.
مقتل #ورود_اسرا_به_شام
بستان الواعظین:
إنَّ الحُسَینَ علیه السلام استَسقى ماءً حینَ قُتِلَ؛ فَمُنِعَ مِنهُ، وقُتِلَ وهُوَ عَطشانُ، و أتَى اللّهَ حَتّى سَقاهُ من شَرابِ الجَنَّةِ، وذُبِحَ ذَبحا، وسُبِیَت حَرَمُهُ وحُمِلنَ مُکَشَّفاتِ الرَّؤوسِ عَلَى الاکُفِ بِغَیرِ وِطاءٍ، حَتّى دَخَلنَ دِمَشقَ ورَأسُ الحُسَینِ بَینَهُنَّ عَلى رُمحٍ، إذا بَکَت إحداهُنَّ عِندَ رُؤیَتِهِ ضَرَبَها حارِسٌ بِسَوطِهِ، ووَقَفَ أهلُ الذِّمَّةِ لَهُنَّ فی سوقِ دِمَشقَ یَبصُقونَ فی وُجوهِهِنَّ، حَتّى وَقَفنَ بِبابِ یَزیدَ، فَأَمَرَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام فَنُصِبَ عَلَى البابِ وجَمیعُ حَرَمِهِ حَولَهُ، ووُکِّلَ بِهِ الحَرَسُ، وقالَ: إذا بَکَت مِنهُنَّ باکِیَةٌ فَالِطموها.
فَظَلَلنَ ورَأسُ الحُسَینِ علیه السلام بَینَهُنَّ مَصلوبٌ تِسعَ ساعاتٍ مِنَ النَّهارِ. وإنَّ امَّ کُلثومٍ رَفَعَت رَأسَها، فَرَأَت رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام فَبَکَت، وقالَت: یا جَدّاه تُریدُ رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله هذا رَأسُ حَبیبِکَ الحُسَینِ مَصلوبٌ، وبَکَت، فَرَفَعَ یَدَهُ بَعضُ الحَرَسِ ولَطَمَها لَطمَةً حَصَرَ وَجهَها، وشَلَّت یَدُهُ مَکانَ
بستان الواعظین: حسین علیه السلام زمانى که کشته شد، آب خواست، ولى به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند، او را از نوشیدنى بهشتى، سیراب ساخت. او را آنچنان، سر بُریدند و خانوادهاش را به اسارت بردند و در حالى سرهایشان باز بود، با مَرکبهاى بدون جهاز و پالان، حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالى که سرِ حسین علیه السلام، در میانشان بر بالاى نیزه بود. هرگاه یکى از آنان با دیدن سر مىگریست، نگهبانان، او را با تازیانه مىزدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق براى تماشاى آنان، صف کشیده بودند و به صورتشان، آب دهان مىانداختند تا این که بر درِ کاخ یزید، متوقّف شدند.
یزید، دستور داد تا سر حسین علیه السلام را بر در بیاویزند، در حالى که خانواده امام علیه السلام در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانى را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکى از آنان گریست، او را بزنید.
آنان، همچنان ماندند، در حالى که سر حسین علیه السلام در میان آنها به مدّت هفت ساعت، در روز آویزان بود. امّ کلثوم، سرش را بلند کرد و سرِ حسین علیه السلام را دید و گریست و گفت: اى پدر بزرگ (منظورش پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بود)! این، سرِ حبیب تو حسین است که آویزان شده است.
سپس گریست. یکى از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت امّ کلثوم زد که به تمامى صورت او آسیب زد. در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد.
📚بستان الواعظین: ص ۲۶۳ ح ۴۱۹ نقلًا عن کتاب التعازی والعزا
#مصایب_شام
#کاروان_اسرا
#مقتل
#اسارت #شام
.
.
مقتل #ورود_به_شام و.#سهل_ساعدی
مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی عن زید عن أبیه [زین العابدین] علیه السلام: إنَّ سَهلَ بنَ سَعدٍ قال: خَرَجتُ إلى بَیتِ المَقدِسِ حَتّى تَوَسَّطتُ الشّامَ، فَإِذا أنَا بِمَدینَةٍ مُطَّرِدَةِ الأَنهارِ کَثیرَةِ الأَشجارِ، قَد عَلَّقُوا السُّتورَ وَالحُجُبَ وَالدّیباجَ ، وهُم فَرِحونَ مُستَبشِرونَ، وعِندَهُم نِساءٌ یَلعَبنَ بِالدُّفوفِ وَالطُّبولِ، فَقُلتُ فی نَفسی: لَعَلِّ لِأَهلِ الشّامِ عیدا لا نَعرِفُهُ نَحنُ، فَرَأَیتُ قَوما یَتَحَدَّثونَ، فَقُلتُ: یا هؤُلاءِ! ألَکُم بِالشّامِ عیدٌ لا نَعرِفُهُ نَحنُ؟!
