eitaa logo
گلچین شعر
14.4هزار دنبال‌کننده
825 عکس
283 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
کجاست شانه ی امنت که بعد تو این سر برای من، منِ بیچاره سر نشد که نشد @golchine_sher
چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم... @golchine_sher
کاری به کار عقل ندارم به قول عشق کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟ @golchine_sher
من به تنهایی این پیله قناعت دارم هر چه کرم است که پروانه نباید بشود @golchine_sher
اهل کاشانم پیشه‌ام نقاشی است گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود چه خیالی چه خیالی ... می دانم پرده ام بی جان است خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است... @golchine_sher
تـورا بـرای شبی عـاشقـانـه، کم دارم تـو را بـرای دعـای شبـانـه، کـم دارم تـو را و گـرمیِ آغـوشِ مهـربـانت را بـرای خلوت و سرمای خانـه کم دارم مـن آن پـرنـده‌ ی تنهـای زیـرِ بارانم کمی درخت و کمی، آشیـانه کم دارم غـروب آمـد و اسبـابِ غم، فراهم شد بـرای گـریـه ‌ام انگـار، شانـه کم دارم نخواه از تو و احساسِ خویش برگردم کـه در مقـابلِ حرفت، بهانـه کم دارم ببخـش اگـر سخنـانم تو را مکدر کرد مـن از تبـارِ عـذابـم ، تـرانـه کم دارم @golchine_sher
ای مهرِ تو چون‌ماه ، به شب های بلندم غیر از تو، بگو دل به هوای که ببندم؟ وقتی که کنـــــارِ تو ام انـــگار به کلّی، دور از غم و دلتنگی وآسیب و گزندم درقاف ترین قلــهء رویای تو هستم مبهـــوتِ افق‌های مه آلود سهنــدم تقصیـــــرِ دلم نیست زده باز به دریا من فارغ از این فلسفه های زد و بندم گاهی که شودبسته لب از قصه و غصه از دست ِ زبانِ دلِ خود هم گِله‌ منـدم تا بوده چنین بوده نمِ اشک بهانه است باید که به این گریه ء بیهوده بخندم! مضمونِ غــــزل، محــــورِ آرایــهء نابی باز از تو سروده است، دلِ شعرپسندم @golchine_sher
درد عشقت را همین دیشب به مادر گفته‌ام تا تو باشــی برلبـم، هرلحظـه از سر گفته‌ام مـــادرم باریــد و باریـد و دلــم بیتــاب شد مثــل اینکه داغ دریـــا را به بنــــدر گفته‌ام خواهرم تا روســری از سرنگیرد، بیقـــــرار داستــانت را به او یک جـــور دیگر گفته‌ام چای تلـــخ و استـکان و قند حتـــی تلــخ‌تر من مگــــر درد دلــــم را با سمـــاور گفته‌ام! دید با چشم خودش افتادنش‌را خاک سرد تا غم خود را به صحــرا با صنــوبر گفته‌ام زیر و رو کردی جهـانم را و با این حال، باز تا تـــو را دیــدم فقــط... اللــه‌اکبـر گفته‌ام این همه زیبایـی یکجا، کمــال خلقت است تا تو بودی از گل و خورشید، کمتر گفته‌ام @golchine_sher
این روزها سخاوت باد صبا کم است یعنی خبر ز سوی تو این روزها کم است اینجا کنار پنجره تنها نشسته ام در کوچه ای که عابر دردآشنا کم است من دفتری پر از غزلم، ناب ناب ناب چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است بازآ ببین که بی تو در این شهر پر ملال احساس ، عشق ، عاطفه ، یا نیست یا کم است اقرار می کنم که در اینجا بدون تو حتی برای آه کشیدن هوا کم است دل در جواب زمزمه های بمان من می گفت می روم که در این سینه جا کم است غیر از خدا که را بپرستم؟ تو را ، تو را حس می کنم برای دلم یک خدا کم است @golchine_sher
هرچند پیش روی تـو غرق خجالتند چشمان این غریبه فقط با تو راحتند بانو به بی قراری شاعر ببخش اگر این شعرها به حضرت چشمت جسارتند آغوشت آشیانه ی گرم کبوتران لبخندهات حس نجیب زیارتند دور از نگاه سرد جهان دست های من با بافه های موی تـو سرگرم خلوتند دنیا سکوت های مرا ساده فکر کرد از حرف دل پرند اگر بی شکایتند بی خواب کوچه گردی و بدخوابی ام نباش دلشوره های هر شبم از روی عادتند هی کوچه کوچه کوچ به پایان نمی رسم شب های سرد و ابری من بی نهایتند... @golchine_sher
در کاسه ی وصل تو اگر زهر دهندم خوش تر که به پیمانه هجران تو ، قندم آرامش دل خواسته ای نیست میسّر جز در کنف سایه ی آن سرو بلندم آفاق پر از اخترکان است و به جایت کس را ننشاند دل خورشید پسندم هر چند که بس رشته ی زلفم به کمین است ، امّا ، نه من آن بسته ی هر سست کمندم عشق آن قدر از موی تو زنجیر به هم بافت تا ساخت کمندی که کشانید به بندم با رفتن و گم گشتن و از خویش گذشتن گیرم که به هر شیوه ، دل از مهر تو کندم امّا چه کسی لایق عشق است به جز تو ؟ بی تو دل سر گشته به مهر که ببندم ؟ @golchine_sher
قلـبِ عـاشق می‌تپد، تنهـا بـرای یک نفر بـاید از عـالَـم بُـرید و مانـد، پای یک نفر گاه از آیینـه هـم، باید فـراری بـود و دید عکسِ خود را بینِ قابِ چشمهای یک نفر مثلِ کوهِ برف، در بهمن نباید سُست بـود دل فقط باید بـریـزد بـا صدای یک نفر آرزوهـای محـالِ دیگـران بـایـد شـد و مستـجابِ ربّنــاهـای دعــای یک نفـر روی هر بـامی نباید رفت از پـرواز گفت بـال باید جـَلـد باشد در هوای یک نفر @golchine_sher
رفته است از آسمان من خورشیدم پژمرد مقابلم گل امیدم بر قبر گلاب اشک می‌پاشیدم گفتم که فراق را نبینم دیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم گفتیم برای هم و همتای همیم گفتیم که موج های دریای همیم گفتیم شریک درد و غم های همیم او رفت و شریک درد و غم گردیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم کوچید از آشیان پرستو شد و رفت آسوده ز دردهای پهلو شد و رفت دستان علی دخیل زانو شد و رفت او رفت و اسیر خانه ی تبعیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم ای یک تنه لشکرم سپاهم زهرا نه ساله رفیق نیمه راهم زهرا شد خانه پس از تو قتلگاهم زهرا بعد از تو لباس بی کسی پوشیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم مانده است به خاطر من آن روزی که آن هیزم سرخ خانمان سوزی که آن دست سیاه آتش افروزی که بعد از تو دگر نمی کند تهدیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم افتاد گل بهار من دست خزان پشت در باغ رفت از جسم تو جان شد ساقه ی تو شکسته من هم پس از آن هر روز ز باغ خانه گل می چیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم با دیده ی خویش دیدم افروخته بود خاری که گل مرا به در دوخته بود رفتی و نگفتی که سرت سوخته بود افسوس که دیر قصه را فهمیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم تا دست تو بر پشت یدالله نشست خوشحال شدم که باز هم زهرا هست ناگاه قلاف آمد و دست تو شکست از لرزش دست‌های تو لرزیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم @golchine_sher
خسته‌ترازصدای من، گریه‌ی بی‌صدای تو حیف که مانده پیش من، خاطره‌ات بجای تو... @golchine_sher
می تواند که تو را سخت زمینگیر کند درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند آسمان بر سرم آوار شد آن لحظه که گفت  قسمت این است بنا نیست که تغییر کند  گفت امید به وصل من و تو نیست که نیست  قصد کردست که یک روزه مرا پیر کند  گفت دکتر: من و تو مشکلمان کم خونیست  خون دل میخورم ای کاش که تاثیر کند  در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم  که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند  خواب دیدم که شبی راهی قبرستانم  نکند خواب مرا داغ تو تعبیر کند  مشت بر آینه کوبیدم و گفتم شاید  بشود مثل تو را آینه تکثیر کند @golchine_sher
در لابلای بغض این کوی و گذرها پیچیده ذکر "وا حسینا" در سحرها انگار در یک گوشه از تنهایی خود روضه گرفته حضرت "ام القمر"ها یک فاطمه وقتی دوباره روضه خوان است پر می شود از عطر یاس این دور و برها دارد به دل داغ تمام نیزه ها را داغ علی های قبیله، داغ سرها داغی نشسته مادرانه بر دل او داغی که می ماند همیشه بر جگرها جمع مصیباتی که او دیده ست یعنی "ام البنین" شهر منهای پسرها # "وَیلی عَلی شِبلی" عزیز قلب مادر شیرم حلالت ساقی بی بال و پرها عباس جان، زینب برایم روضه خوانده از کربلا، از علقمه، از "إِنْکَسَر"ها نخل رشید باغ من، بالا بلندم در بین گلدان جا شدی؟! "آه" از تبرها آه از غریبی رباب و گریه هایش در لابلای بغض این کوی و گذرها... @golchine_sher
