آسمان برق زد و ماه به دنیا آمد
به زمین نور خدا ام ابیها آمد
در فضا عطر گل ونفحهی ریحان پیچید
مژده از عرش رسید و گل طاها آمد
دامن عشق خدیجه شده گهواره نور
شادمان آمنه از عالم بالا آمد
بانوی آینه و آب وادب، انسیه
از جنان بهر علی همسر و همتا آمد
شده نازل به نبی سوره کوثر امشب
معنی آیه حق حضرت زهرا آمد
#زینب_عدالتیان
#
محمدحسین ملکیان ۵ تیر ۱۳۶۴ در اصفهان متولد شد. وی فارغالتحصیل مقطع کارشناسی رشته مکانیک است. از افتخارات وی میتوان به برگزیده شدن در جشنواره بینالمللی شعر فجر اشاره کرد. انتخاب شدن بهعنوان مؤلف برگزیده نیز از دیگر افتخارات او است. ملکیان که او را بیشتر با نام مستعار «فراز» میشناسند، توسط وزارت ورزش و جوانان بهعنوان جوان برتر معرفی شده است. از آثار او میتوان به «توارد شخصی»، «جمع مکسر»، «تفسیر آه» و «نتهای گریهدار» اشاره کرد.
#معرفی_شاعر #محمد_حسین_ملکیان
ای پارسای پارسی
نامت بلند باد که هستیم سر بلند.
نامی که نیست جز همه با کَرّ و فَرّ بلند
از نام توست رایحه-گردان نسیمِ مَجد
این عطرِ خوش که هست به هر بام و در بلند
طبعت اگرچه صندلیِ جاه را ندید،
گامت ولی به هِیمنه-گاهِ خطربلند
سالی گذشت، بی تو جهان رویِ خوش ندید
هیهایِ مرگ بود به هر بوم و بَر بلند
سالی گذشت و باز جهان در خَم ِ بلاست
یعنی نکرده از غم داغت، کمر بلند
طوفان دَمید بر تنِ خاک، آن سِتُرگ-داغ
آشوب شد ز خاوَر و از باختَر بلند
هان هان! که در نشست به چشمِ تمامِ خَلق
دودی که شد ز مشهدِ آن نخلِ تَر بلند
تُو خالیَ است طبلِ ستم، عجزِ بارز است:
آن جا که هست نعره ی توپ و تَشَر بلند
سبزیم و جاودانه، اگر چند بشکنیم
نه گفته ایم ما به تَبارِ تَبَر بلند
ای رود رود، جاریِ اشکت به نیمه شب
ای های های، گریه ی تو هر سَحر بلند
چشمِ عقاب با همه ی اوج، سر به زیر
طبعِ پلنگ با همه زیر و زَبَر بلند
افسانه شد شکوهِ سلحشوریِ عرب
ای پارسایِ پارسیِ قومِ سر بلند
فتح الفتوح کرده ای از شام تا عراق
نامت مباد جز همه با کَرّ و فَرّ بلند
«نَفسِ زَکیّه» در خبرِ مُعتبَر تویی
عطر ظهور هست هم اَز آن خبر بلند
دیگر شد از تو رسمِ سلیمانیِ شُکوه
بَستی به گردباد، رکابِ ظَفَر بلند
قَد می کشد به ذوقِ تو اَندامِ واژهها
زان رو شد این چَکامِه-غزل مختصر بلند
نه نه که شعر نیست چُنین پاره ی لَهیب
شَرشورِ ناله ای است که شد از جگر بلند
مُشکوی توست رشکِ سلیمان، به باغِ خُلد
طاقِ سَرا مُشَعشَع و درگاهِ دَر بلند!
غلامرضا کافی
شب میلاد زهرای بتول است
ز يُمن او دعا امشب قبول است
شب فیض و شب قرآن، شب نور
شب اعطای کوثر بر رسول است
🌟🌷🎉🌸🎊🌺🎈🌹✨
سالروز ولادت امابیها، حضرت فاطمه زهرا(س) را خدمت فرزند برومندشان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و تمامی دوستداران آن حضرت مخصوصاً بانوان بزرگوار تبریک و تهنیت عرض میکنیم.
