eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * عصر دستور حرکت داده شد. گردان حضرت فاطمه و کمیل به طرف خط اول محور طلایی و مناطق که روز قبل در عملیات خیبر آزاد شده بود حرکت کرد. منطقه عملیاتی خیبر در شرق رودخانه دجله و داخل هورالهویزه واقع شده است . از شمال به العزیز و از جنوب به القرنه _طلاییه محدود می‌شود و منطقه از با دو نوع طبیعت متفاوت هور و خشکی. قسمت خشکی توسط دو محور بزرگ هورالهویزه در شهر و هور الحمار در غرب احاطه شده است.در داخل منطقه مزبور جزایر شمالی و جنوبی مجنون واقع است. آتش توپخانه روی منطقه بی سابقه بود و بوی دود و خاک به مشامم میخورد. خورشید که خوابید رسیدیم به خط اول جبهه . بعد از نماز مغرب و عشا فرمانده گردان ها و گروهانها دور چراغ نفتی سنگر تاکتیکی حلقه زده بودند. جلال نقشه منطقه عملیاتی را باز کرد. به من بدی چهار گوشه آن را سنگ گذاشت و از روی نقش منطقه طلاییه را تشریح کرد با انگشت مسیر حرکت گردانها را نشان داد. _گردان حضرت فاطمه از محور سمت چپ و گردان کمیل از محور سمت راست حرکت میکنه ، این مسیر را دور می زنید و وارد عمل میشید که حملات دشمن روی جزیره مجنون کم بشه. هدف ما گرفتن این منطقه هلالی شکل است ضمناً برای گرفتن اطلاعات چندتایی اسیر می‌خواهیم. زد روی شانه (شهید) عبدالرحیم روحانیان و یکی از بچه ها. _مسئول محور ها هم با گردان‌ها می‌آیند تا راهنمایی کنند. سوالی نیست؟! _جلال حمله که ایذایی نیست؟! _نه به هیچ وجه باید موضوع را تثبیت کنین! شب جمعه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۲ بود. افراد گردان مثل ریسمان تحویل سرازیرشدن داخل کانال های پشت خاکریز دشمن . هوا سرد و استخوان سوز بود و کمی بوی نفت در هوا پیچیده بود . حوالی ساعت ۹ رمز عملیات را شنیدیم . _یا رسول الله ..یا رسول الله .. موفق باشید . احمد ربیعی فرمانده گردان حضرت فاطمه دستش را بلند کرد و با فریاد الله اکبر پیشروی را شروع کردیم. قلبم از هیجان به تپش افتاده بود و بچه‌ها با کوله قمقمه و اسلحه پشت سر هم می‌دویدند. ظرف چند دقیقه از خاکریز بالا آمدیم و توی تاریکی رفتیم به سمت دشمن. _کسی جا نمونه! _به پیش.... افراد گردان در عرض چند دقیقه داخل پایگاه شدند. _آماده ..میشن!.. کوبش پوتینها بر زمین و فریاد الله اکبر بچه‌ها عراقی‌ها را وحشت زده کرده بود. سربازان آشفته عراقی یا کشته شدند یا فرار کردند. فرمانده عراقی که گیج و منگ از سنگر بیرون آمده بود صدای دخیل الخمینی اش توی همه و گلوله ها بلند شد . ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
*میهمانی لاله های زهرایی* با قرائت زیارت عاشورا *حجت الاسلام فاطمی امجد* : دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : *پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۳۰* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی و با مجوز ستاد استانی کرونا برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷با منصور براي شناسايي منطقه رفته بويم. ماه کامل پشت سر ما بود. با اين حال، منصور تمام قامت روي خاکريز ايستاد و شروع کرد به بررسي منطقه. من که ترس تمام بدنم را به لرزه انداخته بود گفتم: حاجي، جون خودت بيا پائين، تو چشم عراقي ها هستیم. مي زننمون ها! گفت: اگر قرار باشد ما اينجا شهيد بشیم، که شهيد مي شيم، اگر هم قرار نباشد در اين منطقه شهيد شويم، مطمئناً اتفاقي نمي افتد. حرف هاي منصور تمام نشده آتش عراقي ها به سمت ما شعله ور شد. با چشم خودم ديدم تيري از کنار گردن منصور رد شد، يک تير رسام هم قسمي از ريش ايشان را سوزاند. گفتم: ديدي گفتم! همان طور که به کارش ادامه می داد گفت: من هم همان حرف را مي زنم. اگر قرار است که اينجا شهيد شويم که راه فراري از آن نيست و اگر نه، هيچ اتفاقي نمي افتد. نترس! راوی احمد مهربان 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دختر شهید سعیدمجیدی: چی‌شده مامان چرا لپش یخه؟ لپش خیلی یخه... (شهادت 13خرداد، سوریه، 2دختر و 1پسر) لایوم کیومک یا اباعبدالله س 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🍃 اسٺ سلام همۂ نوڪرها بہ شہِ ڪرب و بلا پادشہِ بے سرها و بگویید بہ ڪه مهمان دارد بہ فداے قدم تو مادرها 🌷 🌙 دلم کربلا می‌خواهد... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
آب‌وجاروکرده‌ام‌بازاین‌دل‌دیوانھ‌را♥️:) تانمردم‌ازغم‌چشم‌انتظارے . .دربزن🌦! . . السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ..✋🏻 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
💝سخنش با تو! در اسلام تماشاچی نداریم...همه مسلمانان باید به هر نحوی در صحنه نبرد بین حق و باطل شرکت کنند وگرنه خود باطلند... 🌷شهید احسان قاسمیه🌷 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * هوا هنوز تاریک بود که خط دفاعی عراقی ها به سرعت صرف شد. _سنگرا رو پاکسازی کنین! دشمن در مرحله اول عملیات برای اولین بار از سلاح‌های شیمیایی استفاده کرده بود و نیروهایش به ماسک های ضد شیمیایی مجهز شده بودند ‌ هدف ایران از عملیات خیبر،انهدام نیروهای سپاه سوم عراق ، تامین جزایر مجنون شمالی و جنوبی ، و تصرف خشکی شرق دجله ،از طریق هور بود . دشمن هیچگاه تصور نمی کرد که عملیات در هور انجام شود و امکان استفاده از نیروهای زرهی برایش نبود . هوای سرد صبح می خورد توی صورتم که صدای فرمانده گردان را شنیدم. _استحکام سازی سنگرها را شروع کنید. سنگرها را تا جایی که می توانستیم مستحکم کردیم و آماده شدیم برای دفع پاتک دشمن. تازه شب شده بود که با صدای زوزه انفجار خمپاره و ناله ی بچه ها دلم لرزید. گرومپ گرومپ . باران توپ و خمپاره روی منطقه باریدن گرفت .همراه آتش توپخانه منور بود که توی آسمان جولان می گرفت و نقطه به نقطه منطقه آتش منفجر می شد. خاکریز سه متری که صبح با لودر ترمیم شده بود مثل برف و آفتاب تموز در حال آب شدن بود . گوشم از موج انفجار سوت می کشید . دور و برم از شدت گلوله های خمپاره گودال های سیاه قیفی شکل به وجود آمده بود. هوازی حوالی ساعت ۱۲ شب ، تازه سکوت نسبی برقرار شده بود که عراقی ها ،پاتک دوم را شروع کردند. زیر آتش پرحجم و بی‌وقفه دشمن ، تکاور های غول پیکر با لباس های پلنگی ،از گردان‌های الخیل کوهستانی ، یک بار مثل مور و ملخ ریختن توی منطقه. قلبم به شدت شروع کرد به تپیدن. _یا خدا یعنی بچه ها از پس اینهمه تکاور بر میان؟! تکاورها پیش آمدند اسلحه کوچکشان تیربار بود! بعضی‌ها هم خمپاره ۶۰ را مثل یک بچه دوماهه گرفته بودند زیر بغلشان ! یکی خمپاره میگرفت و دیگری با همان وضع شلیک میکرد . یعنی قبضه را زمین نمی گذاشتند. شلیک دوست و دشمن را تشخیص نمی‌دادیم.با دشمن قاطی شده بودیم و جنگ تن به تن در گرفته بود . زیر انعکاس شعله‌های آتش منطقه و نور منور ها ،تکاورها هاج و واج از هم متلاشی شدند و تعدادی به طرف میدان مین خودشان فرار کردند و آنجا کشته شدند!! حوالی ساعت ۵ صبح تکاورها قلع و قمع شدند . چند روز بعد باران تند و درشت جنوب روی خاکریز بی نفوذ منطقه باریدن گرفت .زمین خیس و گل آلود و چرب شد و پاها در گل فرو می رفت. عراقی‌ها که از پاتک چیزی نصیبشان نشده بود بین دو خط دفاعی با حفظ عمق تا سینه پمپاژ کردند . کم کم آب بالا آمد و داخل سنگر ها شد. ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷درد هایی که می‌کشید برای ما قابل تصور نبود،‌چیزی هم بروز نمی داد،‌اما مجروحیت سرش، و پای قطعشاین اواخر خیلی اذیتش می کرد. غیر از آن، او را از جوان ها،‌بسیج و بسیجی ها که عشقش بود جدا کرده بودند. خسته شده بود... می خواست برای مأموریت برود. آن روز به طور عجیبی با همه خداحافظی می کرد،‌حتی با تانک ها و نفربرهایی که با آنها جنگیده بود. شبش خواب دیدم، کربلا هستم و دارند شهدای عاشورا را دفن می کنند... از خواب پریدم. تلفن زنگ می خورد. خبر دادند حاج منصور در جاده دلیجان تصادف کرده. سریع با سردار عبدالله‌زاده به سمت تهران حرکت کردیم. دیر رسیدیم، مردم محلی می گفتند،‌با نوای یا ابوالفضل یا ابوالفضل نفسش رفته بود...جانباز 70 درصد بود و طبق فرمان رهبر،‌شهید. تنها جایی بود که از درصد جانبازی اش استفاده کرد! راوی حاج یحیی خادم صادق 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸شب سرد و وحشتناکی را در جزیره مجنون سپری می کردیم. در آن خوف، دیدم مقصود در حال غسل با آب سرد است. گفتم: پسر مگه عقلت را از دست دادی که تو این سرما غسل می کنی؟ از غسل که فارغ شد به نماز شب قامت بست. بی آنکه ذره ای لرز از سرما در وجودش دیده شود. بعد از نماز، سر به سجده شکر گذاشت. سر از سجده که برداشت گفت: اگر دلتان به سوی او باشد، سرما که سهل است، بدترین حالت ها را هم متوجه نمی شوید! خندید و ادامه داد: باید با عشق کار کرد تا دل خسته نشود. خجالت کشیدیم که حتی زمان گرفتن وضو با آن آب سرد و در آن هوای سرد کلی غُر می زدیم. 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
(ﻋﺞ ) و و در انتخابات 🌷🌹🌷🌹 حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🏴🌹🏴🌷 ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ منجے موعــود، در روزاول ماه ذی القعده (روز ولادت حضرت معصومه س) ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋ شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: ۶۳۶۲۱۴۱۱۱۸۰۵۹۰۷۱ بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
یا حضرݓ معصومہ(س) ما بہ لطف صفاے مقدمݓاטּ دو حرم مثل داريم ايـטּ طرف قم ڪه خاكِ تربݓ توسݓ آטּ طرف داريم (س) 🌺 🎊🌺 🎊🌷🎊🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱گویند شهادت🕊️مهر قبولی ست که بر دلت میخورد .. شهدا.. دلم لایق مهر شهادت نیست اما شما نظر کنید .. این کویر تشنه دریا میشود .. باعطرشهادت ... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰مثل شهیدان ✅تازه ازدواج‌ کرده بود و منتظر بود زندگی مشترک با همسرش را در زیر یک سقف شروع کند، یک تاریخی را برای مراسم عروسی در نظر می‌گیرند و به دنبال فراهم کردن مقدمات مراسم می‌روند؛ اما نزدیک عروسی متوجه می‌شود که شب عروسی‌اش مصادف با شب انتخابات است و برای اینکه بتواند در این ایام به‌خوبی دین خودش را ادا کند و بدون دغدغه و مشغولیت ذهنی، فعالیت انتخاباتی داشته باشد مراسم عروسی‌اش را عقب می‌اندازد. یعنی مسئله انتخابات تا این اندازه برای او حیاتی بوده است که یک امر مهم در زندگی شخصی‌اش را با آن تنظیم می‌کند شهید حسن محمود نژاد🌷 شهدای قم http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅ به روایت اسماعیل توکلیان به دیوار تکیه زد .نفس عمیقی از سینه بیرون داد و با آستین پیراهنش عرقش را خشک کرد . دستی به ریش خاک گرفته اش کشید و نگاهی به ساختمان نیمه تمام انداخت و با صدایی که مثل چهره‌اش آرام بود گفت : _اسماعیل این خونه هم اگه تموم بشه من توش نمیرم . یک باره جا خوردم و به صورت غبار زده خیره شدم. _چطور؟! _همین که گفتم ! شوخی ام گل کرد. _پس چرا می سازیش ؟! با چشم های آینه گونه از به من نگاه کرد . _من یک تکلیفی دارم که انجامش میدم . ولی دلم میگه که توی این خونه نمیام ! بغض راه گلویم را بست . لبم خشک شد و بدنم کرخت شد . دیگر دل و دماغ کار کردن نداشتم. خاطره آن روز توی پادگان اهواز برایم تداعی شد . یک سکه بهشت عیدی دادند . سکه را گذاشت کف دستم _برو بفروشش و برای بچه‌ها غذا بخر . برایش مال دنیا پس چیزی ارزش نداشت . ⁦✔️⁩ به روایت محمدحسین یوسف زادگان عملیات خیبر تازه تمام شده بود . با جلال گوشه ای نشسته و سرگرم گپ زدن بودیم . _جلال آقای.....کجاست؟ _رفته مرخصی میخواد خونه اش را تمام کنه . _تو خونه ات رو به کجا رسوندی؟! _فکر کنم زیر پوشش باشه! _خوب چرا تمومش نکردی؟! _تمام شدنش مستلزم اینه که برم توی شهرداری و یک دروغ بگم .تا کار تموم بشه ولی من اهلش نیستم و از خیرش گذشتم . مات و مبهوت فقط به لب هاش خیره شدم .و به حرفاش فکر می‌کردم انگار داشت مسیر زندگی‌ام را روشن می کرد. ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹بینید.... + بابا! فقط مواظب باشیا! - که چی؟ + که..... مبارک🌸 جاویدالاثر سید مصطفی صادقی 🌷🌹🌷🌹 یاد همه دخترای شهدایی که به خاطر امنیت ما یتیم شدند....😭 🌹🌹🌹 یادمان باشد این روزها نگاه شهدا به حضور و انتخاب آگاهانه ما در پای صندوق های رای هست .... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود
🌹 در کربلاے۴ ، ترکشـی به شانه اش نشـست. او را به بیمارستانی در قم منتقل کردند، چند روز بعد هم به شیراز منتقل شد. زخمـش عمیق بود و باید استراحت می کرد. اما تا شنیـد عملـیاتے جدیـد در پیش است آمـاده شـد ڪه به جبهــه برگردد.هیچ وقت بدون اجازه من و پدرش نمی رفت. گفت: مادر، خواب (س)را دیدم، به من مژده داد این بار به آرزویـت می رسی و پیش ما میآیـی! وقتی التـماس های او را دیدم. گفـتم :عزیـزم باشه، برو! توی کوچه چرخید و باز نگاهم کرد، باز خواب حضرت معصومه (س)را یادآوری کرد و برای آخرین بار هم خداحافظی کرد! کربلاے ۵، حسینے شد ... فرهاد (مجتبی )اجرایی 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷زمستان سردی بود. گردان حضرت ابوالفضل(ع) در خط پدافندی آبادان مستقر بود. با یکی از دوستان در محل استراحت بودیم. صبح که بیدار شدم، چشمم به گوشه اتاق افتاد. یک نفر یک پتو را پهن کرده و بقیه پتو را روی خودش کشیده و به خواب رفته بود. از سرمای زیاد، زیر همان پتو در خودش جمع شده بود. به دوستم گفتم: بگیری زیر همین پتو بپیچی کتکش بزنی! پتو کنار رفت. آقا منصور بود، فرمانده گردان. گفت: می خواهی من را بزنی؟ خجالت کشیدم. به گوشه اتاق که چندین پتو روی هم گذاشته شده بود اشاره کردم و گفتم: آخه این همه پتو، چرا در این سرما اینجور خوابیدید! خندید و گفت: برادر، من اگه جای گرم و نرم بخوابم، چه طور می تونم حال بسیجی که به دستور من الان توی این سرما، توی سنگر کمین جلو دشمن نشسته را بفهمم! راوی: صدرالله کشاورز 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
