eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه می‌گفت: بعد از توکل به خداوند ؛ توسل به حضرات معصومین خصوصاً حضرت زهرا (س) حلّال مشکلات است ... 🕊🍂 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
💢به مناسبت یادواره شهیدان فولادفر ، فردا در گلزار شهدای شیراز 💠در یک مأموریت موتور در اختیارش را مجبور شد رها کند و پیاده برگردد... به جای آن رفت و یک جیپ و دوربین دید در شب از عراقی ها غنیمت گرفت و برگشت 💠وقتی جبهه بود می گفت منتظر تلفن و نامه از من نباشید. بد عادت می شوید، باید به نبودن من عادت کنید... 💠بعد از مدت ها به خانه برگشته بود. کلاه روی سرش بود. اصلا کلاه را بر نمی داشت، حتی وقت خواب. مادر می گفت خوب این کلاه را بردار می گفت نه، من به کلاه عادت کرده ام، نمی توانم. 💠چند روز از آمدنش گذشته بود که یکی از دوستانش برای دیدنش آمد. از حرف های او فهمیدیم مهدی از ناحیه سر مجروح شده و مدتی هم بستری بوده است، برای اینکه مادر نگران نشود، مجروحیتش را زیر کلاه پنهان کرده بود! 💠می گفت: هر کدام از این سنگرها، درهایی از بهشت است و ما تا زمانی که در جنگ هستیم مثل کسی است که در بهشت وارد شده و با ساکنین بهشت در حال معاشرت و زندگی می باشد! گاهی می گفتیم مهدی پدر و مادر هم حق دارند باید به آنها هم سری بزنی؛ آنها هم چشم انتظارند، گفت: خانه اصلی ما جبهه است و مسئله اصلی ما جنگ است و لاغیر! می گفت همین چند روزی هم که به خانه می روم قلبم در جبهه و پیش همرزمانم می گذارم و من نمی توانم بدون فکر و یاد جبهه زندگی کنم! محمد مهدی فولادفر 🌱🌹🌱🌹🌱🌹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz نشردهید یادشهدازنده شود
🚨 میهمانی لاله های زهرایی گرامیداشت شهیدان فولادفر 💢 سخنرانی حجت الاسلام گودرزی 💢 : کربلایی سید محمد موسوی : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۹ آذرماه/ از ساعت ۱۶ 🔺🔺 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 ای شهدا! میدانید، بین خودمان بماند، گاهی دلمان می خواهد دل شما هم برای ما تنگ بشود.... پنجشنبه یاد شهدا با ذکر 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢به مناسبت یادواره شهیدان فولادفر ، امروز در گلزار شهدای شیراز 💠شهید سعید ابوالاحرار تازه از جبهه برگشته بود، برای اعزام مجدد به بسیج آمده بود. در آن اعزام، مشکلی پیش آمد که نیروها مجبور شدند حدود 48 ساعت در بسیج بمانند تا هماهنگی‌های اعزام گروه آنها انجام شود. سعید خیلی کم با کسی صمیمی و اُخت می‌شد. اما در همین دو روزی که آنجا بود "کریم فولادفر " را پیدا کرد. اولین‌بار بود که همدیگر را می‌دیدند. اما سعید علاقه و محبت عجیبی نسبت به کریم پیدا کرد، به حدی که وقتی راه می‌رفتند، کنار هم شانه‌به‌شانه هم، حتی دست در گردن هم راه می‌رفتند. انگار با هم رفاقتی دیرین دارند. اُنس عجیبی بین این دو ایجاد شده بود، یک حالت دلدادگی که برای من که چندین سال بود با سعید آشنا بودم خیلی عجیب و ندیده بود. فقط می‌دانستم سعید یک پله بالاتر از ما را می‌دید و خوب و سریع افرادی را که هم سنخ خودش بودند را پیدا می‌کرد. این راز برای من بود، تا زمانی که شنیدم هر دو با هم با یک خمپاره شهید شده‌اند و قبرهایشان شانه‌به‌شانه هم، چسبیده هم برای ابد قرار گرفت. محمد کریم فولادفر 🌹🌱🌹🌱🌹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * نوبت به من هم رسید. حدود صد نفر جنازه ی عراقی در جایی از کانال روی هم ریخته بود. هر کس که میخواست عبور کند ناچار باید از روی این اجساد رد میشد. افراد جلو از روی اجساد رد شدند اولین قدم را روی باسن یک جسد درشت اندام گذاشتم به ندرت میان عراقیها آدم لاغر پیدا میشد بالاخره با هزار جور نفرت این مسافت چهل متری را رد کردم مسافت زیادی را نرفته بودیم که پچ پچ افتاد که داریم به هدف میرسیم به موضع تک رسیدیم. بچه ها خوشحال و خندان بودند. باورم شده بود که این بار شرکت در عملیات قطعی .