eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه دوست کجاست؟ توی سنگر با او و چند تا از بچه ها نشسته بودیم . یکی از بچه های بسیجی وارد شد،مثل بقیه جوانترها شیفته فرهاد شده بود و نشانی منزل او را میخواست. فرهاد مکثی کرد و گفت : – شما لطف دارین ! ما در خدمتتون هستیم . خیابونای شیرازو بلدی؟ – بله – سوار ماشین که شدی میگی دارالرحمة ، قبرستون جدید . . . صدای خنده بچه ها ،جوان را گیج کرده بود. فرهاد پیشانی جوان را بوسید و گفت: بنویس کاکو … برای مزاح بود … بنویس دارالرحمة ، قطعه شهدا ، ردیف … ، پلاک … بسیجی جوان رفت. روزها گذشت . بچه ها یکی یکی شهید شدند . فرهاد هم رفت … جنازه او را از سردشت آوردند و شوق و شورش را به آرامگاه ابدی اش در دارالرحمة سپردند وقتی به شوق زیارت مزار او به راه افتادم ، یک نفر زودتر از من به آنجا رسیده بود ، همان بسیجی جوان نشانی را درست آمده بود. https://eitaa.com/shohadaye_shiraz شوداجرشهادت ببرید.
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت نصرت الله ترابی انفجارها به حدی سنگین و نزدیک به هم بود که شیشه ی ساختمانهای ارتش که در کنار پادگان قرار داشت ،شکست‌ فردا به اعتراض آمدند ،اما جوابی جز این که اینها بسیجیاند و بی،ترمز نشنیدند . تنها همین انفجارها نبود که وادارشان کرد سینه خیز بروند ،پامرغی ،کلاغ ،پر خلاصه تا صبح بیدار نگهشان داشت و انفجار پشت انفجار بود که این بیچاره ها را با لباس شخصی و کفش معمولی زمین گیر میکرد .خیز میرفتند و لعن و نفرین خود میکردند .اگر شب و تاریکی و بند و بست پادگان نبود همان شب عده ای فرار می کردند؛ اما درمان خوبی بود فردا صبح یکی یکی برای تسویه حساب آمدند. یکی گفت زنم مریض است .یکی گفتم پدرم ناخوش است‌ پیرمرد کسی را ندارد .یکی گفت میخواهم زن بگیرم. یکی بهانه ی دیگر تا این که خلص و ناب ها باقی ماندند‌ اینها بچه های کهکیلویه و بویراحمد بودند کـه بـه تعداد زیاد الى ماشاء الله آمده بودند و آتیش میسوزاندند و کسی جلودارشان نبود. شیطنت میکردند به تدارکات تک میزدند. میخواندند میرقصیدند .دعوا میکردند همه کار. سید گفت: امشب بسپرشان به من ... آن خشم شب چنان رمقی ازشان گرفت و چنان ترسی به جانشان ریخت که بیشترشان از آموزش دیدن و حتی جبهه رفتن صرف نظر کردند و فلنگ را بستند. پادگان کازرون در آن سالهای اول جنگ سال شصت و شصت و یک مرکز آموزش جنوب بود که تا چهارهزار نفر نیروی آموزشی از استانهای فارس و بوشهر و کهکیلویه و هرمزگان و کرمان در آن دوره میدیدند و کنترل این حجم نیرو کار آسانی نبود. سید شمس الدین در این زمان هم معاون آموزش بود و هم مربی تخریب در حقیقت چیزی هم به جز عشق این بچه ها را نگه نمیداشت چون شرایط فوق العاده سخت بود .سید تقسیم کننده غذا بود و به هر دو نفر یا سه نفر یک بشقاب غذا میداد . گفتم :بیشتر بده یک بشقاب خیلی کم است . گفت: نه ،نصرت باید به شرایط سخت عادت کنند .اینها ممکن است فردا در جنگ تا بیست و چهار ساعت غذا گیرشان نیاید. اگر عادت نکرده ،باشند گوشت همدیگر را میخورند! .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
⭐️یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور⭐️ 🌹هر وقت بحث شهادت را پیش می کشید می گفت: خوش به حال آنان که وقتی شهید می شوند چیزی از آنها باقی نمی ماند . من هم دوست دارم ناشناخته باشم و اثری از من باقی نماند. می گفت اگر خدایی نکرده من شهید نشدم و مُردم، بدنم را به کالبدشکافی دانشگاه بدهید، شاید با تکه تکه شدن پیکر من چند دانشجو که می خواهند فردا پزشک شوند چیزی یادبگیرند و به دردشان بخورد. هر چیزی که می نوشت یا شعر هایی را که می سرود چند روز بعد تکه پاره می کرد یا می سوزاند. وقتی علت را می پرسیدیم می گفت: نمی خواهم در این دنیا هیچ اثری از من باقی بماند. دوست دارم بی نام و نشان باشم همین طور هم شد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
وقتی تیراندازی تمام میشود و نفرات با مربی جهت امتیازبندی بطرف هدف ها میدوند، همه میبینند حبیب منقلب است و گریه میکند و وقتی به هدف میرسد بیشترگریه میکند! به او میگویند چه شده!؟ میگوید یاد روز قیامت افتادم که هرکس بطرف هدف و سیبل خود میرود و کسی نمی آید که ببیند من چه کرده ام. مانند قیامت همه در حال فرار، به دنبال اعمال خود هستند! وقتی به هدف نزدیک شدیم دیدیم تعداد خیلی کمی تیر نزدیک هدف یا به هدف خورده و بیشترش به خطا رفته است! بیاد اعمالم افتادم که دراین دنیا خیال میکنم همه درست است و همه به هدف قبولی باری تعالی خواهد رسید. اما روز قیامت معلوم میشود که چقدرش مقبول حق تعالی است! https://eitaa.com/shohadaye_shiraz شوداجرشهادت ببرید.
27.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗳بفرستید برای زائران اربعین 📽نقش زنان در زمینه سازی ظهور در اربعین حسینی 🔹باید خودسازی داشته باشیم و روح مان را قوی کنیم... 🎬روایت هایی مبین از زنان فاتح و تمدن ساز 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷🕊🍃 وقتی عشقِ حسین (ع) در جانت ریشه کرد دیگر قدرت ماندن نداری در قافله حسین (ع) کسی قصدِ ماندن ندارد همه بار سفر کربلا بسته‌اند.. سوی‌ حق‌ می‌روند؛جان‌ نثار‌ می‌کنند در‌ ره‌ عشق‌ جان‌ را‌ چه‌ نیاز؟ 🥀💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
✍وصیت عشاق: 🔹 "من خوشحالم از اینکه بشوم . چون را اوج تکامل می دانم . چرا که در راه عقیده خود جهاد  میکنم ... چرا هر وقت به ما می گویند وصیتنامه ، یاد از اموال و دارایی خود می کنیم ولی به این فکر نمی افتیم که چه کارهایی برای اسلام کرده ایم ... چه بهتر است انسان به بهترین درجۀ شهادت شهید شود ، با آگاهی کامل از اسلام و آشنایی کامل از قرآن ، مکتب اسلام ، رهبر ، و... هدیه به شهید: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم دعائی 🌷🍃🌷🍃 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت نصرت الله ترابی سید شمس الدین شخصیت فوق العاده ای بود با آن که دو سال از من کوچک تر بود. او را الگوی خویش میدانستم ،شجاع دلیر ،زرنگ باهوش خستگی ناپذیر ! سید چیزی بیش از آنچه که دوره دیده بود و آموخته بود میدانست .چنان که گواهینامه نداشت ولی رانندگی میکرد و رانندگی همه نوع وسیله ای را بلد بود حتی ماشینهای سنگین و فوق سنگین مثل جرثقیل و لودر و غیره. در عین نظامی گری و رفتارهای خشن نظامی ،عطوفت و اخلاق خوش داشت . ما که رابطه ی فامیلی داشتیم. پسر عمه ی من بود ولی دیگران هم به این نکته اعتراف دارند که خوش اخلاق بود و دانشهای نیاموخته و فراست غریبی داشت که یادم است حتی گاهی بچه ها به او دکتر «شمس» میگفتند و یا به او تخریب چی مهربان لقب داده بودند. بعد از مدتی حضور در پادگان کازرون من به سپیدان برگشتم ولی سید همانجا با سمت مربی باقی ماند تا آن که از آنجا در سال شصت و سه به جبهه رفت و در واحد تخریب لشکر ۱۹ فجر و شاید آن زمان تیپ امام سجاد منشاء خدمات فراوانی شد. پس از شهادت شمس الدین حسابی به هم ریختم و انگاری همه ی غصه ها به سراغم آمدند افسردگی شدید گرفتم و از نظر اعصاب و روان کاملاً داغون شدم رنجور ملول و بیحوصله چشم دیدن هیچ کس را نداشتم و مراجعه های مکررم به پزشک و متخصص اعصاب و روان بیفایده بود تا این که یک شب سید شمس الدین را در خواب دیدم به سراغم آمد و دستم را گرفت و مرا از بستر بیماری جدا کرد. البته سابقه ی این بیماری از زمان جنگ و آموزش انفجارات بود؛ ولی در واقعه ی شهادت این نازنین بالا گرفت با این خواب و قدم زدن با او در لحظاتی از خواب گویی به تمامی آن ناخوشی را از من دور کردند این هم گوشه ای از لطف و کرامت شهید غازی بود. .