خون است مپرس ازجگرم،حرف زیاد است ناگفته اگر می گذرم حرف زیاد است از من که پریشان تو ام ، در همه ی شهر هرچند خودم بی خبرم ، حرف زیاد است یک عده به دنبال تو هستند در این شعر تا شعر منی پشت سرم حرف زیاد است دیوانگی و در به دری درد کمی نیست دیوانه ام و در به درم، حرف زیاد است من ، آتشم از قافله ای مانده ، به صحرا ای دوست! اگر شعله ورم،حرف زیاد است در خیل مجانین توچون من نتوان یافت من از همه دیوانه ترم حرف زیاد است آنگونه که زیبایی تو حرف ندارد برعکس تو من دور و برم حرف زیاد است @golchine_sher
برای آرزوهای محال خویش می‌گریم اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم شب دل کندنت می‌پرسم آیا بازمی‌گردی؟ جوابت هرچه باشد، بر سوأل خویش می‌گریم نمی‌دانم چرا اما به قدری دوستت دارم که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حسرت نمی‌خوردم ولی من بر شکست بی‌جدال خویش می‌گریم به گردم حلقه می‌بندند یاران و نمی‌دانند که من چون شمع هرشب بر زوال "خویش" می‌گریم نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام، اما به حال آرزوهای محال خویش می‌گریم @golchine_sher
آن چنان عاشقت شدم که آرزو داشتم کسی این چنین عاشقم شود... @golchine_sher
تنهایی یعنی باران ببارد و تو به‌ قدر دو نفر، تنها قدم بزنی ! @golchine_sher
زینب حسامی: رفتی مرا به داغ ندیدن گذاشتی در حسرتِ خیالِ پریدن گذاشتی خندیدی و دلم به هوای لبت ڪه رفت آنجا مرا به حسرت چیدن گذاشتی یوسف کجا کلاف من پیرزن کجا تو در سرم هوای خریدن گذاشتے من دوستت ...ادامه ی آن را نگفتی و دل را در انتظار شنیدن گذاشتی ارام جان به جای سرت روی شانه ام بار غمی برای کشیدن گذاشتی رفتی و دانه های انار دل مرا چون قطره های خون به چڪیدن گذاشتی سهم من از تمام تو حسرت شد و تمام انگشت را دچار گزیدن گذاشتی جانم به لب رسید و تمامست طاقتم رگ را ولی برای بریدن گذاشتے @golchine_sher
خوردیم زخم‌ها که نه خون آمد و نه آه وه این چه نیش بود که تا استخوان برفت زنهار از آن شبانگه تاریک و بامداد کز تو خبر نیامد و از ما فغان برفت زخمی چنان نبود که مرهم توان نهاد داروی دل چه فایده دارد چو جان برفت شرح غمت تمام نگفتیم هم‌چنان این صد یکی‌ست کز غمِ دل بر زبان برفت @golchine_sher
غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت @golchine_sher
شب فرو می‌ افتد و من تازه می‌ شوم از اشتیاق بارش شبنم! نیلوفرانه به آسمان دهان باز می‌ کنم؛ ای آفریننده ی شبنم و ابر! آیا تشنگی مرا پایان می‌ دهی؟ تقدیر چیست؟ می‌ خواهم از تو سرشار باشم... هراتی @golchine_sher
جای آزادگی، احساس اسارت دارد هر که از بند تو ای عشق، رها می ماند منفرد @golchine_sher
مثل آن جسم که از روح جدا می ماند از منِ بعدِ تو، یک مرده به جا می ماند عشقِ بی حد به کسی داشتن، آن خود کشی است؛ که به جان دادنِ در راه خدا می ماند رفتنت، حادثه ای بود که با دیدن آن تا همیشه، دهن پنجره وا می ماند بد شکسته ست دلم، این همه دلداریِ تو آب دادن به گلی سوخته را می ماند جای آزادگی، احساس اسارت دارد هر که از بند تو ای عشق، رها می ماند منفرد @golchine_sher
سیب خُوردیم و بهِشت اَزَل اَز کَف دادیم وای بَر ما که زَمین خُورده‌ی مادَرزادیم... @golchine_sher
به هرکس می رسم نام تو را با ذوق می گویم شبیه اولین تکلیف یک طفل دبستانی..! @golchine_sher
من حلالت کرده ام چون توی قرآن خوانده ام آیه ی شراً یَرَه بدجور جبران می کند... @golchine_sher
از پشت تلفن آخرین صدایت را شنیدم خداحافظی چسبیده به گوش هایم رهایم نمی کرد این سرما نبود سردی جوابت دستم را لرزاند از پشت تلفن آخرین صدایت را شنیدم تو مرا رها کردی من اما گریه نکردم من از شدت بغض اشک نریختم شعر گفتم. ظروفی @golchine_sher