قالوا: یا شَیخُ! نَراکَ غَریبا.
فَقُلتُ: أنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ، قَد رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله وحَمَلتُ حَدیثَهُ.
فَقالوا: یا سَهلُ! ما أعجَبَکَ السَّماءُ لا تَمطُرُ دَما! وَالأَرضُ لا تَخسِفُ بِأَهلِها! قُلتُ: ولِمَ ذاکَ؟ فَقالوا هذا رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام عِترَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله، یُهدى مِن أرضِ العِراقِ إلَى الشّامِ، وسَیَأتِی الآنَ.
قُلتُ: وا عَجَباه! یُهدى رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام وَالنّاسُ یَفرَحونَ؟! فَمِن أیِّ بابٍ یُدخَلُ؟ فَأَشاروا إلى بابٍ یُقالُ لَهُ: بابُ السّاعاتِ، فَسِرتُ نَحوَ البابِ، فَبَینَما أنَا هُنالِکَ، إذ جاءَتِ الرّایاتُ یَتلو بَعضُها بَعضا، وإذا أنَا بِفارِسٍ بِیَدِهِ رُمحٌ مَنزوعُ السِّنانِ، وعَلَیهِ رَأسُ مَن أشبَهُ النّاسِ وَجها بِرَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله، وإذا بِنِسوَةٍ مِن وَرائِهِ عَلى جِمالٍ بِغَیرِ وِطاءٍ.
فَدَنَوتُ مِن إحداهُنَّ فَقُلتُ لَها: یا جارِیَةُ مَن أنتِ؟
فَقالَت: سُکَینَةُ بِنتُ الحُسَینِ.
فَقُلتُ لَها: ألَکِ حاجَةٌ إلَیَّ؟ فَأَنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ مِمَّن رَآى جَدَّکِ وسَمِعَ حَدیثَهُ.
قالَت: یا سَهلُ! قُل لِصاحِبِ الرَّأسِ أن یَتَقَدَّمَ بِالرَّأسِ أمامَنا، حَتّى یَشتَغِلَ النّاسُ بِالنَّظَرِ إلَیهِ فَلا یَنظُرونَ إلَینا، فَنَحنُ حَرَمُ رَسولِ اللّهِ.
قالَ: فَدَنَوتُ مِن صاحِبِ الرَّأسِ وقُلتُ لَهُ: هَل لَکَ أن تَقضِیَ حاجَتی وتَأخُذَ
مِنّی أربَعَمِئَةِ دینارٍ؟! قالَ: وما هِیَ؟ قُلتُ: تَقَدَّم بِالرَّأسِ أمامَ الحَرَمِ. فَفَعَلَ ذلِکَ وَدَفعتُ لَهُ ما وَعَدتُهُ.
سهل نقل میکند: به سوى بیت المقدّس، روانه شدم و به [شهرهاى] شام رفتم. در شهرى پُر آب و درخت دیدم که پارچه و پرده و دیبا آویختهاند و شاد و خوشحال اند و زنانى هم پیش آنان، دف و طبل مىزنند. با خود گفتم: شاید شامیان، عیدى دارند که آن را نمىشناسیم. دیدم مردمى سخن مىگویند. گفتم: اى مردم! آیا شما در شام، عیدى دارید که ما آن را نمىشناسیم؟!
گفتند: اى پیرمرد! تو را غریبه مىبینیم؟
گفتم: من سهل بن سعد هستم. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را دیدهام و از او حدیث شنیدهام.
گفتند: اى سهل! آیا تعجّب نمىکنى که آسمان، خون نمىبارد و زمین، ساکنانش را فرو نمىبرد؟
گفتم: چرا این گونه شود؟
گفتند: این، سر حسین، از خاندان پیامبر خدا صلى الله علیه و آله است که آن را از سرزمین عراق به شام، هدیه مىبرند و اکنون مىرسد.
گفتم: شگفتا! سر حسین را به هدیه مىبرند و مردم، خوشحالى مىکنند؟! از کدام دروازه مىآورند؟
مردم به دروازهاى به نام «دروازه ساعات»، اشاره کردند. به سوى آن رفتم و آنجا که بودم، پرچمهایى پى در پى آمد و اسبسوارى را دیدم که به دستش نیزه سرشکستهاى بود و سرى بر آن بود که شبیهترینِ صورتها به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بود و در پى آن، زنانى سوار بر شتران بدون جهاز آمدند.
