eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ(ایه 169 سوره آل عمران) هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده ‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌙 🗓 🌹 عرفان وعلیرضا انتظامی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ای شهید🌷 دعا کن ، که ما🤲 از خستگی و غفلت خوابمان نَبَرد و از قافله ی مهدی فاطمه 💚 جا نمانیم ... گاهی نگاهی 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰از كودكے با خــودم نمــاز می خونــد و روزه می گرفــت . از نه سالگــے به بعـد ، روزه هـاش رو كامل گرفــت . همیشــه توے درس و تمام مسابقات نفــر اول بــود ، روے نمــرات درسیــش حساس بود . می گفت : « و (عج) ســرباز زرنگ مے خواد . » 🔰، به شهدا به خصوص شهید مطهری و شهید آوینی علاقه خاصی داشت . عکس شهدا رو همه جای خانه می گذاشت . کتاب های شهید مطهری رو خیلی مطالعه می کرد . کلاس های تفسیر و حفظ قرآن و نهج البلاغه شرکت می کرد . کارای خیری که می کرد ، نمی گذاشت هیچ کس بفهمه . دلش می خواست هر کاری از دستش برمیاد برا فقرا انجام بده . راوی:مادرشهید 🌷 : بمب گذاری حسینیه سیدالشهداے شیراز 🌹🍃🌷🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🌱🌷🌱
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. ⁦او به محض صدور فرمان مهم حضرت امام در مورد قضایای کردستان،داوطلبان راهی شد و به مدد مردم مظلوم کرد شتافت.اگرچه پذیرفتن این موضوع برای من که شدیداً به او وابسته بودم گران آمد اما به خاطر او تحمل کردم.به او اعتماد داشتم و می‌دانستم همیشه بهترین راه را انتخاب میکند. از کردستان که برگشت در سپاه شیراز به کارش ادامه داد تا این که جنگ شروع شد. مهدی درنگ نکرد و در سومین روز تجاوز عراق به جبهه رفت. تصور می کردم که پس از مدتی باز می گردد و حضور او در جبهه مانند کردستان کوتاه و زودگذر است. اما اشتباه می کردم.او سرشار از نور شده و بوی زندگی اش را تازه آغاز کرده بود سرود لبیک و بتاش و شوق سفر در سینه. دو سال گذشت و ما صاحب دو فرزند شدیم. حاجی گاه گاهی به شیراز می آمد.برای راحتی ما تلاش می کرد و دوباره راهی جبهه می شد .تا اینکه در اهواز خانه ای اجاره کرد و به آنجا رفتیم. در آن شهر از نظر مادی و امکانات زندگی با مشکلات زیادی روبرو بودیم .شهر به خاطر جنگ مخاطره آمیز بود و ما خیلی از سختی ها با وجود حاجی به آرامش و اطمینان تبدیل می شد . بچه ها پدرشان را می دیدند آرام می گرفتند .روح قدسی حاجی و رفتار متین او مدت ها من و بچه ها را سرحال نگه می داشت . یک بار که برای انجام کاری به اهواز آمده بود ،سری هم به خانه زد . بچه ها از او خواستند ما را به گردش در شهر ببرد .در پارک بودیم که حمله هوایی آغاز شد .صدای وحشتناک هواپیماهای دشمن و ضد هوایی هوایی که از شهر محافظت می کردند ، موجب ترس و وحشت بچه ها شده بود .فاطمه دختر کوچکم که از این صداها ترسیده بود ،فریاد زد و در بغل پدرش پنهان شد .حاجی او را در آغوش کشید و فشرد و آرام آرام نجوا کرد که :«ما این مشکلات را تحمل می کنیم تا اسلام مورد تجاوز قرار نگیرد» شاید کمی تعجب کنید .اما فاطمه با اینکه کوچک بود دیگر ترس به سراغش نیامد و در بمبارانهای بعدی از صدای انفجار وحشتی نداشت. یک مرتبه هم به اتفاق خانواده شهید کدخدا که در همسایگی ما بودند به مناطق مخروبه جنگی اطراف اهواز رفتیم. در آنجا خاکریز بود و تعدادی تانک سوخته عراقی. جایی را به ما نشان داد که محل شهادت یکی از دوستانش بود. سمیه و میثم را روی خاکریز نشاند و عکس گرفت. خوب یادم هست وقتی عکس گرفت و گفت: «می خواهم این لحظه و این جاها در ذهن بچه‌ها به یادگار بماند و وقتی بزرگ شدند یادشان بماند و هرگز دست از اسلام برندارند» بعد خندید وگفت: «حتماً به آنها بگویید این عکس‌ها را پدرتان گرفته و سفارش کرده که او را فراموش نکنید» دارد 