eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
347 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
564 ویدیو
112 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
بدرالدین هلالی استرآبادی از بزرگترین شاعران اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم بوده است که اصالتاً از ترکان جغتایی است. او در هرات متولد شده است و از ملازمان امیر علیشیر نوایی بوده است. شهرت او در غزل است و مثنویهای شاه و درویش (شاه و گدا)، صفات‌العاشقین و لیلی و مجنون او نیز معروف است. امیر عبیدالله خان ازبک او را به جهت کینهٔ شخصی به تشیع متهم کرد و به قتل رسانید (این که او به راستی شیعه بوده یا نه را از روی اشعارش نمی‌توان استخراج کرد چرا که وی در آثارش گاه از خلفای راشدین و گاه از ائمهٔ شیعه نام برده و چنان می‌نماید که به مقتضای زمان به این سو و آن سو متمایل می‌شده است). مشهور است که سیف‌الله نامی در قتل او ساعی بود و از این جهت سال مرگ وی را به ابجد با عبارت «سیف‌الله کشت» (معادل ۹۳۶ هجری قمری) ضبط کرده‌اند.
هر کس که میِ عشق به جامش کردند از دردی درد، تلخ‌کامش کردند گویا همه غم‌های جهان در یک جا جمع آمده بود، عشق نامش کردند
هر کس که میِ عشق به جامش کردند از دردی درد، تلخ‌کامش کردند گویا همه غم‌های جهان در یک جا جمع آمده بود، عشق نامش کردند
چون حل نمی‌شود به سخن مشکلاتِ عشق... در حیرتم که فایده‌ی قیل و قال چیست...!؟
TSG= Tebyab Sound Gallery46-marham_O_119282.mp3
زمان: حجم: 6.29M
ای دوای درون خسته‌دلان مرهم سینهٔ شکسته دلان مرهمی لطف کن، که خسته‌دلم مرحمت کن که [بس] شکسته‌دلم گرچه من سر به سر گنه کردم نامهٔ خویش را سیه کردم تو درین نامهٔ سیاه مبین کرم خویش بین گناه مبین من خود از کرده‌های خود خجلم تو مکن روز حشر منفعلم با وجود گناه‌کاری‌ها از تو دارم امیدواری‌ها زانکه بر توست اعتماد همه ای مراد من و مراد همه تو کریمی و بی‌نوای توام پادشاهی و من گدای توام نی گدایی که این و آن خواهم کام دل، آرزوی جان خواهم بلکه باشد گدایی‌ام دردی اشک سرخی و چهرهٔ زردی تا به راهت ز اهل درد شوم برنخیزم اگرچه گرد شوم چون به خاک اوفتم به صد خواری تو ز خاکم به لطف برداری گرچه در خورد آتشم چو شرر نظری گر به من رسد چه ضرر؟ من نگویم که لطف و احسان کن بنده‌ام هرچه شایدت آن کن عاقبت بگسلد چو بند از بند بند بند مرا به خود پیوند
آن‌روز که تعلیم تو می‌کرد معلّم بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟
‌ چون حل نمی‌شود به سخن مشکلاتِ عشق در حیرتم که فایده قیل و قال چیست؟