🌱دردهایی هست
کھ دارویش آمدن شماست ؛
جوابمان کردند نمیآیی ؟!
یاصاحبالعصرِوالزَّمان
+برگردانتظارِاهالیِآسمان :)💚
#اللهمعجللولیڪالفرجـ
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
8⃣ 3️⃣ روز تـا عیدالله الاکبـــر، عیـد بـــزرگ غدیـــر باقــی مانده است...
✍ امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
✅اسلام بر پنج پايه استوار شده است: نماز، زكات، روزه، حج و ولايت و به هيچ چيز به اندازه آنچه در روز غدير به ولايت تاكيد شده، ندا نشده است.
------------
👈 لذا بر هرکس واجب است که مُبلغ غدیر باشد وهمچنین والدین موظّف می باشند که پیام غدیر را بر فرزندان خود ابلاغ نمایند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#شهید_امام_رضایی
🔰چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبز پوش و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام رضا را برای او انتخاب کرد..
🔰 دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد رفتیم.اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودیم که یک دفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است.
با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا به نظر می رسید جدا کردنش ممکن نبود.مردم به سمت او هجوم آوردند.کمی طول کشید تا او را جدا کردیم.
انگار به ضریح مطهر قفل شده بود .همین که به خانه رسیدیم،با کمـال تعجـب جای پنج انگشــت سبز را روی کمر او دیدیم.....
(راوی :پدرشهید)
#شهیدرضاپورخسروانی
#شهدای_فاﺭﺱ
🍃🌷🌱🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_سی_دوم.
خلاصه وقتی درگیری تمام شد رفتی مقر ابوذر که تازه فوت شده بود که سنگ را تجویز را اگر این سنگرهای بتونی دست بچه های ما بود سال کسی جرئت نزدیک شدن به حوالی اش را نداشت چه برسد به فرد و تسخیر فرمانده دلیر ش فرار کرده بود که در آخر کشته شده بود البته به دست بچه های لشکر عاشورا.
آن حال و هوا آن قدر دوست داشتنی بود که حتی یادش برای آدم لذت بخش است. آدم را امیدوار میکند روحیه میدهد. زندگی یکنواخت واقعا خسته کننده است اما بچه های جبهه خسته نمی شوند
یکیشان همین مجید!
در عملیاتی که قبل از عملیات حلبچه میخواست انجام بشود که عملیات سختی هم بود زمان هم بسیار ضیق بود .باید در منطقه فاو از کارخانه نمک هم عبور می کردیم به طرف جاده کلیدی بصره.
مجیدکار توجیه نیروها را برای این عملیات فقط با یک عکس هوایی انجام می داد .یعنی گردان به گردان هم نه دسته به دسته میرفت سراغ بچه ها و توضیح میداد تا نیمه های شب بلکه تا صبح.
من با خودم می گفتم :بابا این حاج مجید نمیخواهد استراحت کند .نمی خواهد بخوابد در عملیات کربلای ۸ ۴۸ساعت تمام نخوابید.روز سوم عملیات دیگر ولو شد کف سنگر آن هم چه سنگری.نصفه و نیمه با سقف کوتاه.
همانجا هم استراحت نکرد.دراز کشیده و با بی سیم کنترل می کرد .درباره این سنگر باید از حاج زمانی بپرسید ،یعنی باید یادش بیاورید .که پای همان سنگر حاج زمانی روی نفربر مجروح شد .
و مجید پایان ندارد.مجید با آن روحیه ی ظریف و نکته سنج ، شوخ و شنگ و با آن کلاه قهوهای رج دار وچشمهای ریز و دقیق.
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
12.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻روایت شهیدی که به ریاست راه آهن جمهوری اسلامی منصوب شد اما از خدا پست و مقام نمیخواست و طلب شهادت کرد...
#شهید نوری
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫
🌷سال 64، درگیر ساخت منزل مسکونیام در شیراز بودم که خیلی فکرم را درگیر خودش کرده بود. یک روز توی همین فکرها بودم که حاجمحمـد رسید. گفت: چیه حاجی، تو فکری؟
گفتم: والله تو کار ساخت خانهام ماندم، دیگه پول برام نمانده، کارها رو زمینمانده.
گفت: همین. نگران نباش، ان شاالله خدا میرسونه.
چند روز بعد گفت: حاجی من برم شیراز یه کاردارم برگردم.
گفتم: بفرما.
رفت. یکی دو روز بعد زنگ زدم شیراز با همسرم صحبت کنم. همسرم گفت: راستی پولها رسید!
- کدام پول؟
- همانکه دادی حاجمحمـد آورد، پول را داد، گفت حاجی این را داد برای کارهای ساخت خانه!
اشک توی چشمم پیچید. همسرم بعد از دیدن حاجمحمـد میگفت: به نظرم این آقای ابراهیمی یه روز شهید میشه، نور از صورتش میبارید!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✋ #السلام_علیک_یا_سلطان
❣️از دسٺ رضا #ڪرببلا مےگیرم
✨ازخاڪ در #رضا شفا مےگیرم
❣️من هرچہ بخواهم زخداوند جهان
✨از #پنجره_فولاد رضا مےگیرم
#میلاد_امام_رضا(ع)✨🌺
بر_شیعیان _جهان_ مبارڪ_باد🌺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
••💛🌿••
أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی
تشنهدرمحشرنمیگردد دمۍ
هرڪهخوردهآبسقاخانهات😍💚..
