گدات هرچه گداتر به نَزدت آقاتر!
کویرخشک به لطف دعات دریاتر!
هوای کرببلایت همیشه خوب اما
چقدر صحن تو شبهای جمعه زیباتر...
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا💚
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙دلم کربلا می خواهد
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#سلام_موعود
#سلام_امام_زمانم
کبوتر دلـ💔ـ ما
جمعه را مروری کرد
برای آمدنش ندبه
غرق شوری کرد
خدا کند برسد
جمعهای که برگويند
ز کعبه آن گل نرگـ❤️ـس
عجب ظهوری کرد
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
روحالله #عاشق امام حسین(ع) بود.
#امام_حسین رو برای خودش معیار قرار داده بود. هرکاری که میخواست انجام بده🚶♂ اول میسنجید که این کار، اون رو به #امام حسین(ع) نزدیک میکنه یا دور...🤔
گاهی که در ماشین موسیقی🎵 میگذاشتیم▶️مخالفت نمیکرد اما کمی که میگذشت میگفت:
احساس میکنم از#امام_حسین(ع) دورم میکنه. 🤭
آهنگ را قطع میکرد⏹ و میگفت:
حالا کمی#ذکر حسین#حسین رو بگیم که از یاد#امام حسین دور نشیم...بعد اگر خواستی دوباره ضبط رو ▶️ روشن کن...😳🤗
روحالله در تمام لحظاتش امام #حسینی(ع) بود. ✅
به نقل از: همسر و دوستان شهید
شهید مدافع حرم
شهید روح الله قربانی
#سالروزشهادت
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
نشردهید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_سی_و_سوم*
حبیب پس از مصاحبه و گذراندن مراحلی در سپاه استخدام میشود.در گوشه و کنار کشور هنوز ناآرامی و ناامنی وجود دارد.
حبیب برای انقلاب نوپا نگران است: «دشمن توی هر گوشه و کنار از مملکت سربلند کرده که به انقلاب ضربه بزنه»
حمید می گوید: «پس شما چه کارهایی که خوب جلوشون را بگیرید»
_معلومه که می گیریم! ما تا پای جون وایسادیم! این همه خونواده نخوردیم که بخواهیم به این راحتی از امام و انقلاب بگذریم»
دو روز بعد حبیب تصمیم جدیدی گرفته: «می خوام داوطلب بشم برای اعزام به کردستان»
_حالا چرا کردستان؟!
_توی گنبد و کردستان آشوب شده .چند تا گروه ضد انقلاب هستند که دارند از سادگی مردم سوء استفاده میکنند»
_حالا مگه تو مجبوری بری؟
_اگه من نخوام برم کی باید بره؟! اگه همه بخوان اینجوری فکر کنم که..
حمید تسلیم می شود: «خیلی خوب باشه برو! ولی قبل از رفتن باید عروسی کنی!»
_عروسی ؟!با کی؟
_خودت میدونی با کی !همه میدونن کی درنظر ته!
_ولی من که هنوز جواب مثبت نگرفتم.
_اصلا خواستگاری کردی که جواب مثبت بگیری؟
_خوب باشه خواستگاری می کنم! اگه جوابشون مثبت بود نامزدی می کنم میرم کردستان .اولین مرخصی که برگشتم ازدواج می کنم.
_حالا نمیشه قبل از اینکه بری عروسی کنی؟
_نه دیگه برادر من! لااقل بگذار چند ماه بین نامزدی و عروسی فاصله باشه.
بعد به شوخی می گوید: «جای اینکه من هول باشم شما چرا هول برت داشته؟!»
هردو می خندند و حمید می گوید: «خیلی خب برو کردستان. وقتی غائله اونجا تمام شد برگرد ببینم خیالت راحت میشه یا نه؟»
حبیب خیره به دور دست ها انگار که رویایی دست نیافتنی نگاه می کند.:«اونوقته که تازه می دونم می خوام چیکار کنم»
حمید با کنجکاوی می پرسد: «میخوای چیکار کنی؟»
حبیب لبخندی میزند که تمام چهره اش روشن میشود: «می خوام برم فلسطین بجنگم»
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سخنان شهید حاج احمد کاظمی درباره قدرت ایمان به خدا در برابر قدرت پوشالی آمریکا
#شهیداحمدکاظمی
#افول_آمریکا
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷حبیب گفت: شهدایی که در جبهه به فوز شهادت میرسند، دارای درجه و مقام یکسانی نیستند!
گفتم: چه طور، از کجا میدونی؟
گفت: در کتاب شهید مطهری خواندم که نوع شهادت آنها همدرجه و مقام آنها را تغییر میهد. اگر شهیدی در هنگام شهادت دستش قطع شود، مقامش از شهیدی که بدنش سالم است بالاتر است. شهیدی که دو دستش جدا شود، مقامش از کسی که یک دست میدهد بالاتر است. کسی که بدنش تکهتکه شود مقامش از آنها بالاتر است. کمی مکث کرد. گفت: کسی که مفقودالجسد میشود، مقامش از آنها هم بیشتر است. من هم دوست دارم شهیدی باشم که مفقودالجسد باشم و دلم نمیخواهد جسدم را بیارن! ادامه داد: اگر بعد از شهادتم جسدم برگشت. جسدم را در قبرستان عادی خاک کنید نه در گلزار شهدا. با تعجب گفتم: چرا؟ گفت: من دوست ندارم مردم عذاب بکشند، کسی درد و ناراحتی داشته باشد. میخواهم حضورم در کنار مردههای عادی باعث شود که اگر مردهها در حال عذاب هستند، خداوند به من در میان آنها نگاه بکند و به خاطر من عذاب از آنها را بردارد!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
1_1169254668.mp3
966.6K
🎧 #روایتگری | #بشنوید
🔻حاج حسین یکتا:
بچه ها شهادت رو به آدمای حواس جمع میدن وچه عاقلانه زندگی کردند وعاشقانه رفتند ..
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#رفاقت به سبک شهدا
(روایتی از سردار سلیمانی در مورد سرداران شهید گردان 411 لشکر ثارالله)
رفاقتهای زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای 5» میخواست وارد عملیات شود؛ دم خط ، به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد.
رشیدی فرمانده گروهانی به نام مسعود زکیزاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی میگفت:
من و زکیزاده باهم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب زکیزاده را خواب دیدم که به من میگفت:
«ماشاءالله مرا دم در بهشت نگه داشتی چرا نمیآیی؟!» وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید میشود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد.
🎤 راوی: سردار سلیمانی
#سرداردلها
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهدا:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
🌷🌹🌷🌹
حضـرت رسـول (ص) :
قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این قرض را خـداوند سبحــان ادا مى کند)
🌷🏴🌹🏴🌷
ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، #قربانے و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ #اﻣﺮﻓـﺮﺝ منجے موعــود، در روزاول ماه ربیع الثانی (روز یکشنبه ۱۶ آبانماه) ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋
شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
۶۳۶۲۱۴۱۱۱۸۰۵۹۰۷۱
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃آدم ها گاهی می روند که برگردند
اما ابر می شوند و می بارند در سرزمین دیگری🌦️
#شهید_مدافع_حرم_سجاد_دهقان🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔷تولد حضرت فاطمه(سلامالله علیها) بود.
سجاد مثل همیشه با روی خندان از سر کار آمد. بعد از چند دقیقه گفت: خانم اشکال نداره، تو راضی هستی که من هدیهای که پادگان برای روز زن داده است، بدهم به بنده خدایی که لازم دارد؟ گفتم: نه چه اشکالی دارد؟ من از خدایم است. من تازه چادر گرفتم فعلاً لازم ندارم.
🔶 آن روز نپرسیدم چادر رو برای چه کسی میخواهی، تا اینکه بعد از شهادت همسرم، یکی از دوستانش به من گفت موضوع چه بوده.
