eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
💠آن روز صبح حبیب نورانی‌تر از همیشه شده بود. گفت: آقای رودکی روایتی برات بگم؟ گفتم: بفرما! گفت: شیخ شوشتری (ره) فرمود امام حسین(ع) دو خون داشت. یکی خونی که از سر مبارک آمد و به سمت محاسن شریفش رفت و حضرت آن را در دست جمع کرد و به آسمان پاشید و دیگری خون‌دل امام از مردم آن روزگار. ادامه داد: ما نباید دل امام خمینی (ره) را خون کنیم، ما باید مطیع ایشان باشیم و اطاعت بکنیم، تا این عَلم اسلام ناب را که امام برافراشته است، برافراشته بماند. 💠در همین حین خبر دادند که عراق روی تپه 175 پاتک کرده است. با تعدادی از بچه‌ها آماده رفتن شدیم. حبیب هم پای ماندن نداشت و با ما راهی شد. پایین تپه، دست در جیبش کرد و هرچه در جیب‌هایش بود را درآورد و به من داد. یک قرآن جیبی کوچک، یک انگشتر و کلید منزلشان، بعد پیراهنش را هم در آورد با زیر پوش به سمت تپه دوید. ساعتی بعد خبر شهادتش و ماندن پیکرش را به من دادند. وقتی جنازه حبیب ماند، با خودم گفتم چرا هر چه داشت را به من داد و با جیب‌های خالی از هر نشانه‌ای رفت! حبیب روزیطلب 🌿🌷🌿🌷🌿 : https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * از صبح تا ظهر و از ظهر تا غروب مدام در حال یادگیری آموزش نظامی بودیم.آموزش آن قدر فشرده بود که حتی جمعه ها هم به سختی آزادمان میکردند. معمولاً پنج شنبه ها به زیارت قبور شهدا و امامزاده میرفتیم . دوستی داشتم به نام محمدرضا رهبر، لر زبان و شوخ طبع بود .هنرش خنداندن بچه ها بود .بچه ها را در زیر سایه ی درخت کنار جمع میکرد و با شوخیهای خود آنها را میخنداند، خیلی طبیعی و قشنگ صدای قورباغه در می آورد هرگاه صدای قورباغه بلند می شد، معلوم بـود کـه محمدرضا شوخی اش گل کرده. یک شب در میان و گاهی پی در پی رزم شبانه داشتیم. آنهایی که قبل به جبهه آمده بودند و تجربه داشتند میگفتند که عملیات از نوع آبی خاکی است. دلیل را می پرسیدیم می گفتند چون آموزش آبی خاکی هست. بعداً معلوم شد حدس آنها درست بوده است. چند روزی که آموزش داشتیم، کار برای جثه ی کرچکی من سخت و طاقت فرسا بود .مثل حمل اسلحه کوله پشتی، کلاه آهنی، جیب خشاب، ماسک قوطی ،امداد قمقمه آب و بیل کلنگی که از کوله پشتی آویزان بود. ولی من که برای رسیدن به چنین روزهایی انتظار طولانی کشیده بودم خستگی را به روی خود نمی آوردم .هرگاه احساس خستگی میکردم با زبیر که هم محلی بودم بنای شوخی و مزاح میگذاشتیم .زبیر خنده رو و شوخ بود و شوخی هایش خستگی را از تنم بیرون میکرد. شبها که رزم شبانه میرفتیم آن قدر از مسیرها و آبگرفتگی ها عبور میکردیم که واقعاً طاقت فرسا بود رفیقی هیکل مند پیدا کرده بودم که میگفت: _خسته شدی اسلحه ات را به من بده برات میآرم. احساس خستگی میکردم اما به خودم اجازه چنین کاری را نمی دادم. هر چه رفیقم میگفت: بچه این قدر لجوج نباش میخوای اسلحه ات رو برایت بردارم.زیر بار نمی رفتم. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢راویتی از به مناسبت سالگرد شهادت شهید 🎙راوی: سید رضا متولی 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹 قبل انقلاب کتابخانه مسجد حسن بن علی شیشه گری با همت سید رضا برپا شده بود. سید رضا عمده وقت بیکاری خودش را صرف مسجد و این کتابخانه می‌کرد. همیشه در جمع دوستان می‌گفت: ما باید تلاش کنیم بچه‌هایی که در سنین کودکی و نوجوانی هستند را به مسجد جذب کنیم! قبل انقلاب در محله شیشه‌گری قمار و کارهای بیهوده زیاد بین بازی‌های نوجوانان جا داشت. سید رضا در خیابان شیشه‌گری و خیابان‌ها و محله‌های اطراف می‌گشت و نوجوانانی که در کوچه مشغول بازی یا قمار بودند را پیدا می‌کرد، کنار آنها می‌نشست و با آنها گرم می‌گرفت و آنها را به مسجد دعوت می‌کرد. ساعت‌های زیادی در مسجد، وقتش صرف همین نوجوانان بود. با آنها بازی می‌کرد و عضو کتابخانه‌اش می‌کرد. حتی وقت می‌گذاشت با خانواده بچه‌ها صحبت می‌کرد که اگر مشکلی دارند برطرف کند. آن روزها خیلی از نوجوانان و جوانان محل به کلام و مهربانی سید رضا جذب مسجد و فعالیت‌های مسجد شدند و راهشان و زندگیشان عاقبت بخیری شد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیرمرد فلسطینی خطاب به شهدا می‌گوید: گلایه و شکوه ما را به رسول خدا برسانید. به رسول الله بگویید که امتت ما را در جهاد با دشمنان دین تنها گذاشتند. به رسول الله بگویید در حالی که کافران و مشرکان بدن‌های ما را تکه تکه می‌کردند، امتت تنها تماشا می‌کردند... ♨️هر کس این روزها ساکت و بی تفاوت باشد ، خیانتکار هست چه در لباس شیعه و عالمان آن ، چه در لباس سنی یا در لباس غرب 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🚨 میهمانی لاله های زهرایی گرامیداشت شهدای مدافع سلامت 🏴گرامیداشت سالگرد شهادت شهیده مریم رحیمی ( شهید مدافع سلامت) 💢 برادر سید رضا متولی 💢 : کربلایی مجتبی نادرزاده : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۲۵ آبان ماه/ از ساعت ۱۶ 🔺🔺 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 ‌نمی‌ دانم! از این ستون عاشقی کدام‌تان رفتید تا دلِ آسمان؛ و کدام مانده با غمِ فراق یاران؟! امّا خوب می‌دانم ماندن است که زجر دارد ... 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔹باقر برای درمان به انگلیس اعزام شده‌بود . اخلاق و رفتار باقر در کادر درمان و پزشک معالج ایشان بسیار تاثیر گذاشته بود. ‌روزی برای ملاقات آمدم .دیدم دکتر با 10، 15 همراه پشت در ایستاده است. جلو که رفتم جریان را جویا شدم، گفتند: برای معاینه آمده ایم اما ایشان در حال عبادت هستند، به احترام ایشان وارد نشدیم. 🔸این در حالی بود که ایشان در انگلستان متخصص مطرحی بودند و وقتش ارزشمند بود و به همه کس وقت نمیداد. تا نماز باقر تمام بشود، دکتر از باقر و اخلاقیات او برای آنها توضیح میداد. وقتی وارد شدند، یک لحظه دیدم پرفوسور دستش را به آسمان بلند کرد. نگاهم به لب هایش قفل شده بود. می گفت: ما باید از بندگانی مثل ایشان درس بگیریم! 🔹دو نفر از همراهان دکتر، خانمهایی بودند که لباس مناسبی نداشتند. دکتر به آنها گفت: بهتر است شما بیرون باشید که ایشان از حضور شما معذب نباشند. 