▪️با نهایت تأسف با خبر شدیم، جانباز سرافراز حاج «قاسم ملکیان»، پدر آقای محمدحسین ملکیان -از شاعران جوان و توانمند انقلاب- پس از سالها جانبازی و تحمل عوارض شیمیایی به شهادت رسیدند.
@ghalamhaye_bidar
#شهید_محسن_حججی
🔹آخر چگونه زیسته بودی🔹
ای تیغ عشق! از سر ما دست برمدار
دردسر است سر که نیفتد به پای یار
از نو رسیده است خبرهای داغ ... آه
از نو رسیده است خبرهای داغدار
تو سر رسیدهای و ورق خورده سررسید
شد ابرویت هلال محرم در این دیار
آخر چگونه زیسته بودی که داده جان
جان دادنت به پیکر بیروح روزگار
آخر چگونه زیسته بودی که بردهای
از چنگ این زمانه چنین مرگ شاهوار
در چشمهای حسرتیان خیره ماندهای
شرم از تو کشتمان، نگهت را نگاه دار
آتش زدی به جان جهانی، چه کردهای
با آن نگاه نافذ آتش به اختیار!
#محمدمهدی_سیار
@ghalamhaye_bidar
🌹 #سرنوشت | شب شعر #شهید_محسن_حججی
💢 با حضور #محمدمهدی_سیار و شاعران جوان نجف آباد و اصفهان
⏱ دوشنبه 15 مرداد ساعت 18:30
🇮🇷 نجف آباد، #یادمان شهدا
@ghalamhaye_bidar
هدایت شده از قلم های بیدار
✅ افتتاحیه کارگاه های سومین کنگره #قلم_های_بیدار
📝 با حضور #محمدمهدی_سیار
⏰ دوشنبه15مرداد ساعت16
🏠 خ نشاط، کوچه14، #خانه_بیداری_اسلامی
پس از کارگاه وسیله برای عزیمت به شب شعر #سرنوشت فراهم است
🔹یادداشت #حامد_عسکری تقدیم به شهید #محسن_حججی
🔸كلمه ها داغند... دستهايم را مي سوزانند... خون در رگهايم قل قل ميكند صداي قلبم دارد كَرَم ميكند. گوزن نري را ميمانم در سيبري كه بخار از حفره هاي بيني اش بيرون ميزند از حرارت درونش... حروف صفحه كليد گوشي داغند هر حرفي كه تايپ ميكنم صداي جز ميدهد انگشت شستم...
🔸صفحه كليد داغ است مثل لوله ي برنويي بعد از عطسه هاي حاصل از الرژي به بوي پراكنده ي كپل پلنگي نر بر يال دره اي زيتوني... دلم نمي آيد عكس متداولت را بگذارم با چشمهايي كه جگر شير را مي تركاند با ترس كفتار پشت سرت ...
🔸من به خواهرم فكر ميكنم- به همسرت - كه بعيد است تلگرام و اينستاگرام نداشته باشد و -خداكند نداشته باشد-... بگذاريد با خداكند ادامه بدهم... خداكند در كمد لباست را باز نكند و بوي تو توي مشامش هوريز نكند... خدا كند توي سبد رختهاي چرك حمام پيراهني نشسته از تو برجاي نمانده باشد... خدا كند چشمش به كفشهاي دامادي ات توي جا كفشي نيافتد.
🔸من به قاتلت هم فكر ميكنم : خداكند دستهايت را بازكرده باشد... لبهايت توي عكس دو خشت ترك خورده اند خدا كند آبت داده باشد ...به قاتلت فكر ميكنم وقتي كه كار راتمام كرده و بعد خنجر آمريكايي اش را بر برچسب "يازينب" بازويت كشيده و از خون داغت پاك كرده ... بعد صبر كرده خون پُلُق پُلُق روي زمين راه باز كرده و دلمه بسته ...
🔸من به رد پاشنه پوتينهايت فكر كرده ام كه خاك پوك را چاك داده و كسي چه مي داند شايد در اولين باران موسمي در آن آب جمع خواهد شد و گنجشكي شايد در عمقش بالي بشويد و آبي بنوشد...
🔸قاتلت شايد بعدش با چهارليتري آبي دست از خون تو شسته است همانگونه كه به تقلاهايت نگاه ميكرده سيگاري گيرانده و بعد از اولين كام فهميده لاي درز ناخنش هنوز مويي از خونت شيطنت كرده و پاك نشده ...
🔸ما مردها عطر را توي گردنمان ميزنيم يقه ها مان هميشه بوي عطر دارد... خدا كند در اين شبها همسرت به سرش نزند لباسي از تو را بخواهد اتو كند عطر گرم بخار برخاسته از يقه ات بيچاره اش ميكند... تو را ذبح كردند و نگفتند زني چشم به راه شويش است .
🔸تو را كشتند و نگفتند ويس هاي توي تلگرامت دل همسرت را چروك ميكند. نگفتند هنوز بابا از دهن پسرت نشنيدي ... آقا محسن "مرد" تو بودي و ما ها خيلي هنر كنيم م"مذكر"يم .
🔸من را ببخش جز كلنجار رفتن با كلمه هاي توي سرم و آوردنشان روي صفحه كاري از دستم برنمي آيد بماند كه عده اي همين مختصر را هم زير بار نمي روند. شما را به خدا يكي براي ما روضه ي علي اكبر عليه السلام بخواند... يكي به ما تسليت بگويد ... ما داغ جوان ديده ايم ...
#حامد_عسکری
@ghalamhaye_bidar
#ترانه خوانده شده در شب شعر #سرنوشت
توسط #دکتر_محمدمهدی_سیار
بر سر مزار #شهید_محسن_حججی
#گزینه_های_روی_میز
یک …
لحظه لحظه خاطرات بهمنی که یک دفعه بهار شد
بهمنی که بوی گل گرفت و سوسن و یاسمن
بهمنی که غرق شوق و شور بود
انفجار نور بود
دو …
سرزمینی که نگاش به آسمونه و حسابش از زمین جداست
ذره ذره خاکش از غرور و غیرته
سرزمینی که شن کویرشم
لشکر خداست
سه...
بغض ناتموم مادری بالاسر جنازۀ پسر
بغضی که یکمرتبه صدا میشه سکوت رو میشکنه:
ای تموم بچههام فدای تو یا حسین
این گلم نثار کربلای تو یا حسین
چهار…
ایستادن یه نوجوون بدون ذرهای ترس و آرزو
روبروی تانکهای روبرو
پنج…
اهتزار پرچم سه رنگ
روی گنبد مسجدی که زخمۀ گلولههاست
خندههای مردمی که یک صدا میگن:
«فتح شهر خون کار خداست»
شش…
آسمونی که پر از نوای ربناست
آسمونی که قرق شده با شهاب و رعد و صاعقه
با آیۀ «و ما رمیت اذ رمیت»
آسمونی که
کابوس کرکساست
هفت…
چشمه چشمه موج موج
کوچه کوچه رود رود
تو خیابونا به هم رسیدن و یکی شدن
شکستن سردی دی و غرور اهرمن
حالا بازم بشمرم؟
اینا گزینههای روی میز ماست
حالا بازم بشمرید
گزینۀ روی میزتون چیاست
حالا بازم بشمرید
همه میدونن این
آخرای قصۀ شماست
هفت … شش… پنج … چهار … سه … دو … یک …
@ghalamhaye_bidar
مجموعه داستان کوتاه
#عطر_عربی
با موضوع مدافعان حرم
کتاب اهدا شده به شرکت کنندگان در افتتاحیه بخش کارگاهی سومین کنگره #قلم_های_بیدار
@ghalamhaye_bidar
👇👇👇
☝️☝️☝️
گزیده یادداشتی از خانم آزاده جهان احمدی درباره کتاب #عطر_عربی:
مجموعهداستان «عطر عربی» با چهارده داستان کوتاه با یکمحور واحد با انتخاب مرحوم زنوزی جلالی، به زندگی، زمانه، تجربه و تأثیر حضور نظامیان ایرانی در منطقۀ خاورمیانه در میانۀ آتش و دود و باروت و انواع سلاحها، در کیلومترها دورتر از مرزهایمان پرداخته است. کشور ما به جریانی سیاسیـ نظامی وارد شده است که اگر ضمیمۀ فرهنگی متناسب با آن، به آن الحاق نگردد، لاجرم عقیم خواهد ماند. این مجموعه یک واکنش ادبی در قالب داستان کوتاه است به یک واقعۀ مهم و تاریخی. و البته حاصل این واکنش، قابل دفاع و تحسین است.
یکی از اتفاقات خوب در عطر عربی این است که نویسنده به جبهۀ مقابل، فکر کرده است. یکبار هم که شده، به مفهوم دشمن فکر کن. کسی که مقابل تو ایستاده با چه تفکر و توجیهی در آن جبهه، مقابل تو مقاومت میکند، خاصه در جنگ با دولت اسلامی عراق و شام که تفکر و قرائتی خاص از دین، از موتورهای مهم محرک در حرکت و بسط این شبه دولت بود. در این جنگ، همۀ طرفهای درگیر (مسلمانان) برای رضای خداوند و رسیدن به رستگاری عظیمِ وعده دادهشده، میجنگیدند. اینجا پای دو تفسیر و قرائت از دین و راه رسیدن به رضایت پروردگار به میان میآید که در یکی از این قرائتها و تفسیرها مجاهد مسلمان با نام رسول خدا و برای رضای خدا هر تفکر مقابل و مخالفی را با خشنترین شکل ممکن مانند ذبحکردن و سوزاندن حذف میکند. اینجاست که ناگهان پای مفاهیم دیگری به ادبیات مقاومت، گشوده میشود. مفاهیمی به غیر از آنچه در ادبیات دفاع مقدس داشتیم؛ چراکه در آن جنگ، اصل مسأله اساساً چیز دیگری بود...
