eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
78 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادش بخیر؛ سیدمحمدحسین طباطبایی خردسال ۵ ساله؛ حافظ کل قرآن چه جوابهایی میداد انصافا😅
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_سی_و_چهارم خانواده حمید مثل ما جنگ زده بودند و حال ما را می‌فهمیدند آنها خیل
چند روز پیش از عید، مهران که نگران وضع ما بود اسباب و اثاثیه خانه را به ماهشهر برد و از آنجا به چهل توت دست گرد آورد. فقط تلویزیون و مبل بزرگ را نتوانست با خودش بیاورد برای اینکه حوصله بچه ها سر نرود از اصفهان یک تلویزیون کوچک خرید تا آنها سرگرم شوند. مهران کارمند آموزش و پرورش بود ولی از اول جنگ در لباس نیروهای بسیج از شهر دفاع می‌کرد مهران پسر بزرگم بود خیلی در حق من و خواهر و برادرهایش دلسوز بود. همه سعی می‌کردیم با شرایط جدید مان کنار بیاییم زینب به مدرسه راهنمایی نجمه رفت و راحت تر از همه ما شرایط را پذیرفت بلافاصله بعد از شروع درس در مدرسه فعالیت‌هایش را از سرگرفت. گروه نمایش راه انداخت و با دخترهای مدرسه تئاتر بازی می‌کرد برای درسش هم خیلی زحمت میکشید. در طول سه ماه خودش را به بقیه رساند و در خردادماه مدرک سوم راهنمایی اش را گرفت. شهلا و زینب با هم مدرسه می‌رفتند. زینب همیشه در راه مدرسه آب انجیر می‌خرید و می خورد خیلی آب انجیر دوست داشت. در مدرسه زینب دوتا دختر که سالها با هم دوست صمیمی بودند در آن زمان با هم قهر کرده بودند. زینب که نسبت به هیچ چیز بی تفاوت نبود با نامه نگاری آن دو را به هم نزدیک کرد و بالاخره آشتی داد. او کمتر از سه ماه در آن مدرسه بود ولی هم شاگردی هایش علاقه ی زیادی به او داشتند. در همسایگی ما در اصفهان دختری هم سن و سال زینب زندگی می‌کرد که خیلی دوست داشت قرآن خواندن یاد بگیرد. زینب از او دعوت کرد که هر روز بعد از ظهر خانه ما بیاید زینب روزی یک ساعت با او تمرین روان خوانی قرآن می کرد. بعد از چند ماه آن دختر روان خوانی را یاد گرفت همسایه ما باغ بزرگی در آن محله داشت. آن دختر برای تشکر از زحمت های زینب یک تشت پر از خیار و گوجه و بادمجان و سبزی برای ما آورد آن روز من و مادرم خیلی ذوق کردیم زینب با محبت هایش همه ما را به طرف خود جذب می‌کرد و مایه خیر و برکت خانه ما بود. شش ماه در محله دستگرد ماندیم وقتی آخر سال برای گرفتن کارنامه زینب به مدرسه رفتم مدیر مدرسه از او تعریف کرد یکی از معلم‌ها ایشان جا بود به من گفت دختر خیلی مومنه افتخاری بالاتر از این برای یک مادر نیست که بچه‌هایش باعث سربلندی اش باشند. خدا را شکر کردم که زینب و خواهر و برادرهایش همیشه باعث سرافرازی من بودند. ادامه دارد.... @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازهای زیبای قرآن تلاوت خاشعانه دلربا بسیار زیبا وتاثیر گذار الشیخ سورة الواقعة مُّتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ۱۶ اهل بهشت به گونۀ متقابل و رو برو بر این تخت ها تکیه می زنند تا با هم صحبت کنند، اُنس بگیرند و از نعمت ها بیشتر لذّت برند. @goranketabzedegi
🔴پندهای عارفانه🔴 ♦️شماره ۱۳ 🔸کم نیستند افرادی که برای رسیدن به خوشبختی و شادکامی در حیات مادی و معنوی هیچ گونه نقش و مسئولیتی را برای خود در نظر نمی گیرند و تنها دیگران را مقصر کمبودها و ناکامی های زندگی خود قلمداد می کنند، این در حالی است که اگر انسان با چشم بصیرت و واقع نگر به حیات پیرامون خود بنگرد متوجه خواهد شد که نقش او در رسیدن به این مهم بسیار کلیدی و اساسی است. 🔹خدای متعال در قرآن کریم گوشه ای از رسالت انسان در قرآن را این چنین متذکر شده است: «إِنَّ اللَّهَ لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏؛[2] (امّا) خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتى) را تغییر نمى‏ دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند!». 🔸«یک قانون کلى و عمومى را بیان مى‌‏ کند، قانونى سرنوشت‏‌ ساز و حرکت آفرین و هشدار دهنده! این قانون که یکى از پایه‌‏ هاى اساسى جهان بینى و جامعه‌‏ شناسى در اسلام است، به ما مى‏‌ گوید مقدرات شما قبل از هر چیز و هر کس در دست خود شما است، و هر گونه تغییر و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام در درجه اول به خود آنها بازگشت مى‏‌ کند».