به یکى از آنها نزدیک شدم و به او گفتم: اى دختر! تو کیستى؟
گفت: سَکینه دختر حسین.
به او گفتم: آیا درخواستى از من دارى؟ من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیدهام.
سکینه گفت: اى سهل! به حامل سر بگو که سر را جلوى ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا هستیم.
به یکى از آنها نزدیک شدم و به او گفتم: اى دختر! تو کیستى؟
گفت: سَکینه دختر حسین.
به او گفتم: آیا درخواستى از من دارى؟ من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیدهام.
سکینه گفت: اى سهل! به حامل سر بگو که سر را جلوى ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا هستیم.
سهل گفت: به حامل سر، نزدیک شدم و به او گفتم: آیا درخواستم را اجابت مىکنى تا در عوض، چهارصد دینار بگیرى؟
گفت: درخواستت چیست؟
گفتم: سر را جلوتر از اهل حرم، حرکت بده.
او چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم، به او پرداختم.
📚مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج ۲ ص ۶۰؛ بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۱۲
#مقتل_مصایب_کوفه_و_شام
#مصایب_شام #شام
.
.
#دروازه_ساعات
مقتل #ورود_به_شام -خواسته حضرت ام کلثوم ازشمر
الملهوف: سارَ القَومُ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ونِسائِهِ وَالأَسرى مِن رِجالِهِ، فَلَمّا قَرُبوا مِن دِمَشقَ دَنَت امُّ کُلثومٍ مِنَ الشِّمرِ وکانَ مِن جُملَتِهِم فَقالَت: لی إلَیکَ حاجَةٌ. فَقالَ: وما حاجَتُکِ؟
قالَت: إذا دَخَلتَ بِنَا البَلَدَ فَاحمِلنا فی دَربٍ قَلیلِ النَّظّارَةِ، وتَقَدَّم إلَیهِم أن یُخرِجوا هذِهِ الرُّؤوسَ مِن بَینِ المَحامِلِ ویُنَحّونا عَنها، فَقَد خُزینا مِن کَثرَةِ النَّظَرِ إلَینا ونَحنُ فی هذِهِ الحالِ.
فَأَمَرَ فی جَوابِ سُؤالِها أن تُجعَلَ الرُّؤوسُ عَلَى الرِّماحِ فی أوساطِ المَحامِلِ بَغیا مِنهُ وکُفرا وسَلَکَ بِهِم بَینَ النَّظّارَةِ عَلى تِلکَ الصِّفَةِ، حَتّى أتى بِهِم إلى بابِ دِمَشقَ، فَوَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجِدِ الجامِعِ حَیثُ یُقامُ السَّبیُ.
الملهوف: سر حسین علیه السلام و نیز زنانش و مردان اسیر خاندان را حرکت دادند و چون به دمشق رسیدند، امّکلثوم به شمر که از افراد آن گروه بود نزدیک شد و به او گفت: درخواستى از تو دارم.
گفت: درخواستت چیست؟
گفت: هنگامى که ما را به شهر در آوردى، ما را از دروازهاى ببر که تماشاگر کمترى دارد و به آنها بگو که این سرها را از میان ما بیرون ببرند و دور کنند که از کثرتِ نگاههایشان به ما، در این حال، خوار شدهایم.
شمر، از سرِ سرکشى و ناسپاسى، در پاسخ درخواست او فرمان داد که سرها را بر سر نیزه و در وسط کاروان، حرکت دهند و به همان حال، آنها را از میان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راهپلّه مسجد جامع، آن جا که اسیران را نگاه مىدارند، ایستادند.
📚 الملهوف: ص ۲۱۰، مثیر الأحزان: ص ۹
#مقتل_شام
#مصایب_کوفه_و_شام
#حضرت_ام_کلثوم_سلام_الله
#کاروان_اسرا
.
.
مقتل وارد کردن اهلبیت علیهم السلام به #مجلس_یزید لعنت الله علیه
اسیران آل محمد (ص) را در حالی که به ریسمانی بسته بودند وارد مجلس یزید کردند امام سجاد علیه السلام فرمود: ای یزید اگر رسول خدا (ص) ما را در این حال ببیند به گمان تو چه خواهد کرد؟
یزید دستور داد آن ریسمان را بریدند.
زینب کبری سلام الله علیها وقتی که سر بریده برادر را در جلو یزید دید دست برد و از شدت مصیبت گریبان خود را پاره کرد و با صدای جگرسوز فریاد زد:
یا حُسَیناهُ یا حَبِیبَ رَسُولِ اللهِ یَابنَ مَکَّهَ وَ مِنی، یَابنَ فاطِمَهَ الزَّهراءِ سَیِّدَهِ النِّساءِ، یَابنَ بِنتِ المُصطَفی!