🍃🌷🍃🌷 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍وصیت شهید: پدر و مادر و خانواده عزیزم ... اگر خبر شهادت من را شنیدید صبور باشید و بر من گریه نکنید و بر حسین(ع) و حضرت زینب(س) و اهل بیت و مصیبت هایشان گریه کنید ، بنده جان ناقابلی در راه اسلام داده ام ، اما حسین (ع) نه نتها جان خود بلکه تمام اهل بیتش را فدای دین و جهاد در راه خدا کرد. دعا کنید و شاد باشید که خداوند پسرتان عمار را انتخاب کرده و خوشحال و سربلند باشید 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷خانمیرزا در عملیات والفجر1 به شدت مجروح شده و به تهران منتقل شده بود. یکی از همراهانش نقل میکرد: به اتفاق جمعی از مجروحین جنگ به دیدار حضرت امام(ره) رفتیم. خانمیرزا به علت شدت جراحتش، با ویلچر خدمت امام رسید. یکی یکی در صف ایستاده و خدمت امام(ره) میرفتیم نوبت به خانمیرزا که رسید، تا سرش را به سمت دست امام کشید تا دست امام را ببوسد، امام دستشان را کشیدند تا لب های خانمیرزا به آن نرسد! خانمیرزا جا خورد و گفت:اماما، حتماً لایق بوسیدن دست شما نیستم! امام فرمودند: نه، شما مقامت بالاتر از این است که دست من را ببوسید! خودش را از ویلچر روی پای امام انداخت، پای امام اما را بوسید. امام ایشان را بلند کردند. چند دقیقه آرام با هم صحبت کردند که ما چیزی از صحبت های رد و بدل شده نشنیدیم. بعد امام دست در جیب کرده و قرآن کوچکی را که در جیب داشتند به ایشان هدیه کردند. خانمیرزا این قرآن را خیلی دوست داشت که خود سرگذشت عجیبی دارد. بعد از این دیدار بود که به همه می گفت، به جای خانمیرزا او را "روح الله" صدا بزنند و روح الله بدانند. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🍃 به سید می‌گفتن: اینا ڪی هستند مياري ؛ بهشون مسئوليت میدی؟! می‌گُفت: ڪسی ڪه تو راه نیست، اگه بیاد توی مجلس اهـل بیٺ و یه گوشه بشینـه و شما بهش ندی، میـره و دیگه هم برنمی‌گرده اما وقتی تحویلش بگیری؛ همین راه میشه!...🦋 📕 کتاب علمدار. اثر گروه شهید هادی
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* 🔹گرامیداشت سالگرد شهادت شهدای رهپویان وصال🔹 🎙سخنران: حجت الاسلام گودرزی برادر *کربلایی محمد رضا فرخی* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۲۵ فروردین / از ساعت ۱۷.۴۵* ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🚨👈 *مراسم طبق دستورالعمل ستاد استانی کرونادر و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌙 🗓 🌹 عبدالحمیدحسینی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•°تو خندیدۍ و چشمانت 🌹 ز یادم بُرد رفتن را 🕊 من از لبخنـ 🌷 ـدت آموختم ز این دنیا گذشتن را…. 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🔰 🌟کلاس اول دبیرستان بود. دو یا سه هفته ایی از مدرسه میگذشت، یک روز با چشمانی پر از اشک و چهره ای غمگین به خانه آمد. گفتم: مامان! راضیه جان چرا ناراحتی؟! گفت: مامان توی سرویس مدرسه راننده و بعضی از بچه ها نوار ترانه روشن میکنند و من اذیت میشوم. چندین بار به آنها تذکر دادم و خواهش کردم امام میگن تو دیگه شورشو در آوردی...! 💠یک روز یکی از بچه ها پرسید: راضیه تو چرا اصرار داری ترانه روشن نکنند؟! میگوید: گوشی که صدای حرام بشنود صدای امام زمانش را نمیشنود نمی شنود و چشمی که حرام ببیند توفیق دیدن امام زمان خود را پیدا نمیکند... 🌷شهیده راضیه کشاورز🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. ⁦حاجی از جبهه و کارهایش برای ما کمتر حرف میزد مجروح می‌شود و خم به ابرو نمی آورد. به ماموریت های خطرناک می رفت و ما نمی فهمیدیم در عملیات ها به سختی می کشید و چیزی نمی گفت. یکبار به اتفاق شهید اسلامی نسب برای ماموریتی حساس و چند روزه و عراق رفته بود و آن طور که دوستانش می گفتند و خودش رشادت های زیادی نشان داده بودند و حتی به سختی توانسته بودند بازگردند. اما باز هم ما بی خبر بودیم. همه کارهایش برای جلب رضایت خدا بود و استقامت و صبر عجیبی داشت. ما هم با مشکلات و کمبودها می ساختیم و راضی بودیم چراکه حاجی زنده بود.