@ghalamhaye_bidar
#غزل_ترانه ای با یاد اربعین
برای شهید #محسن_حججی
#عاشق_تشنگی
اربعین که میرسید بغض غریبی تو صداش بود
بغض بیصدایی که تا وقت رفتنش باهاش بود
به خیال تاول پاهای بچههای زهرا
دَس به دیوار میگرفت، راه رفتنش یواش یواش بود
توی روضهها فقط عاشق روضههای عباس
توی روضههای عباس عاشق تشنگیاش بود
از نجف تا کربلا گریه میکرد و سینه میزد
از نجف تا کربلا فقط خودش بود و خداش بود
از نجف تا کربلا میرفت و از پا نمیافتاد
آروم و قرار نداشت انگاری قلبش تو پاهاش بود
تو یکی از موکبا شنید که سوریّه رُ بسته ن
دل زینبُ شکسته ن، زینبی که جون ْفداش بود
بعد اربعین که برگشت، یه حال تازهای داشت
نصفه شبها یه دعای تازهای تو ربّناش بود
کولهبارشُ دوباره بست و راهی سفر شد
فرقش این بود که یه سربند یا زینب لابلاش بود
بعضیا زخم زبون بهش زدن، بعضیا تهمت
همه جا کرب و بلاس؛ سرش فقط به کربلاش بود
خبرش اومد سرش قراره دیگه برنگرده
خبرش اومد همین خواهشش از امام رضاش بود...
اربعین روز سوا کردن ِ مردای ظهوره
اربعین آخر قصّه نه که تازه اوّلاش بود
#مهدی_جهاندار
@ghalamhaye_bidar
به یاد شهید مظلوم شهید #محسن_حججی
عنایت می کند دلبر، وساطت می کند خنجر
که بی سر پر بگیری در هوای حضرت بی سر!
چگونه زیستی ای گرمیِ ظهر عطش با تو!
که چون خورشید، زیبا جلوه کردی لحظه ی آخر
تو افتادی به خاک اما نیفتاده ست این بیرق
و برمی خیزد از خون تو صدها محسن دیگر
نمی دانم نمی دانم چه رازی در نگاه توست
که چون من خیره می مانَد به چشمت هر تماشاگر!
نگاهِ تو پر از ایمان، نگاهِ دشمنت حیران
لبالب یک نگاه از خیر بود و یک نگاه از شر
حسین آمد به بالینِ تو زینب هم به همراهش
چه رؤیایی از این خوشتر، چه پایانی از این بهتر؟
خوشا نذرِ شهید کربلا آنگونه جان دادن
خوشا تنها خوشا تشنه خوشا زخمی خوشا بی سر
#رضا_ابوذری
#غزل
@ghalamhaye_bidar
#غزل_بی_سر
شاعر غزل بخوان غزلی بی سر مقتل بخوان که روضهٔ گودال است
دست از سراسر قلمت بردار اینجا بلاغت کلمه، لال است
سر تا سر زمین شده یک زندان خورشید دور حادثه سرگردان
دنیا و هرکسی که در آن مانده است مصداق حال سورهٔ زلزال است
وقتی زمان برای تو عاشوراست وقتی که کربلا همهٔ دنیاست
وقتی که میزبان پسر زهراست بی سر شدن نشانهٔ اقبال است
آه ای شهادت ای سفر گلگون ای مثل کربلا غزلی از خون
دورم چقدر از تو شبیه یک پرواز که در آرزوی بال است
میخواستم غزل، غزلی بی سر اما نشد که داغ تو از سر رفت
دست خودم نبود که می بینم سر تا سر زمین سری از لاله است
#شهید_محسن_حججی
#حامد_صافی
#غزل
@ghalamhaye_bidar
#سرسرای_جنون
دلا تو از سر عاشق خبر نخواهی یافت
در این سرا خبری تازه تر نخواهی یافت
دلا نبندی اگر عقل دردسر شده را
به سرسرای جنون هیچ در نخواهی یافت
اگرچه حرف زیاد است ، حرف جنگ که شد
میان معرکه گیران جگر نخواهی یافت
بگرد در دل این دشت تن فراوان است
بگرد در دل این دشت سر نخواهی یافت
ز داغ های کهن لاله های تازه دمید
که باغ را نفسی بی ثمر نخواهی یافت
دودل مباش دلا باید از نباید رفت
در این مقاتله اما اگر نخواهی یافت
طلوع کرده سری که خداست مشتری اش
در این معامله هرگز ضرر نخواهی یافت
#صادق_میرصالیان
#شهید_محسن_حججی
#غزل
@ghalamhaye_bidar