.
✿
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
۶ سالــش بود....
ڪلیہ هــایش از ڪار افتاد😔.
#پزشک روسے گفـت:
فقط یک راه برای زنده ماندن پسرتان وجود دارد که آن هـم #عوارض بـدی دارد! 😱
او یـک متر بیشـتر قـد نمی کشد و 18 سال بیشـتر زنده نمے ماند.😱
منصـور را حرم #امام_رضا(ع) بـردم. و #شفایش را از آقا گرفتیــم🤲
🔰امــام جماعت مسجد صاحب الزمان شیـراز اعـلام ڪرد ۵۰۰کیلو سـیمان از یڪ سـال قبل در مسجد مانده و در اثر باران حسابی سفت شده است.
چند نفر #ڪارگر آمـدند و با پتک شروع کردند، #سیمان ها را بشکند، اما نتوانستند.
😢وقتےهمه، دسـت از تلاش برداشتند و رفتـند؛ منصور، کلنگی را بر داشت و در گرمای طاقت فرسای تیر ماه که مصادف با ماه مبارک رمضان بود، به تنهایی تمام سیمان ها را شکست‼️
به او مے گفتم:« از عـوارض شفای امام رضا ع اسـت کہ این قـدر قـد بلند و پر زور شدی...💪✋
#شهیدمنصور_قربانےزاده
#شهداےفارس
--🍃═ঊঈ🌹ঊঈ─🍃-
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
7⃣ 3️⃣ روز تـا عیدالله الاکبـــر، عیـد بـــزرگ غدیـــر باقــی مانده است...
✅ إِنَّهُ أَوَّلُ مَن آمَنَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الَّذِی فَدَی رَسُولَ اللّهِ بِنَفسِه .
✅ به راستی که اوست (یعنی علی) اولین کسی که به خدا و رسولش ایمان آورد و کسی است که جانش را فدای رسول الله کرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هدایت شده از یافاطمه الزهرا
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
7⃣ 3️⃣ روز تـا عیدالله الاکبـــر، عیـد بـــزرگ غدیـــر باقــی مانده است...
✅ إِنَّهُ أَوَّلُ مَن آمَنَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الَّذِی فَدَی رَسُولَ اللّهِ بِنَفسِه .
✅ به راستی که اوست (یعنی علی) اولین کسی که به خدا و رسولش ایمان آورد و کسی است که جانش را فدای رسول الله کرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_سی_سوم.
.
گفت: یادم نیست بچه ی کرج بود یا تهران ،اما لشکر سیدالشهدا بود .خیلی خوشم آمد .پیشانی بند قرمزی بسته بود .چشمش را صاف گذاشته بود روی هم .لباس جنگلی تنش بود .پایش را انداخته بود روی پایش .
تکیه داده به دیوار سنگر . خواب خواب بود .چفیه را هم انداخته بود روی صورتش که سر خورده بود پایین .قطره ی خونی هم از دهانش جوشیده بود بیرون و روی لبش لخته شده بود»
گفت:«اشک و رشکم درآمد .غبطه خوردم و آرزو کردم .آه کشیدم .دلم می خواست من هم کنارش بنشینم.دراز بکشم .چشمهایم را ببندم و پر بکشم.اما هنوز گرفتار بودم .من هنوز پاک توی گل گیر بود .هنوز خاک تنم نریخته بود .
می فهمی؟ریاضت!!
این چیزها اشتیاقم را برای جبهه بودن تقویت می کرد .شاید پیروزی عملیات اینقدر کارساز نباشد .ملتفت هستید؟اینها آدم را شعله ور می کند .خدا نصیب کند مرگ مطمئن..
گفتم:«ای بابا ما کجاییم در این بحر تفکر حاجی کجا.
آخر آدم که دیده باشد باهاش نشست و برخاست کرده باشد ،دلش از ریسه های پی درپی درد گرفته باشد که او سببش بوده ،می فهمد یعنی چی.
حساب این حرفهاست که آدم را از گوشه های دیگر باز می دارد که یعنی می شود پرپر شدن هزار نفر را دیده باشی.اهل نظام و رزم باشی .هزار نفر از دشمن را کشته باشی.شجاعتت هم زبانزد لشکر باشد آن وقت دل داده باشی به آنطور صحنه ای؟!
اصلا شکوه مرد همین است که دلش را اینجور تابلویی ببرد .
عملیات قدس سه ،عطش شفافی در شب موج میزد .بچه ها در تب و تاب بودند .دیدمش، چفیه اش را دور سرش طواف داده بود .کیسه ی خشاب را به کمرش بسته بود .اسلحه یتاشو دستش بود .
گفتم :ظاهراً خودت هم رفتنی هستی»
برای اینکه قشنگ شده بود .حالتی داشت که همان شهید لشکر سیدالشهدا را به یادم آورد.البته دو نفر بودند که شهادتشان باورکردنی نبود .یعنی ما سخت می توانستیم مرگشان را باور کنیم .از بس که جسور بودند .از بس که شجاعت از خودشان نشان می دادند .انگار از فولاد ساخته شده بودند.
یکی مجید سپاسی و یکی هاشم شیخی.
باور کنید وقتی حاج مجید شهید شد گفتم بچه ها جنگ تمام شد!
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*