❣شهید ابراهیم هادی 🍃🌷🍃به فکر مثل شهدا مردن نباش ... 🍃🌷🍃به فکر ... 🍃🌷🍃مثل شهدا زندگی کردن باش ... ❤️ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
📎نگاهشان به انتخاب ماست دستشان بسته شد ، تا امروز دستمان در انتخاب باز باشد دِین بزرگی به گردن داریم ، شهدا را می‌گویم ...🥀🥀🕊️🥀🥀 🥀غواص شهید🕊️منصور مهدوی نیاکی 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷@golzarshohadashiraz
🔰مثل شهیدان ✅شهید رجایی که یک رئیس جمهور مکتبی است. آن زمان شعارهای اسلامی و انقلابی، خدامحوری، خداباوری و خدابینی را مدنظر قرار داده بود. ایشان با شعاری قریب به این مضمون که: *«من و کابینه آینده‌ام نیامده‌ایم که شاه گونه باشیم. شام خوردن، رفتار و گفتار ما باید خدا گونه باشد.»* وارد این عرصه شده بود. ایشان همه‌چیز را خدا می‌دانست و سعی داشت همه افعالش را به خدا متصل کند. مردم باید با این نگاه به انتخاب دست بزنند. 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅ به روایت کاظم حقیقت صبح همراه جلال و رسول از اهواز  برمی‌گشتیم پادگان امیدیه. جلال سرش را تیغ زده بود. ساعتی بعد رسیدیم . تویوتا را کنار در پارک کردیم و آمدیم توی سالن . در اتاق ادوات باز بود . ولی خبری از حاج میرزا نبود . جلال سرکی توی اتاق کشید و پاورچین پاورچین رفت داخل . جلوی در کشیک می دادم . نمی‌دانستم دنبال چه می گردد . سرش را می برد نزدیک صندوق‌ها و آنها را بو می کرد . یک مرتبه نگاهش روی یکی از صندوق‌ها ثابت ماند . خندید آن را بلند کرد و آورد اتاق خودمان . کنجکاو شده بودم که توش چیه ؟! صندوق را که باز کردیم چشم من افتاد به حلب های خرمای رنگینک. ... خیلی رنگینک دوست داشتم .جلال وقتی از جهرم می آمد اولین چیزی که می گذاشت جلوی بچه ها ، ظرف رنگین کیا صندوق میوه بود . جلال سر می زد توی اتاق‌های دیگر . _بچه ها بیاین مادرم از جهرم برام رنگینک داده .. آتیش زده به مالش !! خلاصه همه را جمع کرد توی اتاق و آن‌ها را تشویق می‌کرد که بخورید . با جلال نوبتی کشیک می دادیم . _آهای جلال بیا نوبت تو هست! بیچاره حاج میرزا در به در دنبال صندوق میگشت . خودش حدس می زد که کار جلال باشد . یک مرتبه هم در اتاق ما را زد . بچه ها ساکت شده بودند . فکر کرد کسی توی اتاق نیست و رفت . در اتاق که بسته بودیم بچه ها آهسته از پنجره می آمدند بالا رنگینک می خوردند و صدای دهانشان به هوا می رفت . از خوردن رنگینک سیر شدیم ، مانده بودیم با بقیه رنگینک ها چه کار کنیم . فکری به ذهنم رسید گفتم : صندوق را میبریم انبار تدارکات مبارز ! چهار چشمی حواسمان به حاج میرزا بود که هنوز توی سالن پرسه می‌زد . من و رسول از پنجره پریدیم پایین و آهسته رفتیم طرف ماشین . استارت را که زدیم جلال با دو صندوق را آورد و گذاشت عقب ماشین . شیشه ها را بالا کشیده و توی حرکت بودیم یکباره حاج میرزا از آخر سالن ما را دید ! می‌دوید طرفمان و داد میزد : من میدونستم کار ، کار این کله کچله ! بچه ها دست گذاشته بودند روی دلشان حالا نخند کی بخند! ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
مراقب بود درمقابل نامحرم، اهل امربه معروف ونهى از منكر کردن و بسيار خوش قول و صادق بود، اهل نماز اول وقت،و فرار از کارش بود http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb