eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
285 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
287 ویدیو
91 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردانِ خدا پردهٔ پندار دریدند یعنی همه جا غیرِ خدا یار ندیدند... هر دست که دادند از آن دست گرفتند هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند... یک طایفه را بهرِ مکافات سرشتند یک سلسله را بهرِ ملاقات گزیدند... یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند یک زمره به حسرت سرِ انگشت گزیدند... جمعی به درِ پیرِ خرابات خرابند قومی به برِ شیخِ مناجات مریدند... یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند... فریاد که در رهگذرِ آدمِ خاکی بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند... همت طلب از باطنِ پیرانِ سحرخیز زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند... زنهار مزن دست به دامان گروهی کز حق ببریدند و به باطل گرویدند... چون خلق درآیند به بازارِ حقیقت ترسم نفروشند متاعی که خریدند... کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است کاین جامه به اندازهٔ هرکس نبریدند... مرغانِ نظربازِ سبک‌سیر فروغی از دام‌گهِ خاک بر افلاک پریدند...
❇️ حافظ و راز شیرینی که خداست ❇️ از نگاه حافظ در نهادِ جهان، حقیقتی متعالی و رازناک وجود دارد و هستی محدود به ابعاد مادّی نیست. بذر خاطره‌ای ازلی را در مزرعه دل کاشته‌اند و عشق آن راز را با خاک ما سرشته‌اند. تنها آدمی است که قادر است به آن راز و حقیقت پوشیده عشق بورزد و پرنده‌ٔ دل را در هوای آن پرواز دهد. اگر چه جهان مادّی جولانگاه ستم و تاریکی است، اما درویشان، مجالی ازلی و ابدی دارند. فرصتی برای تجربه‌ٔ آن راز در متنِ جهانی آکنده از جفا: در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه‌ای کرد رخت دید ملَک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد جان عِلوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه‌ٔ آن زلف خم اندر خم زد چراغ صاعقه‌ٔ آن سحاب روشن باد که زد به خرمنِ ما آتش محبت او از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی از ازل تا به ابد فرصت درویشان است خیز تا بر کِلکِ آن نقاش جان افشان کنیم کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست نبود رنگ دو عالَم که نقش اُلفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت زین قصه هفت گنبد افلاک پُرصداست کوته‌نظر ببین که سخنْ مختصر گرفت هر کس به طریقی می‌تواند به آن حقیقت رازورانه پاسخ دهد و آن شاهد هرجایی در انحصار هیچ فرقه و طائفه‌ای نیست. در مسجد و کنشت و در خانقاه و خرابات. او همه جاست، اما در انحصار هیچ‌کجا نیست. یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالَم رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانه‌ٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست منّت خاک درت بر بصری نیست که نیست ناظر روی تو صاحب‌نظرانند ولی سِرّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سِرّ غمش در دهن عام افتاد در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست هر جا که هست پرتو روی حبیب هست ◀️ معشوق، نقابی افکنده و خود را پنهان کرده است، اما در برابر حقیقت و راز او گشوده باید بود و در پیِ هر زمزمه‌ای که ما را به کوی دوست فرامی‌خواند به راه افتاد. شاید همین غیبت خدا و حقیقت است که شوق وصل را در ما می‌نشاند. کسی اسرار الهی را نمی‌داند و از منزلگه معشوق خبر ندارد. هر کسی به نقش و تصوّری از آن حقیقت متعال، سرگرم است و آن معنای رازآمیز فراتر از «خیال و قیاس و گمان و وهم» و نااندیشیدنی و ناشناختنی است. عقل، به آستان او راهی ندارد. چنان فراخ است که در حوصله‌ٔ تنگ اندیشه‌ٔ ما نمی‌گنجد. نه طامات صوفیان و نه لاف‌های عقل، قادر به رازگشایی نیست. باید راز را، چنان که راز است پذیرفت و به آن دل سپرد. هر طائفه‌ای به افسانه‌ای از او دل خوش کرده‌اند و با هم می‌ستیزند. جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست این قدَر هست که بانگ جرسی می‌آید معشوق چون نقاب ز رخ درنمی‌کشد هر کس حکایتی به تصور چرا کنند در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز هر کسی بر حَسَب فکر گمانی دارد هر کس از مُهره‌ٔ مهر تو به نقشی مشغول عاقبت با همه کج باخته‌ای یعنی چه مشکل عشق نه در حوصله‌ٔ دانش ماست حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد ◀️ گرچه آن امر فرازین، ناشناخته و رازورانه است، اما به امید آنکه راهی به او باشد، زاری‌ها باید کرد و مشتاقانه در طلب کوکب هدایتی باید تپید. گر چه ناشناختنی است، اما می‌توان او را خواست و به او دل باخت: دل به امّید صدایی که مگر در تو رسد ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت یا رب از ابر هدایت برسان بارانی پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم ◀️ ردّ پای آن حقیقت متعالی را در جزءجزء هستی باید دید و سراغ گرفت. جهان، سراسر جلوه‌ی امر مقدس است. آن خیرِ برین، همین نزدیکی‌هاست. آنچه ما را در شکار معنا کامیاب می‌کند، نه بی‌اعتنایی به زیبایی‌های این‌جهانی، بلکه یافتنِ چشمی معنابین و جان‌نگر است. جهان، جلوه‌گاه اوست و دلدادگان معنا به باغ جهان می‌نگرند تا از روی او گلی بچینند: عکس روی تو چو در آینه‌ٔ جام افتاد عارف از خنده می در طمع خام افتاد حُسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقی‌ست که در جام افتاد هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم مُراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟ به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست  ❇️ صدیق قطبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در دوردستِ باغِِ برهنه چکاوکی بر شاخه می سُراید این چند برگِ پیر وقتی گسست از شاخ آن دم ، جوانه های جوان باز می شود بیداریِ بهار آغاز می شود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رتبه می خواهی چو خورشید از خلایق دور باش سایه از هم راهی مردم به خاک افتاده است.
درس یا شعر؟ مسأله این است درس خوب است شعر شیرین است هر دو داروی دردها هستند درس آمپول و شعر مورفین است موقع دردِ لاعلاج اما درس خسته است شعر غمگین است شعر از زیر بار می‌آید وانگهی بار درس سنگین است در شب امتحان خطوطِ کتاب ناگهان دشتی از مضامین است زیست، تاریخ و احتمال پر از استعاره، کنایه، تضمین است چه غزل‌ها که می‌رود از دست چون بغل‌دستی‌ات خبرچین است حیف استادها نمی‌فهمند شعر یک جور حلِ تمرین است درس را می‌شود مجدد خواند شعر آن شعلهٔ نخستین است درس را می‌شود تقلب کرد شعر اما نهفته در سینه است ذره‌بینی است عینک خرخوان عینک شاعران جهان‌بین است فوق لیسانس برق بیکار است شاعر خوش سلیقه تأمین است شاعران بین خلق محبوبند خونِ شاعر همیشه رنگین است ولی از بچه درس خوانِ کلاس دلِ کل کلاس چرکین است من قضاوت نمی‌کنم تو بگو درس یا شعر؟ مسأله این است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیست بوے آشنا را تاب غربت بیش ازین از نسیم صبح بوے یار می باید کشید...