است در طول چند سال گذشته همه ی معادلات و آرزوهایم هر بار به علتی به هم ریخته بود یا جثه ام کوچک بود یا عملیات لو رفته بود. این بار به نظر میرسید که به آرزوی دیرینه ام رسیده ام برادر فولادفر در ورودی سنگری ایستاده بود و داشت مدام میگفت - بچه ها با یاد خدا از پشت آن خاک ریز به سمت نونی ها تیراندازی کنید. سراسیمه از کانال جدا شدیم نزدیکیهای غروب بود و از آفتاب چیزی نمانده بود. بچه ها به حالت بدو رو خود را به پشت خاکریز رساندند .گروهان یک جلوتر از ما مستقر بود و گروهان سوم پشت سر ما می آمد هدف تصرف نهر و خاکریزی بود که در راست نونی های شلمچه قرار داشت روی این نهر سه پل وجود داشت هر کدام از این پلها در حوزه ی مأموریت یک گروهان بود نام رمز آنها بر روی کالک ناصر ۱ ناصر ۲ و ناصر ۳ بود با تصرف پلها امکان فرار نیروهای عراقی از بین میرفت و اگر خاکریز را تصرف میکردیم نونیها سقوط میکرد. به دستور فرمانده پشت خاکریز حالت گرفتیم. بلافاصله کوله پشتی را از خود جدا کردم رسته ی من نارنجک تفنگی بود و زبیر تک تیرانداز. یکی از نارنجک ها را از کوله پشتی درآوردم جوفی را روی اسلحه سوار کردم و نارنجک را روی آن فشنگ گازی مخصوص را داخل لوله گذاشتم. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹عمیات ثامن الائمه بود. دنبال بچه‌های شیراز بودم. نزدیک پل مارد، جمع شدیم و پشت یک خاکریز کنار پل نشستیم. همه خسته و خاک‌آلود بودیم. حدود ده‌پانزده اسیر عراقی از روی پل به سمت ما آمدند. تا اسرا به ما رسیدند یک گلوله تانک یا توپ به جلو خاکریز نشست. نمی‌دانم چه بود، اما انفجار سنگینی داشت. در لحظه زمین‌وزمان به هم ریخت. چشم که باز کردم دیدم چند نفر از اسرا به درک واصل شده‌اند، بقیه هم یا مجروح شده یا موج خورده افتاده‌اند. نگاهم به سمت جمع خودمان رفت. سید رضا همان‌طور که به خاکریز تکیه داشت بی‌حرکت افتاده بود. به سمتش رفتم، روی پیراهنش، لکه‌ای سرخ ایجاد شده بود. حرکت نمی‌کرد. شهید شده بود. شهید کریم اقبال‌پور تا متوجه سید رضا شد، با پریشانی کنار او نشست و چشمانش را بست و او را در آغوش کشید. کمی آب پیدا کردیم و به اسرا دادیم تا سرحال شوند.کریم، پیکر سید رضا را با برانکارد روی دوش اسرا گذاشت، همه با هم با پیکر سید رضا به عقب آمدیم تا به ماشین حمل مجروحین و شهدا رسیدیم و پیکر سید رضا را تحویل دادیم. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 🍃 چندےسٺ خوراڪم همہ شب گریہ و زارےسٺ از جان و دلِ بےرمقم صبر، فرارےسٺ تقویم پر از سرخِ جنون شد ڪار منِ مشتاق فقط روز شمارےسٺ 🌷 🌷 🌙 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃 ‹سلام‌باباجان🌤 › .. عــٰاقبت‌دوست‌داشتنت عــٰاقبتم‌را‌بہ‌خیر‌می‌ڪند 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
هوا تاریک روشن بود، راه افتادم در میانه ارتفاع به پست امداد رسیدم دیدم چند مجروح را آماده کردند تا هلیکوپتر بیاید. حاج رسول استوار هم زخمی بودند. بین‌ ایشان و همرزمش بگو مگو بود. ایستادم ببینم ماجرا چیست. متوجه شدم امدادگران می‌خواهند حاج استوار را اول بفرستند ولی او به شدت مخالفت می‌کرد و می‌گفت اول بسیجی‌ها و پاسدار وظیفه‌ها را بفرستند،میگفت: اگر دوباره هلیکوپتر آمد من می‌روم. من به راه خودم ادامه دادم، بعد که پیگیر شدم گفتند هلیکوپتر برای بار دوم نیامد . یکی از رزمنده ها بعدها به من گفت همین نرفتن باعث شد که زخم حاج استوار عفونت شدید کند. که این چندمین بار بود که حاج استوار زخمی شده‌ بود. عجیب اینجاست که این سردار عزیز هیچ پرونده جانبازی در هیچ جا ندارد