eitaa logo
قرار نوکری
1.1هزار دنبال‌کننده
820 عکس
53 ویدیو
119 فایل
اطلاع رسانی جلسات کربلایی سیدعلی #حسینی_تبار و بارگزاری صوت جلسات و.. 🔻🔻🔻 #کانال_تخصصی_شعر_و_مداحی #مقتل #بارگزاری_اشعار_نوحه_سرود #آموزش_روضه_خوانی_تخصصی #آموزش_مداحی #حرم_مطهر_حضرت_معصومه_س #سید_علی_حسینی_تبار پل ارتباطی با حقیر ۰۹۱۲۲۵۱۰۶۲۸
مشاهده در ایتا
دانلود
زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی‌تر_ که قبل از قصۀ ‌«قالوا بلی» این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش، از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه نشانْد آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد زنی آن‌سان که خورشیدست سرگرم مصابیحش که باران نام او را می‌ستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتی‌های تلمیحش جهان این شاه‌مقصودی که روشن شد ز تسبیحش ازل مبهوت فردایش، ازل حیران دیروزش ندانم‌های عالَم ثبت شد در لوح محفوظش چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قَدَر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پَر بر آن چادر ستونِ آسمان‌ها می‌گذارد سَر بَر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز، پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش، رستخیز کربلا بوده‌ست * * غمی در جان زهرا می‌شود تکرار در تکرار صدای گریه می‌آید به گوشش از در و دیوار تمام آسمان‌ها می‌شود روی سرش آوار که دارد در وجودش روضه می‌خواند کسی انگار برایش روضه می‌خواند، صدایی در دل باران که یا أُماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان خدا را ناگهان در جلوه‌ای دیگر نشان دادند که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند صدای گریه آمد، مادرم می‌سوخت در باران برای کودک خود پیرُهن می‌دوخت در باران وصیت کرد مادر، آسمان بی‌وقفه می‌بارید حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید! تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید جهان تشنه‌ست، بالای سر او آب بگذارید زمان رفتنش فرمود: می‌بخشید مادر را کفن‌هایم یکی کم بود، می‌بخشید مادر را بمیرم بسته می‌شد آن نگاه، آهسته آهسته به چشم ما جهان می‌شد سیاه، آهسته آهسته صدای روضه می‌افتد به راه، آهسته آهسته زنی آمد به سوی قتلگاه، آهسته آهسته بُنَّیَ! تشنه‌ای! مادر برایت آب آورده... ✍ @ghararenokary
ای وای از آن حدیثِ به دفتر نیامده ای وای از آن شروعِ به آخر نیامده ای وای از آن یقینِ به باور نیامده ای وای از آن مزارِ کبوتر نیامده ای وای از آنکه رفته و دیگر نیامده ای دل حدیث دختر طاها شنیده‌ای؟ یَرضی شنیده‌ای، لِرضاها شنیده‌ای؟ هنگامۀ نماز، دعاها شنیده‌ای؟ "حتی تَوَرَّمَت قَدَماها" شنیده‌ای؟ أمّن یُجیب این همه مضطر نیامده یاللعجب! فصلّ لربّک ولادتش واحیرتا! لِیُذهِبَ عنکم شرافتش طوبی لهُم وَ حُسن مَآب است مدحتش جبریل با تمام بزرگی و رتبتش از عهدۀ ستایش او برنیامده * * اما چه سود، حرمت قرآن شکسته شد یک‌باره قلب سورۀ انسان شکسته شد در را زدند و حرمت مهمان شکسته شد نان ریخت، سفره سوخت، نمکدان شکسته شد فصل غریبی تو چرا سر نیامده؟ زهرا هنوز گریه‌ی بی‌گاه می‌کند مولا هنوز سر به دل چاه می‌کند پاییز ادعای أنا الله می‌کند صبح بهار از آمدن اکراه می‌کند آیا هنوز وقت مقرّر نیامده؟ ✍ @ghararenokary