وای حسین جان ای حبیب رسول خدا (ص) ای فرزند مکه و منی ای پسر فاطمه زهرا سلام الله علیها سرور زنان ای پسر دختر محمد مصطفی (ص).
از آه جانکاه زینب کبری سلام الله علیها همه اهل مجلس به گریه افتادند:
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب درد را باشد اثر
یزید سنگدل چوب خیزران خود را طلبید و در برابر اهلبیت حسین علیه السلام با آن چوب بر دندان های امام حسین علیه السلام می زد.
ابوبرزه اسلمی در مجلس حاضر بود صدا زد: وای بر تو ای یزید آیا چوب بر دندان های حسین پسر دختر پیامبر (ص) می زنی؟ گواهی می دهم که من پیامبر (ص) را دیدم دندان های ثنایای آن حضرت و برادرش حسن علیه السلام را می بوسید و می فرمود:
اَنتما سَیِّدا شَبابِ اَهلِ الجَنَّهِ
شما دو آقای جوانان اهل بهشت هستید.
یزید از گفتار او خشمگین شد و دستور داد او را بیرون کنید او را کشان کشان از مجلس بیرون بردند.
یزید همچنان بر لب و دندان امام حسین علیه السلام می زد و افتخار می کرد و7 نیشخند می زد و این اشعار را (که ابن زبعری در جنگ احد گفته بود متمثل شده و) می خواند:
لَیتَ اَشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوُا
جَزَعَ الخَزرَجُ مِن وَقعِ الاَسَلِ
فَاَهَلُّوا وَ استَهَلُّوا فَرَحاً
ثُمَّ قالُوا یا یَزیدُ لاتَثَل
قَد قَتَلنَا القَومَ مِن ساداتِهِم
وَعَدلناهُ بِبَدرٍ فَاعتَدَل
لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا
خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحیٌ نَزَل
لَستُ مِن خُندفٍ اِن لَم اَنتَقِم
مِن بَنِی اَحمَدِ ما کانَ فَعَلَ
ای کاش پیران قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند زاری کردن قبیله خزرج را بر اثر زدن نیزه (در جنگ احد) می دیدند.
پس از شادی فریاد می زدندو میگفتند: ای یزید دستت شل مباد.
بزرگان آنها را کشتیم و این را بجای (تلافی کشته های خود در جنگ) بدر کردم پس سر به سر شد.
قبیله هاشم با سلطنت بازی کردند نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد. من از دودمان خُندف نیستم اگر از آل محمد (ص) انتقام نگیرم. (1)
عصمت کبرای حق مطلع صبح جهان
زینب شوریده دل مظهر غیب وعیان
چونکه بدست یزید دید یکی خیزران
گفت: چه خواهی دگر از دل ما بی کسان
این سر پر خاک وخون ز راه دور آمده
موسی عمران من ز کوه طور آمده
چوب مزن ای یزید بر لب و دندان او
به پیش چشمان من در دم طفلان او
بر رخ فشاند اشگ و به تن جامه پاره کرد
وانگه به سوی زاده سیفان اشاره کرد
گفتا لبی که می زنیش چوب خیزران
دیدم که بوسه ختم رسل بی شماره کرد
گلزار چهره ای که پر از خاک و خون شده
شمس و قمر ز نور رخش استناره کرد
گشته کبود بر اثر تشنگی لبش
نبود روا کبود ز چوبش دوباره کرد
خواهی اگر که چوب زنی پیش ما مزن
بنگر سکینه بر سر بابش نظاره کرد
📚منابع:
1- بحار ج 45 ص133
نفس المهموم ص252
#مقتل_شام
#مصایب_کوفه_و_شام
#مجلس_یزید
#مقتل #شام
.
.
🏴 الشام الشام الشام، شماره 4️⃣
🔗 اسارت اهلبیت علیهمالسلام در شام از سختترین مصائبی بود که بر آنها روا شد که ذکر وقایع آن اشک هر انسانی را در میآورد.
✍🏻 وقتى يزيد با چوبدستى بر دندانهاى حسين علیهالسلام زد و اشعار حصين بن حمام را خواند، همه حاضران او را نكوهش كردند و ترك گفتند. ابو برزه اسلمى كه در آنجا حضور داشت گفت: چوبدستىات را بردار، من بارها ديدم كه رسول خدا دندانهايش را مىبوسد.