و هرگز برای کمیسیون تعیین درصد جانبازی به جایی مراجعه نکرده بود. حاج رسول استوار محمودآبادی 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * زبیر دست از کار کشیده بود و نگاهم میکرد. هنوز هوا زیاد تاریک نشده بود و به نحوی امکان دیدن محل اصابت نارنجک وجود داشت. بچه ها الله اکبرگویان تیراندازی میکردند به زبیر گفتم: - می خواهم آن جا را بزنم. دستم روی ماشه رفت و نارنجک از اسلحه جدا شد و لحظاتی بعد کنار یک سنگر فرود آمد و منفجر شد مابقی نارنجک ها را نمی دانم کجا و چگونه زدم میخواستم زود نارنجک ها را پرتاب و تیراندازی را شروع کنم. نارنجک دومی و سومی نیز پرتاب شد. وضعیت از آن حالت اولیه خارج شده بود ابتدا از طرف دشمن واکنشی انجام نگرفت اما رفته رفته باران تیرهای دشمن شروع کرد به باریدن تیرهای سرخ و نارنجی به این سو و آن سو می رفت. صدای زوزه ی تیرهای رسام و انفجار خمپاره های زمانی آمان از همه بریده بود. بچه ها با شور و شوق میجنگیدند یا حسین یا حسین زخمیها به گوش می رسید. برخی که با تجربه تر بودند فریاد می زدند _الله اکبر بگید فرماندهی دسته ما لحظه ی اول شهید شد .حسین اسماعیلی فرماندهی گروهان مدام بین این طرف و آن طرف در تکاپو بود. میخواستم نارنجک چهارم را روی اسلحه سوار کنم که متوجه شدم در پوش اسلحه به خاطر فشار شدید گاز باروت پرت شده است. دنبال آن میگشتم که اسلحه ای کنارم افتاد سرم را بالا گرفتم در زیر نور منور لطیف طیبی را دیدم. نگاهش کردم از شاهرگ گردنش خون روی چفیه ی سفیدرنگش می ریخت. لحظه ای به خود لرزید انگار دلش نمیخواست به زمین بیفتد در کنارم نقش زمین شد. دست از کار کشیدم همه ی هوش و حواسم متوجه لطیف بود. زیر نور منور افتاده به من نگاه می.کرد هم این طور که داشت نگاهم میکرد یک دفعه حواسش متوجه جای دیگر شد و نگاهش را به سمت دیگری انداخت. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌نحوه شهادت مظلومانه آیت‌الله مدرس به روایت استاد انصاریان ✍️به مناسبت ۱۰ آذر سالروز شهادت آیت الله سید حسن مدرس 👇👇 ┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓ 🆔🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹خواب دیدم بالای کوچه مراسم عزاداری امام حسین است و مردم سینه‌زنی می‌کنند. خانمی دنبال من آمد و گفت: بیایید با شما کار دارند. رفتم. خانم مؤمنه‌ای ایستاده بود. کاغذی هم دستش بود. تا من را دید گفت: ما منتظر شما بودیم. گفتم: با من چه‌کار دارید؟ کاغذ را به دست من دادند و گفتند: این نامه را امام‌زمان دادند تا شما امضا کنید. نامه را گرفتم و امضا کردم. صبح بود که خبر شهادتش را آوردند. گفتند برای دیدار شهید به ساختمان توحید سپاه بیایید. رفتیم. تابوت شهدا را گذاشته بودند. یکی‌یکی اسم شهدا را خواندند. اسم سید عبدالرضا را آوردند و گفتند: مادر شهید برای دیدار فرزندش بیاید. یاد حرف‌های سید رضا افتادم که گفت: مادر یک‌وقت دشمنان و منافقان را با گریه‌زاری خودت شاد نکنی. خودم را محکم گرفته بودم که اشک نریزم. رفتم روی سکو ایستادم، بلندگو را گرفتم و گفتم: من از مادر وهب کمتر نیستم که بخواهم چیزی را که در راه خدا داده‌ام حتی نگاه کنم! 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹باز شروع حملات رژیم ملعون اسرائیل و باز وداع مادران با فرزندان در فلسطین... در این روز جمعه برای ظهور منجی عالم و نجات مردم مظلوم فلسطین دعا فراموش نشود 🙏 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
