترانه‌ای که از ساختاری دیگرگونه پیروی می‌کند را قبول می‌کنند. اما این ساختار کلیشه خالی از هنری هم نیست. ساختار شش بندی با مدت زمان سه چهار دقیقه‌ای آهنگ‌ها هم‌خوانی دارد و ترانه‌سرا با ایجاز هرچه تمام‌تر و کاری کم‌تر می تواند در انتظار موفقیت احتمالی ترانه‌اش بنشیند. چارپاره تقید کم‌تری به قافیه دارد و پیدا کردن دو قافیة مناسب برای چهار مصرع به مراتب کار ساده‌تری ست تا یافتن قافیه برای قالب‌هایی چون غزل و حتی مثنوی. دور بودن قافیه‌ها از هم میدان بیشتری به ترانه سرا می‌دهد. اما نقصی هم دارد. قافیه زنگ کلام است و... 👇👇👇
☝️☝️☝️ ...فاصله ی این زنگ ها نباید به قدری زیاد باشد که ذهن را متوجه زیبایی خود نکند. به نظر می‌آید این نقص به گونۀ دیگری در ترانه پوشش داده می‌شود.  اگر بپذیریم وزن شعر فارسی نوعی ریتم محسوب می‌شود، وجود و عدم وجود قافیه در چارپاره ریتمی مضاعف به ترانه می‌دهد. اگر ما قافیه را زنگ کلام یا یه عبارتی حرکت به حساب بیاوریم عدم وجود قافیه در پایان یک مصرع به نوعی تعلیق یا سکوت به حساب می‌آید. در چارپارة مرسوم، ترتیب قرار گیری این ریتم مضاعف به صورت «سکوت-حرکت-سکوت-حرکت» خواهد بود. و این ریتم در طول بدنه چارپاره چنان تکراری می‌یابد که به گوش خوش‌آیند است. از طرفی کوتاهی این ساختار شش بندی مانع از کسالت این ریتم پنهان می‌شود. شاید بتوان گفت همین ریتم پنهان یکی از عوامل مأثر در کسالت‌باری نثرهای مسجعی‌ست که بی‌هیچ سکوتی، سجع‌ها-حرکت‌ها- بی‌وقفه پشت سر هم ردیف می‌شوند بی‌آنکه عامل زیباشناختی دیگری چون وزن، چنان که در مثنوی می‌بینیم، از کسالتِ کار بکاهد. به نظر می‌رسد ترانه‌سرایان و منتقدان این روزها هر چه بیشتر به تکراری شدن این اسلوب واقف شده‌اند و راه به راه در نقدها سخنان کوبنده‌ای در ردّ چارپاره می‌شنویم. و ترانه‌سرایان هم کم و بیش به دنبال جای‌گزینی برای چارپاره هستند. برخی از ترانه‌سرایان به طبع آزمایی در دیگر قوالب کلاسیک پرداخته‌اند. و بیشتر مثنوی. اما مثنوی هم خود به گونه‌ای هم‌ذات چهار پاره به نظر می‌رسد و هیچ بی راه نیست که عده‌ای از صاحب نظران چهارپاره را مثنوی عمودی دانسته‌اند. شمار دیگری از ترانه‌سرایان در خود چارپاره دخل و تصرفاتی انجام داده‌اند که برخی از آنها با موفقیت‌هایی هم همراه بوده. برای نمونه این ترانه از حسین صفا قابل تأمل است. صفا هر بیت را با سه مصرع آورده که در شعر مثال‌هایی دارد. اما برای آنکه از فقر موسیقی کناری کم کند، با هوشمندی دو قافیه برای یک بند آورده و قافیه‌ها را چنان طبیعی انتخاب کرده که به چشم نیایید: این جنگل چوب خورده تو نعره‌های ضعیفش شیر لگد خورده داره دریاست دریای تابوت رو شونه‌های نحیفش مرغابی مرده داره به خوبی پیداست که این نوآوری‌ها نیاز به جسارت و خلاقیتی دارد که مرز ترانه‌سرا و آهنگساز خوب و متوسط است. این تلاش‌ها اما هنوز بخش کوچکی از فضای موسیقی را تشکیل می‌دهد و هنوز به نظر می‌رسد چه به دلیل ریسک پذیر نبودن ترانه‌سرایان و اهالی موسیقی و چه به دلیل امکانات چهارپاره، اقبال این قالب هنوز به قوت خود باقی است. انگار عصر موسیقی ما عصر چارپاره‌سرایی‌ست اما این عصر آیا به شب رسیده؟ آیا اگر شب است و ما عصر می‌پنداریم صبحی در ادامه خواهیم داشت؟ یا این شب دراز خواهد ماند؟ برای هر گونه پیش داوری قدری زود به نظر می‌رسد. پس منتظر می‌مانیم. پاره‌ای از کتاب‌های مورد رجوع: روزنه-محمد کاظم کاظمی-انتشارات سپیده باوران انواع ادبی-دکتر شمیسا-انتشارات میترا چارپاره-سید اکبر میرجعفری-سوره مهر مبانی ترانه-محمد کریمی-فصل پنجم بنیاد ترانه-سید مهدی موسوی کلایی-انتشارات نیماژ @ghalamhaye_bidar
هدایت شده از محسن ناصحی
میلاد مبارک : قالب و موضوع سومین کنگره سراسری شعر در بخش رقابتی متن کامل فراخوان فردا منتشر می گردد @ghalamhaye_bidar