#میلاد💛
در یکی از محله های قدیمی شهر زیبای #اصفهان زندگی میکردیم.
خانه ی ما از آن خانه های قدیمی بود که دور تا دور آن اتاق بود.🚪 در هر اتاق هم خانواده ای زندگی میکرد.
این خانه درست پشت گنبد فیروزه ای و زیبای مسجد امام اصفهان قرار داشت.
پدر ما، مشهدی باقر، کشاورز ساده ای از اهالی #ردّان بود. ردّان از محلات حاشیه ای بود که این روز ها داخل شهر قرار گرفته.
پدربزرگ ما هم حاج عبدالصمد از بزرگان آن منطقه بود. پیرمردی که خانه اش محل رفع و حل مشکلات مردم بود.
بعد از حاج عبدالصمد زمین های زیادی به پدر ارث رسید. پدر بیشتر مواقع در ردّان مشغول کشاورزی بود.
زمانی که پدر در خانه بود همه ی نماز هایش را در مسجد امام اقامه میکرد. حتی نماز های صبح.
برای نماز تنها نمیرفت. دست بچه ها را میگرفت و با خود به مسجد میبرد. آن ها را به نماز تشویق میکرد و ...👌
در یکی از اتاق های این خانه ی بزرگ، مادربزرگ مادری ما زندگی میکرد. او هم زن دنیا دیده ای بود که در تربیت ما کوتاهی نمیکرد.🤓
در #اولینروزفروردینسال۱۳۳۷ بود. صدای گریه ی نوزاد، خبر از تولد پسری دیگر در خانه ی ما میداد😍 پدر خوشحال بود☺️ حالا جنس ما جور شده بود؛ دو دختر و دو پسر!😄
اسم او را #مصطفی گذاشتند. پسری بسیار زیبا و دوستداشتنی❤️
به روایت حاج مرتضی ردانی پور (برادر بزرگ تر شهید)
ادامه دارد ...
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa