گمنام چون مصطفی🇵🇸
#مرگ🖤 #مصطفی را خیلی دوستداشتم. برای من همبازی شده بود☺️ تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بری
#مرگ 🖤
ادامه ...
پیرمرد عارفی در محله ی ما بود. هرروز در کوچه ها راه میرفت و مدح امیرالمؤمنین "علیه السلام " را میخواند🗣 مردم هم به او کمک میکردند.
مادرم من را صدا زد و گفت : برو این پول را بده به مُرشد.
رفتم دم در؛ دیدم مرشد پشت درب خانه ی ما ایستاده. پول را که به او دادم، بی مقدمه گفت : برو به مادرت بگو بچه را شیر بده🤱🏻
من درحالی که بغض کرده بودم گفتم : دادام مُرده😭 ما بچه کوچیک نداریم!
مُرشد یاالله گفت و از دهانه ی در وارد شد. سرش پایین بود. در همان دالان ایستاد. خانه های قدیمی به گونه ای بود که از داخل دالان، خانه و حیاط پیدا نبود!
پیرمرد مُرشد با صدای بلند گفت : همشیره، دعا کردم و برات عمر پسرت را از خدا گرفته ام!😊 برو بچه ات را شیر بده!
دوباره مادربزرگ همان جملات را تکرار کرد : این بچه مرده، منتظر پدرش هستیم تا او را دفن کند😔
و مُرشد بار دیگر جمله ی خودش را تکرار کرد و رفت!
مادربزرگ با ناباوری جنازه ی بچه را که حالا سرد شده بود از گوشه ی حیاط برداشت! وارد اتاق شد؛ مادر که صدای مُرشد را شنیده بود و میدانست او انسان با خدایی است با تعجب بچه را از داخل بغچه خارج کرد!
او را زیر سینه قرار داد؛ اما هیچ اثری از حیات در #مصطفی نبود😟 من گوشه ی اتاق ایستاده بودم؛ با چشمانی گرد شده از تعجب به #مصطفی نگاه میکردم😬
هرچه مادر تلاش کرد بی فایده بود! بچه هیچ تکانی نمیخورد! مادربزرگ نگاهی به #مصطفی کرد و گفت : من مطمئنم این بچه مُرده!
حال روحی همه ی ما بهم ریخته بود. خواستم از اتاق بروم بیرون که یکدفعه مادر با صدای گرفته فریاد زد : مصطفی، مصطفی، بچه زنده است😨
دویدم به سمت مادر.
مادربزرگ و خواهران من هم جلو آمدند. صحنه ای که میدیدم باور کردنی نبود!!! لب های #مصطفی آرام آرام تکان خورد!!!😍
آهسته آهسته شروع کرد به شیر خوردن🤩 و همه ی ما با تعجب فقط نظاره میکردیم! مو بر بدن من راست شده بود😬 نمیتوانم آن لحظه را ترسیم کنم!!! همه از خوشحالی اشک میریختیم😭
فراموش نمیکنم؛ دقیقا سه ساعت مصطفی شیر میخورد☺️
از بیماری و تب و... هم خبری نبود. من از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم😍
بالا و پایین میپریدم. شادی میکردم🤩 خدا عمر دوباره به برادرم داده بود.
خلاصه #مصطفی روز به روز بزرگ تر شد☺️
پسری باادب، تیزهوش، اما با کمی شیطنت!😄 درحالی که همه ی اعضای خانواده به خصوص مادرمان محبت خاصی به او داشت❤️
خدا بعد از #مصطفی ، دو برادر به نام های #علی و #رسول و #یکخواهر به خانواده ی ما بخشید، اما از علاقه ی ما به مصطفی چیزی کم نشد.☺️
به روایت حاج مرتضی ردانی پور (برادر بزرگتر شهید)
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa