eitaa logo
گمنام چون مصطفی🇵🇸
552 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
38 فایل
حضرت زهرا(سلام الله علیها)فرمود:مصطفی عزیزماست @Lilium64 👈👈مدیر کپی آزاد با ذکر صلوات هدیه به شهدای گمنام و حضرت زهرا(سلام الله علیها) لینک ناشناس جهت نظرات،پیشنهاد https://harfeto.timefriend.net/16538503816686
مشاهده در ایتا
دانلود
⬅️ قسمت اول : ⭕️ پخش اعلامیه به همراه مادر! در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب مصطفی را کمتر می دیدیم. آن ایام من هم مثل او به حوزه رفتم.  مصطفی از هر روشی برای کمک به انقلاب استفاده می کرد. یک روز صبح زود با اصرار، من و مادر را به میدان امام برد. یک ساک بزرگ به مادر داده بود که زیر چادر مخفی کند‌. از آنجا وارد بازار شدیم. همه ی مغازه ها بسته بود. هیچ کس هم آنجا نبود. مصطفی مکثی کرد و گفت: کار ما الان شروع می شه. با تعجب😳 گفتم: چه کاری!؟ گفت : اینجا رو ببین! بعد درب ساک را باز کرد. توی ساک پر بود از 🗞اعلامیه های امام! 😳 مادر وسط بازار راه می رفت. من و مصطفی هم از دو طرف بازار حرکت می کردیم. در حال راه رفتن 🗞اعلامیه ها را زیر کرکره می انداختیم داخل مغازه ها! تا قبل از ساعت هشت داخل همه مغازه ها 🗞اعلامیه امام انداختیم!😌 ادامه دارد... 💠به ما بپیوندید 🔽 @gomnam_chon_mostafa
⬅️ قسمت دوم : ⭕️ بازرسی ساواک و اعلامیه های امام در خانه! مصطفی از هیچ کاری در جهت پیشرفت انقلاب کوتاهی نمی کرد. بارها دیده بودم در مسجد🕌 نشسته و ساعت ها با مردم صحبت می کرد.  مصطفی از محیط خانه به عنوان یک محل خوب برای نگهداری 🗞اعلامیه های امام استفاده می کرد.  من مدتی را در کارگاه نجاری کار کردم. یک روز من را صدا کرد. سفارش یک کمد کتابخانه 📚داشت‌. کمد را برای کتاب های مصطفی ساختم. طبق سفارش او در محلی که باید طبقات چوبی را می زدم یک محل مخفی درست کردم😯. محلی باریک و کوچک!  مصطفی در این محل 📼نوارها و 🗞اعلامیه های امام را جا سازی می کرد.  این فکر او بود. تیزبینی خاصی داشت. فکر می کرد و نتایج خوبی می رسید. هیچ کس هم از محل اعلامیه ها و نوارها مطلع نبود. مصطفی زیرزمین خانه را هم به یک انبار اعلامیه و رساله های امام تبدیل کرده بود. این انبار اعلامیه پر از نوار و کاغذ بود تا اینکه ساواک مطلع شد! 😳😳😳 ادامه دارد... 💠به ما بپیوندید 🔽 @gomnam_chon_mostafa
⬅️ قسمت سوم : ⭕️ بازرسی ساواک و اعلامیه های امام در خانه! مغازه ای را در نزدیکی خانه مادر گرفته بودم. مشغول کاسبی بودم. از کارهای مصطفی و 🗞 اعلامیه ها و 📼 نوارهای امام هم باخبر بودم.  صبح یک روز مغازه را باز کردم. هنوز مشتری نیامده بود که چند نفر آدم هیکل گنده🤡 وارد شدند! واقعا چهره ی آن ها وحشتناک😱 بود. ترسیده بودم.😨  وارد مغازه که شدند در را پشت سرشان بستند. یکی از آن ها جلو آمد و گفت: آقای ردانی!؟ خودم را نباختم. گفتم: بفرمایید! نگاهی به صورت من کرد و گفت: مصطفی برادر شماست! گفتم: بله، طوری شده!؟ کمی مکث کرد و ادامه داد: خبر رسیده که ایشون 🗞 اعلامیه و رساله ی امام خمینی رو پخش می کنه.  قیافه ی متعجب به خودم گرفتم و گفتم: فکر نمی کنم. مصطفی طلبه است‌. درس می خونه. اما دنبال این کارها.....  پرید تو حرفم و گفت: باید منزل شما رو بازرسی کنیم.😔😔😔 ادامه دارد... 💠به ما بپیوندید 🔽 @gomnam_chon_mostafa
⬅️ قسمت چهارم : ⭕️ بازرسی ساواک و اعلامیه های امام در خانه! گفتم: چشم بفرمایید.  فاصله ی مغازه تا خانه زیاد نبود اما خیلی وحشت زده بودم. 😱 رنگ از چهره ام پرید. مصطفی احتمالا در خانه است‌. اگر اعلامیه ها را پیدا کنند!؟ اگه مصطفی را بگیرند!؟ جلوی خانه گفتم: اجازه می دید یا الله بگم.  گفت: زود باش. وارد شدم و در حالی که حسابی ترسیده بودم چند بار بلند گفتم: یا الله، مادر پرسید: چی شده!؟  گفتم: هیچی، نقاش آوردم خونه رو ببینه!  وارد شدند. سه نفری شروع به جست و جو کردند. هر لحظه منتظر بودم مصطفی را بگیرند😨 و با اعلامیه ها ببرند.  آن ها همه ی خانه را به هم ریختند. اتاق مصطفی را هم زیر و رو کردند اما چیزی عایدشان نشد.😌 با اشاره به مادر گفتم: مصطفی کو؟! 🤔 گفت: صبح زود رفت‌. من هم نفس راحتی کشیدم.  مصطفی خانه نبود. مهم تر اینکه خبری از اعلامیه ها هم نبود! 😄 ادامه دارد... 💠به ما بپیوندید 🔽 @gomnam_chon_mostafa
⬅️ قسمت چهارم : ⭕️ بازرسی ساواک و اعلامیه های امام در خانه! گفتم: چشم بفرمایید.  فاصله ی مغازه تا خانه زیاد نبود اما خیلی وحشت زده بودم. 😱 رنگ از چهره ام پرید. مصطفی احتمالا در خانه است‌. اگر اعلامیه ها را پیدا کنند!؟ اگه مصطفی را بگیرند!؟ جلوی خانه گفتم: اجازه می دید یا الله بگم.  گفت: زود باش. وارد شدم و در حالی که حسابی ترسیده بودم چند بار بلند گفتم: یا الله، مادر پرسید: چی شده!؟  گفتم: هیچی، نقاش آوردم خونه رو ببینه!  وارد شدند. سه نفری شروع به جست و جو کردند. هر لحظه منتظر بودم مصطفی را بگیرند😨 و با اعلامیه ها ببرند.  آن ها همه ی خانه را به هم ریختند. اتاق مصطفی را هم زیر و رو کردند اما چیزی عایدشان نشد.😌 با اشاره به مادر گفتم: مصطفی کو؟! 🤔 گفت: صبح زود رفت‌. من هم نفس راحتی کشیدم.  مصطفی خانه نبود. مهم تر اینکه خبری از اعلامیه ها هم نبود! 😄 ادامه دارد... 💠به ما بپیوندید 🔽 @gomnam_chon_mostafa