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
✅قرآن ی جا هم به خاله میگه مادر👌 اینو نمیگم ببینم کیا میدونن 😊 حافظای مجلس، مسلطین به قرآن، گوگل
جواب سوال ✅ ی جاهم به خاله میگه مادر « فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ... وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ » ✅ مادر حضرت یوسف موقع دنیا اومدن بنیامین از دنیا رفت و حضرت یعقوب با خواهر خانومش ازدواج کرد 🔹اینجا قرآن به مادر جدیدشون که خالشون باشه میگه مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 (زادهٔ ۱۷ سپتامبر ۱۹۱۷ – درگذشتهٔ ۲۴ نوامبر ۱۹۸۰) قاری قرآن مشهور مصری بود. معمولاً از وی در کنار عبدالباسط، منشاوی و مصطفی اسماعیل به سبب تأثیر گذاری در جهان اسلام به عنوان یکی از چهار قاری بزرگ دوران معاصر نام برده می‌شود. 📌وی نخستین قاری بود که قرآن را به صورت ترتیل قرائت و بر روی نوار کاست ضبط کرد. 🖌محمود خلیل الحصری در مصر متولد شد به دلیل اینکه پدرش حصیر باف بود حصری نام داشت. او در هشت سالگی قرآن را به‌طور کامل حفظ کرد و در ۱۲ سالگی به حوزه علمیه طنطا رفت بعد از مدتی وارد دانشگاه الازهر قاهره شد. 💎او در انتخاباتی که در سال ۱۹۴۴ میلادی برای شناسایی بهترین قاری قرآن در رادیو مصر برگزار شد از بین ۲۰۰ نفر قاری رتبه نخست را کسب کرد این قاری مصری در سال ۱۹۶۸ میلادی به‌عنوان رئیس اتحاد قاریان جهان اسلام انتخاب شد. 🖤 او در ۲۴ نوامبر ۱۹۸۰ در مسافرتی که به کشور کویت داشت درگذشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرآن نور است✨️ انسان اگر در ذهنش نور باشد معلوم است که موثر است من امتحان کرده ام ؛ کسانی که با قرآن مانوسند.. کم یا زیاد، کمتر گناه میکنند... همین اُنس با قرآن💖 انسان را از گناه باز میدارد. (آیت الله العظمی سبحانی) @goranketabzedegi
🔴 مشت خدا از همه بزرگ‌تره 🔹دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی رو به‌طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته رو لطفاً بهم بدین، اینم پولش. 🔸بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته‌شده در کاغذ رو فراهم کرد و به دست دختربچه داد. 🔹بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به‌عنوان جایزه برداری. 🔸ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد! 🔹مرد بقال که احساس کرد دختربچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه، گفت: دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلات‌هاتو بردار. 🔸دخترک پاسخ داد: عمو! نمی‌خوام خودم شکلات‌ها رو بردارم، می‌شه شما بهم بدین؟ 🔹بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟ 🔸دخترک با خنده‌ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره! 🔹خیلی از ما آدم‌بزرگ‌ها، حواسمون به‌اندازه‌ یک بچه کوچک هم جمع نیست که بدونیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت آدم‌ها و وابستگی‌های اطرافشون بزرگتره. @goranketabzedegi
سه داستان زیبای 3 ثانیه ای 🌸🍃 روزى روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند در روزيكه براى دعا جمع شدند تنها يك پسربچه با خود چتر داشت. 👈این یعنی ایمان... كودك يك ساله اى را تصور كنيد زمانيكه شما اورابه هوا پرت ميكنيد او ميخندد زيرا ميداند اورا خواهيد گرفت. 👈اين يعنى اعتماد... هر شب ما به رختخواب ميرويم ما هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برميخيزيم با اين حال هر شب ساعت را براى فردا كوك ميكنيم. 👈 اين يعنى اميد... برايتان "ایمان ، اعتماد و امید به خدا" را آرزو ميکنم ...
یک امتحان ساده براى ارزیابى خودتون جاى ساعت دیوارى خونتون رو عوض کنین، می‌بینید که تا ماه ‌ها هنوز روى دیوار ناخودآگاه دنبالش می‌گردین !⏰ ذهن شما براى قبول و پردازش تغییر یک ساعتِ ساده و بى ‌احساس ، نیاز به چند ماه زمان داره ! پس انتظار نداشته باشید تغییرات بزرگتر رو در زمان کوتاه و بدون مشکل انجام بدید... @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_سی_و_پنجم چند روز پیش از عید، مهران که نگران وضع ما بود اسباب و اثاثیه خانه
حمید یوسفیان در خرداد سال ۶۰ شهید شد. جنازه او را به اصفهان آوردن و در تکه شهدا دفن کردند. شهادت حمید خیلی دلم را سوزاند اگر حمید و خانواده‌اش به ما کمک نمی‌کردند معلوم نبود که سرنوشت من و بچه هایم چه می شد. ما در مراسم تشییع جنازه حمید شرکت کردیم و کنار مادرش بودیم ولی زینب آن روز امتحان داشت و نتوانست به تشییع جنازه بیاید اما به من و مادربزرگش خیلی سفارش کرد و گفت شما حتما شرکت کنید. بعد از امتحانات خرداد هم با شهلا سر قبر حمید یوسفیان رفتند مادر حمید چند روز بعد از شهادت پسرش خواب دید که شهیدی آمده و صندوق صندوق میوه روی قبر حمید گذاشته است. مادر حمید می گفت توی خواب این شهید را خوب می‌شناختم انگار خیلی با ما آشنا بود. من و بچه ها مرتب برای شرکت در دعای کمیل و زیارت عاشورا به تکه شهدا می رفتیم زینب علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشیع آنها به گلزار شهدای اصفهان می رفت مقداری از خاک قبور شهدا را می‌آورد و تبرکی نگه می‌داشت زینب هفت میوه درخت کاج و هفت تا خاک تبرکی شهدا را در بین وسایلش گذاشته بود. هنوز در محله دستگرد بوداه زینب برای زیارت به تکه شهدا رفتیم زینب مرا سر قبر زهره بنیانیان از شهدای انقلاب برد و گفت مامان نگاه کن فقط مردا شهید نمیشن زنها هم شهید میشن. زینب همیشه ساعت ها سر قبر زهره بنیانیان می‌نشست و قرآن می‌خوانم ماه آخر که در محله دستگرد بودیم مینا و مهری همراه مهران پیش ما آمدند. دخترها راضی به آمدن نمی‌شدند می‌ترسیدند برادرشان برای خارج کردن آنها از آبادان نقشه کشیده باشد اما مهران قول داد آنها را به آبادان برگرداند. همزمان با آمدن بچه ها بابای مهربانم از ماهشهر به اصفهان آمد او تصمیم گرفت خانه ای در اصفهان بخرد. شرکت نفت برای خرید خانه وام می‌داد این موقعیت خوبی بود که از مستاجری رها شویم. بابای مهران قصد داشت که با وام در شاهین شهر اصفهان خانه بخرد تعداد زیادی از کارگرهای بازنشسته شرکت نفت خوزستان در آنجا خانه خریده بودند ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ارزیابی خدا دقیق است... و هیچ عملی از شما گم نمی‌شود حتی اگر به اندازه دانه ارزن باشد و یا پنهان شده باشد 📖 سوره لقمان، آیه ۱۶ ┄┅┅❅💠❅┅┅┄
🎨 رنگ‌ الهی‌ [توحیدی‌ ‌را‌ بگیرید] و چه‌ رنگی‌ ‌از‌ رنگ‌ الهی‌ خوش‌تر ‌است‌! و ‌ما پرستندگان‌ اوییم‌ (سوره مبارکه بقره آیه 138) 🔸️ما به جاى آن كه رنگ خدا را گرفته باشيم، به خدا رنگ زده ‏ايم. چگونه مى ‏خواهيم ديگران را بسازيم و از اسارت ‏ها رها سازيم، در حالى كه هنوز خويش را نساخته ‏ايم؟ ما كه خود اسيريم، چگونه سخن از آزاد كردن ديگران مى ‏گوييم؟!
✅بعد مرگ حضرت خیلی گریه کرد 🌺تا اینکه خدا فرزندی بهش هدیه داد 🌺 🔰"هدیه" در عربی میشه "هِبة". اسم بچشو گذاشت «هِبةُ الله» ✅همسر حضرت خیلی دعا کرد که بچه دار بشه تا اینکه 🌺خدا صداشو شنید🌺 🔰 "شنید "در عربی میشه " یَسمَع" حضرت ابراهیم اسم بچشو گذاشت « یَسمعُ الله» که الان میگیم . اما.... 📚البرهان ج2 ص273 @goranketabzedegi
📚داستانها و مثل ها 🔴«ریختن آب پشت سر مسافر» در زمان حمله ی اعراب به ایران، «هرمزان» سردار ایرانی و حاکم خوزستان تسلیم نشد و به مبارزه در شهری دیگر ادامه داد در نهایت دستگیر شد و قبل ازینکه خلیفه او را بکشد، آب برای نوشیدن درخواست کرد، اما آن را ننوشید و در جواب خلیفه که پرسید پس چرا آب را نمینوشی؟ گفت میترسم هنگام نوشیدن آب مرا بکشند خلیفه گفت تا این آب را ننوشی تو را نخواهم کشت، هرمزان بی درنگ آب را روی زمین ریخت و اینگونه جان خود را خرید میگویند خلیفه بعد از دیدن این صحنه گفت: «به راستی که بخت از ایرانیان برگشته وگرنه غلبهٔ ما بر این ملت با عقل میسر نبود» فلسفه آب ریختن پشت سر مسافر از اینجا آمده، یعنی زندگی دوباره به شخص داده میشود تا مسافر برود و سالم بماند 📚 @goranketabzedegi
مسابقه پیامک هفتگی (قرار ) ۱۴۰۱/۱۰/۰۷ سوال مسابقه⁉️ كدام گزينه درباره‌ی قنوت نماز جمعه صحيح است؟؟؟؟ 1 ) قنوت اوّل، در ركعت دوم پس از خواندن حمد و سوره انجام می‌گيرد 2 ) در ركعت دوم، پس از حمد و سوره، ابتدا قنوت را می‌خوانيم و سپس به ركوع می‌رويم. 3 ) در ركعت دوم، ابتدا به ركوع می‌رويم و سپس قنوت می‌خوانيم. 4 ) در ركعت اوّل، ابتدا به ركوع می‌رويم و سپس قنوت می‌خوانيم. جهت شرکت در مسابقه فقط عدد گزینه مورد نظر را بدون نوشتن هیچ توضیحی به شماره پیامک زیر ارسال فرمایید # 09149327220 زمان مسابقه تا پنج شنبه ۱۳ بهمن ماه جایزه نقدی ۱۰ هزار تومان به یک نفر از برگزیده مسابقه قوانین مسابقه مطالعه شود🤚 ⛔️ از ارسال پیامک تکراری خودداری فرمایید در غیر اینصورت شماره شما از لیست قرعه کشی حذف میگردد ⛔️ از ارسال به آیدی معذوریم ..پاسخ مسابقه فقط بهصورت پیامکی میباشد ⛔️ ارسال عدد مورد نظر جواب مسابقه برای پاسخ کافی میباشد برای مثال 2 ⛔️ شرکت برای عموم علاقمندان و اعضای خانواده آزاد هست 🟩 روابط عمومی کانال آموزشی قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی لینک عضویت 🌈 eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74 @goranketabzedegi
قیمت یک پیتزای خوب با یک کتاب خوب یکی ست، فرق آنها در طول مدتی ست که می‌توانند ما را خوشحال کنند اولی یک ربع و دومی یک عمر ! حیرت آور است که برای اغلب ما آن یک ربع مهم تر است ! 🍕 📙 قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74 @goranketabzedegi 1821
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#فرزند_آوری1 ✅بعد مرگ #هابیل حضرت #آدم خیلی گریه کرد 🌺تا اینکه خدا فرزندی بهش هدیه داد 🌺 🔰"هدیه" د
✅اما خدا میگه بعضی از شماهاخیلی بی معرفتید 🔰تابچه دار نشدید زمین و آسمونو به هم میدوزید که خدایا: بچه میخواییم، بچه میخواییم همینکه دنیا میاد 👼 🚫اصلا یادمون میره کی بود چی بود کجا بود 🚫نه اسمشو الهی میزاریم 🚫نه بهش یاد میدیم نمازی هست، خدایی هست، قرآنی هست، معادی هست ✴️فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا جَعَلَا لَهُ شُرَكَاءَ فِيمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ(اعراف189و 190) 👈وقتی بچه ی صالح به اونا میده (خدا رو فراموش میکنن ) وکسان دیگر رو در نعمتی که بهشون دادیم دخیل میدونن @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_سی_و_ششم حمید یوسفیان در خرداد سال ۶۰ شهید شد. جنازه او را به اصفهان آوردن
مینا و مهدی برای پیدا کردن خانه همراه پدرشان به شاهین شهر رفتند بچه‌ها محیط غیرمذهبی آنجا را که دیدند با خرید خانه در آنجا مخالفت کردند. شاهین شهر ۲۰ کیلومتر با اصفهان فاصله داشت و محیطش بسیار باز بود طوری که دخترها توی کوچه و خیابان بدون حجاب دوچرخه‌سواری می‌کردند. جعفر به خاطر هم کارهای شرکت نفتی و همشهری های جنوبی به خرید خانه در شاهین شهر تمایل داشت. مخالفت بچه ها هم تاثیری در تصمیمش نداشت. بچه ها بعد از تمام شدن ماه مرخصی شان به آبادان برگشتند. جعفر و من چند روز برای انجام کارهای اداری و قانونی وام به تهران رفتیم و مادرم پیش بچه ها بود. بعد از برگشتن از تهران بابای بچه‌ها خیلی سریع یک خانه ۲۰۰ متری در خیابان سعدی، فرعی ۷ خرید و ما از محله دستگرد اصفهان به شاهین شهر اثاث کشی کردیم. بیشتر مردم شاهین‌شهر مهاجر بودند شرکت نفتی ها بعد از سالها کار در مناطق گرم از مسجدسلیمان و امیدیه و اهواز برای دوره بازنشستگی به آنجا مهاجرت می‌کردند. تعدادی از جنگ زده های خرمشهری و آبادانی هم بعد از جنگ به شاهین شهر رفتند. ظاهرش خوب و تمیز بود خیابان کشی های مرتب و فضای سبز قشنگی داشت اما جوّ مذهبی نداشت. بچه ها را در مدرسه های شاهین شهر ثبت نام کردم زینب کلاس اول دبیرستان بود که رشته علوم انسانی را انتخاب کرد. می خواست در آینده به قم برود در حوزه درس بخواند و طلبه شود. انگیزه زیادی برای انجام کارهای فرهنگی در شاهین شهر داشت. جند ماه از رفتن ما به شاهین شهر می‌گذشت که بچه‌ها به مرخصی آمدند و باز دور هم جمع شدیم. با آمدن بچه ها خوشبختی دوباره به خانه برگشت چند روزی که بچه ها پیش ما بودند زینب مرتب می نشست و از آنها می‌خواست که از خاطرات مجروحان و شهدا برایش صحبت کنند. از لحظه شهادت شهدا از وضعیت بیمارستان آبادان و حتی خانه مان در آبادان ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا