حکایتی از بوستان سعدی📚📚📚
شتربچّه و مادرش
شتربچّه با مادر خویش گفت:
پس از رفتن آخر، زمانی بخُفت
بگفت: ار به دست مَنَستی مهار
ندیدی کَسَم بارکش در قِطار
قضا، کشتی آن جا که خواهد بَرَد
وگر ناخدا، جامه بر تن دَرَد
مکن سعدیا، دیده بر دست کس
که بخشنده، پروردگار است و بس
اگر حق پرستی، ز درها بَسَت
وگر وی برانَد، نخوانَد کَسَت
گر او نیکبختت کند، سر برآر
وگر نه، سرِ ناامیدی بخار
لغات:
بخفت: بخواب، استراحت کن.
مهار: افسار، دهانه.
قطار: یک رَسته شتر.
کلیات سعدی، بوستان، باب پنجم در رضا، ص ۳۲۹.
#بوستان_سعدی
#قضا
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
سخنی از گلستان سعدی
محالِ عقل
دو چیز، محال عقل است: خوردن بیش از رزقِ مَقسوم و مُردن پیش از وقتِ معلوم.
قضا، دگر نشود ور هزار ناله و آه
به کفر یا به شکایت، برآید از دهنی
فرشتهای که وکیل است بر خزاین باد
چه غم خورَد که بمیرد چراغ پیرزنی؟
کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۱۸۴.
#قضا
#گلستانسعدی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
سبو و قضا
شرح یک رباعی از مولانا
ای ذرّه، ز خورشید توانی، بگریز
چون نتوانی گریخت، باری مَسِتیز
تو همچو سبویی و قضا، چون سنگی
با سنگ مپیچ، آب خود را بِمَریز
میفرماید: تو همچون سبویی و قضای الهی، همچون سنگی. چنان که ذرّه نمیتواند از خورشید بگریزد و با آن نمیستیزد و راضی به رضای اوست که هرجاش بَرَد، تو هم با سنگ قضای الهی، مَپیچ و آبروی خود را مریز که ستیز با قضا را نتوانی. تاج رضایت از حق و خرسندی را بر سر نِه و پادشاهی کن:
بیا که هاتفِ میخانه، دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
(حافظ)
باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی، ص ۵۳۶.
#قضا
#مولانا
#شرحرباعیاتمولانا
#بهشتیشیرازی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303