شهادت‌ هدف‌ نیـســت... هدف‌ اینه کـه‌ عَلَم اسلام‌ رو‌ بــه اسم‌ «عج»‌ بالا‌ ببریــد حالا‌ اگـه‌ وسط‌ این‌ راه شهـید شـدید فدای سرِ اسلـٰام! شهید🕊🌹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃 -وتاابـد‌بہ‌آنـانکہ‌پلاکشـان‌را‌از ‌‌‌گردن‌خـویش‌در‌آوردنـدتـٰامانند‌‌ ‌‌مادرشـان‌گمنام‌بمـانند‌مدیونیم!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✨ 🏴 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠حسین برای جوانان محل بزرگتر و الگو بود. همه دوستش داشتند. محال بود کسی با وجود حسین جرأت خلاف در محل داشته باشد. هر وقت رد می شد، عطر دل انگیزش هوا را معطر می کرد. خیلی مقید به نماز جمعه بود. حتی مستحبات نماز جمعه را رعایت می کرد 💠نیمه شب بود که به اتفاق عده ای از هم محله ای ها به گلزار شهدا رفتیم. در میان قبور شهدا می چرخیدیم که چشم مان افتاد به یک قبر خالی. حسین گفت: بچه ها من دوست دارم در این قبر بخوام. رفت درون قبر. گفتیم: سنگ لحد هم می خواهی؟ گفت: اره اما تنهایم نگذارید! رویش را با سنگ لحد پوشاندیم. اتفاقی افتاد که برای چند دقیقه مجبور شدیم از آنجا دور شویم. آنقدر سرگرم شدیم که حسین را یادمان رفت. سریع برگشتیم. آوردیمش بیرون. گفت: بچه ها من حال خوشی دارم. فکر کنم به زودی من را اطراف همین قبر خالی دفن می کنید! خیلی نگذشته بود که نزدیکی همان قبر دفن شد. 🌹🌱🌹🌱 حسین معتمدی https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * هنوز زبان من بند بود که لطیف شروع به حرف زدن کرد آرام و شمرده گفت: _السلام علیک یا ابا عبدالله.... دو، سه بار دهانش باز و بسته شد و به شهادت رسید . آن زمان سلام گفتن لطیف برایم قابل فهم نبود. هر گاه آن لحظه را در ذهن مرور میکردم دچار حالت عجیبی میشدم. نوع رفتار لطیف مانند کسی بود که در مقابل انسانی بزرگ عرض ادب میکند. یک دفعه حواس و نگاهش را از من میگرفت و به سمت دیگری خیره شد. انگار مرا لایق سخن گفتن ندانست .یک دفعه دیدم که شهباز طیبی بر بالین لطیف آمده است. پرسید: - لطیفه ؟ پاسخ دادم: - بله! شهباز نشست و های های گریست. سپس چفیه خود را بر صورت لطیف کشید و از آن جا دور شد. لحظه ای که به خود آمدم احساس کردم که از آن دنیا به این دنیا برگشته ام و از این رو به آن رو شده ام دست و پایم را گم کرده بودم. انگار لطیف روح مرا هم با خود برده بود. وقتی که خود را زنده ،دیدم چشمم به اسلحه ام افتاد .آن را برداشتم و خیلی زود در پوش آن را پیدا کردم و جوفی پرتاب نارنجک را از لوله جدا کردم. خشاب تیر جنگی را کوبیدم .جایش دست پاچه و عصبانی بودم انگار آدمی که از همه روزگار طلبکار باشد ،سرم را از خاکریز بالا کشیدم و دندانهایم را به هم فشردم و با فشار انگشت گلوله ها را به سمت دشمن شلیک میکردم انگار لطیف طیبی میگفت: _بزنید وقت تنگ است ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترا تمدن غرب برا اینکه مسیر انسان‌سازی رو متوقف کنه دست گذاشته روی قدرتمندترین کارخانه‌ی انسان‌سازی یعنی زن و دختر. نبرد آخرالزمانیِ تمدنی شروع شده. دعوا سر انسانه. اگه تو این برگ‌ریزان، زیر پای عابرها نیفتید اسطوره خواهید شد. 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنایتی هولناک در شجاعیه/ بمباران بلوک‌های مسکونی و شهادت بیش از صدها نفر 🔹ارتش جنایتکار "اسرائیل" باز هم دست به جنایت و کشتاری دیگر علیه مردم غزه زد. 🔹الجزیره اعلام کرد که جنگنده‌های اسرائیلی چند بلوک مسکونی را در محله شجاعیه در شرق غزه به طرز وحشیانه و جنون‌آمیزی با ده‌ها موشک ویرانگر و قوی بمباران کردند که به گفته شاهدان عینی بیش از صدها نفر در این جنایت به شهادت رسیدند. 🔹هنوز آمار شهدای این کشتار فجیع مشخص نیست. 🚨دعا برای مردم مظلوم غزه فراموش نشود 😭 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
مادر است دیگر... مادر فلسطینی با وجود جراحت شدید به دلیل بمباران‌های رژیم صهیونیستی، دختر خردسال خود را در آغوش گرفته… 🌱🍃🌱🍃🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz