12.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظ
🔹حافظ بدون شک درخشانترین ستارهی فرهنگ فارسی است.
✍ آقاجان، فدای تو، ما که سردر نمیاریم اما بزرگان این عرصه تایید و تاکید میکنن جنابعالی هم بدون شک از درخشانترین حافظشناسان و از جهاتی درخشانترین حافظشناس فرهنگ فارسی هستید.
روئید گل تازۀ آمال محمّد
یا مهر فروزنده ی اقبال محمّد
یا صفحهی رخسار و خط و خال محمّد
یا آمده دوم حسن از آل محمّد
#میلاد_امام_حسن_عسکری (ع)❣️
#برهمگان_مبارڪ_باد✨❣️
مداحی_آنلاین_زمین_شدیم_ولی_آسمان_ما_حسن_است_رمضانی.mp3
2.88M
زمین شدیم ولی آسمان ما حسن است
کرانه ایم ولی بی کران ما حسن است
#مدیحه_سرایی🔊
#میلاد_امام_حسن_عسکری (ع)❣️
#مجتبی_رمضانی🎙
26.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنازم که تو از همه دل میبری
چه دلداری و عجب دلبری
#سرود📺
#میلاد_امام_حسن_عسکری (ع)❣️
#محمدرضا_طاهری🎙
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 1⃣4⃣1⃣
تا وارد حرم شديم دست بر سينه سلام داديم:
« السلام عليکِ يا بنت اميرالمؤمنين علیه السلام. »
سيد رو ديدم که مثل آهنربا رفت چسبيد به ضريح مطهر. هيچ کدوم ما حالت عادی نداشت. هيچکس نمیتونه اون لحظات نورانی رو بازگو کنه... حال خوشی داشتيم. از بين اون همه صدا و ناله، فقط صدای نالههای سيد رو میشنيدم. درد دل میکرد. با زبان ترکی صحبت میکرد. اين زمزمههاش هنوز در خاطرم مونده:
« عمه جان گلمه شم دا قال جاقام سنی يانا. (عمه جان آمدم ديگه نميخوام برگردم. ميخوام هميشه پيشت بمونم. ) »
با دست ميزد روی ضريح و اشک میريخت و میگفت:
« عمه جان اومدم برات شاهرگم رو بدم. »
صدای دعا و گريهی بچهها هنوز هم در گوشم میپيچد.
آثار جنگ در شهر مشهود بود. با ديدن اين فضا خون ما به جوش میاومد و برای رفتن مصمم میشديم. خداحافظی سخت بود. تا ساعتها اشک به ما امان نمیداد. با هر سختی و جان کندنی که بود از حرم خانم جان حضرت زينب علیهاالسلام وداع کرديم و بيرون اومديم. حرم حضرت زينب علیهاالسلام خيلی غريب بود. سيد میگفت:
« نمیتونم دل بکنم. »
ضجه ميزد و گريه میکرد. از حرم بيرون اومديم. هيچکس حرف نمیزد. سيد گوشهای کز کرده بود. نجوا میکرد و آرام اشک میريخت. از بزرگی شنيدم که میگفت:
« هر کس به عمق مصائب حضرت زينب علیهاالسلام پی ببره نمیتونه زنده بمونه. »
من فکر میکنم سيد هم جزو همين دسته افراد بود. بعد از زيارت حضرت زينب علیهاالسلام به سمت حرم بیبی حضرت رقيه علیهاالسلام راه افتاديم. سيد گفت:
« مجتبی جان حس عجيبی دارم. اصلا فکرش رو نمیکردم پام به اين مکان بخوره. خدا رو شکر ما لياقت پا بوسی خانم رو پيدا کرديم. »
من خيلی پکر بودم. درونم غوغائی بود. گفت:
« نگران نباش. عمه جانم کمکمون ميکنه.»
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 2⃣4⃣1⃣
تا وارد صحن شديم سيد هوائی شده بود. مدام از چشمانش اشک میريخت. سيد تو حرم عروسک خريد. من همراهم پول نداشتم. برای دخترای من هم دو تا عروسک خريد. من به سيد کمک کردم رفت از بالای ضريح مطهر خانم جان حضرت رقيه علیهاالسلام يه تيکه پارچه سبز برداشت و يه دونه هم عروسک. فضای حرم خيلی غربت داشت. خلوت خلوت بود..
توحرم بیبی رقيه علیهاالسلام بوديم، مجتبی کرمی خيلی هراسان بود. گفتم:
« مجتبی چته؟ نگرانی. »
گفت:
« روز تاسوعا تولد دخترمه، رفتم برای دخترم عروسک بگيرم تا اگر برگشتم براش کادو ببرم، اما پيدا نکردم، تموم شده بود. »
شنيده بودم که مجتبی دختر سه سالهای بنام ريحانه دارد. مجتبی در عمليات سوم محرم شهيد شد و روز تاسوعا بود که پيکر مجتبی رو برای دخترش آوردند. کادوی تولد ريحانه پيکر بابا بود!
حالات بچهها حالت وصل بود. چون میدونستيم که شايد اين زيارت، آخرين زيارت خيلی از بچهها باشه. رفتنمون با خودمون بود اما برگشت ما با خدا بود. بعد از زيارت سوار اتوبوس شديم و به مسيرمون ادامه داديم. در اين مسير در خارج از شهر ماشين ما پنچر شد! راننده به شدت ترسيده بود. میگفت:
« وای بدبخت شديم. الان داعشیها میآيند سراغمون. »
من و سيد پشت سر راننده نشسته بوديم. سيد گفت:
« نترس، پس ما اينجا چيکارهايم، داعش غلط ميکنه بياد. »
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 3⃣4⃣1⃣
سريع من و سيد پياده شديم به کمک راننده، لاستيک ماشين رو عوض کرديم. راننده روحيهی خوبی نداشت. ما هم عربیمون ضعيف بود. اما سيد به زبان فارسی و ترکی يه چيزهايی بلغور كرد تا راننده بخنده و از اين حال و هوا در بياد. سيد انگار نه انگار در يک کشور غريبه اون هم سوريه در اين وضعيت بود. بسيار با روحيه و شاداب بود. با راننده خيلی گرم گرفت. میگفت:
« بيا ايران ببرمت زيارت امام رضا علیهالسلام كه خيلی باصفاست. »
بلند شده بود به بچهها آب میرسوند. تو دمشق صحنهای ديدم که ناراحت شدم. وضعيت حجاب برخی خانمها نامناسب بود. گفتم:
« سيد اينها رو ببين انگار نه انگار کنار حرم خانم حضرت رقيه علیهاالسلام هستند. »
سيد رو کرد به من و گفت:
« چرا نگاه میکنی؟ اينها غافل هستند، وای به حالشون. اما تو چشمهات رو ببند. اينها حيا ندارند. اينها هم به نوعی سرباز دشمن هستند تا پاهای ما رو بلغزونند. »
من خيلی خيلی ناراحت شدم. باورش برامون سخت بود که برخی افراد چقدر از خدا دور شدهاند که تو اين شرايط جنگ اصلا به فکر آخرت نبودند! برای ماواقعا زجرآور بود. من خجالت کشيدم که چرا اين صحنه رو نگاه کردم. اما سيد ميلاد حتی لحظهای از ياد خدا غافل نمیشد. بیاختيار ياد جملهی معروفی از يکی از شهدا افتادم:
« گاهی يک نگاه حرام توفيق شهادت را برای کسی که لياقت شهادت دارد سالها به تأخير میاندازد. »
🎤 راویان: جمعی از دوستان
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 4⃣4⃣1⃣
🇮🇷 حاج حسين همدانی
قبل از اينکه به سمت سوريه حرکت کنيم، حاج حسين همدانی اومد برامون سخنرانی کرد و از شجاعت و غيرت بچه مسلمانها و شيعهها صحبت کرد. اين که ما شير بچههای مولامون علی علیه السلام نبايد از سگهای هاری مثل داعش و.. که هيچ اعتقادی به هيچ چيزی ندارند بترسيم. خيلی سفارش به تقوا و خودسازی کردند و نکتهای هم در خصوص برخی ناهنجاریهای اجتماعی از قبيل بیحجابی برخی از مسيحيان سوريه عنوان کرد و گفت:
« مواظب نگاههامون باشيم و هدف مقدسمون رو گم نکنيم. »
بعد از اعزام به سوريه بوديم که خبر شهادت حاج حسين رو شنيديم. ما رفتيم سمت ساختمان فرماندهی. محافظان سردار مقداری مجروح شده بودند، اما سالم بودند. تقدير اين بود که سردار بعد از چهار دهه مبارزه و جهاد به شهادت برسد. حاج حسين قوت قلب رزمندگان در جبههی مقاومت بود. شهادت ايشان برای ما سنگين بود. خبر شهادت بين رزمندهها که پيچيد، بچهها مخصوصا همدانی ها حال عجيبی پيدا کردند. خبر شهادت سردار اسلام، حبيب سپاه حاج حسين همدانی شوک عجيبی به بچهها وارد كرده بود. من سيد رو ديدم که رفته بود زير يکی از درختهای زيتون با خودش خلوت کرده بود و داشت گريه میکرد. حال خوشی داشت من از دور فقط نظارهگر مناجاتهای سيد بودم. باورم نمیشد که اين روزها، روزهای آخر اين عاشق بيقرار است. سيد برای اين که روحيهی بچهها رو بالا ببره، وارد آسايشگاه شد.
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 5⃣4⃣1⃣
گفت:
« بچهها چرا زانوی غم بغل کرديد، بلند شيد حاج حسين سالها در آرزوی چنين لحظهای بود. خوش به سعادتش که اين قدر زندگیاش برای جهان اسلام ثمر داشت. ما الان بايد به فکر خودمون باشيم. »
بعد با حالت شوخی کمربندش رو درآرود و افتاد به جان بچهها. به شوخی و بدون هيچ ملاحظهای محکم با کمربند بچهها رو ميزد! صدای داد و فرياد بچهها بلند شد، اما سيد گوشش به اين حرفها بدهکار نبود. با اين کار سيد شور و هيجان دوباره به جمع بچهها برگشت. هميشه به جمع بچهها شور و تحرك میداد. عاشق جشن پتو بود. يادمه لولههای تأسيسات در زير سقف بود. سيد میگفت:
« بچهها بايد از اون آويزان بشيد. »
بچهها هم از اون لولهها آويزان میشدند. هر کس که پايين میافتاد سيد با کمربند از شرمندگیاش در میاومد!
هنوز در ماتم شهادت حاج حسين بوديم که حاج قاسم سليمانی اومد به محل استقرار ما. سخنرانی حماسی و عاطفی زيبايی انجام داد. اشک امانش رو بريده بود. از فراق يار ديرينش گريه میکرد. اما در عين حال به رزمندگان هم نيرو میداد. حاج قاسم قوت قلبی برای تمام رزمندگان جبههی مقاومت در کل جهان بوده و هست. حاج قاسم در پايان صحبتهاش گفت:
« رزمندگان عزيز، فرزندان انقلابی من، اين شور و شوقی رو که الان در بين شما ديدم، بعد از پايان دوران دفاع مقدس سالها بود که در هيچ جمعی نديده بودم. خدا را هزار مرتبه شکر که رهبر عزيز مان امامخامنهای اين همه سرباز جان برکف دارد. »
سردار گفت:
« درسته شهادت آرزو و آمال ماست، اما تکتک شماها سربازهای ولايت و رهبر عزيزمان هستيد. حيفه که دسته گلهايی مثل شماها که ذخيرهی نظام هستيد به دست اين ملعونها شهيد بشيد. اين ها لياقت انسان بودن رو حتی ندارند. »
سيد يک پرچم بزرگ دستش گرفته بود که روش نوشته بود:
" لبيک يا زينب علیهاالسلام "
بعد هم بلند بلند رجز میخوند. بعضی تيکههاش يادمه:
« علوی میميرم مرتضوی میميرم
انتقام حرم، عمه رو من میگيرم... »
شور زيادی بين بچهها ايجاد شد. بعد از صحبتهای سردار همه هجوم آوردند تا سردار رو ببوسند. يکی از بچههای اصفهان رجزهای حماسی عجيبی خواند. گريه امان بچهها رو بريده بود. حتی سردار هم نتونست جلوی اشکهاش رو بگيره.
⬅️ ادامه دارد....