بی نوایم، نِگَهَم خیره به دستان علی ست
بی پناهم، سرِمن بی سر و سامان علی ست
شده بیمار دلم از غمِ دوریِ نجف
دل من منتظر نسخه ی درمان علی ست
شب قدر است ملائک همه تسبیح کنان
شکرگویم که لبم مست و غزلخوانِ علی ست
بی گمان لطف خدا بوده که شاعر شده ام
طبعِ شعرم ز ازل ریزه خور خوان علی ست
روز محشر که خلایق همه گریان هستند
چشم من منتظر پرتو احسان علی ست
#نگین_نقیبی
#عضوکانال
@golchine_sher
چقدر خسته ام از قرص های تکراری
چقدر از سر من دست بر نمی داری
مباد ماه تو را هم شبی نظر بزند
اگر مرا با این قرص ها بیازاری
نه این مسکن خوابت مرا معالجه کرد
نه بوی گاوزبان از دکان عطاری
سؤال می کنی از من، کی است اول ماه؟
که گل کند به جوابت جنون ادواری
شنیده ای که مسافر شدم به قایق ابر
نگو به خنده که در خواب یا که بیداری؟
نگو شمال به قول هواشناس ابری ست
که سر در آورم از سمت جاده ی ساری
به حوض سعدیه هم سکه ای بیندازم
به این خوشم پس از آن ماجرا به ناچاری
زنی کنار من اینجا به حوض سعدیه بود
دو چشم دوخته با من به سقف گچ کاری
چه دیده بود دراسلیمی مدورحوض
چه دیده بود دراین نقش های معماری
براش تابخرم سینه ریزماه بگو
ردّ کدام جواهر فروش راداری
نپرس اسمش راباکسی نخواهم گفت
همان که رفت و رها کرد رسم دلداری
خودت به جای من اصلا بیا تصور کن
که شب به سعدیه بی او ستاره بشماری
چه سحر کرد مگر با لبان خوش ترکیب
دمی که گفت به من خوانده درس معماری
و در حوالی ارگ کریم خان بی او
چه شکوه ها که نکردم به حضرت باری
روان شناس خبر از گذار سال نگفت
به گوشم آن همه تقویم های دیواری
ببین که دغدغه ی عاقلانه هم دارم
به پای این ننویس اختلال رفتاری
روان شناس جهان شماست غرق غبار
نفس نفس خفه ام کو علاج بیماری
چرا به شهر من این قدر کارتن خوابند
چرا به شهر شما کودکان سیگاری
چه کاسبان با نان حرام فربه شدند
چه تاجران با سوگندهای بازاری
به کوچه ریخت چرا باز صاحب خانه
همه وسایل همسایه را به آن خواری
مگر که دست خودش بود دست خالی او؟
بگو چگونه دهم شرح این گرفتاری؟
روان شناس!سرم گیج ازین تناقض هاست
که مات فلسفه ی هر تناقضم آری
کتاب های"هگل"کرده اند گیج ترم
مرا تو بی خبر از"مارکس"هم نپنداری!
دو قرص ابر،فقط لای گریه ام بگذار
که خوب می شوم از آن اگر تو بگذاری
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
#عضوکانال
@golchine_sher
دوباره دیر کردی...از دهان افتاد چایی ها
حسابم با کتابم جور شد با این جدایی ها
دوباره ساعت اَت خوابیده لایِ دفترِ شعرت
خودت جا مانده ای در ایستگاهِ بی وفایی ها
تو قلبم را گره پشتِ گره بستی به موهایت
چه طولانیست گیسویِ شبِ عقده گشاییها
تو حتی در خیالاتی که می بافم نمی آیی
همیشه کار دستم داده این واقع گرایی ها
دعا کردم...دعا با شاخه یِ رز مانده در دستم
تورا ازدست خواهمداد با این بیخدایی ها
#علی_مردانی
@golchine_sher
در اوج غصــه هم طلب همـــدلی نکن
همچون انار خون به جگر باش و تاجدار!