#روز_مادر #مادر #میلاد_حضرت_زهرا
"تقدیم به او که وزن حیات دو عالم است"
ای قطرهی گوشهی ابرویت، صدآینه آبروی قمصر
ای سورهی مکّی لبخندت، یکآیه گل و صدفی: گوهر
قرآن لبت همه خوشترتیل، اعجاز سرت هدف تنزیل
معراج تو حسرت جبرائیل، همراز حرای دلت: حیدر
یونان: غم فلسفهی خشمت، عرفان: نمِ عاطفهی چشمت
مبهوت پیمبریات کسری، مسحور سخنوریات قیصر
ابیات مرا بشکن از بن، فعلن فَعَلن فَعَلن فعلن
تقطیع مرا تو دگرگون کن، با وحیات حضرت پیغمبر:
*
شعری بگو از غم انسانها، ای علّت رحمت دورانها
تا پیر دوپاره کند خرقه، تا شیخ به شعله کشد منبر
بر خیز و مغازله کن دل را، آیات کریم مزّمل را
این روح رمیدهی بسمل را، جانی بده از نفسی دیگر
برخیز تو ای شرف عالم، ای فخر رسل نبی خاتم
شکرانهی این نباء اعظم، قُم صلّ ِ لربّک قُم وَانحَر
ای صفوت قلب صفاجویان، عشق تو علاج سیهرویان
دیگر چه غم از همه بدگویان، ماشانئُک الا الاَبتر
بخشیده خدا به تو زهرا را، صدیقهی مرضیه حورا را
این صوت خداست که میخواند: انّا اعطیناک الکوثر
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#میلاد_فاطمه_سلام_الله_علیها
https://eitaa.com/mmparvizan
زِبَرکیش ِ محبّت
( نذر حضرت مادر"س" )
خوشا آشفتگی هایی که در سامان نمی گُنجد
خوشا درماندگی هایی که در درمان نمی گُنجد
بیان شوق می دانم که آتش می زند بر دل
شرار عشق می دانم که خود در جان نمی گنجد
عجب عطر خوشی می آید از باغاتِ لاهوتی
که از آن لَخلَخه، لَختی در این کیهان نمی گنجد
شمیم نامِ بانویی بهشتی در غزل دارم
که وصفش جز که با ایجاز، در قرآن نمی گنجد
چه جا خوش کرده روی گونه خالش! از چه می گویند-
سِپند شوخ چندان هم در آتشدان نمی گنجد؟
ز روی ناگزیری خواندمش بانویِ بی مانند
شکوهش گرچه می دانم در این عنوان نمی گنجد!
چنان ما عاشقیم از جان وجود نازنینش را
که این سودایِ سِحرانگیز در بُرهان نمی گنجد
زِبَرکیش ِ محبّت، گوهر ِ نادرفروغی هست،
که در اَنبان-چُروکِ حکمتِ یونان نمی گنجد
به ما و من شبیهَ ش می کند خود بینیِ مُنکِر
ولی ناموسِ ذات حق، در این بُهتان نمی گنجد
کسانی مِنبرِ آلِ کسا را سهم خود خواندند
ولیکن در عبای وحی، این و آن نمی گنجد
بَلی، اِمکان ندارد جست و جوی ساحَتش در خاک
وجودِ آسمان طبعی که در اِمکان نمی گنجد
اگر میل اَنارش بود، یعنی که جگر خون است
که شرح غُصه اش در حجم «اَلمیزان» نمی گنجد
زبانزد حکمتِ « اَلجار،ثُمَّ الدّار » روشن کرد
که زُهمِ نَفس در گُلخانه ی ايمان نمی گنجد
دلم را وقف زهرا کردم و جمع عزیزانش
که بیش از چارده گُلدان، در این ایوان نمی گنجد
غلامرضا کافی
مزد پیغمبری
شب در انبوه ظلمت سحر شد
آسمان نمنمک تازهتر شد
زلف پرچین شب تاب برداشت
دستی از حوضِ گل آب برداشت
عاشق از چشمه ی دل وضو کرد
چند رکعت خدا آرزو کرد
عاشق آن عاشق دلشکسته
دل نگو، قصر آیینهبسته
دل نگو، دل نگو، دل چه گویی؟
آه ... از آن عشق کامل چه گویی؟
دل نگو، صحن مشکو زبرجد
شمع و مشکاتی از لعل و عسجد
قصری از آب و آتش ملمّع
بارگاه سلیمان مرصّع