⬅️ قسمت پنجم : ⭕️ بازرسی ساواک و اعلامیه های امام در خانه! با خنده😄 به مسئول ساواکی ها گفتم: من که عرض کردم‌. مصطفی اهل درس و مطالعه است. اشتباه گرفتید.🙃 او هم رو کرد به من و با حالت نصیحت گفت: آقا مرتضی، مواظب باشید. یه عده به اسم اسلام جوون ها رو دنبال مسائل سیاسی می اندارند و گمراه می کنند و..... خلاصه خیلی مواظب باشید. بعد خداحافظی کردند و رفتند.  نفس راحتی کشیدم.😌 همان جا نشستم و گفتم: مادر، مصطفی کجا رفته!؟🤔  گفت: نمی دونم صبح زود یکی از دوستاش اومد و با هم تمام رساله ها و 🗞اعلامیه ها رو بردند! من هم با تعجب به این اتفاقات فکر می کردم. خانه ی ما همیشه پر بود از اعلامیه و رساله بود. حالا درست قبل از ورود ساواک،  مصطفی همه آن ها را برده بود!!🤔🤔🤔 پایان قسمت 💠به ما بپیوندید 🔽 @gomnam_chon_mostafa
⬅️ قسمت چهارم : ⭕️ بازرسی ساواک و اعلامیه های امام در خانه! گفتم: چشم بفرمایید.  فاصله ی مغازه تا خانه زیاد نبود اما خیلی وحشت زده بودم. 😱 رنگ از چهره ام پرید. مصطفی احتمالا در خانه است‌. اگر اعلامیه ها را پیدا کنند!؟ اگه مصطفی را بگیرند!؟ جلوی خانه گفتم: اجازه می دید یا الله بگم.  گفت: زود باش. وارد شدم و در حالی که حسابی ترسیده بودم چند بار بلند گفتم: یا الله، مادر پرسید: چی شده!؟  گفتم: هیچی، نقاش آوردم خونه رو ببینه!  وارد شدند. سه نفری شروع به جست و جو کردند. هر لحظه منتظر بودم مصطفی را بگیرند😨 و با اعلامیه ها ببرند.  آن ها همه ی خانه را به هم ریختند. اتاق مصطفی را هم زیر و رو کردند اما چیزی عایدشان نشد.😌 با اشاره به مادر گفتم: مصطفی کو؟! 🤔 گفت: صبح زود رفت‌. من هم نفس راحتی کشیدم.  مصطفی خانه نبود. مهم تر اینکه خبری از اعلامیه ها هم نبود! 😄 ادامه دارد... 💠به ما بپیوندید 🔽 @gomnam_chon_mostafa
🔴 چرا یک روز ملی است و چرا آن لازم است؟‼️ 1⃣ ۹ دی یک مناسبت حزبی نیست بلکه حقیقتا یک ملی است. در روز ۹ دی، حامیان یک نامزد به خیابان نیامدند، بلکه مردم با ذائقه‌های متفاوت فکری و به خیابان آمدند و پاییندی همگان به قانون را مطالبه کردند. 2⃣ در ۹ دی مردم دیدند که پای خود را از حریم یک نامزد فراتر گذاشته‌اند و گام در مرحله براندازی و در برابر جمهوری اسلامی برداشته‌اند و در این مسیر از هتک حرمت به قانون اساسی، جایگاه ولی فقیه، عاشورای حسینی و خدشه به ملی، امنیت ملی و وحدت ملی ابا ندارند. 3⃣ در ۹ دی مردم هم چنگ و دندان و نیشخند دشمنان ایران اسلامی را از ۸۸ می‌دیدند، هم تلاش‌شان برای حمایت از فتنه‌گران با تحمیل و بی‌سابقه را و هم بی‌تفاوتی و بی‌خیالی و اصرارشان به طی مسیر خائنانه فتنه و دیگر نمی‌توانستند بپذیرند این اقدام در جهت احقاق حق یا خدمت به مردم یا حتی خدمت به کسانی باشد که به ایشان رأی داده‌اند. 4⃣ در #۹_دی مردم از ذائقه‌های خود گذشتند و حول محور منافع ملی و قانون اساسی و امام (ع) جمع شدند و این خروش پر شور باعث شد تا فتنه‌گران متوجه شوند که حنای‌شان دیگر حتی نزد حامیان‌شان رنگی ندارد و ساکتان نیز بفهمند که دیگر مهی برای پرسه در آن وجود ندارد. 