#امیرحسین_پورعزیز
@golchine_sher
مرد برای عاشق شدن
به یک دقیقه نیاز دارد،
و برای فراموش کردن
به چندین قرن...
#نزار_قبانی
@golchine_sher
از عِطر بهارِ ناب سرشاری تو
آرامش جسم و روح بیماری تو
با سیره ی زینبی که داری بی شک
تفسیر دقیق صبر و ایثاری تو
#نوروز_رمضانی
#مدافعان_سلامت
@golchine_sher
باور نمیکنم که بیایی به دیدنم
آه ای همیشه عشق تو مرز رسیدنم
بعد از توساده میشود ازهرکسی گذشت
ساده ست بی تواز همه کس دل بریدنم
جزغم نمیدهم به هرآنکس که خوانَدم
شعر غمم چه سود بَرنداز شنیدنم؟
(زین همرهان سست عناصردلم گرفت)
دیریست آهوانه به فکر رمیدنم
من یک کبوترم، تو همان آسمان صاف
در آرزوی پر زدن و پرکشیدنم
تو مرز بی نهایت عشقی و ناپدید
بر خار زارعشق چه حاصل دویدنم؟
پژواک گام توست که نزدیک میشود!؟
باور نمیکنم تو بیایی به دیدنم
#قاسم_حسینی
#عضوکانال
@golchine_sher
تماشا کن برای بار آخر آسمانت را
صدای گریه ام پرمی کند کم کم جهانت را
به نفع داستان خود،به نامردی مرا کشتی
ولی بامرگ من پایان ندادی داستانت را
پس از من روزگاری تیره خواهی داشت بی تردید
اگر حتی نگیرد خاطرات تلخ ، جانت را
غم ناگفته ی خود را به گوش کوه می گویم
چنان سنگی که من از کوه می پرسم نشانت را
اگر بردیست در تقدیرت ای دیوانه دل،این است
به تلخی می بری یک روز باخود،جامه دانت را
عزیزمن!به حرف دیگران از چشمت افتادم
که نفرین می کنم هرروز و هرشب دیگرانت را
دلم در سینه می سوزد، تورا برسینه می گیرم
به آتش می کشم اینسان ، دل نامهربانت را
#علی_مقنی
@golchine_sher
اندر آن روز که پرسش رود از هرچه گذشت
کاش با ما سخن از حسرت ما نیز کنند...
#غالب_دهلوی
@golchine_sher
سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است
نارفیق بیمروّت، کار یادت داده است
توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است
دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت داده است
عطر موهایت قرار از شهر میگیرد بگو
دلربودن را کدام عطار یادت داده است؟
عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت داده است
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
غروب... زمزمه ای با ترانه های قدیمی
غمی به وسعت ایوان خانه های قدیمی
سکوت ساده ی عکسی شکسته می کِشد آرام
مرا به گوشه ای از عاشقانه های قدیمی
صدای گرم «بنان» یاکریم های جوان را
نشانده است در آغوش لانه های قدیمی
هوای چادر مادر بزرگ و جای تو خالی...
که باز گریه کنم با بهانه های قدیمی
مگر به یاد تو امشب غبار آینه ام را
به بادها بسپارند شانه های قدیمی
هوای تلخ اتاق و غمی که می وزد از دور
و عشق تازه تری با ترانه های قدیمی...
#اصغر_معاذی
@golchine_sher
کوچه ای بی رهگذارم پیش تو
غیر تنهایی چه دارم پیش تو
ابری شبهای دلتنگم که باز
باز می خواهم ببارم پیش تو
هستی ام در حسرت یک لحظه گل
سرزمینی بی بهارم پیش تو
چشمهایت:یک خزر موج و صدف
دل به دریا می سپارم پیش تو
روی دوش بادها گم می شود
ناله تا از دل برآرم پیش تو
با شکوه قله ها هم نسبتم
باز اما خاکسارم پیش تو
چشم در چشمت همیشه بی قرار
اضطراب چشمه سارم پیش تو
#سهیل_ِمحمودی
@golchine_sher