طاق ایوانش از قاب قوسین
چشمه ی آبش از شطّ عینین
گریه در چشم او جوشِ مِی زد
عزم رفتن در او شورِ نِی زد
مرکب از نور آمد براقش
لؤلؤ «لا» به زین و یراقش
چشم او خیره بر بینشان بود
مقصدش آنسوی کهکشان بود
آسمان راه آیینهبندش
راه شیری غبار سمندش
باد در یال اسبش قرنفل
طیفی از آینه، موجی از گل
جوش مِی، شور نِی، اسب هِی شد
جذبه در جذبه آن راه طی شد
رعشه ی وصل در جان او ریخت
چشم واکرد و حیرت فروریخت
جای در بارگاه رضا داشت
یک کمان فاصله تا خدا داشت
سیب سرخ تجلی چشیده
بود بر موج گل آرمیده
باغ گلپرور آورده با خود
هدیه ی کوثر آورده با خود
هدیهای کوثری بود زهرا(س)
مزد پیغمبری بود زهرا(س)
"آغـوش مـادر"
آغـوش مـادر عـطر یـاس و بوی مریم داشت بــا او دلــم آرامـشی قـدر مـسـلـم داشــت
زیــر هـلال پـلــکهـا و زلـف مـژگـانـش
خـورشـید را بـا مـاه بیاغـراق بـا هـم داشـت
وقتیکه میچرخید گل از دامنش میریخت
نُقل از لبش میریخت اگر حتی دلش غم داشت
دسـت نـوازش بـر سـرم تـا میکشید انگار
روی جـراحـات دلــم اعـجـاز مـرهـم داشـت
از جنس بـاران بـود و جنس شـبنم و شیشه
در کـوچه امـا مـثل حیدر عـزم محکم داشت
گـاهـی سؤالی در خـیـالم چنگ میزد کـه
مادر، خدایی از مَلک چیزی مگـر کم داشـت؟
دیـــگر چــو او را مـادر گیـتی نـپـرورده
تنـها هـمین الماس را در مُـشت، عالم داشت
والاتـر از مـریم گـمانم یـک سـر و گـردن...
زهـرا تــفـاوت بـا تمــام نـسـل آدم داشت
غزلی از کتاب"شال سبز"
شمسی حسن آبادی (شمس)
کرمان_نرماشیر
# پای درس مکتب ،،حاج قاسم،،
*درس هایی که یک شاعر ونویسنده می توانداز مکتب حاج قاسم بیآموزد...*
شهید حاج قاسم سلیمانی دارای یک شخصیت تک بعدی نبود ،یک انسان جامع وکامل وذوابعادی بود که هر کسی بنا به فراخور حال واحوال واندیشه خودش می تواند از زوایای مختلف پیدا وپنهان زندگی وسیره او درس بگیرد.
#درس اول:
اولین درس حاج قاسم در حوزه شعر ونویسندگی ،درس صداقت در بیان وگفتار وکرداربود،هر چه در درون به آن ایمان وباور داشت در گفتار ونوشتار و رفتار او ساری وجاری بود،دست نوشته ها ،یادداشت ها ،ونوشته های او به معنی واقعی کلمه ،،جان نوشته ،بود
حرفی را می زد که عمیقا به آن باور داشت،شعری را انتخاب می کرد که حرف دلش بود،نوشته های او بازی با الفاظ وکلمات نبود،درس او برای یک شاعر ونویسنده این بود ،که حرفی را بزنیم که با همه ی وجود به آن ایمان داشته باشیم.
وقتی از عمق جان این غزل مولانا را می خواند با تک تک سلولهایش باور داشت،
*رقص جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رّ هّند از دست خود دستی زنند
چون جّهند از نقص خود رقصی کنند*
#درس دوم:
درس دوم حاج قاسم این بود که می گفت:شاید همه ی انسان ها شاعر ونویسنده چیره دست وتوانا ومعروفی نباشند،ولازم هم نیست همه مردم شاعر ونویسنده باشند،او ثابت کرد یک انسان اهل دل ودردمند می تواند حتی بیشتر وبهتر از یک شاعر و نویسنده خوب اثر گذار ومفید باشد،او باور داشت به قول سعدی:
*علم چندانکه بیشتر دانی..