به سراغ ما نمی آمد ما گرد شمع وجودش میچرخیدیم زندگی می کردیم. اما از پاییز سال ۶۵ همه چیز برای ما دگرگون شد. تو به مرز شهادت نزدیک شده بود.چهره اش را رنگ و بوی خاصی داشت و به حرف هایش با زیباترین واژه ها همراه می‌شد.یک روز گفتم حاجی تو عاشق شهادتی و برای آن لحظه شماری می کنی اما ما چی؟! زندگی و بچه‌ها فکر اینکه روزی نباشی بدنم را می لرزاند.تو بیشتر جبهه و کمتر بچه ها را میبینی اما با این حال و رفتارشان با تو به گونه ای است که انگار هر روز با آنها هستی. بیشتر به تو نزدیک هستند تا به من! یادش آوردم که روزی که فاطمه گریه می‌کرد و در بغل او آرام گرفته بود گفت: از شما که دور میشوم دعایم در اضطراب و نگرانی هستم. لحظه ای شما را از یاد نمی برم.دلتنگ می شوم و در نماز شما را دعا می کنم و بچه ها همواره در خاطرم هستند.دلم برای آنها می تپد و به تنهایی تو و معصومیت بچه‌ها فکر می‌کنم،اما امروز صیانت از اسلام واجب تر از و هیچ چیز نباید مانع حضور ما در جبهه شود.ما پیرو آقا امام حسین علیه السلام هستیم که همه چیز خود را در راه اسلام فدا کرد. در آن ایام بیشتر به خانه می آمد،بچه ها را نوازش میکرد و حرف‌هایی می‌زد تو همیشه در خاطر ما بماند.دنیا دیگر برای روح بلندش کوچک شده بود و تنها شهادت او را رهایی می بخشید. چند روز پیش از شهادتش،مرخصی کوتاه مدت گرفت و با اصرار ما را به شیراز آورد.پیش بینی کرده بود فاصله تا شهادت ندارد و می دانست نمی‌توانم غم دوری او را در غربت با چهار فرزند بر دوش بکشم. وداع سختی بود. پس از چند سال او را ترک می کردیم و به شیراز می آمدیم. به آن روز فکر می کنم وجودم پر از غم و اندوه می شود و نمیتوانم لحظات وداع اش با بچه ها را از یاد ببرم. آنها را می بوسید و نوازش می کرد و با هر کدام سخن ها می گفت.بچه ها دورش حلقه زده بودند و از او جدا نمی شدند و طوری که بچه ها متوجه نشوند آرام آرام می گریست. دارد •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞روایتی از شهیده نجمه قاسم پور به نقل از مادر شهید 📚بر اساس کتاب ۰۸۲ خاطرات شهیده ... 🍃🌷🍃🌷 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ... تا دقایقی دیگر ..... ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید ⬇️⬇️⬇️ پخش مستقیم با اینترنت رایگان: https://heyatonline.ir/heyat/120/
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷 خانمیرزا یک جلد کلام الله مجید داشت که عاشقانه آن را دوست می داشت. فرق این قرآن با سایر قرآن ها این بود که متبرک بود به دستان امام خمینی(ره). عجیب اینکه خانمیرزا این بهترین دارایی خود را به امام زمان(عج) پیش کش می کند و آقا از ایشان قبول می نمایند. شوق خانمیرزا از این ماجرا در بخشی از وصیتنامه اش چنین نمایان است: «با سلام به مهدی موعود(عج) آقا و سرور و مولایم، آنکه هدیه سربازش را قبول کرد، آنکه پذیرفت پرقیمت ترین چیزی را که حقیر به آن علاقه داشتم، یعنی قرآنی را که خیلی دوست می داشتم به او هدیه کردم و قبول کرد. مهدی جان گریه ها کردم، مرا نپذیرفتی، مهدی جان ممکن است لایق نبودم ولی این که هدیه را از من پذیرفتی شاید به خاطر بزرگی هدیه بود و از آن شرمت شد که هدیه را قبول نکنی و این را می گویم که باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست...» 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
تو نظر کن به دلم حال دلم خوب شود حال و احوال گدایت به خدا جالب نیست 🌙 🥀 🌙 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌙 🗓 🌹 مهدی نظیری 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💚 ✨خیالت را نفس میکشم؛ این عطر هوای توست ⛅که هر صبح، دلتنگی هایم را به دست باد میسپارد...🍃 سلام ای رویای صادقه من؛💚 کِی محقق می‌شوی؟ 🌸 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🔰از نامحــرم فرارے بود ، از بچگي خیلی با حیـــا بود پرده های اتاقش همیشــه کشیــده بود که چشمــش به کوچه نیفتہ... هیچوقت مراسماے عروسے نمیومد،میگفت : آنجا که نام (عج) نیست قرار نه فرار باید کرد با این عاشقے ها آخرش با نواے عج پر کشیـــد: ((بے تو اے صاحب زمان ...بےقرارم هر زمان...))😔 ‍ 🔰مسئول واحد شهداي كانون بود ، روي وصيت نامه شهدا كار مي كرد ، قرار بود براي شهيد عبدالحميد حسيني كتاب بنويسد ، نصفي از كارش را هم كرده بود . هميشه مي گفت : فكر نكنيد اين كارها را خودم مي كنم ، اين ها را خدا و امام زمان (عج) راه مي اندازند . مي گفت : باید شهدا را به همه نشان دهیم و این وظیفه بر گردن همه ما است . 🌱🌷🌱🌷 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. یک هفته اقامت ما در شیراز می گذشت. یک سبک در منزل مادرم با بچه ها خوابیده بودیم،محمد علی و فاطمه هر دو در خواب جیغ کشیدند و وحشت‌زده برخاستند.خیلی سعی کردم آنها را آرام کنم اما مرتب فریاد می زدند و پدرشان را می خواستند.با یک بدبختی آرامشان کردم. سر بچه ها را نوازش می کردم و بی صدا اشک می ریختم. فکر بود که پشت فکر می‌آمد به ذهنم. تاریکی شب برای زنی که شوهرش خانه نیست می دانید چقدر هول آفرین است. با کوچکترین صدای حس می کردم حاج‌مهدی است که برگشته،اما امان از وقتی که دل آدم از چیزی خبردار شود.آدم های مرتب می شکند مثل آن شب که  آشوبی در دلم برپاشد و تا صبح موقع نماز یک لحظه خوابم نبرد. دوشب بعد خواب عجیبی دیدم. چند نفر آمدند و در مقابل آن چند تابوت گذاشتند. ازپشت چوبهای یکی از تابوت ها حاجی را دیدم. همان لباسی بر تنش بود که خودم برایش بافته بودم و خیلی هم دوستش داشت. گفتم: «مهدی بلند شو تو که هنوز شهید نشده ای!» چیزی نگفت. دست راستش را تکان داد. اول آرام آرام و بعد با صدای بلند تری خندید و پارچه سفیدی را روی صورتش کشید. هراسان از خواب برخاستم. مضطرب بودم گریه میکردم. به نماز ایستادم. برای سلامتی ادا کردم اما قلبم گواهی می داد که او شهید شده و خداوند سرنوشت دیگری برایم رقم زده است «زندگی بدون حاج مهدی!» چیزی نگذشت که برادرش با یکی از بچه های سپاه به خانه مادرم آمدند و بعد از مدتی این پا و آن پا کردن گفتند: «حاج مهدی زخمی شده و در یکی از بیمارستان‌ها بستری است» از من خواستند برای ملاقات همراهشان بروم. من که چند روزی در انتظار بودم گفتم: «حاجی شهید شده !مرا بی جهت سرگردان نکنید .حقیقت را بگویید» آنها وقت روحیه مرا دیدند به حرف آمدند که بله حاج مهدی به همراه آقای اسلامی نسب شهید شدند. بعد از من خواستند به خاطر آشنایی بیشتر با همسر شهید اسلامی نسب او را مطلع کنم. پذیرفتم و خیلی راحت این موضوع را به او گفتم. باور نمی کرد و می گفت اگر شهید شدند را چطور راحت صحبت می کنی؟! من که قبلا گریه هایم را کرده بودم و آرامش دادم و گفتم: آنها در انتظار چنین روزی بودند و با خواست خداوند نمی توان مقابله کرد. مراسم تشییع نشان یکی از بهترین تشییع جنازه های شهدا در شیراز بود.خیلی باشکوه برگزار شد و من با روحی بالا چند دقیقه ای در شاهچراغ در مورد وظیفه خانواده شهدا در دفاع از آرمان‌های انقلاب صحبت کردم و یادآور شدم که حفظ اسلام مرهون خون شهدا است و باید به هر قیمتی از تجاوز دشمن جلوگیری کرد. حاج مهدی رفت. او به آرزوی خود رسید و من تنها ماندم.اما او از من خواست زندگی کنم هدفش را پی بگیرم به فرزندانش بگویم که شاگرد خوب مکتب پدر باشند. او را زنده بدانند و با یاد و نام او زندگی خود را گرم نگه دارند.اگرچه سال‌ها از شهادتش می‌گذرد اما هنوز یاد شیرینش در تمام وجودم می دود. ⁦✔️⁩پایان روایت همسر شهید دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*