5⃣ آری! ۹_دی نه تنها برای فتنه‌گرانی که با بی‌ظرفیتی در برابر رأی مردم شورش کردند، پیامی قاطع داشت بلکه هم بود برای همه کسانی که در آینده بخواهند در برابر رأی مردم بایستند و از بدعت خطرناک تبعیت کنند. 6⃣ البته در کشور بی‌ظرفیتی داریم که همواره به غیر از راه قانونی و صحیح، دوست دارند از گزینه‌های غیرقانونی و فتنه‌گرانه علیه حاکمیت و آرای مردم، در آنجا که به نفعشان نباشد، استفاده کنند و بدیهی است این جریانات می‌کوشند قباحت فتنه را بپوشانند و خیانت فتنه‌گران را یا در حد همان رقابت قبل از توجیه کنند! 7⃣ آری! امروز اگر چه ١٠ سال از فتنه ۸۸ گذشته است اما "٩ دی" به عنوان نماد روزی که همه مردم در از قانون اساسی، مقدسات، منافع ملی و ملی و وحدت ملی ایستادند، در تاریخ ماندگار شد، و بزرگداشت این یوم الله باعث میشود تا هیچ شخص و جریانی، دیگر به فکر شورش در برابر آرای مردم و قانون اساسی نباشد. 8⃣ ۹ دی روزی است که عظیم فتنه گران علیه جمهوریت و اسلامیت نظام شکست خورد و شکست ۸۸ همانند تشکیل و در همان راستا امری فرخنده و مبارک است که اگر بزرگ داشته نشود چه بسا زحماتی که برای کشیده شده است و آثار و آن را به راحتی فراموش کنیم و به حفظ آن اهتمام لازم را نداشته باشیم. ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1650327598C7689162be6
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#عروسی‌پر‌ماجرا 🤵🏻 ادامه ... دستش را گرفتم و از خانه بیرون رفتیم. گفتم : ما حدود ۲۵۰ نفر را دعوت
✨ در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب را کمتر میدیدم. آن ایام من هم مثل او به حوزه رفتم. از هر روشی برای کمک به انقلاب استفاده می‌کرد. یک روز صبح زود با اصرار، من و مادر را به میدان امام برد. یک ساک بزرگ به مادر داده بود که زیر چادر مخفی کند👀👜 از آنجا وارد بازار شدیم. همه ی مغازه ها بسته بود. هیچکس هم آنجا نبود. مکثی کرد و گفت : کار ما الان شروع میشه. با تعجب گفتم : چه کاری؟! 😐 گفت : اینجا رو ببین! بعد درب ساک را باز کرد. توی ساک پر بود از اعلامیه های امام!😬 مادر وسط بازار راه میرفت، من و هم از دو طرف بازار حرکت می‌کردیم. درحال راه رفتن اعلامیه ها را از زیر کرکره می‌انداختیم داخل مغازه ها!🗞 تا قبل از ساعت هشت داخل همه ی مغازه ها اعلامیه ی امام انداختیم! از هیچ کاری در جهت پیشرفت انقلاب کوتاهی نمیکرد. بارها دیده بودم در مسجد نشسته و ساعت ها با مردم صحبت میکرد🗣 از محیط خانه به عنوان یک محل خوب برای نگهداری اعلامیه ای امام استفاده می‌کرد. من مدتی را در کارگاه نجاری کار کردم. یک روز من را صدا کرد. سفارش یک کمد کتابخانه داشت. کمد را برای کتاب های ساختم. طبق سفارش او در محلی که باید طبقات چوبی را میزدم یک محل مخفی درست کردم. محلی باریک و کوچک. در این محل نوار ها و اعلامیه های امام را جاسازی میکرد🎞 این فکر او بود🧠 تیزبینی خاصی داشت. فکر می‌کرد و به نتایج خوبی میرسید. هیچکس هم از محل اعلامیه ها و نوار ها مطلع نبود. زیرزمین خانه را هم به یک انبار اعلامیه و رساله های امام تبدیل کرده بود.🗞 این انبار اعلامیه پر از نوار و کاغذ بود تا اینکه ساواک مطلع شد! به روایت علی و مرتضی ردانی پور ادامه دارد ... ❤️ @gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#انقلاب✨ در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب #مصطفی را کمتر میدیدم. آن ایام من هم مثل او به حوزه رفتم
✨ ادامه ... مغازه ای را در نزدیکی خانه ی مادر گرفته بودم. مشغول کاسبی بودم. از کار های و اعلامیه ها و نوار های امام هم باخبر بودم. صبح یک روز مغازه را باز کردم. هنوز مشتری نیامده بود که چند نفر آدم هیکل گنده وارد شدند😬 واقعا چهره آنها وحشتناک بود. ترسیده بودم😥 وارد مغازه که شدند در را پشت سرشان بستند. یکی از آن ها جلو آمد و گفت : آقای ردانی پور؟! خودم را نباختم. گفتم : بفرمائید نگاهی به صورت من کرد و گفت : برادر شماست؟؟؟ گفتم : بله؛ طوری شده؟! کمی مکث کرد و ادامه داد : خبر رسیده که ایشون اعلامیه و رساله ی (امام) خمینی رو پخش میکنه😠 قیافه ی متعجب به خودم گرفتم و گفتم : فکر نمیکنم! طلبه هست، درس میخونه، اما دنبال این کار ها ...😐 پرید تو حرفم گفت : باید منزل شما رو بازرسی کنیم! گفتم : چشم، بفرمایید! فاصله ی مغازه تا خانه زیاد نبود تما خیلی وحشت زده بودم😰 رنگ از چهره ام پرید. احتمالا در خانه است، اگه اعلامیه ها را پیدا کنند؟ اگه مصطفی را بگیرند؟😥 جلوی خانه گفتم : اجازه میدید یاالله بگم؟ گفت : فقط زودباش پ. وارد شدم و درحالی که حسابی ترسیده بودم چندبار بلند گفتم : یاالله مادر پرسید : چیشده؟ گفتم : هیچی، نقاش آوردم خونه رو ببینه!👨🏻‍🎨 وارد شدند، سه نفری شروع به جست و جو کردند. هر لحظه منتظر بودم مصطفی را بگیرند و با اعلامیه ها ببرند. آنها همه ی خانه را بهم ریختند. اتاق مصطفی را هم زیر و رو کردند اما چیزی عایدشان نشد😎 با اشاره به مادر گفتم : مصطفی کو؟! گفت : صبح زود رفت. من هم نفس راحتی کشیدم. مصطفی خانه نبود؛ مهم تر اینکه خبری از اعلامیه ها هم نبود. با خنده به مسئول ساواکی ها گفتم : من که عرض کردم، مصطفی اهل درس و مطالعه است، اشتباه گرفتید😁 او هم رو کرد به من و با حالت نصیحت گفت : آقا مرتضی، مواظب باشید. یه عده به اسم اسلام جوون ها رو دنبال مسائل سیاسی می‌اندازند و گمراه می‌کنند و ... خلاصه خیلی مواظب باشید. بعد هم خداحافظی ‌روند و رفتند. نفسی به راحتی کشیدم. همانجا نشستم و گفتم : مادر، مصطفی کجا رفته؟ گفت : نمیدونم، صبح زود یکی از دوستاش اومد و باهم تمام رساله ها و اعلامیه ها رو بردند! من هم با تعجب به این اتفاقات فکر میکردم😶 خانه ی ما همیشه پر از اعلامیه و رساله بود. حالا درست قبل از ورود ساواک، مصطفی همه ی آنها را برده بود!!! به روایت علی و مرتضی ردانی پور ❤️ @gomnam_chon_mostafa
دویدن‌پا‌بھ‌پاے♥ :))