eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
284 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
293 ویدیو
91 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیراز سالن سرای سخن مرکز اسناد و کتابخانه ملی https://eitaa.com/khabarnameshaeranshiz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با طعم طنز... ای کاش به پای عشق ،دل دل نکنیم دل را به دل غریبه بُکسل نکنیم آنگونه که سهراب سپهری می گفت آدم بشویم وآب را گِل نکنیم کیوانی
تا نگردیده است صائب آدمی بالغ نظر می زند ناخن به دل عشق مجازی بیشتر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می کند آشفته ام، همهمه ی خویشتن کاش برون می شدم، از همه ی خویشتن می کشد از هر طرف، چون پر کاهی مرا وسوسه ی این و آن، دمدمه ی خویشتن پنجه در افکنده ام، در دل خونین خویش گرگ وش افتاده ام، در رمه ی خویشتن باده ی نابم گهی، زهر هلاهل گهی خود به فغانم از این، ملقمه ی خویشتن طفلم و بنهاده سر، بر سر دامان عشق تا کندم بیخود از، زمزمه ی خویشتن مست و خرابم امین، بی خبر از بود و است از که ستانم بگو! مظلمه ی خویشتن @golchine_sher
با اجازتون دیروز داشتیم کرسی یه ساختمون رو می چیدیم ،هوای پاییزی دلچسبی بود که یه دفعه شاگردم آمد گفت :اوسا شعر بخون برام منم گفتم باشه از کی بخونم چه شعری باشه ؟گفت :همون خارکش پیری رو که همیشه زمزمه می کنی رو بخون خارکش پیری با دلق درشت پشته خار همی برد به پشت لنگ لنگان قدمی برمی داشت هر قدم دانه شکری می کاشت کای فرازنده این چرخ بلند وی نوازنده دلهای نژند کنم از جیب نظر تا دامن چه عزیزی که نکردی با من در دولت به رخم بگشادی تاج عزت به سرم بنهادی حد من نیست ثنایت گفتن گوهر شکر عطایت سفتن نوجوانی به جوانی مغرور رخش پندار همی راند ز دور آمد آن شکرگزاریش به گوش گفت کای پیر خرف گشته خموش خار بر پشت زنی زینسان گام دولتت چیست عزیزیت کدام عمر در خارکشی باخته ای عزت از خواری نشناخته ای پیر گفتا که چه عزت زین به که نیم بر در تو بالین نه کای فلان چاشت بده یا شامم نان و آبی( که) خورم و آشامم شکر گویم که مرا خوار نساخت به خسی چون تو گرفتار نساخت به ره حرص شتابنده نکرد به در شاه و گدا بنده نکرد داد با این همه افتادگیم عز آزادی و آزادگیم با صداقت و سادگی همیشگیش گفت اوسا یه چیزی بگم گفتم بگو گفت شعرایی که میخونی یجوریه گفتم چجوریه گفت بوی سرکشی طغیان و آزادگی میده بوی ادمایی که عمدا میخوان بنا و خارکش باشن تا زیر بار بقیه نباشن . تا نخوان بخاطر شغل وپست و مقامشون فرمونبر بقیه باشن یا زیر اب بقیه رو بزنن نگاش کردم وگفتم بدو ملاتت رو بریز تو فرغون و بیار اون فهمید من نمیخوام جواب بدم ،منم فهمیدم اون داره بزرگ میشه!  https://eitaa.com/joinpoems