eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
3.8هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
564 ویدیو
801 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔸🔶《السَّلَامُ عَلَی الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی(علیهما السلام)》🔶🔸 ✅ابوحمزه ثمالى در روايتى از امام سجّاد(ع) ماجراى وفادارى ياران و خاندان حضرت(ع) را در شب عاشورا بازگو مى‏ كند، تا آنجا كه امام حسین(ع) یاران را مورد خطاب قرار می دهد و می فرماید : 📋《يَا أَهْلِي وَ شِيعَتِي! اتَّخِذُوا هَذَا اللَّيْلَ جَمَلًا لَكُمْ وَ انْجُوا بِأَنْفُسِكُمْ فَلَيْسَ الْمَطْلُوبُ غَيْرِي وَ لَوْ قَتَلُونِي مَا فَكَّرُوا فِيكُمْ فَانْجُوا بِأَنْفُسِكُمْ رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَأَنْتُمْ فِي حِلٍّ وَ سَعَةٍ مِنْ بَيْعَتِي وَ عَهْدِ اللَّهِ الَّذِي عَاهَدْتُمُونِي》 ♦️ای یاران من! این شب است که سیاهی و تاریکی آن را فرا گرفته، پس چون شتری راهوار از آن بهره ببرید و خودتان رو نجات دهید. مقصود اين گروه ستمکار من هستم و غير از من کسی را نمی خواهند. اگر مرا بکشند، به فکر کشتن شما نمی افتند، پس خودتان را نجات دهید. خداوند شما را مورد رحمتش قرار دهد. من امشب شما را مرخص کردم و بيعت خود و پیمان خداوند، که با من بسته بودید را از گردن شما برداشتم. در این هنگام؛ برادران و یاران امام(ع) به یک بار گفتند : 📋《وَ اللَّهِ يَا سَيِّدَنَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ لَا تَرَكْنَاكَ أَبَداً أَيْشٍ يَقُولُ النَّاسُ تَرَكُوا إِمَامَهُمْ وَ سَيِّدَهُمْ وَ كَبِيرَهُمْ وَحْدَهُ حَتَّى قُتِلَ وَ نَبْلُو بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عُذْراً وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ أَبَداً أَوْ نُقْتَلَ دُونَكَ》 ♦️ای مولای ما! به خدا سوگند! هرگز تو را ترک نخواهیم کرد که مردم در مورد ما زبان که کنایه باز کنند و بگویند که آنها افراد بی وفایی بودند که امامشان و آقایشان و رهبرشان رو تنها گذاشتند تا اینکه کشته شد. و آن روز بین ما و خدایمان عذری نخواهد بود. و تو را رها نمی‌کنیم تا آن‌که در کنار تو کشته شویم.(۱) امام(ع) وقتی وفاداری یاران را دید، فرمود : 📋《فَاِنّي لَا أََعلَمُ أَصحَابَاً أَوفَي وَ لَا خَيرَاً مِن أَصحَابِي، وَ لَا أَهلَ بَيتِِ أَبَّرَ وَ لَا أَوصَلَ مِن أَهلِ بَيتِي؛ فَجَزَاکُمُ اللهُ خَيرَاً》 ♦️به راستي که من اصحابي را بهتر و باوفاتر از اصحاب خود نمی دانم و اهل بيتي نيکوتر و صله کننده تر از اهل بيت خود نمي دانم، پس خدای متعال شما را جزای خير دهد.(۲) سپس فرمود : 📋《يَا قَوْمِ! فَإِنِّي غَداً أُقْتَلُ وَ تُقْتَلُونَ كُلُّكُمْ حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْكُمْ أَحَدٌ》 ♦️من فردا کشته می‌شوم، همۀ شما نیز با من کشته خواهید شد و کسی از شما نمی‌ماند. و همگی بابت این بشارت، خدا را شکر گفتند. در این میان حضرت قاسم(ع) خود را کنار عمو رساند و عرضه داشت : 📋《يَا عَمِّ! أَنَا أُقْتَلُ؟!!》 ♦️عموجان! آیا من هم کشته خواهم شد؟ امام(ع) با مهربانی و شفقت به او نگاهی کرد و فرمود : 📋《يَا ابْنَ أَخِي! كَيْفَ الْمَوْتُ‏ عِنْدَكَ‏؟》 ♦️ای فرزند برادر! مرگ در نزد تو چگونه است؟ قاسم(ع) جواب داد : 📋《يَا عَمِّ! أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ!》 ♦️عموجان! مرگ نزد من از عسل شيرين‏تر است. حضرت(ع) فرمود : 📋《إِي وَ اللَّهِ فَذَلِكَ أَحْلَى لَا أَحَدٌ يُقْتَلُ مِنَ الرِّجَالِ مَعِي أَنْ تَبْلُوَ بَلَاءً عَظِيماً》 ♦️آری به خدا! تو هم یکی از مردانی هستی که با من کشته می‌شوند، پس از آن‌ که آزمونی بزرگ می‌دهی.(۳) روز عاشورا فرا رسید. راوی(حمید بن مسلم) می گوید که در روز عاشورا، در صحنه نبرد : 📋《خَرَجَ عَلَيْنَا غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ فِي يَدِهِ سَيْفٌ وَ عَلَيْهِ قَمِيصٌ وَ إِزَارٌ وَ نَعْلَانِ وَ قَدِ انْقَطَعَ شِسْعُ إِحْدَاهُمَا》 ♦️ناگهان نوجواني از لشكر حسين(ع) در برابر ما به نبرد برخاست، گويي صورتش پاره ماه بود. او شمشيري در دست و دستش شمشیری بود و پیراهنی به تن داشت و ازار و نعلینی داشت که بند یکی از آن دو نعلین پاره شده بود. ادامه مطالب :👇
در این هنگام عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت : 📋《وَ اللَّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيْهِ》 ♦️به خدا من به این پسر حمله خواهم کرد. من به او گفتم : 📋《سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا تُرِيدُ بِذَلِكَ؟ دَعْهُ يَكْفِيكَهُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ الَّذِينَ مَا يُبْقُونَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ》 ♦️سبحان الله! تو از این کار چه بهره خواهی برد؟ او را به حال خود واگذار! این مردم سنگدل که هیچ کس از اینان باقی نگذارند، کار او را نیز خواهند ساخت! اما وی همچنان در کار خود مصمم بود، تا اینکه به آن جوان حمله ور شد. 📋《فَشَدَّ عَلَيْهِ فَمَا وَلَّى حَتَّى ضَرَبَ رَأْسَهُ بِالسَّيْفِ فَفَلَقَهُ وَ وَقَعَ‏ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ》 ♦️آن جوان هنوز روی برنگردانده بود که سر او را چنان با شمشیر زد که آن را از هم شکافت و آن پسر به صورت به زمین افتاد. در این هنگام جوان فریاد زد : 📋《يَا عَمَّاهْ! فَجَلَّى‏ الْحُسَيْنُ(ع) كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ أُغْضِبَ》 ♦️عموجان! حسین(ع) مانند باز شکاری لشکر را شکافت و نزدیک او شد. ابتدا همانند شیر خشمناک حمله کرد و شمشیری به عمر بن سعد بن نفیل زد. عمر شانه را سپر آن شمشیر کرد و شمشیر دستش را از نزدیک مرفق جدا ساخت. وی چنان فریادی زد که لشکریان شنیدند و آن گاه حسین(ع) از آن لعین دور شد. سواران کوفه هجوم آوردند که او را از معرکه بیرون ببرند، که بدن نحسش را اسبان لگدکوب کردند تا اینکه به دوزخ شتافت. در این هنگام گرد و خاک که برطرف شد، دیدم حسین(ع) بالای سر آن پسر بچه ایستاده است، در حالی که؛ 📋《هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ》 ♦️پای بر زمین می‏سائید و در حال جان دادن بود. امام حسین(ع) می فرمود : 📋《بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ》 ♦️دور باشند از رحمت خدا آنان که تو را کشتند و از دشمنان اینان در روز قیامت جدت(ص) می‏ باشد. سپس امام(ع) فرمود : 📋《عَزَّوَاللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُوهُ وَ قَلَّ نَاصِرُوهُ》 ♦️به خدا بر عمویت دشوار است که تو او را به آواز بخوانی و او پاسخت ندهد. یا پاسخت دهد، ولی به تو سودی ندهد. آوازی که به خدا ترساننده و ستمکارش بسیار و یار او اندک است. طبری نقل می کند که در این هنگام ؛ 📋《وقَد وَضَعَ حُسَينٌ(ع) صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ》 ♦️سپس حسین(ع) سینه‏ خود را بر روی سینه او نهاد.(۴) 📋《ثُمَّ حَمَلَهُ عَلَى صَدْرِهِ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى رِجْلَيِ الْغُلَامِ تَخُطَّانِ الْأَرْضَ فَجَاءَ بِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ مَعَ ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ》 ♦️سپس حسین(ع) او را بر سینه‏ ی خود گرفته و از خاک برداشت، و گویا من می‏ نگرم به پاهای آن پسر که به زمین کشیده می‏ شد. پس او را کنار فرزندش علی بن الحسین(ع) و دیگر کشته‏ های از خاندان خود به کنار خیمه ها آورد و بر زمین نهاد. من پرسیدم : این پسر که بود؟ گفتند : او قاسم بن حسن بن علی بن ابی‏طالب(ع) بود.(۵) در زیارت ناحیه مقدسه، امام زمان(عج) اینگونه به قاسم بن الحسن(ع) سلام می دهد : 📋《السَّلَامُ عَلَی الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی(ع)، الْمَضْرُوبِ عَلَی هَامَتِهِ، الْمَسْلُوبِ لَامَتُهُ حِینَ نَادَی الْحُسَینَ(ع) عَمَّهُ، فَجَلَّی عَلَیهِ عَمُّهُ كَالصَّقْرِ وَ هُوَ یفْحَصُ بِرِجْلِهِ التُّرَابَ》 ♦️سلام بر قاسم بن حسن بن علی(ع)، آنكه فرق سرش شكافته شد و فریاد و توانش از او گرفته شد، هنگامی كه عمویش حسین(ع) را صدا زد، عمویش همچون باز شكاری، حاضر شد در حالی كه قاسم با پایش خاك را زیر و رو می‌كرد و در حال جان كندن بود.(۶) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : این جوان کیست که گل صورت از او دزدیده است؟ ‏سیزده بار زمین دور قدش گردیده است،  ‏رو به سر چشمه ی زیبایی و دریای وفا، ‏ماه از اوست که این گونه به خود بالیده است، ‏خاک پرسید که سر چشمه این نور کجاست؟ ‏عشق انگشت نشان داد که او تابیده است ‏پیش او شور شهادت ز عسل شیرین­ تر ‏آسمان میوه ی احساس ز چشمش چیده است گر چه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار ‏باغ سر سبر تر از او به جهان کی دیده است؟  اسب آرام رها کرد گلی را در خاک ‏کربلا دید که ماهی به زمین غلتیده است 👤حیدر منصوری 📚منابع : ۱)الهدایه الکبری خصیبی، ص۲۰۴ ۲)الإرشاد شیخ مفید، ج‏۲، ص۹۱ ۳)الهدایه الکبری خصیبی، ص۲۰۵ ۴)تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۷ ۵)الإرشاد شیخ مفید، ج‏۲، ص۱۹۷ ۶)المزار الکبیر ابن مشهدی، ص۴۹۰ .
. مستند به این نقل؛ برخی خطبا میگویند که زیر سم مرکب قرار نگرفت ، بلکه قاتل ایشان بوده که در شلوغی میدان ، زیر دست و پای مرکبها قرار گرفت ترجمه: ابومخنف گوید: حدیث کرد مرا سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم که گفته است: بسوی ما کودکی بیرون آمد که گوئیا چهره اش پاره ماهی بود و در دستش شمشیری و بر تنش پیراهن و شلواری بود و دو کفش که بند یکی از آن دو پاره شده بود، فراموش نمی کنم که کفش چپش بود. پس عمرو بن سعید بن نفیل ازدی به من گفت: به خدا سوگند که بر او یورش می برم! پس به او گفتم: سبحان الله! از این کار چه می خواهی؟ تو را کشتن این کسانی که میبینی آنها را دوره کرده اند بس است! (یعنی قتل و جنایت دیگران آن ها را کافی است). حمید گفت: (عمرو) گفت: به خدا سوگند که بر او یورش می برم! پس بر او یورش آورد و بازنگشت تا اینکه سرش را با شمشیر بزد پس آن کودک با صورت بر زمین افتاد و گفت: ای عمو جان! حمید گوید: پس حسین(ع) مانند باز شکاری تیز تیز نگریست و سپس چون شیر خشمگین برجست و عمرو را با شمشیر بزد و او نیز ساعد دست خویش سپر کرد، پس دستش از آرنج جدا شد پس عمرو فریادی کشید و از آن کودک کنار رفت. پس دسته ای از سواران اهل کوفه یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین(ع) برهانند، ولی سینه های اسبان عمرو را در بر گرفتند و سم هایشان به حرکت در آمد و و او را زیر لگد گرفتند تا اینکه (عمرو) بمرد. پس گرد اندکی بعد فرونشست و گویا من حسین(ع) را می نگرم که بر سر آن کودک ایستاده است و آن کودک پای بر زمین می ساید و حسین(ع) می گوید: دور باد گروهی که تو را کشتند و آنانکه خصمشان روز قیامت جد توست! سپس گفت: به خدا سوگند که بر عمویت سخت گران است که او را بخوانی ولی پاسخت نگوید و چون پاسخت گفت تو را سودی نبخشد، این صدایی است که شنونده آن (و رها کننده آن) بسیار است و یاری گرش اندک! سپس او را حمل کرد و گویا من می نگرم که دو پای آن کودک بر زمین کشیده می شود حالی که حسین(ع) سینه اش را بر سینه او گذاشته بود. حمید گوید: پس با خود گفتم که با او چه خواهد کرد؟! پس او را بیاورد تا اینکه او را با فرزندش علی بن الحسین و کشتگانی که پیرامونش از خاندانش کشته شده بودند، بیانداخت. پس از آن کودک پرسیدم، پس گفته شد: او قاسم پسر حسن بن علی بن ابی طالب است. .......................... #پ.ن من همیشه با خودم فکر میکردم که اگه امام حسین مثل باز شکاری ،با دقت و سرعت خودش رو به قاسم رسونده، پس چرا حرکتی کرده که میدان بهم بریزه و قاسم زیر دست و پا قرار بگیره؟! اما این سند بیان میکند که ؛قاتل قاسم زیر دست و پای مرکبها قرار می گیرد. .
. 🔳 شهادت حضرت سیدالشهدا(ع) در نقل الفتوح چون عمر سعد حسين بن على (ع) را بدان حالت بديد، اسب به نزديک او راند و بالاى سر او بايستاد و ياران خويش را گفت: فرود آييد و كار او تمام كنيد و سر از پيكر او جدا سازيد. نصر بن خرشة الصنانىّ فرود آمد و او أبرص بود. پس، به نزد آن حضرت رفت و محاسن مبارک آن سرور بگرفت و خواست كه سر از تن آن حضرت ببرد. اميرالمؤمنين* حسين (ع) فرمود: تو آن سگ أبرصى كه تو را به خواب ديده‏ام. نصر گفت: مرا چنين مى‏گويى؟ پس شمشير به گلوى مبارک او نهاده مى‏ماليد و مى‏گفت: أقتلك اليوم و نفسى تعلم علما يقينا ليس فيه مزعم‏ أنّ أباك خير من يكلّم بعد النبىّ المصطفى المعظّم أقتلك اليوم و سوف أندم و أنّ مثواى غدا جهنّم و قوّت بر شمشير مى‏كرد و نمى‏بريد. عمر سعد در خشم شد و مردى كه بر دست راست او ايستاده بود و نام او خولى بن يزيد الأصبحى، آن ملعون را گفت: برو و كار حسين (ع) را تمام كن. و خولى از اسب فروجست و سر مبارک فرزند رسول خدا (ص) و قرّة العين على مرتضى (ع) و سرور سينه فاطمه زهرا را از تن جدا ساخت. *طبق روایات و اعتقادات شیعی، سزاوار نیست لقب امیرالمومنین جز برای حضرت امام علی علیه السلام استفاده شود 📚منبع: ترجمه الفتوح، ص ۹۱۱ ۱۴۴۴ . .
پاسخ امام زمان عج به علامه بحرالعلوم در مورد علت این همه پاداش برای گریه بر امام حسین علیه‌السلام علامه بحرالعلوم ره به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد، در بين راه راجع به اين مسئله كه گريه بر امام حسين علیه‌السلام گناهان را می‌آمرزد فكر می‌كرد همان وقت متوجه شد كه شخص عربی كه سوار بر اسب است به او رسيد و سلام كرد بعد پرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرو رفته‌ای و در چه انديشه‌ای؟ اگر مساله علمی است بفرمائيد شايد من هم اهل باشم؟ سید بحرالعلوم فرمود: در اين باره فكر می‌كنم كه چطور می‌شود خدای تعالی اين همه ثواب به زائرين و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء علیه‌السلام می‌دهد! مثلاً در هر قدمی كه در راه زيارت برمی‌دارد ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش نوشته می‌شود! و برای یک قطره اشک تمام گناهان صغيره و كبيره‌اش آمرزيده می‌شود؟! آن سوار عرب فرمود: تعجب نكن من برای شما مثالی می‌آورم تا مشكل حل شود سلطانی به همراه درباريان خود به شكار می‌رفت در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سختی افتاد و بسيار گرسنه شد خيمه‌ای را ديد و وارد آن خيمه شد در آن سياه چادر پير زنی را با پسرش ديد آنان در گوشه خيمه بز شيردهی داشتند و از راه مصرف شير اين بز زندگی خود را می‌گرداندند وقتی سلطان وارد شد او را نشناختند ولی بخاطر پذيرايی از مهمان آن بز را سر بريده و كباب كردند زيرا چيز ديگری برای پذيرايی نداشتند سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد از ايشان جدا شد و به هر طوری كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را برای اطرافيان نقل كرد و از ايشان سؤال كرد: اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازی پيرزن و فرزندش را داده باشم چه عملی بايد انجام بدهم؟ یكی از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهيد ديگری كه از وزراء بود گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهيد يكی ديگر گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد سلطان گفت: هر چه بدهم كم است زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده‌ام چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند من هم بايد هر چه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم حضرت سيدالشهداء علیه‌السلام هر چه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد پس اگر خداوند به زائرين و گريه‌كنندگانش آن همه اجر و ثواب بدهد نبايد تعجب نمود چون خدا كه خدائيش را نمی‌تواند به سيدالشهداء علیه‌السلام بدهد پس هر كاری كه می‌تواند انجام می‌دهد يعنی با صرف نظر از مقامات عالی خودش به زوار و گریه‌كنندگان آن حضرت درجاتی عنايت می‌كند در عين حال اينها را جزای كامل برای فداكاری آن حضرت نمی‌داند چون شخص عرب اين مطالب را فرمود از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد ↲کمال الدين، صفحه۱۱۹، سوال۱۱
. ما هر کاری برای اهلبیت و امام حسین بکنیم، خیرش به خودمون میرسه این ۷۲ شهید کربلا اگه نبودن، امام حسین صبح عاشورا شهید میشد... اما با وجودشون ، امام حسین بعد از نماز ظهر شهید شد پس ما وظیفه داریم امام رو یاری کنیم و خیرش هم در دنیا و آخرت ، بخودمون برمیگرده. همانطور که وقتی امام حسین ، از ماندن اصحاب مطمئن شد، جایگاهشان را در بهشت نشان داد. . دستگاه امام حسین همه اش خیر است. یکی از حال خوشِ معنوی محرم لذت میبره، یکی از غذای محرم سیر میشه، بعضیا از دور هم بودن و کنار دوستان بودن ِلذت میبرن... اما همه اش تلطیف قلوب محبان اهلبیته .