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری حنّانه و هانیّه و ریحانه و کوثر انسیّه و حوریّه و انسیّۀ حَورا این‌ها همگی فاطمه هستند ولی نیست محبوبیت فاطمه محدود به این‌ها مادر که نه! بالاتر از اُمُّ الحَسنِین است دختر که نه! بالاتر از آن، اُم اَبیها فردوس برین، باغ بهشت است به صورت فردوس برین، خانۀ زهراست به معنا پیچیده در آن عطرِ «بِه» و «یاس» و «گل سرخ» بیرون زده از پنجره‌اش شاخۀ طوبی روزی که بخندد همۀ شهر، بهاری‌ست آن شب که بگریَد، شب عالم شب یلدا * * * آن شب که بگریَد، همۀ شهر بگریند آن شب که بگریَد...چه می‌آید سر مولا؟ از روی لب مادرمان فاطمه چندی‌ست لبخند فراری شده کاری بکن اَسما کاری بکن اَسما که پریشان شده مادر درد است سراپا و سکوت است سراسر این هیزمِ تَر چیست که در آتش آن سوخت یک مرتبه هم مادر و هم دختر و همسر "در" سوخت، ولی مانده به یادم که محمد یک مرتبه بی‌اذن نشد وارد از این در من خواب بدی دیده‌ام اَسما، چه بگویم؟ دور کمرش شال عزا بست پیمبر از عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ» در این شهر خالی‌ست مشام همه، کافور بیاور... ✍ @ghararenokary
به‌مناسبت هفته خورشیدهای خاک‌نشین، یادشان به خیر پل‌های آسمان به زمین، یادشان به خیر آن روزهای روشن و آن قلب‌های صاف شب‌های شور و رزم و کمین، یادشان به خیر مردان عاشقی که سبک‌بار رد شدند از خاک‌ریز شکّ و یقین، یادشان به خیر دستانِ رو به علقمه‌ی مانده روی خاک پاهای بوسه داده به مین، یادشان به خیر شب‌های حمله، شور و مناجات عاشقان آن یاحسین‌های حزین، یادشان به خیر آنان که از تلاوت‌شان در میان شب می‌ریخت اشکِ روح الامین، یادشان به خیر این‌جا هنوز رو به خدا، ردّ پای‌شان پیداست روی خاک، ببین! ... یادشان به خیر ✍ @ghararenokary
به‌مناسبت هفته آن اسم اعظم که نشانی می‌دهندش سربند یا زهراست، محکم‌تر ببندش هرکس که در سر آرزوی عشق دارد هنگام رفتن با شهیدان می‌برندش بابا! وصیّت نامۀ همسنگرت کو؟ این روزها خون می‌چکد از بند بندش آقا معلم قصه از آن‌روزها گفت کردند سالِ آخری‌ها ریشخندش شرمی نکردند از صدای سرفه‌دارش چیزی نخواندند از نگاه دردمندش گیرم عَلم از دست عباسی بیافتد عباس دیگر می‌کند از جا بلندش هر کس به این آسانی اهل کربلا نیست کار حسین است و دل مشکل پسندش ✍ @ghararenokary
به‌مناسبت هفته حال و هوای شهر، نفسگیر می‌شود تا حلقه‌های اشکِ تو زنجیر می‌شود چیزی نمانده است به خطِّ مقدّمت بابا! صبور باش اگر دیر می‌شود تاول به تاول است تمامِ تنت... ببین تاول شبیهِ دردِ تو تکثیر می‌شود رفتارِ عده‌ای به تو آسیب می‌زند گاهی زبان، زبانه‌ی شمشیر می‌شود هرروز دیده‌ای ز کمانِ دهانشان حرفی که تیر می‌کشد و تیر می‌شود ساکت نشسته‌ای و نگاهی نمی‌کنی وقتی وجودت از همه کس سیر می‌شود کم کم شبیهِ آیِنه‌ها می‌شوی دگر دارد تمامِ خوابِ تو تعبیر می‌شود تو می‌روی و تازه جوان می‌شوی و من آن دختری که از غمِ تو پیر می‌شود ✍ @ghararenokary
به‌مناسبتِ هفته شهیدی در میان کاروانت می‌شوم یا نه؟ غبار رهگذار عاشقانت می‌شوم یا نه؟ دلم سنگ است می‌دانم، دلم تنگ است می‌دانی نمی‌دانم که خاک آستانت می‌شوم یا نه... مرا با گوشه‌ی چشمی خواندی اما کاش می‌گفتی فدای چشم‌های مهربانت می‌شوم یا نه... فدای تو چه جان‌های جوانی شد بگو آیا فدای آن شهیدان جوانت می شوم یا نه؟ سرم را کاش بر زانو بگیری یوسف زهرا بگو وقت شهادت، میهمانت می‌شوم یا نه؟ ✍ @ghararenokary
به‌مناسبت هفته سلامِ خیلِ ملائک به محضرِ شهدا به پیرِ عشق، خمینی، به رهبر شهدا قرارِ قلبِ شکسته بهشت‌ِزهرا شد بهشتِ ماست قبور مُطهّر شهدا نهاده دست به سینه، همه قیام کنیم برای عرض ادب در برابر شهدا حیاتِ دین خدا ضامنش همین خون‌هاست درود حق به سپاهِ دلاورِ شهدا عجب شکوه عظیمی‌ست در صفِ محشر عبور قافله‌سالارِ بی سرِ شهدا چه عاشقانه نشستند پای دلبر خویش چه دلبری‌ست واللهِ دلبرِ شهدا بدون شک همه مهمان فاطمه گشتند که هست مادر ارباب، مادرِ شهدا کسی اگر سندش را طلب نمود، بگو: شمیم سیب، می‌آید ز پیکر شهدا به راه دین همه هستیِ خود فدا کردند عطا کنید به ما هم ز باورِ شهدا خدا کند که نفس‌های آخر ماهم شود شبیه نفس‌های آخرِ شهدا بخوان وصیت این پیرهای سیر و سلوک نشین عزیز دلم پای منبرِ شهدا وصال خواهی اگر راهکار آن اشک است که گریه‌های سحر هست کوثرِ شهدا عبور کن شبی از سیمِ خاردارِ نفس که راه یابی از این دَر، به مَعبرِ شهدا ✍ @ghararenokary
اول ناگاه کتاب گریه را وا می‌کرد آن قدر که پشت ناله را تا می‌کرد در مجلس روضه‌ی امام صادق یاد لب خشکیده‌ی بابا می‌کرد دوم بانو! بنشین، بخوان، بگو حرف بزن از تیر نشسته بر گلو حرف بزن بانو! دم آخری کمی آب بخور از خاطره‌ی دست عمو حرف بزن سوم از سایه‌ی سنگ، رد شده لشگر من زنجیر نشسته روی زخم پَر من این غصه، شبانه، بی صدا پیرم کرد: تشت و سر و چوب و گریه‌ی خواهر من چهارم چوبی که به لب اشاره می‌کرد آن‌روز از عمه جگر پاره می‌کرد آن‌روز ترسیدم از آن چشم حرامی ناگاه... وقتی که مرا نظاره می‌کرد آن‌روز پنجم در قاب عطش اگرچه تصویر‌ شده از خوردن آب تا ابد سیر شده او بعد هزار و چارصدسال هنوز ایستاده درِ خیمه، ولی پیر شده ششم نه که بدن عزیزمان سر دارد نه پیرهن کهنه‌ای در بر دارد غارت شده زیر دست و پا... ای مردم! این جسم غریب مانده، مادر دارد هفتم در باغ عزای کربلا تاک شده آیینه‌ی لب‌های عطشناک شده جَرّوهَا عِدّ‌‌ه مِن اَعراب امّا انگار سکینه با پدر خاک شده هشتم می‌دید خود حضرت زهرا ای وای افتاده تن ماه به دریا ای وای تا خطبه بخواند از اسیری و عطش از منبر نیزه رفته بالا ای وای نهم از شام اسارتی که مهتاب نداشت راهی به سرای چشم او خواب نداشت بابا، غریب و تشنه بود و دختر جز اشک نگاه خشک خود آب نداشت دهم چشم تو پر از صحنه‌ی درگیری بود یک قافله دست و پای زنجیری بود فکرش دل سنگ را شکست ای بانو تیری که به سینه خورد عجب تیری بود ✍ @ghararenokary
بار دیگر عزای عاشوراست از غمی بی قرینه باید گفت دو سه خط سوگواره‌ی غربت در عزای سکینه باید گفت قطره از وصف بحر درمانده من کجا، مدح دختر ارباب ای که بوده حسین مداحت السلام ای سکینه بنت رباب در کرامات حضرتش کافی‌ست شیر او را رباب داده، همین در غریبی او فقط بنویس به عمو مشک آب داده، همین کربلا بود دشتی از روضه او بلاهای خویش را دیده در عبایی پر از علی اکبر روح بابای خویش را دیده روضه می‌خواند دور دارالحرب نعش‌ها را یکی یکی که شمرد دید، بابا علیِ اصغر را به امیدی گرفت و با خود برد پدر آمد ولی چه آمدنی! غرق خون کرد چشم قافله را دید دور جنازه‌ی اصغر همه گفتند لعن حرمله را از وداع سکینه و ارباب جگر کائنات خون شده بود آه از آن دم که دید این دختر زینِ باباش واژگون شده بود با تنی خون گرفته از گودال آمدی ذوالجناح! بی بابا کاش می‌شد رها نمی‌کردی وسط تیر و نیزه‌ها او را پدرم را غریب بین دو نهر نحر کردند با لب عطشان السلام علیک ای بی سر السلام علیک ای عریان ✍ @ghararenokary
تابیده است از دو نظر بر تو آفتاب هم دختر حسینی و هم دختر رباب هرچند "آمنه"ست و "امینه"، ولی حسین نام تو را سکینه‌ی خود کرده انتخاب درباره‌ی مقام بلند تو گفته‌اند: ممسوس در خداست شبیه ابوتراب در هر دوعالم از سر ارج و بها تو را شد "فخرة‌النسا" لقب از "سیدالشباب" از آن زمان که راویه‌ی "شیعتی" شدی دیگر برای شیعه گوارا نبوده آب در کربلا و کوفه و شام و مدینه هم شد قوت غالب تو فقط غصه و عذاب درد تو را شنیده‌ام از سهل‌ساعدی داغ تو را گرفته‌ام از مجلس شراب آتش گرفت سینه‌ی دشمن برای تو حتی دل یزید شد از داغ تو کباب "بس کن که ناله‌ات جگرم را کباب کرد!" این حرف را شنیده‌ای از فاطمه به‌خواب رویش سیاه باد و دودستش بریده باد هرکس که دست‌های تو را بسته با طناب هرچند گریه پلک تو را زخم کرده است هرچند رأس رفته به نی، برده از تو تاب یک رکعت از نوافلت اما قضا نشد گیرم هزاربار رسیدی به اضطراب با ما بگو که زینب مضطر چکار کرد؟ وقتی که سُم اسب گرفت از گلش گلاب... ای روضه‌خوانِ واقعه‌ی کربلا! بگو؛ با اشک خود چگونه به‌پا کردی انقلاب سرهای غیرتی سر نی سنگ خورده‌اند تا دشمن از شما نتواند برد حجاب ای بشکند دهان قلم‌های روزگار وقتی کم است نام تو در این همه کتاب شأن تو باشکوه‌تر از حرف‌های ماست هرکس دروغ بسته به تو خانه‌اش خراب! باشد دعای خیر تو تعجیل در فرج زیرا دعای خسته‌دلان هست مستجاب... ✍ @ghararenokary
نَفَس چو تیغ دو دم می‌کشید گاهِ غضب نداشت دستِ کمی خطبه‌هایش از زینب نبود در پی نفرین؛ وگرنه عمر زمین به سر می‌آمد اگر آه می‌نشاند به لب رباب بود ربابی کز آفتابِ بلا اگر چه سوخت سرش، پای او نرفت عقب نرفت معجرش از سر کنار، باری هم رسد به فاطمه او را درختِ اصل و نسب زمین توان کشیدن نداشت حجبش را قدم به زانوی اکبر گذاشت امّ ادب سکینه آن‌که همین در مقام او کافی‌ست حسین فاطمه خیرالنساش داده لقب! کنار زینب کبری عَلَم گرفت به دوش رَود که فتح کند شام را وجب به وجب سزد برابر نطق فصیح او همه عمر زبان به کام بگیرند شاعرانِ عرب ز تیر خطبه‌ی او، بعدِ باءِ بسم الله به خاک تیره نشستند شامیان همه شب سپس به تیغ سخن بر یزید وارد شد چنان علی که بیاید به کشتن مرهب زبان به عجز گشودند چون درِ خیبر شکست خورد به نطقش سپاهِ جنگ طلب به دست نالۀ خود می‌شکست بت‌ها را ز پا فتاد به پا آن‌که کرد بزم طرب سؤال می‌پرسید و سکوت حاکم بود عزیز فاطمه را کشته‌اید از چه سبب؟ به عمّه گفت: بگو چوب خیزران نزنند که جای بوسه پیغمبرست بر این لب آهای زادۀ هند! از سرش چه می‌خواهی تنش بس است که تازانده‌ای بر او مرکب به نیزه شد سرِ قرآن، قسم به کهف رقیم تو از معاویه هم بدتری، چه جای عجب سخن تمام کنم آه از خرابۀ شام که ماه در طبق آمد به دیدن کوکب ✍ @ghararenokary