چون عمل در تو نیست نادانی*
#درس سوم،
حاج قاسم آموخت که شاعری ونویسندگی به زیاد سرودن وزیاد گفتن وزیاد نوشتن واثر زیاد خلق کردن نیست،بلکه گاهی با یک اثر خوب ،یک شعرخوب ،یک جمله ی خوب وحتی انتخاب یک شعر خوب هم می شود برای همیشه اثرگذار وجاودانه شد،
*از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوَار بماند*
#درس چهارم
حاج قاسم به معنی واقعی مرد میدان بود،نه تنها مرد میدان جنگ،که مرد همه ی میدان ها بود ،مرد میدان حرف وشعر وشعار توخالی نبود،شعر خوانی حاج قاسم هم عین عمل بود،به عقیده من او ،،علّامه ی عامل،،بود،
او باور داشت مرد میدان بودن ،یعنی جرآت انجام هر کاری را داشتن ،درس حاج قاسم این بودکه یک انسان واقعی ،یک هنرمند،شاعر ونویسنده در عین دانایی باید توانا هم باشد!
*ای مرغ سحر عشق زپروانه بیآموز
کان سوخته را جان شد وآواز نیامد
این مدعیّان در طلبش بی خبرانند
آن را که خبر شد خبری باز نیامد*
#درس پنجم
حاج قاسم می گفت :هیچوقت منتظر این نباشیم که دیگران از ما چیزی بگویند وبسرایند وبنویسند،او ثابت کرد هر انسان دردمندی خودش بهترین راوی داستان زندگی خوش است ،مصداق این درس ،همین کتاب ،خودنوشت زندگی نامه ی خودش به نام ،،از چیزی نمی ترسیدم بود.
#درس ششم
درس دیگر حاج قاسم این بود که همیشه انچه هستیم را به نمایش بگذاریم ،نه انچه نیستیم و ادعّا میکنیم ویا شاید در آینده خواهیم شد.او مرد در لحظه زندگی کردن بود،وبه قول سهراب:
زندگی یعنی عجالتآ...
#درس هفتم
حاج قاسم اموخت دو خصلت نشان اهل دل است،سخنِ دلپذیر ودلِ سخن پذیر
ویک شاعر ونویسنده وسخنور باید اهل دل واهل درد باشد،همواره در مسیر زندگی ،یک رو ،یک دل ،یک زبان ،یک رنگ ،ویک دست باشد،
*ای من فدای انکه دلش با زبان یکی ست،
واو ثابت کرد مرد اگر سرش برود قولش نمی رود..
روحش شاد..ویادش همیشه سبز
# حسین کیوانی
#چهارمین سالگشت شهادت
شهید القدس
43.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«به هرکجا که رسیدیم
با دعای تو بوده...❤️»
شعرخوانی #محمد_محمدیرابع
از شاعران محفل قند پارسی شیراز
به مناسبت «روز مادر»
مریم؟ شقایق؟ یاس؟ نیلوفر؟
زیباتر از اینهاست، زیباتر
خوشبوترین: در دامنش ریحان
جاریترین: یک چشمه از کوثر
گاهی بخوانش سیب، سیبی سرخ
گاهی گلاب تازۀ قمصر
از چشمهایش شعر میبارد
روی خطوط خالی دفتر
در هفت سال تشنگی، باران
در هفت دور تشنگی، هاجر
در خندههایش شور رستاخیز
در گریههایش یادی از محشر
عشق است اسم اعظمش امّا
در خانه، نام کوچکش، مادر
#فاطمه_عارفنژاد
#روز_مادر
﷽
• آخر نگهی به سوی ما کن
• دردی به تفقّدی دوا کن
• ما را تو به خاطری همه روز
• یک روز تو نیز یاد ما کن
[شیخ اجل سعدی]
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
|⇦• اعلام برنامه - جلسه شعرخوانی انجمن
۴ بعدازظهر جمعه ۱۴۰۲/۱۰/۱۵
فرهنگسرای طاووسیه
(بلوار بوستان، حدفاصل آرامگاه سعدی و باغ دلگشا)
حضور تمامی عزیزان شاعر و هنرمند را پاس میداریم...🌹
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
انجمن شعر سعدی
اسلام فهندژ
[ @sheresaadi ]
مدتها بود ذهنم درگیر بود که جای حدیث کسا که کانون رازآمیز آن حضرت زهرا هست، در شعرهای آیینی خالی ست...و قسمت بود در ایام فاطمیه این شعر سروده شود..
زنی زیر عبا با آسمان سرّ و سری دارد
خدا غیر از "محمد" در عبا پیغمبری دارد
در این منظومه، این خورشید، نور دیگری دارد
کنار دست ساقی جلوه ی کوثرتری دارد
بگو این جمع، جز با "فاطمه" کامل نخواهد شد
نباشد آیه ی تطهیر هم نازل نخواهد شد...
که "زهرا" در عبا پوشانده قرآن کریمی را *
ز "با" تا "میم"ِ بسم الله الرحمن الرحیمی را
تماشا کرده قدری پرتو نور "قدیم"ی را
و جرعه جرعه نوشیده ست صهبای شمیمی را
"اشُمُّ عندکٍ" یعنی که این بوی رسولانه
بهشتی تر شود دور و برٍ زهرای ریحانه
نگاهش آسمان را با زمین دمسازتر کرده
کلام او کلام الله را اعجازتر کرده
مفاتیحش یداللهِ "علی" را بازتر کرده
که قرآن است و هر تفسیر او را رازتر کرده
سلامی داده اند این چار تن بر جلوه ی ذاتش
رسانده جمع را زیر عبا رمزِ اشاراتش
شب قدری که با سرّ نظر، راهِ قدَر بسته
"سلامٌ فیه" را با چادرش دور کمر بسته
ملَک بر ریشه های جانمازش بال و پر بسته
"و مَن تحتَ الکساء"؟ یعنی که او رازی ست سربسته
نمی فهمد کسی این راز را غیر از خدای او
به حکم آیه ی "لا یعلم الاسرارَ الا هو"...
نشسته گردی از دستاس روی آستین هایش
زنی جامانده دورِ عرش، ردٌ روشن پایش
که سیب سرخ معراج است آغاز معمایش
ازل، آغازِ دیروزش، ابد پایان فردایش
رسیده لحظه ی اذن دخولِ "فاطمه" آنَک
خدا در اشتیاق واژه های "قَد اذِنتُ لَک"...
"فَلَمّا اِکتَمَلنا"...فاش شد اسرار پنهانی
زمین و آسمان با عشق در آیینه گردانی
خدا آن سوی پرچینِ زمان گرم غزلخوانی
مبادا خاطر این جمع را هرگز پریشانی!
"فلما اکتملنا" عشق با تقدیر توأم شد
تجلی کرد نور پنج تن، آن جلوه، عالم شد...
خوشا هنگامه ی " هُم فاطِمَه" با هر چه اسرارش
خدا در چرخه ی هر نام، هی کرده ست تکرارش
"ابوها"..."بعلها"..شوری ست در تکرارِ هر بارَش
کسی اذن هبوطی خواسته با شوق دیدارش
شنیده بی حجابِ وحی، نجوای خداوندی
که دارد "فاطمه" بی واسطه با عرش پیوندی...
عبا را روی سر دارد ولی این بار در کوچه
عبا می افتد از سر، بی خبر زن، بی خبر کوچه!
و در هم می شود تصویر ماتِ "رهگذر"..کوچه...
از این جا می شود داغ بلندی مختصر،کوچه..
عبا را می کشد روی زمین آهسته آهسته
چرا مادر می آید این چنین آهسته آهسته...
کسی رد می شود بی اذن از زیر عبا مبهم
کسی مثل لگد، مثل غلافی آهنین، محکم
عبا می افتد از سر بر زمین ناگاه، مادر هم...
کنارش آیه ی تطهیر جاری می شود کم کم
هنوز از خاطرات این عبا تنزیل می ریزد
هنوز از تار و پودش بال جبراییل می ریزد
میان التهاب کوچه ها آنچه نباید، شد
زنی زیر عبا از خواب سنگین زمین رد شد
زن ایمان بود، باور بود، اما شهر مرتد شد
در ابهام شبی تاریک رفت و رازِ ممتد شد
مدار عالمِ "امر" است خطّ سرخ امضایش
زنی روی زمین جا مانده ردّ روشن پایش...
*منظور، حضرت رسول (ص) است.
دکتر سید اعظم حسینی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
داغ کرمان
از کینه ی خصم پست ای وای ای وای
آیینه بسی شکست ای وای ای وای
صد لاله ی کربلایی افتاد به خاک
کرمان به عزا نشست ای وای ای وای
**
کرمان، ز نگاه اشک و خون می بارد
آلاله به باغ شهدا می کارد
پیداست از این حادثه ی خون افشان
دشمن همه بغض حاج قاسم دارد
غلامرضا کافی