🔸برادر دیگرم که در آخرین سفر همراه ایشان بود نقل میکرد در هنگام شهادت، همین پورفوسور دست باقر را بلند کرده بود و با اشک و آه میگفت: خدایا ما هر چه در توان داشتیم به کار بردیم دیگر باید خودت کمک کنی! ✍به روایت برادر شهید 🌷 🌷🍃🌹🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * عصر پنج شنبه بود ، طبق معمول برای زیارت به امامزاده رفتیم. زیارت که تمام شد، در زیر همان درخت کُنار منتظر بچه ها بودم، از افراد شخصی هم تعدادی برای زیارت آمدند یک نفر که حدود چهل سال داشت، دورتر روی تخته سنگی نشسته بود صدایم زد و گفت: _آقا پسر بیا کارت دارم طرف او رفتم و سلام کردم نشستم. پرسید: _از کجا آمده اید... چند نفرید... چه نوع آموزشی میبینید؟ روی او حساس شدم و به نظرم مشکوک می آمد .هر چه با زیرکی و لبخند پرسید پاسخ درستی به او ندادم و بیشتر پرت جوابش می دادم. وقتی فهمید اعتمادی به او ندارم راهش را گرفت و رفت. بعد از پانزده روز آموزش فشرده و تلاش شبانه روزی؛ نحوه ی سوار شدن بر قایق و عبور از ساحل در میان گل و لای آخرین کار عملی ما بود که در پشت سد دز انجام می گرفت. روزهای پاییزی در حال سپری شدن بود غروب آخرین روزهای آذرماه، فرماندهی سته اعلام کرد که فردا صبح باید حرکت کنیم. با اعلام این دستور، جنب و جوش عجیبی بین بچه ها به راه افتاد همه شروع به تجزیه و تحلیل کردند که عملیات در کجا انجام میشود؟ پرسشی که ذهن همه ی ما را مشغول کرده بود کسی از جایی که قرار بود عملیات در آن جا صورت گیرد باخبر نبود. صبح اتوبوسها در دو کیلومتری اردوگاه آماده بودند سوار شدیم و با اتوبوس به اهواز و از آن جا به پادگان معاد که در محور اهواز - حمیدیه بود رفتیم. پادگان معاد در میان تپه ماهورهایی مرتفع قرار داشت تمام امکانات لجستیکی و زاغه های مهمات لشکر در آنجا بود. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم| حضور رهبرانقلاب در منزل شهید طهرانی‌مقدم و اشاره مادر شهید به ویژگی‌هایی که باعث شهادت وی شد. ۱۳۹۰/۹/۱ 💢خصوصیات شهید تهرانی مقدم از زبان رهبر انقلاب و مادر شهید 🌷 به مناسبت ۲۱ آبان، سالگرد شهادت 🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹 قبل انقلاب بود که سید عبدالرضا یک کتابخانه در مسجد امام حسن محله شیشه گری شیراز برپا کرد. سید عبدالرضا یکی‌یکی با بچه‌ها صحبت می‌کرد تا سطح معلومات و مطالعه آنها را بداند. بعد به هر کدام از بچه‌ها یک کتاب برای مطالعه معرفی می‌کرد. من هم مثل همه خواستم کتابی امانت بگیرم. بعد از اینکه کتابی در حد سواد خودم به من داد و گفت: شما اول این کتاب را بخوان. وقتی کتاب را پس آوردم گفت: برایم تعریف کن چه درسی از این کتاب گرفتی؟ چیزهایی که یاد گرفته بودم را برای سید رضا گفتم. چهره‌اش به لبخند باز شد و گفت: آفرین پسر خوب. کتابم را گرفت، یک کتاب دیگر در میان کتاب‌های کتابخانه پیدا کرد و به دستم داد و گفت: حالا باید این کتاب را بخوانی! نه‌تنها من، با همه بچه‌ها همین برخورد را داشت. اگر کسی کتابی را که برده بود نخوانده و یا چیزی از آن متوجه نشده بود، خودش وقت می‌گذاشت و کمک می‌کرد تا آن کتاب را بخواند و مطالب آن کتاب را درک کند، بعد کتاب جدید به او معرفی می‌کرد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
31.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برید یه گوشه بشینید 👆ببینید و یه دل سیر گریه کنید😭 یا صاحب الزمان آجرک الله 🌱🌷🌱🌷🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz