🌷 #شهید_حسین_خرازی🌷
من یك پاسدار هستم، باید طوری زندگی كنم كه اگر فردا این پست و مقام را از من گرفتند، وضع زندگیام با دیروز كه صاحب مقام و عنوان بودم تفاوت نكند.
#امام_زمان
#کانال_گردان_شهیدابراهیم_هادی
https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی جان میلاد پدر بزرگوارتان مبارک
#امام_زمان
#کانال_گردان_شهیدابراهیم_هادی
https://eitaa.com/gordanshidhadi
12.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظ
🔹حافظ بدون شک درخشانترین ستارهی فرهنگ فارسی است.
✍ آقاجان، فدای تو، ما که سردر نمیاریم اما بزرگان این عرصه تایید و تاکید میکنن جنابعالی هم بدون شک از درخشانترین حافظشناسان و از جهاتی درخشانترین حافظشناس فرهنگ فارسی هستید.
روئید گل تازۀ آمال محمّد
یا مهر فروزنده ی اقبال محمّد
یا صفحهی رخسار و خط و خال محمّد
یا آمده دوم حسن از آل محمّد
#میلاد_امام_حسن_عسکری (ع)❣️
#برهمگان_مبارڪ_باد✨❣️
مداحی_آنلاین_زمین_شدیم_ولی_آسمان_ما_حسن_است_رمضانی.mp3
2.88M
زمین شدیم ولی آسمان ما حسن است
کرانه ایم ولی بی کران ما حسن است
#مدیحه_سرایی🔊
#میلاد_امام_حسن_عسکری (ع)❣️
#مجتبی_رمضانی🎙
26.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنازم که تو از همه دل میبری
چه دلداری و عجب دلبری
#سرود📺
#میلاد_امام_حسن_عسکری (ع)❣️
#محمدرضا_طاهری🎙
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 1⃣4⃣1⃣
تا وارد حرم شديم دست بر سينه سلام داديم:
« السلام عليکِ يا بنت اميرالمؤمنين علیه السلام. »
سيد رو ديدم که مثل آهنربا رفت چسبيد به ضريح مطهر. هيچ کدوم ما حالت عادی نداشت. هيچکس نمیتونه اون لحظات نورانی رو بازگو کنه... حال خوشی داشتيم. از بين اون همه صدا و ناله، فقط صدای نالههای سيد رو میشنيدم. درد دل میکرد. با زبان ترکی صحبت میکرد. اين زمزمههاش هنوز در خاطرم مونده:
« عمه جان گلمه شم دا قال جاقام سنی يانا. (عمه جان آمدم ديگه نميخوام برگردم. ميخوام هميشه پيشت بمونم. ) »
با دست ميزد روی ضريح و اشک میريخت و میگفت:
« عمه جان اومدم برات شاهرگم رو بدم. »
صدای دعا و گريهی بچهها هنوز هم در گوشم میپيچد.
آثار جنگ در شهر مشهود بود. با ديدن اين فضا خون ما به جوش میاومد و برای رفتن مصمم میشديم. خداحافظی سخت بود. تا ساعتها اشک به ما امان نمیداد. با هر سختی و جان کندنی که بود از حرم خانم جان حضرت زينب علیهاالسلام وداع کرديم و بيرون اومديم. حرم حضرت زينب علیهاالسلام خيلی غريب بود. سيد میگفت:
« نمیتونم دل بکنم. »
ضجه ميزد و گريه میکرد. از حرم بيرون اومديم. هيچکس حرف نمیزد. سيد گوشهای کز کرده بود. نجوا میکرد و آرام اشک میريخت. از بزرگی شنيدم که میگفت:
« هر کس به عمق مصائب حضرت زينب علیهاالسلام پی ببره نمیتونه زنده بمونه. »
من فکر میکنم سيد هم جزو همين دسته افراد بود. بعد از زيارت حضرت زينب علیهاالسلام به سمت حرم بیبی حضرت رقيه علیهاالسلام راه افتاديم. سيد گفت:
« مجتبی جان حس عجيبی دارم. اصلا فکرش رو نمیکردم پام به اين مکان بخوره. خدا رو شکر ما لياقت پا بوسی خانم رو پيدا کرديم. »
من خيلی پکر بودم. درونم غوغائی بود. گفت:
« نگران نباش. عمه جانم کمکمون ميکنه.»
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 2⃣4⃣1⃣
تا وارد صحن شديم سيد هوائی شده بود. مدام از چشمانش اشک میريخت. سيد تو حرم عروسک خريد. من همراهم پول نداشتم. برای دخترای من هم دو تا عروسک خريد. من به سيد کمک کردم رفت از بالای ضريح مطهر خانم جان حضرت رقيه علیهاالسلام يه تيکه پارچه سبز برداشت و يه دونه هم عروسک. فضای حرم خيلی غربت داشت. خلوت خلوت بود..
توحرم بیبی رقيه علیهاالسلام بوديم، مجتبی کرمی خيلی هراسان بود. گفتم:
« مجتبی چته؟ نگرانی. »
گفت:
« روز تاسوعا تولد دخترمه، رفتم برای دخترم عروسک بگيرم تا اگر برگشتم براش کادو ببرم، اما پيدا نکردم، تموم شده بود. »
شنيده بودم که مجتبی دختر سه سالهای بنام ريحانه دارد. مجتبی در عمليات سوم محرم شهيد شد و روز تاسوعا بود که پيکر مجتبی رو برای دخترش آوردند. کادوی تولد ريحانه پيکر بابا بود!
حالات بچهها حالت وصل بود. چون میدونستيم که شايد اين زيارت، آخرين زيارت خيلی از بچهها باشه. رفتنمون با خودمون بود اما برگشت ما با خدا بود. بعد از زيارت سوار اتوبوس شديم و به مسيرمون ادامه داديم. در اين مسير در خارج از شهر ماشين ما پنچر شد! راننده به شدت ترسيده بود. میگفت:
« وای بدبخت شديم. الان داعشیها میآيند سراغمون. »
من و سيد پشت سر راننده نشسته بوديم. سيد گفت:
« نترس، پس ما اينجا چيکارهايم، داعش غلط ميکنه بياد. »
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 3⃣4⃣1⃣
سريع من و سيد پياده شديم به کمک راننده، لاستيک ماشين رو عوض کرديم. راننده روحيهی خوبی نداشت. ما هم عربیمون ضعيف بود. اما سيد به زبان فارسی و ترکی يه چيزهايی بلغور كرد تا راننده بخنده و از اين حال و هوا در بياد. سيد انگار نه انگار در يک کشور غريبه اون هم سوريه در اين وضعيت بود. بسيار با روحيه و شاداب بود. با راننده خيلی گرم گرفت. میگفت:
« بيا ايران ببرمت زيارت امام رضا علیهالسلام كه خيلی باصفاست. »
بلند شده بود به بچهها آب میرسوند. تو دمشق صحنهای ديدم که ناراحت شدم. وضعيت حجاب برخی خانمها نامناسب بود. گفتم:
« سيد اينها رو ببين انگار نه انگار کنار حرم خانم حضرت رقيه علیهاالسلام هستند. »
سيد رو کرد به من و گفت:
« چرا نگاه میکنی؟ اينها غافل هستند، وای به حالشون. اما تو چشمهات رو ببند. اينها حيا ندارند. اينها هم به نوعی سرباز دشمن هستند تا پاهای ما رو بلغزونند. »
من خيلی خيلی ناراحت شدم. باورش برامون سخت بود که برخی افراد چقدر از خدا دور شدهاند که تو اين شرايط جنگ اصلا به فکر آخرت نبودند! برای ماواقعا زجرآور بود. من خجالت کشيدم که چرا اين صحنه رو نگاه کردم. اما سيد ميلاد حتی لحظهای از ياد خدا غافل نمیشد. بیاختيار ياد جملهی معروفی از يکی از شهدا افتادم:
« گاهی يک نگاه حرام توفيق شهادت را برای کسی که لياقت شهادت دارد سالها به تأخير میاندازد. »
🎤 راویان: جمعی از دوستان
⬅️ ادامه دارد....