. ياران باوفاي امام حسين عليه السلام با بدن هاي چاك چاك به زمين افتادند و به جز اهل بيت امام عليه السلام كسي زنده نماند. علي بن الحسين عليه السلام، آن شبيه رسول، كه چهره اش از همه ي مردم زيباتر و اخلاقش از همه نيكوتر بود به سوي پدر آمد و اجازه خواست تا به ميدان رود. امام حسين عليه السلام با حسرت نگاه بر چهره ي علي بن الحسين عليه السلام كرد و بي اختيار قطرات اشك، بر صورتش جاري شد و فرمود: اللهم اشهد فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك صلي الله عليه و آله و سلم؛ خداوندا! تو شاهد باش كه جواني به سوي اين سپاه رفت كه از لحاظ اندام، اخلاق و گفتار از همه ي مردم به رسول تو شبيه تر بود و هر گاه ما مشتاق ديدار پيغمبرت مي شديم، به او مي نگريستيم. علي بن الحسين عليه السلام به دشمن نزديك شد و جنگيد و عده ي زيادي از دشمن را كشت. سپس به سوي پدر آمد و عرض كرد: يا ابة! العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد اجهدني، فهل الي شربة من الماء سبيل؛ اي پدر بزرگوار! تشنگي جانم را به لب رسانيده و سنگيني آلات جنگ، مرا به تعب انداخته است، آيا ممكن است با اندكي آب، مرا از تشنگي نجات دهي؟ امام حسين عليه السلام گريست و فرمود: يا بني من اين الي بالماء، قاتل قليلا فما اسرع ما تلقي جدك محمد (ص) فيسقيك بكاسه الاوفي شربة لا تظما بعدها ابدا؛ وا غوثاه! فرزند عزيزم بازگرد، كمي ديگر بجنگ، زيرا بسيار نزديك است كه جدت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را ملاقات كني و از دست او جام سرشاري از آب بنوشي كه از آن پس، هرگز تشنه نشوي. حضرت علي اكبر عليه السلام به ميدان بازگشت. حمله ي بسيار شديدي را آغاز كرد. ناگهان منقد بن مروه عبدي، او را هدف تيري قرار داد و روي زمين افتاد و فرياد زد: يا ابتاه عليك مني السلام هذا جدي يقرئك السلام و يقول لك عجل القدوم علينا؛ پدر جان! خداحافظ و سلام بر تو، اينك جدم محمد صلي الله عليه و آله و سلم تو را سلام مي رساند و مي فرمايد: اي حسين! زود نزد ما بيا. حضرت سيدالشهداء عليه السلام بر بالين كشته ي فرزندش ايستاد و صورت بر صورت او نهاد و فرمود: قتل الله قوما قتلوك ما اجراهم علي الله و علي انتهاك حرمة الرسول، علي الدنيا بعدك العفا؛ پسر جانم! خدا بكشد كساني را كه تو را كشتند. چقدر گستاخي نمودند بر خدا! چقدر حرمت رسول خدا شكستند؟ پس از تو، خاك بر سر اين دنياي بي وفا باد. آن گاه پيكر اكبرش را در آغوش گرفت و فرمود: يا بني لقد استرحت من هم الدنيا و غمها و بقي ابوك وحيدا فريدا؛ و رو به جوانان بني هاشم كرد و فرمود: «تعالوا احملوا اخاكم الي الفسطاط» پس از او، جوانان اهل بيت عليهم السلام يكي پس از ديگري به ميدان آمدند و جنگيدند. در اين هنگام امام حسين عليه السلام فرمود: صبرا يا بني عمومتي! صبرا يا اهل بيتي! فو الله لا رأيتم هونا بعد هذا اليوم ابدا؛ اي پسر عموهاي من و اي اهل بيت من! شكيبا باشيد. به خدا قسم پس از امروز هرگز خواري و حقارت، نخواهيد ديد. آه از دمي كه غرقه به خون در برابرش افتاده ديد قامت زيباي اكبرش آمد به سوي نعش علي اكبر جوان بنهاد سر به سينه و بنشست در برش گشتي تو اختر سحري زان نهان كه چرخ هم چون تو كوته است سحر عمر اخترش خفتي تو استراحت و باب غريب را الا غمت نمانده پرستار ديگرش
. *مقبل کاشانی* شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده. هر وقت سایر افراد کربلا می رفتند اشک حسرت می ربریخته و آرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته. یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا. در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان، قافله رو تاراج میکنند. یک عده از افراد بر میگردند کاشان. یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن . اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری. از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده. دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت. با خودش می گفت یک قدم نزدیکتر به امام حسین علیه السلام هم یک قدمه. همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه. چند وقتی تو گلپایگان موند تا محرّم از راه رسید . مثل همه شیعیان در مجالس عزاداری شب و روز محرّم شرکت میکرد تا اینکه شب عاشورا شد، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد …. همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید مشرّف شده به کربلا و وارد صحن شد . خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن. *مقبل میگه* ؛ با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند . یکی گفت درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (س) و خدیجه کبری(س) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت . پرسیدم توکیستی ؟ گفت : من از فرشتگان حافّین هستم ، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کنم . در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود . از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم . گفت : پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (ع)آمده اند. *مقبل میگه* : حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود بروید به محتشم بگویید بیاید. ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه ، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد. حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت حضرت میفرمود برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود. حضرت فرمود ای محتشم امشب شب عاشوراست ، از آن اشعار جانسوزت بخوان. و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش : *کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا* *در خاک و خون طپیده میدان کربلا* *گر چشم روزگار بر او زار میگریست* *خون میگذشت از سر ایوان کربلا* *نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک* *زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا* *از آب هم مضایقه کردند کوفیان* *خوش داشتند حرمت مهمان کربلا* *بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید* *خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا* *زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد* *فریاد العطش ز بیابان کربلا* - اینجا بود که صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد … حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود : ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند ، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند . سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان . *محتشم ادامه داد :* *روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار* *خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار* - در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که گویی صدای گریه به عرش میرسید. محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود ؛ باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده. محتشم اطاعت امر کرد و در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت و فریاد کنان صدا زد یا رسول الله : *این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست* *وین صید دست و پا زده در خون حسین توست* *این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی* *دود از زمین رسانده به گردون حسین توست* *این ماهی فتاده به دریای خون که هست* *زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست* - با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند. و مَلَکی این شعر محتشم را میخواند: *خاموش محتشم که دل سنگ آب شد* *بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد* *خاموش محتشم که از این حرف سوزناک* *مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد* - محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد. پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (ص)عبای خود را بر دوش محتشم انداخت. *مقبل میگوید* : من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود . مایوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حوری مرا صدا میزند ای مقبل ، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند. *مقبل گوید* رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(ص) به من نفرمود برو بالاتر فهمیدم مقام محتشم از من خیلی بالاتر است. شروع کردم به خواندن اشعارم: 👇
نه ذوالجناح دگر تاب قامت داشت* *نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت* *هوا زجور مخالف چو قیرگون گردید* *عزیز فاطمه از اسب سر نگون گردید* *بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد* *اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد* تا این اشعار را خواندم حوریه ای آمد و گفت مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها غش کرد . مقبل گوید : از منبر فرود آمدم و پیامبر (ص) به عنوان صله چیزی به من عطا نفرمود . ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد : ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد . مقبل گوید در این حال از خواب بیدار شدم . فردای آن روز قافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود بردند.. .
. 💢فلسفه عزاداری قبل عاشورا💢 عرف جامعه به این است که در روز سالگرد عزاداری میشود و این در مورد بقیه اهل بیت ع پیروی میشود چرا در مورد امام حسین ع چنین نیست؟ ✅جواب 1️⃣اولا دلیل به استقبال عاشورا رفتن ، تبعیت از معصوم ع می باشد. طبق روایتی امام کاظم ع به استقبال ده روزه عاشورا رفته و هر سال این ده روز را نمی خندیدند و عزادار بودند 👌امام رضا «ع» فرمود: # محرم ماهى بود كه اهل جاهليت نبرد را در آن حرام میدانستند و خون ما را در آن حلال شمردند و حرمت ما را هتك كردند و ذرارى و زنان ما را اسير كردند و آتش بخيمه هاى ما زدند و آنچه بنه در آن بود چپاول كردند و در امر ما رعايتى از رسول خدا «ص» نكردند روز شهادت حسين «ع» چشم ما رازخم كرد و اشك ما را روان ساخت و عزيز ما را در زمين كربلا خوار كرد و گرفتارى و بلا بما دچار ساخت تا روز قيامت بر مانند حسين بايد گريست اين گريه گناهان بزرگ را بريزد سپس فرمود پدرم را شيوه بود كه چون محرم ميشد خنده نداشت و اندوه بر او غالب بود تا روز دهم روز دهم روز مصيبت و حزن و گريهاش بود و ميفرمود در اين روز حسين كشته شد 📚الأمالي (للصدوق) ص 128 پس علت واقعی این استقبال تبعیت از امام کاظم ع می باشد. 📕ثانیا چون امام حسین ع خاص می باشند لذا احکام و آداب خاص خودشان دارند.لذا امام کاظم ع چنین عمل میکردند در واقع اسلام مدیون خون حضرت است و بقا تشیع توسط ایشان امضا و مسجل شده است و این نقش بسیار خاص ایشان بود که امتیازاتی از طرف خدا به ایشان داده شده است 📘الأمالي (للطوسي) ص 317 المجلس الحادي عشر و این موجب تجلیل و استقبال از عاشوراست در واقع زنده نگه داشتن عاشورا ضامن بقا شیعه و اسلام ناب محمدی است لذا همه اهل بیت ع برای ایشان گریسته توصیه به عزاداری نموده اند.... .
. 🔳 مصیبت علی اکبر علیه السلام در غزل حافظ مرحوم حجّت الاسلام و المسلمین سید ضیاءالدین درّی یکی از وعاظ و اهل منبر درجه اول تهران و استاد علوم معقول بود. معمولاً در تهران رسم بر این بوده که اگر واعظی را برای یک دهه منبر رفتن در مجلسی دعوت می کردند، در شب آخر نیز وی را برای همین دهه در سال بعد دعوت می‌کردند. در آخرین سالی که مرحوم درّی در قید حیات بود یک شب از دهه محرم (شب هشتم یا نهم) جوانی از ایشان پرسید: مراد از این شعر حافظ چیست؟ مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد مرحوم درّی در جواب وی گفت: توضیح آن را بر فراز منبر می‌دهم تا برای مستمعین سودمند باشد. چون به منبر رفت به داستان نهی آدم ابوالبشر از خوردن گندم و نیز ماجرای نان جوین خوردن حضرت علی (ع) در تمام مدت عمر اشاره کرد و گفت: مراد از لفظ شیخ در این بیت حضرت آدم است که وعده نخوردن از شجره گندم را در بهشت داد، ولی به آن وفا نکرد و گندم را خورد و مراد از پیرمغان حضرت علی علیه السلام است که در تمام مدت عمر نان گندم نخورد و در واقع او به وعده عدم تناول گندم وفا کرد. این مجموعه تفسیر شعر حافظ بود که نام برده بر فراز منبر شرح داد، قبل از پایان سال مرحوم درّی از دار دنیا به عالم عقبی کوچ نمود و نتوانست در دهه محرم سال بعد در آن مجلس شرکت کند، درست در سال بعد و در همان شب از دهه محرم که این جوان در مورد شعر حافظ از مرحوم درّی سوال کرد، آن واعظ فاضل را در عالم رویا دید که به نزدش آمد و گفت: ای جوان! تو در سال قبل در چنین شبی از من معنای شعری را پرسیدی و من آنگونه پاسخ دادم ولی چون به این عالم آمده‌ام شرح آن به شیوه‌ای دیگر برایم منکشف شده است. مراد از شیخ حضرت ابراهیم (ع) و منظور از پیرمغان حضرت سیدالشهدا (ع) می‌باشد و مقصود از وعده، ذبح فرزند است که حضرت ابراهیم (ع) بدان امر خداوند وعده وفا داد، اما حقیقت وفا را حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در کربلا با ذبح فرزندش حضرت علی اکبر (ع) انجام داد، فردای آن شب این جوان در آن مجلس معمولی همه ساله مرحوم درّی آمد و ماجرای خواب را برای حاضرین در مجلس تعریف کرد که با بیان آن، انقلابی در مجلس مذکور روی داد. (۱) 📚منبع: معجزات و کرامات امام حسین(ع)، اثر عباس عزیزی، صفحه ۲۸۷؛ به نقل از روح‌ مجرد، صفحه ۴۵۵ ۱۴۴۴ .
. بعد از محبت و قبول ولایت اهلبت و اعلام برائت از دشمنان اهلبیت، همه تلاش ما برای شرکت در عزای حسینی ، برای رسیدن به مقامِ معیّت با امام حسین است. (بقولی چسبیده به امام حسبن بشیم و جدا نشیم). اونوقت همانطور که برای دوستمان ، وقتی عزادار میشود، تلاش و مشارکت میکنیم و ما هم خودمان را صاحب عزا میدانیم، در عزای حسینی هم ما میشویم صاحب مصیبت و عزا دار میشویم و این همان مقامی است که در زیارت عاشورا میخوانیم( فی مقامی هذا... ) وقتی صاحب عزا شدیم و فهمیدیم که خداوند بابت مصیبت های وارده بما مزد میدهد، آنگاه در سجده زیارت عاشورا خدا را بخاطر سهیم شدن در این مصیبت شکر میکنیم. اونوقته که میفهمیم؛ اللهم اجعل مهیای مهیا .... یعنی مثل امام حسین و معصومین دیگر عامل به دستورات الهی باشیم و مثل رسول اکرم و معصومبن که عزادار امام حسین هستند، ما هم در این مصیبت با آنها خودمان را شریک بدانیم و بسوزیم و ندبه کنیم و مجلس بگیریم. پس نتیجه ی این زندگیه عاملانه و مشارکت در عزای اهلبیت، این میشود که از خدا بخواهیم ما را هم به مقام محمود ( که مختص رسول اکرم است )برساند و ما را در این راه پیروی از اهلبیت ثابت قدم بدارد. اما چطور به مقام محمود برسیم؟ این مقام رسول الله است و مقام شفاعت ایشان و اهلبیت است؟! این انس و الفت و معیت ما در دنیا با اهلبیت و امام حسین ، و شناخت مصائب امام حسین، ما را مستحق این میکند تا در قیامت که کفه ی اعمالمان سبک است و مثلا حق الناس و ... برعهده داریم، از مساعدت ۱۴ معصوم بهره مند شویم. چگونه؟ وقتی مثلا پیامبر که اشرف مخلوقات است و یا امیرالمومنین که انسان کامل است، ثواب یک ذکر و یا یک نماز خود را بما بدهند، ما میتوانیم بدهی خود را تسویه کنیم و اضافه هم بیاوریم و لذا ما هم صاحب مقام شفاعت میشویم و میتوانیم به دیگر محبان اهلبیت به اذن الله کمک کنیم. این همه با کسب معارف اهلبیت و درک مصائب ایشان ، بویژه مصائب امام حسین حاصل میشود پس باید قدرِ حضور در مجالس اهلبیت را بدانیم. ان شاالله 👉 ................................... . جهان پایان خوبی با حسین ابن علی دارد تو تنها گریه کن در روضه باقی را به او بسپار ................. منظور از ذبح عظيم کيست؟ وفديناه بذبح عظيم؛ «به عوض او، ذبح عظيمي را پذيرفتيم.»(1)در داستان حضرت ابراهيم‌ که در خواب ديد بايد فرزندش اسماعيل را قرباني کند، در قرآن مجيد در سوره صافّات گفته شده است: هنگامي که با او به مقام سعي و کوشش رسيد، گفت: «پسرم! من در خواب ديدم که تو را ذبح مي‌کنم، نظر تو چيست؟» گفت «پدرم! هر چه دستور داري اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت،هنگامي که هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاک نهاد،او را ندا داديم که: اي ابراهيم!آن رؤيا را تحقق بخشيدي (و به مأموريت خود عمل کردي)!» ما اين گونه، نيکوکاران را جزا مي‌دهيم!اين مسلما همان امتحان آشکار است!ما ذبح عظيمي را فداي او کرديم،و نام نيک او را در امتهاي بعد باقي نهاديم»!(2) غالب مفسّران شيعه و اهل‌سنّت در اين جا گفته‌اند که مراد از «ذبح عظيم»، «کبش» (قوچ) است و به گفته علاّمه طباطبايي چون اين ذبح به امر الهي است «عظيم» ناميده شده است؛ وگرنه خود ذبح، في نفسه عظيم نبوده است. بعضي از مفسران شيعه از جمله در تفسير صافي، در تفسير برهان، در تفسير نور الثقلين، و مرحوم مجلسي در بحار الانوار، طبق حديثي که در عيون اخبار الرّضا روايت شده است، نقل کرده‌اند که در اين جا مراد از «ذبح عظيم» حضرت امام حسين است که از ذريه ابراهيم‌ است و او قرباني عظيمي بود که جانشين ذبح اسماعيل قرار گرفت. ترجمه حديث از اين قرار است: «عبد‌الواحد بن محمد بن عبدوس نيشابوري که در نيشابور عطار بود، در سال 352 نقل کرد که گفت اين حديث را از محمد بن علي بن قتيبه نيشابوري شنيدم که او نيز از فضل بن شاذان شنيده بود که گفت شنيدم از حضرت رضا( عليه السلام) که مي‌فرمود: چون خداوند به حضرت ابراهيم‌ دستور داد که به جاي ذبح اسماعيل، قوچي که فرستاده بود، ذبح کند، ابراهيم‌ در دل آرزو کرد که کاش فرزندش اسماعيل را به دست خود قربان کرده بود و امر به ذبح قوچ به او نشده بود، تا دلش همچون دل پدري که فرزندش را ذبح کرده به درد آيد و سزاوار والاترين درجات اهل ثواب که در مصائب صبر مي‌کنند، بگردد. خداوند ـ به او وحي کرد که اي ابراهيم محبوب‌ترين خلق من نزد تو کيست؟ گفت: يا رب هيچ آفريده‌اي از آفريدگانت براي من محبوب‌تر از حبيبت محمّد نيست. خداوند وحي کرد که يا ابراهيم آيا او عزيزتر است يا خودت؟ پاسخ داد:او عزيزتر است. خداوند پرسيد: فرزند او براي تو عزيزتر است يا فرزند خودت؟ پاسخ داد: فرزند او. فرمود: قرباني شدن فرزند او به‌ظلم و ناحق به دست دشمنانش بيش تر دل تو را به درد مي‌آورد يا کشته شدن فرزندت به دست خودت در راه طاعت من؟ پاسخ داد: قرباني شدن او به دست دشمنان
. یکی از شخصیت‌های برجسته‌ای که از نقش‌آفرینان اصلی وقایع عاشورا بود و صحنه‌های جاودانه‌ای از وفاداری و جانبازی در راه دفاع از حجت خدا و اطاعت از فرمان امام خویش به یادگار گذاشت، حضرت عباس بن علی (علیه‌السّلام) است. وی از یک طرف در صحنه نبرد، چنان رشادت و حماسه از خود نشان داد که عرصه را بر دشمن تنگ کرد، و از طرف دیگر، نسبت به امام حسین (علیه‌السّلام) چنان مطیع و وفادار بود که در طول تاریخ، از او به عنوان قهرمانی فداکار و برادری وفادار یاد می‌شود. عباس به معنای چهره درهمط کشیده است و این نام نشان از صلابت و توانمندی سقای کربلا دارد. وی فرزند علی (علیه‌السّلام) و برادر حسین (علیه‌السّلام) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد. عباس (علیه‌السّلام) این ادب و فروتنی را تا لحظه آخر بر خود واجب می‌دانست. رشادت، وفاداری و فروتنی عباس (علیه‌السّلام) یکی دیگر از برگ‌های زرین عاشورا است که همه را به شگفتی واداشته است. حضرت اباالفضل العباس (علیه‌السّلام) در واقعه کربلا ۳۴ سال داشت و از این مدت، چهارده سال در رکاب پدرش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و نُه سال همراه برادرش امام مجتبی (علیه‌السلام) و یازده سال در خدمت امام حسین (علیه‌السلام) زیست. القاب آن حضرت قمر بنی‌هاشم،   سقّاء،   علمدار،   العبد الصالح   المواسی الصابر،   و المحتسب   شمرده شده است. ۱.۱ - بصیرت و ایثار امام صادق (علیه‌السلام) در وصف عبّاس می‌فرماید: «کانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسَ نافِذَ البَصیرَةِ، صَلْبَ الْایمانِ، جاهَدَ مَعَ اَبی‌ عَبْدِاللَّهِ (علیه‌السلام) وَاَبْلی بَلاءً حَسَناً وَمَضی شَهیدا؛ عموی ما عباس (علیه‌السلام) دیده‌ای تیزبین و ایمانی استوار داشت. همراه حسین (علیه‌السلام) جهاد کرد و از امتحان سرافراز بیرون شد و سرانجام به شهادت رسید.»  امام سجاد (علیه‌السلام) عموی خود عباس را چنین توصیف می‌فرماید: «رَحِمَ اللَّهُ عَمِیَّ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ واَبْلی وفَدی اَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ یَداهُ فَاَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَیْن یَطیرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِکَةِ فی‌ الْجَنَّةِ کَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بْنِ اَبی‌ طالِبْ علیه السلام؛ وَانَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبارَکَ وَتَعالی مَنْزِلَةٌ یَغبِطَهُ بِها جَمیعَ الشُّهدَاءِ یَوْمَ القِیامَةِ؛ خدایْ عمویم عباس را رحمت کند که ایثار کرد و خود را به سختی افکند و در راه برادرش جانبازی کرد، تا آن‌که دست‌هایش از پیکر جدا گردید. آن‌گاه خداوند به جای آن‌ها دو بال به وی عنایت فرمود که در بهشت همراه فرشتگان پرواز کند، همان‌سان که برای جعفر طیار قرار داد. عباس نزد خداوند مقامی دارد که همه شهدا در قیامت بدان غبطه می‌خورند.»   - رد امان‌نامه دشمن نخستین ماموریت حضرت عباس (علیه‌السلام) در واقعه کربلا عصر روز نهم انجام شد که به فرمان برادر به نزد دشمنان رفت و از آنان خواست که شب را به آنان مهلت دهند تا با خداوند به راز و نیاز بپردازند.   در همین هنگام کزمان، غلام عبداللَّه بن ابی‌محل که دائی‌زاده حضرت ابوالفضل (علیه‌السّلام) بود، امان‌نامه‌ای را که شمر و عبداللَّه ابن ابی‌المحل از ابن‌ زیاد گرفته بودند برای او و برادرانش آورد. هنگامی که چشم فرزندان ام‌ البنین به امان‌نامه افتاد گفتند: سلام ما را به دایی‌مان برسان و بگو ما نیازی به امان شما نداریم، امان خدا از امان‌زاده سمیه بهتر است.  بنا به روایتی شمر که خود نیز از قبیله بنی‌ کلاب بود پشت خیمه‌ها آمد و بانگ برآورد کجایند خواهرزادگانم؟! فرزندان علی (علیه‌السلام) او را جواب ندادند. امام (علیه‌السلام) فرمود: او را پاسخ دهید، هر چند فاسق باشد.   عباس و جعفر و عثمان بیرون شدند و پرسیدند تو را چه شده است؟ و چه می‌خواهی؟ گفت: ‌ای خواهرزادگانم، سوی من آیید، چون در امان هستید و خویش را با حسین به کشتن مدهید!  آنان او را ناسزا داده، گفتند: خدای لعنت کند تو و امان‌نامه‌ات را! آیا چون دایی ما هستی ما را امان می‌دهی؟! ولی فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در امان نباشد؟ آیا به ما فرمان می‌دهی از ملعون و ملعون‌زاده‌ها اطاعت کنیم؟ شمر خشمگین گشت و از آنجا دور شد.  شب عاشورا، امام (علیه‌السلام) یارانش را فراخواند و ضمن ایراد خطبه، بیعت خود را از آنان برداشت و فرمود: بروید، اینان با من کار دارند. در این هنگام نخستین کسی که اظهار وفاداری کرد، عباس بن علی (علیه‌السلام) بود. وی عرض کرد: چرا چنین کنیم؟ آیا برای این‌که پس از تو زنده بمانیم؟ خداوند هیچ‌گاه آن روز را نیاورد و به ما نشان ندهد!  .
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. یکی از شخصیت‌های برجسته‌ای که از نقش‌آفرینان اصلی وقایع عاشورا بود و صحنه‌های جاودانه‌ای از وفادار
. سقایی خیام یکی  از شئون و افتخارات حضرت عباس (علیه‌السّلام) در کربلا، سقایی یعنی تهیه و تامین آب برای اردوی حسینی بود، زیرا از روز هفتم، آب را به روی آن‌ها بسته بودند. به همین مناسبت، یکی از القاب او «سقا» بود.  مصراعی از رجزهای حضرت عباس (علیه‌السّلام) مؤید این امر است. (انی انا العباس اغدو بالسقا) بعد از اینکه یاران امام کشته شدند و اهل حرم نیاز شدید به آب داشتند و تشنگی امام حسین (علیه‌السّلام) شدت یافته بود. امام و برادرش عباس (علیه‌السّلام) در صدد تهیهٔ آب برآمدند. با هم وارد میدان جنگ شدند و به سمت فرات حرکت کردند.  (انّ الحسین (علیه‌السّلام) لمّا غلب علی عسکره العطش رکب المسناة یرید الفرات....)   عباس (علیه‌السّلام)، همچنان پیشاپیش حسین (علیه‌السّلام) حرکت می‌کرد و می‌جنگید و به هر سو که حسین (علیه‌السّلام) می‌رفت، او نیز به همان سو می‌رفت.  در این هنگام امام حسین (علیه‌السّلام) روی سیل بند کنار فرات رفته، به سمت فرات روانه شد و سپاهیان عمر بن سعد از حرکت او جلوگیری کردند. مردی از قبیله بنی دارم  گفت: میان او و آب حایل و مانع شوید و نگذارید او به آب دسترسی پیدا کند.  حسین بن علی (علیه‌السّلام) مرد دارمی را نفرین کرد و گفت: خداوندا، تشنه‌اش گردان. راوی گوید: به خدا سوگند، چیزی نگذشت که خداوند، عطش را در جان آن مرد ریخت، هرچه می‌نوشید سیراب نمی‌شد، به گونه‌ای که چیزی نگذشت که شکمش همچون شکم شتر مرده ترکید.  آن مرد از نفرین امام خشمگین شد، و تیری رها کرد که بر گلوی حضرت اصابت کرد. امام حسین (علیه‌السّلام)، تیر را بیرون آورد، آنگاه دست‌هایش را زیر گلو گرفت و پر از خون شد و آن را پاشید، آنگاه گفت: «خدایا، به درگاهت شکایت می‌کنم از آنچه با پسر دختر پیامبرت می‌کنند». (اللَّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ ۱.۴ - رجزهای حماسی آن‌گاه لشکر دشمن، عباس را از هرطرف محاصره و او را از امام حسین (علیه‌السّلام) جدا کردند. حضرت عباس (علیه‌السّلام) که از برادرش جدا شده بود، به تنهایی با آنان جنگید.  او در حالی‌که حمله می‌کرد این رجز را می‌خواند: « أقسمت باللّه الأعزّ الأعظم ••• و بالحجون صادقا و زمزم و بالحطيم و الفنا المحرّم ••• ليخضبنّ اليوم جسمي بدمي دون الحسين ذي الفخار الأقدم ••• إمام أهل الفضل و التكرم سوگند به خدای بزرگ و ارجمند، و سوگند راستین به حجون و زمزم، سوگند به خدای صاحب حطیم و آستانه مقدس در کعبه، امروز در حضور مرد با فضیلت و با کرامت، یعنی حسین (علیه‌السّلام) که دارای افتخارات دیرین است، پیکرم به خون، رنگین خواهد شد.»  خوارزمی می‌گوید: حضرت عباس (علیه‌السّلام) در حالی‌که برای آوردن آب عازم شده بود، این‌گونه رجز می‌خواند: «لاارهب الموت اذا الموت زقا ••• حتٰی اُواری فی المصالیت لقا نفسی لنفس المُصطفی الطهر وقا ••• انّی انا العبّاس اغدو بالسقا و لا اخاف الشر یوم المُلتقی آنگاه که پرنده مرگ صدا کند، هراسی از مرگ ندارم تا آنکه در دریایی از مردان چابک و شتابنده فرو روم و ناپدید شوم. جان من فدای (حسین) برگزیده پاک باد. من عباس هستم و هر بامداد، کارم سقایی است. آن روز که با شر روبه‌رو گردم، از آن نمی‌هراسم.» ، آنگاه حمله برد و دشمن را متفرق کرد. ۱.۵ - شهادت مرحوم مجلسی کیفیت شهادت حضرت را چنین بیان می‌کند: آن‌گاه که عباس (علیه‌السلام) تنهایی برادر را مشاهده نمود، نزد وی آمد و از او اجازه خواست تا به میدان رود. امام فرمود: تو پرچمدارم هستی و اگر بروی لشکرم از هم پاشیده می‌شود. عرض کرد: سینه‌ام تنگ شده و از زندگی سیر شده‌ام و می‌خواهم از این منافقین انتقام خود را باز ستانم. امام (علیه‌السلام) فرمود: پس مقداری آب برای این کودکان تهیه نما. عباس به سوی دشمن آمد و هر چه آنان را پند و‌ اندرز داد سودی نبخشید. نزد برادر بازگشت و او را آگاه ساخت. در این هنگام شنید که کودکان فریادِ العَطَش سر دادند. مشک را برداشت و بر اسب سوار شد و راهی فرات گردید. چهار هزار تن موکّلین فرات او را محاصره و تیرباران کردند. وارد فرات شد ... و مشک را پر از آب کرد. آن را بر شانه راست خود قرار داد و به سوی خیمه‌ها روانه گردید. دشمن راه را بر او بست و از هر سو او را محاصره کرد. در گرماگرم نبرد و تلاش حضرت عباس (علیه‌السّلام) برای رساندن آب به خیام، یکی از یزیدیان به نام زید بن ورقاء جهنی زَیدُ بن وَرقاءَ الجُهَنِی،   با کمک فردی دیگر به نام حَکیمُ بن طُفَیل  ضربتی بر دست راست عباس (علیه‌السّلام) وارد کرد. حضرت عباس (علیه‌السّلام) مشک را بر شانه چپ قرار داد، شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنان حمله کرده، این رجز را می‌خواند: «والله
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. یکی از شخصیت‌های برجسته‌ای که از نقش‌آفرینان اصلی وقایع عاشورا بود و صحنه‌های جاودانه‌ای از وفادار
ِ إنْ قَطعْتمُوا يَمينِي ••• إنّي اُحامي أبداً عنْ دِيني وعنْ إمامٍ صادقِ اليقينِ ••• نجلِ النَّبيِّ الطّاهرِ الأمينِ به خدا سوگند، اگر دست راست مرا قطع کردید، من پیوسته از دین خود و از امام راستگوی دارای یقین که نوه پیامبر پاک و امین است، دفاع می‌کنم.» عباس (علیه‌السّلام) آنقدر جنگید که بی‌حال و ناتوان شد. در این زمان حکیم بن طفیل که پشت نخلی کمین کرده بود، ضربتی بر دست چپ وی وارد کرد و آن‌را از تن جدا کرد. عباس (علیه‌السّلام) آن موقع این رجز را خواند: «يا نفسُ لا تَخشَي منَ الكفّارِ ••• وأبشِري برحمةِ الجبّارِ معَ النبيِّ السيّدِ المُختارِ ••• قدْ قَطعُوا ببغيهمْ يَساري فأصلِهمْ يا ربِّ حَرَّ النّارِ ای نفس، از کفار نترس و در کنار پیامبر، سرور و برگزیده خدا، تو را به رحمت خدای جبار مژده باد. آنان با ستمکاری، دست چپ مرا قطع کردند، پروردگارا، آنان را به آتش (دوزخ) وارد کن.» آنگاه عباس (علیه‌السلام) مشک را به دندان گرفت تیری آمد و به مشک اصابت نمود و آب مشک ریخت. تیری دیگر بر سینه مبارکش اصابت کرد. سپس از اسب واژگون شد و امام حسین (علیه‌السلام) را صدا زد: «یا اخا ادرک اخاک؛ ‌ای برادر، برادرت را دریاب.» قبل از آمدن امام حسین (علیه‌السلام) آن ملعون جلو آمد و با عمودی آهنین ضربتی بر فرق مبارکش زد. (فَقَتَلَهُ المَلعونُ بِعَمودٍ مِن حَديد)  حضرت عباس (علیه‌السّلام) بر اثر تیرها و ضربات دیگر دشمن زخم‌های شدیدی برداشته بود و دیگر توان حرکت نداشت   و بدین‌گونه پس از کشتن گروهی از دشمن، به شهادت رسید. ۱.۶ - امام بر نعش برادر چون امام حسین (علیه‌السّلام)، برادرش عباس را در کنار فرات بر زمین دید، به شدت گریه کرد [۶۵]  و با حالت انکسار فرمود: «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ‌ حِيلَتِي‌؛ اکنون کمرم شکست و رشتهٔ تدبیرم گسسته شد.»  در زیارت ناحیه مقدسه از عباس بن علی (علیه‌السّلام) چنین یاد شده است: «السَّلامُ عَلی ابی‌ الْفَضْلِ العَبَّاسِ بْنِ اَمیرِالْمُؤمنینَ المُواسی اَخاهُ بِنَفْسِهِ، اَلآخِذُ لِغَدِهِ مِنْ اَمْسِهِ، الْفادی‌ لَهُ الواقی‌ السَّاعی‌ اِلَیْهِ بِمائِه، الْمَقطُوعَةِ یَداه؛ سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، آن‌که در راه برادر از جان خود گذشت. همو که از دیروز برای فردای خود برداشت و پیش فرستاد. خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسیار در رساندن‌ آب نمود و دستانش جدا گردید.»  .
. ✍دو نقل در شهادت علیه_السلام طبق مقاتل :👇 1⃣نقل معتبر : الف)نقل شیخ مفید(متوفی۴۱۳ق) ب)نقل سید بن طاووس(متوفی۶۶۴ق) 2⃣نقل غیر معتبر : الف)نقل علامه مجلسی(متوفی۱۱۱۰ق) .👇👇
1️⃣طبق نقل نقل شیخ مفید و سید بن طاووس :👇 👤شیخ مفید می نویسد : 📋《حَمَلَتِ اَلْجَمَاعَةُ عَلَى اَلْحُسَيْنِ(ع) فَغَلَبُوهُ عَلَى عَسْكَرِهِ وَ اِشْتَدَّ بِهِ اَلْعَطَشُ فَرَكِبَ اَلْمُسَنَّاةَ يُرِيدُ اَلْفُرَاتَ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ اَلْعَبَّاسُ(ع) أَخُوهُ فَاعْتَرَضَتْهُ خَيْلُ اِبْنِ سَعْدٍ وَ فِيهِمْ رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمٍ فَقَالَ لَهُمْ : وَيْلَكُمْ حُولُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَلْفُرَاتِ وَ لاَ تُمَكِّنُوهُ مِنَ اَلْمَاءِ! فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ(ع) : اَللَّهُمَّ أَظْمِئْهُ! فَغَضِبَ اَلدَّارِمِيُّ وَ رَمَاهُ بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ فَانْتَزَعَ اَلْحُسَيْنُ(ع) اَلسَّهْمَ وَ بَسَطَ يَدَهُ تَحْتَ حَنَكِهِ فَامْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ بِالدَّمِ فَرَمَى بِهِ ثُمَّ قَالَ : اَللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مَكَانِهِ وَ قَدِ اِشْتَدَّ بِهِ اَلْعَطَشُ وَ أَحَاطَ اَلْقَوْمُ بِالْعَبَّاسِ(ع) فَاقْتَطَعُوهُ عَنْهُ فَجَعَلَ يُقَاتِلُهُمْ وَحْدَهُ حَتَّى قُتِلَ رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ كَانَ اَلْمُتَوَلِّي لِقَتْلِهِ زَيْدَ بْنَ وَرْقَاءَ اَلْحَنَفِيَّ وَ حَكِيمَ بْنَ اَلطُّفَيْلِ اَلسِّنْبِسِيَّ بَعْدَ أَنْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ فَلَمْ يَسْتَطِعْ حَرَاكاً》 ♦️لشكر دشمن بر امام حسين(ع) حمله كرد و یاران ایشان را از پاى درآوردند. تشنگى بر آن حضرت(ع) سخت شد، پس حضرت(ع) بر شتر مسناة سوار شده و به سوى فرات به راه افتاد و برادرش عباس(ع) نيز همراه او بود. پس سواره نطامیان لشكر ابن سعد لعین سر راه بر آنها قرار گرفتند و مردى از قبیله بنى دارم در ميان آنها بود. پس به لشگر گفت : واى بر شما! ميانۀ او و فرات حائل شويد و نگذاريد به آب دسترسى پيدا كند. در این هنگام امام حسين(ع) فرمود : پروردگارا! اين مرد را به تشنگى دچار كن! آن مرد دارمى ناپاك خشمگين شد و تيرى به سوی آن حضرت(ع) پرتاب كرد و آن تير در زير چانۀ آن حضرت(ع) فرو رفت. امام حسين(ع) آن تير را بيرون كشيد و دست زير چانه گرفت که دو مشت آن حضرت(ع) پر از خون شد و ایشان خونها را به هوا ريخت. سپس فرمود : پروردگارا! من به تو شكايت میکنم از آنچه اين مردم در پبارۀ پسر دختر پيغمبرت رفتار کردند. آنگاه به جاى خويش بازگشت و تشنگى سخت بر او غلبه كرده بود و از آن سو لشكر دور عباس(ع) را گرفته و به او حمله‌ور شدند و او به تنهائى با ايشان جنگ می كرد تا اینکه برداشتن زخمهاى سنگين و از بین رفتن نيروى حرکت، توسط زيد بن ورقاء حنفى و حكيم بن طفيل سنبسى به شهادت رسید.(۱) 📚منبع : ۱)الإرشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۵ ._._._._._._._._._._._._._._._._._._._. 👤سید بن طاووس می نویسد :👇 روای می گوید : 📋《وَ اِشْتَدَّ اَلْعَطَشُ بِالْحُسَيْنِ(ع) فَرَكِبَ اَلْمُسَنَّاةَ يُرِيدُ اَلْفُرَاتَ وَ اَلْعَبَّاسُ(ع) أَخُوهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَاعْتَرَضَهُ خَيْلُ اِبْنِ سَعْدٍ فَرَمَى رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمٍ اَلْحُسَيْنَ(ع) بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ اَلشَّرِيفِ فَانْتَزَعَ وَ بَسَطَ يَدَيْهِ تَحْتَ حَنَكِهِ حَتَّى اِمْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ مِنَ اَلدَّمِ ثُمَّ رَمَى بِهِ وَ قَالَ : اَللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ ثُمَّ اِقْتَطَعُوا اَلْعَبَّاسَ عَنْهُ وَ أَحَاطُوا بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى قَتَلُوهُ فَبَكَى اَلْحُسَيْنُ(ع) لِقَتْلِهِ بُكَاءً شَدِيداً!》 ♦️تشنگى بر امام حسين(ع) سخت شد، و بر مركب مسنّات نشسته و ارادۀ فرات را نمود و اين در حالى بود كه برادرش عباس(ع) در پيش رويش، قرار داشت. لشكر عمر بن سعد متعرّض آنان شدند، و مردى از قبیله بنى دارم تيرى به سوى امام حسين(ع) گشود كه به زير زنخ امام(ع) اصابت كرد. امام حسین(ع) تير را كشيد و دست زير زنخ گرفت تا دو كف دست از خون آكنده شد و آن را پرتاب كرد و گفت : خداوندا حقّا از آنچه به فرزند دختر پيامبر شده و مى‌شود نزدت شكايت دارم. بعد حضرت عبّاس(ع) را از امام حسين(ع) جدا كردند و او را احاطه نمودند تا آن كه او را شهيد نمودند. امام حسين(ع) در مرگ برادرش به شدّت گريست.(۲) 📚منبع : ۲)اللهوف ابن طاووس، ص۹۵  .
2⃣طبق نقل علامه مجلسی :👇 👤علامه مجلسی می نویسد :👇 عده ای از اصحاب نقل کردند که؛ 📋《لَمَّا رَأَى وَحدَتَه أَتَى أَخَاهُ وَ قَالَ : يَا أَخِي هَل مِن رُخصَةِِ؟》 ♦️وقتی كه عباس(ع) تنهائى برادر را ديد، آمد خدمت حضرت امام حسین(ع) و عرضه داشت : برادر! آيا رخصت جهاد به من مى‏ دهى؟ 📋《فَبَكَى الحُسَينُ(ع) بُكَاءً شَدِيدَاً》 ♦️امام حسين(ع) گريه شديدى كرد.  📋《ثُمَّ قَالَ : يَا أَخِي! أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِی》 ♦️بعد فرمود : اى برادر! تو پرچمدار منى، اگه تو شهيد بشی لشكر من از هم می پاشد. 📋《فَقَالَ الْعَبَّاسُ : قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِينَ》 ♦️عباس(ع) عرضه داشت : آقا سينه ام تنگ شده و از زندگى خسته شده ام. مي خواهم از اين منافقین خونخواهى كنم.  📋《فَقَالَ الْحُسَيْنُ(ع) : فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ》 ♦️امام حسين(ع) فرمود : مقدارى آب از براى اين كودكان طلب كن.  📋《فَذَهَبَ العَبَّاسُ وَ وَعَظَهُم وَ حَذَرَهُم فَلَم يَنفَعهُم》 ♦️عباس(ع) رفت و آن مردم گمراه را موعظه نمود و از اين جنايت بر حذر داشت، ولى اثرى نكرد. 📋《فَرَجَعَ إِلَى أَخَيِهِ فَأَخبَرَهُ》 ♦️عباس(ع) به سوى امام حسين(ع) مراجعت و آن حضرت(ع) را آگاه نمود.  📋《فَسَمَعَ الأَطفَالُ يُنادُونَ : العَطَشَ! اَلعَطَشَ!》 ♦️ناگاه شنيد كه كودكان فرياد مي زنند : العطَش! العطَش!  📋《فَرَكَبَ فَرَسَهُ وَ أَخَذَ رُمحَهُ وَ القُربَةُ وَ قَصَدَ نَحوَ الفُراتِ》 ♦️حضرت عباس(ع) بر اسب خود سوار شد و نيزه و مشك را برداشت و متوجه‏ فرات گرديد.  📋《فَأَحَاطَ بِهِ أَربَعَةُ آلَافِِ مِمَّن كَانُوُا مُوَكِّلِينَ بِالفُرَاتِ》  ♦️تعداد چهار هزار نفر كه موكل آب فرات بودند آن بزرگوار را محاصره كردند.  📋《وَ رَمَوُهُ بِالنِبَالِ فَكَشَفَهُم》 ♦️او را تير باران می کردند ولى او لشكر را شكافت. 📋《وَ قَتَلَ مِنهُم عَلَى مَا رُوِيَ ثَمَانِينَ رَجُلاً حَتَّى دَخَلَ المَاءَ》 ♦️و بنا به آنچه كه روايت شده تعداد هشتاد نفر از دشمن را كشت تا بر سر آب رسيد.  📋《فَلَمَّا أَرَادَ أَن يَشرِبَ غُرفَةََ مِن المَاءِ ذَكَرَ عَطَشَ الحُسَينِ وَ أَهلِ بَيتِهِ فَرَمَى المَاءَ》 ♦️وقتى خواست مشتى آب بياشامد بياد تشنگى امام حسين(ع) و اهل بيت آن حضرت(ع) افتاد و آب را ريخت.  📋《وَ مَلَأَ القُربَةَ وَ حَمَلَهَا عَلَى كِتفِهِ الأَيمَنِ وَ تَوَجَّهَ نَحوَ الخِيمَةِ》 ♦️پس از اينكه مشك را پر از آب كرد و به دوش راست خود انداخت و سپس متوجه خيمه‏ ها گرديد.  📋《فَقَطَعُوُا عَليَه‏ الطَرِيقَ وَ أَحَاطُوُا بِهِ مِن كُلِّ جَانِبِِ》 ♦️دشمنان سر راه بر آن حضرت(ع) گرفتند و از هر طرفى او را محاصره نمودند.  📋《فَحَارَبَهُم حَتَّى ضَرَبَهُ نَوفِلُ الأَزرَقُ عَلَى يَدِه اليُمنَى فَقَطَعَهَا》 ♦️حضرت عباس(ع) با آنان جنگید تا اينكه نوفل بن ازرق دست راست آن حضرت(ع) را قطع كرد.  📋《فَحَمَلَ القُربَةَ عَلَى كِتفِهِ الأَيسَرِ فَضَرَبَهُ نُوفِلُ فَقَطَعَ يَدَهُ اليُسرَى مِن الزَندِ》  ♦️آن بزرگوار مشك را بدوش چپ انداخت و نوفل دست چپ وى را هم از بند جدا كرد.  📋《فَحَمَلَ القُربَةَ بِأَسنَانِهِ》 ♦️حضرت عباس(ع) بناچار مشك را به دندان گرفت.  📋《فَجَاءَه سَهمُ فَأَصَابَ القُربَةَ وَ أَريِقَ مَاؤَهُا》 ♦️ناگاه تيرى به طرف آن بزرگوار آمد و به مشك آب اصابت نموده آب روى زمين ريخت. 📋《ثُمَّ جَاءَهُ سَهمُ آخَرُ فَأَصَابَ صَدرَهُ》 ♦️سپس تير ديگرى آمد و بر سينه مباركش جاى گرفت! 📋《فَانقَلبَ عَن فَرَسِهِ》 ♦️پس از اين جريان بود كه از بالاى اسب خود به زمين سقوط كرد  📋《وَ صَاحَ إِلَى أَخِيِه الحُسَينِ(ع) أَدرِكنِي》 ♦️و فرياد زد : يا اخا ادركنى! 📋《فَلَمَّا أَتَاهُ رَآهُ صَرِيعَاً فَبَكَى》 ♦️وقتى امام حسين(ع) آمد و آن حضرت را ديد كه از پاى در آمده است گريان شد. 📋《وَ قَالَ الحُسَينُ(ع) : الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي》 ♦️امام حسين(ع) فرمود : يعنى الان پشتم شكست و راه چاره‏ ام قليل و اندك شد.(۱) 📚منبع : ۱)بحارالأنوار مجلسی، ج‏۴۵، ص۴۱ .
. عاشورا و تاسوعا به چه معناست؟وچه روزی بوده است؟ ✅عاشورا از ریشه عشر به معنای ده و دهم است. و در عرف مردم به دهمین روز محرم الحرام (که روز شهادت امام حسین ع و اصحابش است)اطلاق میشود. تاسوعا از ریشه تسع به معنای نه و نهمین گرفته شده است و در اصطلاح عرف مردم به روز نهم ماه محرم اطلاق میشود. و البته در روایات نیز این الفاظ استعمال شده است. تَاسُوعَا يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْنُ وَ أَصْحَابُهُ بِكَرْبَلَاءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ الشَّام... أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ فَيَوْمٌ أُصِيبَ فِيهِ الْحُسَيْنُ ع صَرِيعاً بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ صَرْعَى حَوْلَهُ عُرَاةً تاسوعا روزى است كه امام حسين عليه السلام و يارانش در كربلا محاصره شدند و اهل شام در اطراف آنان اجتماع نمودند... سپس امام صادق عليه السلام فرمود: اما روز عاشورا، اين روزى است كه امام حسين دچار مصيبت شد و در ميان ياران خود افتاد و اصحاب آن حضرت هم با اجساد برهنه در اطراف آن بزرگوار افتادند. 📚الكافي / ج4 / 147 اما اینکه عاشورا در چه روزی واقع شد؛ اختلاف وجود دارد لیکن روز جمعه بودن آن واقعه درمشهور و قوی می باشد 📘منتخب التواریخ باب5ص231 و اما اینکه مصادف با کدام ماه شمسی بوده و چندم ماه بوده است... با نرم افزارهای تبدیل تاریخ میتوان به این سوال پاسخ داد... ولی بزرگانی با محاسبه هایی که کرده اند فرموده اندکه این واقعه مصادف با بیستم یا بیست و یکم میزان یعنی مهرماه سال 58 یا 59 شمسی بوده است. در شهر حسین ع ؛مدرسی؛ص247 📙اکلیل المصائب ص89 📕درمحضرعلامه طباطبایی ره ص178 بهرحال کسی که در محیط و فضای عراق و کربلا بوده باشد؛ به وضوح شدت گرما و حرارت را حتی در این ایام تجربه کرده و مقر خواهد بود... .
. 🔹🔷《اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یَا اَبٰاعَبْدِاللهِ الحُسَینِ(ع)》🔷🔹 ✅طبق نقل مقاتل، شهادت حضرت عباس(ع) در برخی موارد، مشابه شهادت امام حسین(ع) بود. 1⃣هر دو توسط دشمن تیر باران شدند، به نوعی که بدن آنان مانند خارپشت شد. ۱)در مورد امام حسین(ع) آمده است؛ در روز عاشورا که امام حسین(ع) تنها مشغول جنگ کردن بود، دستور تیر باران حضرت(ص) را دادند. 📋《وَ رَمَوُهُ بِالنِبَالِ.. لَمَّا أُثْخِنَ الْحُسَیْنُ(ع) بِالْجِرَاحِ وَ بَقِیَ کَالْقُنْفُذِ》 ♦️او را تير باران می کردند، و هنگامی که بر امام حسین(ع) جراحات بسیاری وارد گردید، همانند خارپشت شد.(۱) ۲)در مورد حضرت عباس(ع) نیز آمده است؛ 📋《وَ اَحَاطُوا بِهِ مِن کُلِّ جَانِبِِ فَحَارَبَهُم مُحَارِبَةَ الاَبطَالِ فَاَخَذُوا يَرمُونَهُ بِالنِّبَالِ مِن کُلِّ جَانِبِِ حَتَّی صَارَ دَرعُهُ کَالقُنفُذِ مِن کَثرَةِ السِّهَامِ》 ♦️دشمن سر راه او قرار گرفت و مانع از رسيدن عباس(ع) نزد امام حسين(ع) شد و او را محاصره کردند. عباس(ع) هم با قهرمانانی که نامدار بودند و از خيل دشمنان محسوب مي‏ شدند، درگير شد. دشمنان دسته جمعی او را تيرباران کردند به حدی که زره او مانند خارپشت شد.(۲) 2⃣هر دو از شدّت جراحات، از روی مرکب به روی زمین افتادند! ۱)در مورد امام حسین(ع) آمده است؛ 📋《طَعَنَهُ صَالِحُ بْنُ وَهْبٍ الْمُرِّیُّ عَلَى خَاصِرَتِهِ طَعْنَةً فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ(ع) عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ》 ♦️ملعونى به نام صالح بن وهب ضربتى سخت با نیزه بر ران مبارک امام حسین(ع) زد که امام حسین(ع) به سبب آن ضربت، از روى اسب با گونه راست مبارک بر زمین افتاد.(۳) ۲)در مورد حضرت عباس(ع) آمده است؛ هنگامی که ملعونی از قبیله تمیم با عمود آهنین بر فرق مبارک حضرت عباس(ع) کوبید. 📋《فَانقَلَبَ عَن فَرَسِهِ》 ♦️سپس عباس(ع) از بالاى اسب خود، به روی زمين افتاد.(۴) اما فرقی که بین فعل (سَقَطَ) و (اِنقَلَبَ) هست، این است که (سَقَطَ) به معنای افتادن می باشد، اما (اِنقَلَبَ) به معنای واژگون شدن است. و این تعبیر شاید به خاطر این باشد که عباس(ع) دست در بدن نداشت و از افتادن ایشان، به این عبارت تعبیر شده است. {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت بلندمرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد 👤مُقبل کاشانی 📚منابع : ۱)اللهوف ابن طاووس، ص۱۵۰ ۲)مناهج البكاء حويزی، ص۱۴۰ ۳)اللهوف ابن طاووس، ص۱۵۰ ۴)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۴۱ .
🔳 امام زمان (عج) درمیان عزاداران حسینی شاید بعضی از بی خردان متوجّه اهمّیت عزاداری برای حضرت سیّدالشّهدا(ع) نشوند و ندانند که ده ها حدیث در اهمیت عزاداری برای حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) رسیده است و حتّی تمام علما و مراجع تقلید خودشان به آن مبادرت می کرده اند و یکی از وسایل تشرف به محضر حضرت بقیه الله روحی فداه را گریه بر حضرت سید الشهدا(ع) می دانسته اند. در سال ۱۳۳۳ که برای تحصیل به نجف اشرف مشرف بودم و با جمعی از علما اعلام پیاده به کربلا می رفتم در بین راه به محلی به نام طویرج که با کربلای معلا بیشتر از چهار فرسخ فاصله نداشت رسیدیم. یکی از علمای بزرگ به من می گفت: روز عاشورا دسته های سینه زن از این جا به کربلا حرکت می کنند و جمعی از علما و حتی بعضی از مراجع به آنها ملحق می شوند و با آنها سینه می زنند. سپس آن عالم بزرگ به من می گفت: روز عاشورایی بود که من با دسته ی طویرج به سوی کربلا می رفتم، در میان سینه زن ها یکی از مراجع تقلید فعلی که آن وقت از علمای بزرگ اهل معنی محسوب می شد با کمال اخلاص و اشک جاری مشغول سینه زندن بود. من از آن عالم بزرگ سؤال کردم که شما به چه دلیل علمی این کار را انجام می دهید؟ فرمود: مرحوم علامه سید بحرالعلوم روز عاشورایی با عده ای از طلاب از کربلا به استقبال دسته سینه زنی طویرج می روند، ناگهان طلاب می بینند مرحوم سیّد بحرالعلوم با آن عظمت و مقام شامخ علمی مثل سایر سینه زن ها سینه می زند. طلابی که معظّم له به استقبال آمده بودند هرچه می کنند که مانع از آن همه احساسات پاک و محبت بشوند میسر نمی گردد. بالاخره عده ای از طلاب برای حفظ سیّد بحرالعلوم اطراف ایشان را می گیرند که مبادا زیر دست و پا بیافتد و ناراحت شود، بعد از اتمام برنامه سینه زنی بعضی از خواص از آن عالم بزرگ می پرسند: چگونه شد که شما بی اختیار وارد دسته ی سینه زنی شدید و آن گونه مشغول عزاداری گردیدید؟ فرمود: وقتی به دسته سینه زنی رسیدم، دیدم حضرت بقیة الله عجّل الله تعالی فرجه الشّریف با سر و پای برهنه میان سینه زن ها به سر و سینه می زنند و گریه می کنند، من هم نتوانستم طاقت بیارم؛ لذا در خدمت آن حضرت مشغول سینه زدن شدم. 📚منبع: معجزات و کرامات امام حسین(ع)، اثر عباس عزیزی، صفحه ۲۸۳، به نقل از ملاقات با (عج)، صفحه ۲۵۶ ۱۴۴۴
. 🔳 وقایع شب عاشورا در نقل الفتوح امام حسين* (ع) آن ساعت نشسته بود و سر بر زانو نهاده و در خواب بود. خواهر آن حضرت زينب خاتون بر سر بالين برادر آمد و گفت: يا ابن رسول الله، اى برادر، لشكر خصم آمدند. اينك نزديک رسيدند. حسين بن على (ع) فرمود: اى خواهر، در اين لحظه كه چشم من گرم شد جدّ خود محمّد مصطفى (ص)، پدر خويش على مرتضى (ع)، مادر پاكيزه سيرت خود فاطمه زهرا و برادر والا گهرم حسن مجتبى (ع) را به خواب ديدم كه همه با هم بودند و مرا گفتند اى حسين! خوشدل باش كه هم در اين نزديكى به نزد ما خواهى آمد، اين سخن از ايشان مى‏شنودم كه تو مرا بيدار كردى. اى خواهر، يقين بدان كه مفارقت شما نزديك آمده است. زينب فرياد برآورد و طپانچه بر وى زد و نوحه و زارى آغاز نهاد. آن حضرت فرمود: اى خواهر! خاموش باش و زارى مكن كه اگر اين قوم آواز تو بشنوند، شماتت كنند. پس، روى به برادر خويش عبّاس آورد و گفت: اى برادر، برو و از اين قوم بپرس كه به چه كار آمده‏ايد؟ عبّاس به برادران خويش فرمود: با من باشيد. پس همگى برنشستند و برابر لشكر عمر سعد شدند و پرسيدند: غرض آمدن شما چيست؟ گفتند: فرمان عبيد الله رسيده است كه بيعت يزيد بر حسين بن على (ع) و برادران او عرضه كنيد اگر قبول كنند، فهو المراد و الّا با ايشان جنگ كنيد. عبّاس گفت: ساعتى صبر كنيد تا بازگردم و حسين (ع) را خبر دهم. آن قوم جابه ‏جا توقّف كردند. عبّاس نزديک برادر آمد و سخن ايشان باز گفت. آن حضرت سر در پيش افکند. عبّاس ايستاده بود و اصحاب اميرالمؤمنين با اين قوم سخن همى گفتند. حبيب بن مظاهر الأسدى ايشان را مى‏گفت: بد قومى خواهيد بود روز قيامت كه به حضرت بارى تعالى رسيد؛ چه فرزند پيغمبر او، اهل بيت اتقيا، شيعه ابرار، و اصحاب اخيار او را كشته باشيد. و حسين (ع) تشنه لب نشسته بود و در كار جنگ با آن قوم انديشه مى‏كرد. پس، برادر خود عبّاس را فرمود: اى برادر، مى‏خواهم كه يک امشب كه در پيش است عبادت كنم و از خداى تعالى آمرزش خواهم و از او- جلّ و علا- در اين محاربه با اين جماعت مدد و معونت و ظفر و نصرت طلبم. تو را به نزد اين قوم مى‏بايد رفت و از ايشان درخواست كرد كه يک امروز باز گردند و امشب ما را مهلت دهند تا فردا بامداد روى به كارزار آريم. عبّاس به نزد آن قوم آمد و اين معنى با ايشان باز گفت و التماس كرد كه باز گردند و باقى آن روز و آن شب مهلت دهند. عمر سعد شمر را گفت: چه مصلحت مى‏بينى، ايشان را مهلت دهيم يا نه؟ شمر گفت: امير تويى من چه دانم؟ عمر سعد گفت: كاشكى من امير نبودمى و در اين مهلكه نيفتادمى. عمرو بن حجّاج زبيدى گفت: سبحان الله! اگر اين جماعت كه ما را به ايشان جنگ فرموده‏اند، ترک بودندى اين قدر درخواست كردندى، واجب بودى كه التماس ايشان به اجابت مقرون داشتندى فكيف كه اهل بيت محمّد مصطفايند. عمر گفت: ايشان را خبر دهيد كه اين التماس شما را به اجابت مقرون داشتم و تا فردا بامداد مهلت دادم. آنگاه گفت تا لشكر بازگردند. چون لشكر عمر سعد بد گهر بازگشت، اميرالمؤمنين حسين (ع) آن شب را در طاعت و عبادت زنده داشت. گاه در ركوع و گاه در سجود مى‏گريست و تضرّع مى‏كرد و از خداى تعالى آمرزش و عفو مى‏خواست. برادران، اصحاب، اهل بيت و شيعه او همچنين آن شب را در طاعت و عبادت بودند. از ايشان آن شب هيچ كس نخفت. همه در نماز بودند و از خداى تعالى آمرزش مى‏طلبيدند. 📚منبع: ترجمه الفتوح، ص ۹۰۱ ۱۴۴۴ .
🔳 غارت لباس های حضرت حسین علیه السلام در نقل الفتوح القصّه چون حسين بن على (ع) به درجه شهادت فائز شد، شخصى از بنى تميم، نام او أسود بن حنظله شمشير حسين (ع) برگرفت و جعونة بن الجونة الخضرمىّ جامه از تن مبارک آن حضرت بيرون كرد و در پوشيد در حال أبرص شد و موى سر او فرو ريخت. پس، أبحر بن العمر الجرمىّ ازار از پاى او بيرون كرد و در پوشيد در حال زمين گير شد و از جاى نتوانست برخيزد و تا آخر عمر بر پاى‏ نخواست. جابر بن يزيد الأزدى دستار آن حضرت برگرفت و بر سر پيچيد در حال به علت جذام مبتلا شد. مالك بن بشر الكندى زره او در پوشيد هم در حال معتوه شد و ديوانه ‏سار گشت و ندانست كه چه گويد و چه كند. القصّه مقارن آن حال غبارى سرخ پديد آمد و جهان تاريک شد چنانچه مردمان يکديگر را نمى‏ديدند. گمان بردند كه مقدمه عذاب خداى تعالى است و همين ساعت عذاب نازل خواهد شد. ساعتى همچنان بود. پس، آن غبار و ظلمت منجلى شد و اسب حسين (ع) به هر جانب مى‏دويد. پس، باز آمد و موى پيشانى خود را در خون حسين (ع) بماليد و شيهه‏ها زد. چون خواستند كه او را بگيرند، بگريخت و گرد خيمه ‏هاى زنان مى‏دويد و شيهه مى‏زد. چون اهل بيت حسين (ع) صداى اسب آن سرور را شنيدند، پنداشتند كه حسين (ع) از ميدان مراجعت كرده است. لهذا اطفال و خواهران آن جناب از خيمه ‏ها بيرون دويدند، ديدند كه اسب حسين (ع) بى صاحب و غرقه به خون گرد خيمه ‏ها همی گردد و شيهه همى زند، دانستند كه حال چيست. پس، آواز نوحه و فرياد برآوردند. زينب نوحه مى‏كرد و طپانچه بر روى مى‏زد و مى‏گفت: وا محمّداه، خبر ندارى كه با حسين (ع) تو چه رفت و بر چه صفت او را كشته ‏اند و جسد مطهّرش را در صحرا انداخته ‏اند. وا محمّداه، اهل بيت تو اسيران شده‏اند و فرزندان تو در صحرا بى‏فريادرس مانده و دشمن و دوست بر ايشان مى‏گريند. 📚منبع: ترجمه الفتوح، ص ۹۱۲ ۱۴۴۴ .
. 🔳 غارت خیام مخدرات حسینی در نقل الفتوح پس، شمر بيامد و در حوالى خيمه ‏هاى عورات بايستاد و لشكر را گفت فرود آيند و در خيمه روند و هر چيز كه يابند برگيرند. لشكريان خود را در خيمه ‏ها انداختند و هر چه يافتند از قليل و كثير برگرفتند. شمر ذى الجوشن در خيمه‏اى كه على بن حسين (ع) در بستر بيمارى تكيه داشت، درآمد و شمشير كشيده خواست كه او را به قتل رساند، حميد بن مسلم گفت: سبحان الله! از سر قتل اين جوان بيمار درگذر كه مريض است. شمر گفت: فرمان عبيد الله بن زياد چنين است. حميد بن مسلم گفت: واى بر تو جواب محمّد مصطفى (ص) را چه گويى؟ آخر تو مى‏دانى كه اينها اهل بيت پيغمبرند. شمر از اين سخنان خجل شده، برگشت و از سر قتل على بن الحسين در گذشت و حكم كرد تا آتش به خيام اهل بيت رسول خدا (ص) زدند و بسوختند و دود از دودمان‏ نبوت برآوردند. القصّه هفتاد و دو كس از اهل بيت و قرابتان و اصحاب اميرالمؤمنين حسين (ع) در كربلا به درجه شهادت رسيدند. از موالى آن حضرت در آن روز دو كس نجات يافتند يكى مرقع بن ثمامه أسدى و ديگر غلام ام سكينه و همچنين از اولاد آن حضرت دو نفر باقى ماندند يكى على بن حسين كه مرضى داشت و ديگر عمر بن حسين كه هفت ساله بود. 📚منبع: ترجمه الفتوح، ص ۹۱۳ ۱۴۴۴