گفت: در دانشگاه یک دختر خانم بود حجاب خوبی نداشت. سجاد به دوستش میگوید برو با این خانم صحبت کن ببین چرا حجابش این طور است. سجاد به دلیل حیای زیاد خودش با دختر خانم حرف نمیزند. دختر خانم هم گفته بود به دلیل مشکلات مالی نمیتوانم چادر تهیه کنم. اتفاقاً همان روز چادر را به ما هدیه دادند. سجاد آن روز چادر را میبرد برای این خانم و خدا را شکر از آن روز تا حالا از چادر استفاده میکنند.
#شهید مدافع حرم سجاد دهقان
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#کانال گلزار شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_سی_و_چهارم*
سوسن ۱۴ سال بیشتر ندارد. هنوز بچه است اما خواستگارها امانش را بریده اند.مادرش میگوید:« اگر قرار باشه حالا شوهرش بدم آشنا و فامیل در اولویت اند»
این حرف که به گوشی حبیب میرسد کمی دلش قرص میشود ،اما هنوز خجالت میکشد.
بیشتر به خاطر قاسم که دوست صمیمی اش است و برادر بزرگتر سوسن.
در یک خانه زندگی کردهاند و سر یک سفره با هم نان و نمک خورده اند. اما حرفهای حمید به قوت قلب می دهد.
بالاخره دل به دریا می زند و حرف دلش را به دختر عمهاش،مادر سوسن میگوید و سوسن را از او خواستگاری میکند. جواب مثبت است.
حمید اصرار میکند که حبیب ازدواج کند بعد برود کردستان،اما حبیب قبلاً فکرهایش را کرده و تصمیمش را گرفته: «انشاءالله اولین مرخصی که برگشتم»
سوسن هنوز سن و سالی ندارد و فقط می داند که باید با یکی از خواستگارها ای که برایش آمدهاند ازدواج کند و حالا چه بهتر که آن یک نفر حبیب باشد. کسی که سالها در کنارش بوده و با هم در یک خانه بزرگ شده اند. هرچند که همیشه رفتارش با بقیه فرق میکرد.
حالا که قرار بود حبیب شریک زندگی اش باشد احساس می کرد باید بیشتر به رفتارش دقت کند. هرچه بیشتر توجه می کرد بیشتر تفاوت های او را با دیگران می دید.
سر سفره غذا همیشه حبیب بود که دور نان هایی که بقیه کنار گذاشته بودند می خورد. طوری که گاهی سر به سرش می گذاشتند «حبیب دور نون خور!»
_نکنه دور نون از وسطش خوشمزه تر و ما نمیدونیم.
_بد می کنم جلوی اسراف کردن شما ها را می گیرم؟
سوسن یادش می آید که قبل از انقلاب هم حبیب مدام گیر میداد که نوشابه پپسی نخورید و از کپسول ایران گاز استفاده نکنید چون مال بهایی هاست و چیزهای دیگر..
برایش عجیب است که چرا این شبها حبیب در حیاط می خوابد.هوای اواخر مهرماه سرمایه گزنده دارد و حبیب هرشب رختخوابش را در حیاط پهن می کند و می خوابد.
سوسن گاهی از پشت پنجره او را میبیند .ترسی در ذهن ۱۴ ساله اش می نشیند. چطور باید یک آدمی زندگی کند..؟!
سوسن منتظر است با سردتر شدن هوا ،حبیب رخت خواب اش را بیاورد داخل خانه اما اینطور نمیشود.
بالاخره طاقت نمیآورد و قاسم می پرسد: «داداش این حبیب چرا شب ها توی حیاط میخوابه ؟توی هوای به این سردی؟!»
قاسم میگوید: «برای اینکه میخواد بره کردستان و اونجا هوا خیلی سرده. داره تمرین می کنه که بدنش به هوای سرد عادت کنه»
سوسن تازه ملتفت می شود که ماجرا چیست: «پس حبیب آنقدرها هم غیر عادی نیست»
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb