eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
275 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
250 ویدیو
89 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
وحید قاسمی سال ۱۳۶۱ در تهران متولد شد. وی از شاعران و ستایشگران اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است و در عرصه نویسندگی نیز فعالیت دارد. «رحلِ نی»، «از آب گذشته»، «تقصیر سنگ‌هاست» و «روزی که میخ در شاعر شد» برخی از مجموعه اشعار او است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در این زمانه‌ی بی های و هوی لال پَرست خوشا به حالِ کلاغانِ قیل وقال پرست چه‌گونه شرح دهم لحظه لحظه‌ی خود را برایِ این همه ناباورِ خیال پرست؟ به شب‌نشینیِ خرچنگ‌های مردابی چگونه رقص کند ماهیِ زُلال پرست رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتند به پایِ هرزه علف‌هایِ باغِ کال پرست رسیده‌ام به کمالی که جز اَناالحق نیست کمالِ دار برای منِ کمال پرست هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری‌ست به تنگ‌چشمی مردمِ زوال پرست با آرزوی سلامتی برای استادبهمنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر که با پاکدلان، صبح و مسائی دارد دلش از پرتو اسرار، صفائی دارد
منوچهر آتشی در سال 1312 خورشیدی در روستای دهرود بخش بوشکان در ناحیه جنوب کشور در بوشهر چشم به جهان گشود تحصیلات ابتدایی و دوره متوسط را در بوشهر گذراند و لرای گذراندن دوره دانشسرای مقدماتی به شیراز رفت در سال 1336 به دانشسرای عالی تهران وارد شد و در رشته زبان انگلیسی لیسانس گرفت در پایان سالهای خدمت دبیری به عنوان ویراستار در انتشارات سازمان رادیو و تلویزیون به کار پرداخت در پایان سال 1359 بازنشسته شد و به بوشهر بازگشت آتشی از آخرین بازمانده گان گروهی بود که شاگردان بلاواسطه‌ی نیمای بزرگ محسوب می‌شدند. در کنار زنده یادانی چون مهدی اخوان ثالث و احمد شاملو، آتشی با نیما حشرو نشر بسیار داشت و در گسترش اوزان نیمایی وافزودن ابزارهای شعرنو نقش بزرگی ایفاکرد. زندگی شاعرانه‌ی او را شاید بتوان به دو دوره تقسیم کرد. در دوره شش ساله اول که ازچاپ نخستین اشعار او در نشریات(۱۳۳۳) تا چاپ اولین دفتر شعر او(آهنگدیگر-۱۳۳۹) به درازا کشید، آتشی بواسطه دلبستگی شدیدش به زنده گی ایلیاتی و غیر شهری، از استعاره ها، تمثیل‌ها و مضامین ویژه‌ای استفاده می‌کند که عمدتا با دریا، خلیج، کوه، دشت و بیابان، بیشه و علف، درخت و کلبه، پرچین واسب، درندگان و پرندگان و نظایر آن‌ها سروکار دارند و زندگی شهری را سرزنش و تحقیر می‌کنند. وی در ۲۹ آبان ۱۳۸۴ بر اثر ایست قلبی در سن ۷۴ سالگی در بیمارستان سینا تهران درگذشت و در بندر بوشهر به خاک سپرده شد. وی چند روز قبل از مرگش در مراسم چهره های ماندگار به عنوان چهره ماندگار ادبیات معرفی شده بود
دل را ز هوای نفس غافل نکنی راهت به چپ و به راست مایل نکنی هروقت که از سراب سیراب شدی یادت نرود که آب را گل نکنی محمدعلی ساکی عضوکانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و یکم خرداد، زادروز ادیب برومند (۱۳۰۳-۱۳۹۵) به جان دوست دارم من ایران‌زمین را به جان دوست دارم من ایران‌زمین را نه ایران‌زمین، بل بهشت برین را به چشم من ایران بهشت است، باری تو هم باز کن دیدۀ نیک‌بین را سزد گر که رخشان‌جبینان گیتی بسایند بر خاک پاکش جبین را معرفی شاعر