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزا هواپیما هواپیما مسافر میاد اربعین که سوار کشتی نجات حسین بشه و به ساحل امن کربلا برسه جا نمونین بچه‌ها https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور⭐️ 🌹به پاسداران قطعه زمینی جهت ساخت مسکن تعلق می گرفت. به رسول می گفتم کی یک قطعه زمین به شما می دهند! تا هم بچه ها ی شما در آسایش باشند هم خود شما! می گفت: ای بابا، شما دعا کن یک قطعه زمین در قطعه شهدا نصیب من شود مرا کفایت می کند. وقتی دید ناراحت شدم گفت: همه ما میمیریم و احتیاج به یک قطعه زمین داریم، چه بهتر که آن قطعه زمین در قطعه شهدا باشد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هفتگی میهمانی لاله های زهرایی🌹 همراه زائرین اربعین حسینی🏴 سالگردشهادت شهید علی بیضائی نژاد 🥀 ▪️بامداحی:حاج سید حسین فتح اللهی :پنجشنبه ۹شهریور/ساعت۱۷ :دارالرحمه شیراز /قطعه شهدای گمنام : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 شـود اجرشهادت ببرید
🌷🕊🍃 [وقتی دست را در دستِ امام‌حسیــــن«؏» قرار دهید ، مشکل آنها حل می‌شود و امام بامهربانی بھ آنها نگاه می‌کند.] 💔🥀 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
(ره) : آقای و آقای هر دو شهیدی که باهم در جبهه های نبرد‏‎ ‎‏با قدرتهای فاسد هم جنگ و هم رزم بودند. و مرحوم شهید رجایی به من گفتند که من‏‎ ‎‏بیست سال است که با آقای باهنر همراه بوده ام و خداوند خواست که باهم از دنیا هجرت‏‎ ‎‏کنند. «صحیفه امام، ج15، ص135» ▪️ماجرای شهادت رجایی و باهنر به این صورت است که: بعدازظهر روز یکشنبه ۸ شهریور ماه ۱۳۶۰، محمدعلی رجایی ،رییس جمهور و محمد جواد باهنر ،نخست‌وزیر جمهوری اسلامی ایران، به اتفاق چند تن از مسئولان کشوری و لشکری، در جلسه شورای امنیت کشور در ساختمان مرکزی نخست‌وزیری شرکت کرده بودند. یک بمب قوی که در کیفی جاسازی شده بود، منفجر شد. رییس‌جمهور و نخست‌وزیر به شهادت رسیدند و عدّه‌ای هم، زخمی شدند.. : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت هیبت الله ترابی عمو تیمور ترابی ساکش را به من داد و گفت :وقتی عملیات تمام شد و برگشتی سپیدان این را با خودت ببر .خدا شاهد است با همین اطمینان سید درآمد که دایی( چون دایی سید میشد و عموی من )این چه حرف است ان شاء الله با هم برمیگردیم شما هم تشریف میآرید . گفت :همین که گفتی دیگر برگشتی در کار من نیست. فقط این را به خانه ی ما برسانید. عمليات حصر آبادان تمام شد و عمو مردِ مرگ آگاه جبهه که نظیرش در آنجا زیاد دیده میشد قبل از ما به خانه برگشت. بیشک با گل و گلاب از او استقبال شده بود و مردم شهر او را تا منزل ابدی اش بدرقه کرده بودند و هیچ یک نمیدانستند که شهید ترابی با اطمینان کامل از شهادتش درست در شب قبل از عملیات کیفش را به ما سپرده است . جای دیگری هم که با سید هم سفر و همسنگر بودم عملیات والفجر یک بود که سید موفق شد در مراسم ختم من که در لشکر برگزار شده بود شرکت کند؛ زیرا من در این عمليات مجروح شدم ولی سید سالم ماند و به پادگان شهید دستغیب برگشت مرا در حال بیهوشی به بیمارستانی در رشت میبرند و من وقتی به خود آمدم و وضعیت را دانستم از طریق دوستان البته با سختی فراوان چون مثل امروز نبود که خیلی ها اصلاً تلفن نداشتند خبر دادم و حتی خبر مجروح شدن من به سید رسیده بود ،ولی وقتی به مقر لشکر برمیگردد و با کمال تعجب میبیند که مجلس ترحیم برای من گرفته اند و حتی فکر کرده بودند که من مفقود الاثر شده ام. همچنین در یک عملیات ایذایی در فکه با سید همراه بودم که در آن عملیات نیز مجروح شدم طوری که نمی توانستم حرکت کنم و به عقب برگردم از میان بچه هایی که به عقب برمی گشتند یکی به نام خلیل فردوسی پور که بعدها شهید شد و جنازه اش هم به دست نیامد به طرفم آمد و گفت: من شما را میشناسم و باید شما را به عقب .بیرم دست به گردن آن عزیز انداختم و مسافتی طولانی را زحمتش دادم تا به عقبه رسیدیم و با وسایل دیگر به پشت جبهه آمدم وقتی از هم جدا میشدیم گفتم مرا از کجا میشناسی؟ گفت :که من شاگرد سید شمس الدین غازی هستم و در لشکر شما را با هم دیده بودم و میدانستم که فامیل هستید .من به ادای حق استادی سید وظیفه داشتم به شما کمک کنم. .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... ▪️روز ، چه کربلا باشیم؛ چه در راهپیمایی جاماندگان، چه هرجای دیگه؛ حیفه که ندونیم باید چی از امام حسین بخوایم! عج 🍃🏴🍃🏴🍃 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⭐️یادی از سردار شهید رضا پورخسروانی⭐️ خانه قدیمی ما، حیاط بزرگی داشت با یک باغچه بزرگ پر از درخت و گل های رنگارنگ. در میان این گل های رنگارنگ یکی از گل ها خیلی چشم آقا رضا را گرفته بود، گل های ریز و سفیدی که به ظاهر هیچ جلوه زیبایی نسبت به سایر گل ها نداشت، گل شب بو یا همان گل محبوبه. یک روز آقا رضا ما خواهر ها را کنار این گل جمع کرد و گفت: «این گل اخلاقی دارد که همه شما دختر ها باید آن را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید!» متعجبانه نگاهی به ظاهر معمولی گل محبوبه انداختیم، هیچ جذابیتی نسبت به سایر گل ها نداشت، جز بوی عطری که تا هوا تاریک می شد تمام خانه را پر می کرد. می گفت این گل تا وقتی روز است و در خانه باز و نامحرمان در حال رفت و آمد هستند، چادر عفاف بر روی خود می کشد و هیچ اثری از او نیست و کسی متوجه او نمی شود. اما شب که شد، وقتی دیگر نفس نامحرمی در خانه نماند، پوشش خود را برای صاحب خانه کنار می زند و چنان عطر دل انگیزی در فضای خانه پخش می کند که هیچ گلی در روز چنین هنری ندارد! همچون این گل باشید، زیبایی و هنرتان را از نامحرم بپوشانید و برای مَحرم شکوفا کنید! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
* 🌷🌷🌷🌷🌷 وصیت نـامــه شهــید فرامرز بخشی پور : بر سنــگ قــبرم اســم مــرا ننویســید و بجــای آن حــدیث (ع) را که معلـــمم به من آموخته، بدهیـــد بنویســـند: (ان کــان دین محمــد لم یســتقم الا بقـتلی فیــاسیــوف خذیـنی) *اگــر دین محمــد(ص) تــداوم نمـی یابــد مگــر با کشته شــدن من، پس ای شمشــیر ها مــرا در برگیــرید.* من هم به پیروی از او فریاد می‌زنم؛ *اگر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تداوم نمی‌یابد، مگــر با کشــته شـــدن من، و اگر فرج مـــولایــم ولیعصــر(عج) نزدیک نمی‌شود مگــر با کشتــه شــدن مــن، ای رگـبارهــا و ای خمپـــاره‌هـــا مـــرا پـاره‌پـاره کنیــد.* پور🌹 🌹 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 شـود اجرشهادت ببرید.
🌷🕊🍃 میانِ‌ مزارشان‌ سرگردان‌ که شدی دل‌ حیرانت‌ را‌ بردار و کناری بنشین، گر دلت‌ گرفت‌ کمی اشک‌ بریز... نه برای حال‌ دلت، نه!!! برای جـٰاماندنت..... آری ! سخت‌ است‌ جـٰاماندن!'😭 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفتگی میهمانی لاله های زهرایی🌹 همراه زائرین اربعین حسینی🏴 سالگردشهادت شهید علی بیضائی نژاد 🥀 ▪️بامداحی:حاج سید حسین فتح اللهی :پنجشنبه ۹شهریور/ساعت۱۷ :دارالرحمه شیراز /قطعه شهدای گمنام : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت هیبت الله ترابی اما شبی که سید شمس الدین شهید شد انصافاً تا اذان صبح خوابم نبرد؛ یعنی نمیتوانستم بخوابم .شاید هیچ کس در فامیل و خانواده مثل من با شمس ارتباط داشت؛ هم کلاسی هم سن و سال هم بازی ،همرزم ،همکار پسرعمه و قوم و خویش هم که بودیم تمام خاطرات با او بودن را آن شب مرور کردم اگر لحظه ای از گریه کردن فارغ میشدم خاطراتش به سراغم می آمد ،رفتارش ،شوخیهاش خنده هاش، کاراش و ابتکاراتش و همه چیز اصلاً خلق و خوی شیرین داشت، جذاب و دلچسب بود . من با سید هم لوحِ مکتب بودم. پیش پدر بزرگش که روحانی عالی مقامی بود مکتب میرفتیم و درس قرآن میخواندیم و محله ی آنجا را به دلیل این روحانی جلیل القدر محله ی ملا میگفتند که نزدیک امامزاده بود و البته شیطنت هم میکردیم؛ برای نمونه یادم است تابستان بود و قدری هوا گرم ولی آقا اجازه نمیداد که مکتب را ترک کنیم یا به آب بزنیم برادر کوچکترم که لب حوض بود داخل آب انداختیم و به بهانه ی نجات او هر دو پریدیم توی آب. همچنین یادم است سید شیراز که میآمد پاتوقش یک راست خانه ی ما بود، در فلکه ی فخرآباد. با هم کشتی میگرفتیم سخت گاهی کشتی هایمان آن قدر طول میکشید و آن قدر جدی میشد که برادر بزرگترم با پارچ آب سرد از هم جدایمان می.کرد قبل از انقلاب با هم به تظاهرات می رفتیم فعالیتهای مخفی داشتیم و سید برای گروه ترقه و بمبهای دستی میساخت که پرت میکردیم جلو سربازان شاه یا به در و دیوار میکوفتیم تا منفجر شود و صدای وحشتناک تری .بدهد شیشهی بانکها و اماکن دولتی را میشکستیم و فرار میکردیم گاهی هم آنها تعقیبمان میکردند که در یک مورد یکی از بچه ها را دستگیر کردند و حتی حکم اعدام برایش صادر کردند؛ ولی با که سید شمس الدین همان شب دستگیری اندیشید اعدام نشد از انقلاب آزاد شد . .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*