✳️ واژه ی« زاهد » در اشعار خواجه شیراز حافظ شیرازی « زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست.» ❇️ زاهد از شخصیت‌های مشهور و منفی و دوست‌نداشتنی شعر حافظ است که به صورت واعظ، شیخ، فقیه، امام شهر، ملک الحاج، مفتی، و قاضی نیز از او یاد می‌شود و اهل مدرسه [علوم دینی] و صومعه (کنایه از مساجد و خانقاه‌ها) و مجلس وعظ است. ❇️ از لحاظ قشری‌گری و ظاهرپرستی و خرقه‌پوشی با شخصیت منفی دیگری در دیوان حافظ همسان و همدرد است و آن همانا صوفی است که او نیز پشمینه‌پوس، تندخو و بری از عشق و بی بهره از معرفت است و دامگاه او خانقاه  است. ❇️ حافظ در مقابل این دو چهرۀ منفی، یک چهره از انسان کامل در دیوان خود ارائه داده است که اهل عشق و خرابات یا دیر مغان است و رند نام دارد. ❇️ دربارۀ زاهد باید گفت عیب او در پارسایی‌اش نیست؛ بلکه در ناپارسایی او یا از آن بدتر در پارسانمایی اوست. آری مراد حافظ از زاهد، مؤمن یا پارسای پاکدل نیست؛ بلکه موجودی است که نه اهل عشق است، نه اهل علم، نه اهل ایمان. زهدفروش و جلوه‌فروش و دین به دنیا فروش است. موجودی است خودبین و حق‌ناشناس و تزویرگر و ظاهرپرست و شبیه‌العلماء که «هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت». صفاتی که در شعر حافظ برای زاهد[= واعظ، شیخ، فقیه و ...] می‌توان یافت از این قرار است: ◀️ الف) خودبین، مغرور و بیدرد است: یارب آن زاهدِ خودبین که به جز عیب ندید دود آهیش در آیینۀ ادراک انداز. ◀️ ب) عیب‌گیر و بوالفضول: عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت. ◀️ پ) ریاکار و جلوه‌فروش: واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند. ◀️ ت) دوستدار جاه و مقام: واعظ شهر چو مهر مَلِک و شحنه گزید من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود ◀️ ث) بی‌وفا و سست پیمان: مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی او به جا آورد. ◀️ ج) اهل عشق نیست: نشان مرد خدا عاشقی‌ست با خود دار که در مشایخ شهر این نشان نمی‌یبنم ◀️ چ) اهل حق و حقیقت نیست: واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن در حضورش نیز می‌گویم نه غیبت می‌کنم. ❇️ حافظ نامه، بخش اول، بهاءالدین خرمشاهی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳، صص، ۳۶۸_۳۶۵
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غزل شبیه غزل‌های من شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست آیا هنوز آمدنت را بها کم است 🌱 "خدا شفا عنایت کنه به آقای بهمنی" برای سلامتی این شاعر گرانمایه دعا کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ واژه « زرق » در اشعار حافظ و پیشینه آن در اشعار شاعران گذشته « بیار باده که رنگین کنیم جامهٔ زرق که مست جام غروریم و نام هشیار است » ❇️ واژهٔ زرق عربی نیست، هر چند در فارسی بودن آن هم باید شک کرد. ولی از گذشته در متون نظم و نثر فارسی، مانند شاهنامه، تاریخ بیهقی و... به معنی نیرنگ و ریا به کار رفته است. در کلیله و دمنه می‌خوانیم: «...چه اگر به ذات خویش مقاومت نتواند کرد یاران گیرد و به زرق و مکر و شعوذه دست به کار کند...» گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق غماز بود اشک و عیان کرد راز من حافظ ◀️ معنای کلی بیت:  باده بیاور تا در انظار دیگران بنوشیم و ظاهر سازی منافقانه و عابد نمائی ریاکارانهٔ خود را به پایان برسانیم. یعنی با رنگین کردن جامهٔ زهد و زرق آلود خویش، بر همگان آشکار کنیم که ما نه اهل زهد هستیم نه اهل زرق و ریا. همهٔ ما از بادهٔ مست کننده‌تر و آزارنده‌تری که خودخواهی و خودرایی باشد سرمستیم و ظاهرا هم خود را خیلی هوشیار می‌دانیم. به عبارتی بادهٔ اول را پادزهر و بادهٔ دوم را زهر می‌داند. بجز زرق چیزی ندارد به مشت بس است این که گوید منم زردهشت دقیقی (گنج بازیافته ص ۲۶) بسی گشته‌ام در فراز و نشیب نیم مرد گفتار زرق و فریب فردوسی کس نیابد بهیچ روی و نیافت نیکنامی به زرق و حیله و فن فرخی ❇️ منبع : حافظ نامۀ استاد خرمشاهی
گمشده 😂😂 از عباس احمدی باغ و گندمزار را گشتم؛ ولی پیدا نشد بعد شالیزار را گشتم؛ ولی پیدا نشد... پیش فرماندار رفتم، پاسخ خوبی نداد میز استاندار را گشتم؛ ولی پیدا نشد... مدرک خود را درِ کوزه نهادم، خیس خورد حوض و آبشخوار را گشتم؛ ولی پیدا نشد آدم بی‌پارتی، چون گِردکان بر گنبد است گنبد دَوّار را گشتم؛ ولی پیدا نشد... "عاقبت جوینده یابنده است"رِفرِنسش کجاست؟ من همه اشعار را گشتم؛ ولی پیدا نشد تو کجایی تا که من دورت بگردم"کار" خوب دور کار و بار را گشتم؛ ولی پیدا نشد مخزن الاَشرار، احمدی، ص ۹ و ۱۰. شعر طنز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتم نريز مو به سر شانه بارها سرريز می شود هوس آبشارها گيسو پريش پشت سرت را نگاه کن افتاده اند در پی تو جويبارها تصوير قاب کرده پيراهن تواند عريان اگر شدند تمام بهارها من پنجه های غار نشينم که از قديم عکس تو را کشيده به ديوار غارها.. گيرم که دارم از تو به بيراهه ميروم من زنده ام فقط به همين گير و دارها دستان چيدن تو به هر شاخه رو کند ديوانه می شوند تمام انارها من برکه نيستم که هم آغوش من شوی حيف است ماه در بغل شوره زارها می خواستم که سر بگذارم به سينه ات سنگی شدم به سينه ی سرد مزارها...
✳️ نگاهی به ابیاتی از خواجه ی رندان که به زاهدان ریاکار می‌تازد که علیرغم سخنان زاهدانه‌ای که در وعظ و خطابه بیان می‌کنند اما خودشان به آن‌ها پایبند نیستند: « واعظان، کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می‌روند ، آن کار دیگر می‌کنند مشکلی دارم، ز دانشمند مجلس بازپرس: توبه‌‌فرمایان، چرا خود، توبه کمتر می‌کنند؟ گوییا باور نمی‌دارند ، روز داوری کاین همه قلب و دغل، در کار داور می‌کنند یا رب این نودولتان را، با خر خودشان نشان کاین همه  ناز از غلام ترک و استر می‌کنند ❇️ این غزل از غزلیات رندانه‌ی حافظ است که خواجه به زاهدان ریاکار می‌تازد که علیرغم سخنان زاهدانه‌ای که در وعظ و خطابه بیان می‌کنند اما خودشان به آن‌ها پایبند نیستند اما وقتی از  جلوت به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند  و  دغلکارانی هستند که حتی به روز رستاخیز هم اعتقادی ندارند و  حافظ آن‌ها را " نودولتان" ، تازه به دوران رسیده و نوکیسه می خواند که به خاطر مال و مقام دنیایی دچار خودخواهی شده‌اند و گذشته‌ی ناچیز خود را از یاد برده‌اند و از خدا می‌خواهد که ایشان را روز و روزگاری به جای خود بنشاند و به مقام و جایگاه پیشین و پست خودشان برگرداند که وظیفه و حد خود را از یاد برده‌اند و به سخنان خودشان عمل نمی‌کنند: یا ایها الذین آمنوا لم تقولون مالاتفعلون( صف/۲): ای کسانی که ایمان آورده‌اید! چرا سخنی می‌گویید که عمل نمی کنید؟! سعدی: ترک دنیا به مردم آموزند خویشتن سیم و غلّه اندوزند عالمی را که" گفت" باشد و بس هرچه گوید، نگیرد اندر کس عالم آن کس بود که بد نکند نه بگوید به خلق و خود نکند ◀️ خواجه در جای دیگر می‌فرماید: حافظ ار در گوشه‌ی محراب می‌نالد رواست ای نصیحت‌گو! خدا را آن خم ابرو ببین آن کار: در تضاد با " این کار" است که خواجه از آن می‌گوید. این کار: عبادت و زهد و پارسایی برای فریب مردم در ظاهر آن کار: پنهان کاری و مرتکب شدن گناه و چیزهای دیگر خلاف دین ، کار زشت   " آن کاره" هم  به افراد بدکاره و روسپی گفته‌ می‌شود ◀️ مشکل داشتن: "سوال ، مسئله "در بیان و گفتار طلبه‌ها دانشمند: عالم دینی، فقیه سعدی: نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است چنان که مسئله‌ی شرع پیش دانشمند حافظ: نه حافظ را حضور درس و خلوت نه دانشمند را علم الیقینی مسئله و مشکل خواجه این است که به عالمان دینی می‌گوید: شما مردم و دیگران را به توبه کردن فرا می‌خوانید اما چرا خودتان به این کار عمل نمی‌کنید؟ با: در " با خرخودشان" به معنی" به ، بر" است و به این معنی در متون ادب فارسی سابقه دارد. (  استادخرمشاهی ) سعدی: صفت یوسف نادیده بیان می‌کردند با میان آمد و بی نام و نشان گردیدیم حافظ در بیتی می‌فرماید: زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد " با سر چیزی شدن : به سر چیزی رفتن ، استعمال "با "به جای" به" به ویژه در سده‌های ۳ تا ۵ بسیار رایج بوده است: با سر رضا آمد " ( دکتر حمیدیان) خر: نشانه‌ی بی‌چیزی ،  بیچارگی و نیازمندی دوران قبل از جاه و مال، "بر خر خود نشاندن": به مقام و جایگاه قبلی و پست خودشان برگرداندن " در نسخه‌ی خانلری و همه‌ی نسخه‌ها بدل‌ها " با خرد خودشان نشان" آمده که ناچار باید چنین معنی شود: آن‌ها را با خر خودشان هم نشین کن که معنای بالنسبه تندی دارد و ضبط نسخه‌ی حافظ قدسی " برخر خودشان نشان "است" ( دکتر هروی) غلام ترک : بندگان و بردگان زیبا و ترک‌نژاد داور: خداوند" الیس الله باحکم الحاکمین "( تین/ ۸): "آیا خداوند بهترین حکم کنندگان نیست؟" و هو خیر الحاکمین"( اعراف/۸۷):" او بهترین داوران است" روز داوری: روز رستاخیز ◀️ و نکته‌ی پایانی که این سخنان خواجه به گفته‌ی دکتر استعلامی از موارد صریح و مبارزه‌ی او با زاهد، صوفی، واعظ و محتسب ریاکار است که با کنایه و طنز همواره با بیانی که بر دل می ‌نشیند و در خاطر می‌ماند، بازگو شده است. ❇️منابع: شرح شوق دکتر حمیدیان، حافظ نامه استاد خرمشاهی، شرح غزلیات حافظ دکتر قیصری ، شرح دکتر استعلامی، شرح دکتر هروی و... ❇️ نادر ابراهیمیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای جالب ساخت یکی از محبوب‌ترین سرودهای معاصر ⚫ به مناسبت سالروز درگذشت شاعر و جهادگر معاصر عرصه فرهنگ و هنر، پدر شعر انقلاب حمید سبزواری تلگرام | اینستاگرام
صبح نزدیک است ای غزل تا می‌شود این روزها از خون بخوان تا حساب عشق دستت آید از مجنون بخوان زندگی را در سکوت دشت‌ها جریان بده از نوای کشته‌ای افتاده در هامون بخوان صبح نزدیک است، این را با سپاه شب بگو از کفن‌هایی که گشته چون فلق گلگون بخوان گرچه موسی رفته و این دور، دور سامری‌ست مژده‌های فتح را از چهرهٔ هارون بخوان خنده‌های حاج قاسم را ببین در جبهه‌ها ترس را از چهره‌های در هم صهیون بخوان بی‌گمان آزاد خواهد شد فلسطین اسیر مژده را از آیهٔ «وَ التِّينِ وَ الزَّيتُون» بخوان ✍🏻 🏷 | |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خنده‌ی خورشید را هر صبح دانی چیست رمز؟ گوید از عمرت گذشت ای بی‌خبر شامی دگر ...! شاعرانه
ای عشق ای ترنم نامت ترانه‌ها معشوق آشنای همه‌ عاشقانه‌ها ای معنی جمال به هر صورتی که هست مضمون و محتوای تمام ترانه‌ها با هر نسیم دست تکان می‌دهد گلی هر نامه‌ای ز نام تو دارد نشانه‌ها هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت: گل با شکوفه خوشه‌ی گندم به دانه‌ها شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز دریا به موج و موج به ریگ کرانه‌ها باران قصیده‌ای است تر و تازه و روان آتش ترانه‌ای به زبان زبانه‌ها اما مرا زبان غزل‌خوانی تو نیست شبنم چگونه دم زند از بی‌کرانه‌ها کوچه به کوچه سر زده‌ام کو به کوی تو چون حلقه در به در زده‌ام سر به خانه‌ها یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم سودا کند دمی به همه جاودانه‌ها