ای یزید بدان كه تو در روز قيامت مىآيى در حالى كه شفاعتكننده تو ابن زياد است و حسين علیهالسلام در حالى مىآيد كه محمّد صلیاللهعلیهوآله از او شفاعت مىكند.
📚 جمعی از نویسندگان، با کاروان حسینی، بینش، ج۶، ص۱۲۷.
................
مقتل #مصائب_شام -پناه بردن فاطمه و سکینه به زینب سلام الله علیهما
از وقایع مجلس یزید اینکه:
وقتی فاطمه و سکینه دو دختر امام حسین علیه السلام نگاه کردند و دیدند: یزید بر لب و دندان امام حسین علیه السلام چوب خیزران می زند صدای گریه بلند کردند بطوری که از گریه آنها زنهای یزید و دختران معاویه به گریه افتادند سرانجام این دو خواهر دلسوخته نتوانستند تاب بیاورند به عمه خود زینب سلام الله علیها پناه بردند و گفتند:
یا عَمَّتاهُ اِنَّ یَزیِداً یَنِکتُ ثَنایا اَبِینا بِقَضیِبِهِ
عمه جان! یزید با چوبدستی خود دندان های پیشین پدرمان را می زند
زینب سلام الله علیها برخاست و گریبان خود را پاره کرد و به زبان حال چنین گفت:
اَتَضرِبُها شَلَّت یَمیِنُکَ اِنَّها
وُجُوهٌ لِوَجهِ اللهِ طالَ سُجُودُها
آیا چوب می زنی دستت شل گردد این سر و صورت از چهره هایی است که سالهای طولانی برای خدا سجده کرده است. (1)
📚منابع:
1- معالی السبطین ج 2 ص 156
-به روایت کبریت الاحمر ص 253 در این هنگام حضرت زینب سلام الله علیها خطبه خواند.
#مقتل_مصایب_کوفه_و_شام
#مجلس_یزید
#مقتل #شام
.
.
مقتل مجلس یزید ملعون #امام_سجاد (ع) در خطر قتل
امام باقر (ع) فرمود: ما دوازده کودک و جوان بودیم (با توجه به اینکه امام باقر (ع) در آن وقت حدود چهار سال داشت)بزرگترین ما علی بن الحسین (امام سجاد) (ع) بود همه ما را که دستهایمان را به گردنمان بسته بودند به نزد یزید بردند.
در روایت دیگر آمده: یزید به امام سجاد (ع) رو کرد و گفت: اوضاع را چگونه دیدی؟
امام سجاد (ع) فرمود: قضای الهی را که قبل از خلقت آسمان ها و زمین مقدر شده بود دیدم.
یزید گفت: حمد و سپاس خداوندی را که پدرت را کشت
امام سجاد (ع) فرمود:
لَعنَهَ اللهِ عَلی مَن قَتَلَ اَبیِ
لعنت خدا بر کسی باد که پدرم را کشت
یزید خشمگین شد و فرمان داد گردن آن حضرت را بزنند دژخیمان آن حضرت را برای کشتن ازمجلس یزید بیرون بردند طبق روایتی حضرت زینب (ع) خود را بر روی امام سجاد (ع) افکند و گفت: ای یزید این همه خونی که از ما ریختی کافی است.
امام سجاد (ع) فرمود: ای یزید اگر تصمیم بر قتل من داری پس کسی را مامور کن تا این بانوان و کودکان (بی پناه) را به مدینه برساند یزید با شنیدن این جمله از قتل آن حضرت صرفنظر کرد. (1)
♦️ احوال جانکاه سکینه در مجلس یزید:
در منتخب طریحی آمده: یزید ملعون دستور داد اسیران آل محمد (ص) را وارد مجلس کردند وقتی که آنها در مقابلش قرار گرفتند به آنها نگاه کردند و از یکی یکی پرسید اینها کیستند؟ شخصی گفت: این ام کلثوم کبری است و آن ام کلثوم صغری است و این ام هانی است و آن صفیه است و این رقیه (دختران علی (ع) ) است و این سکینه و آن فاطمه دختران حسین (ع) هستند و این علی بن الحسین (ع) است
در این هنگام فاطمه دختر حسین (ع) فرمود: ای یزید اینها دختران رسول خدا هستند که اسیر شده اند همه اهل مجلس گریه کردند و صدای گریه ازخانه یزید بیرون آمد حضرت سکینه بر اثر نبودن چادر با مچ دستش صورت خود را پوشانده بود.
یزید گفت:
مَن هذِهِ
این زن کیست؟
گفتند: سکینه دختر حسین (ع) است.
یزید گفت: تو سکینه هستی؟
سکینه گریه کرد و بقدری ناراحت شد که نزدیک بود جان بسپارد.
یزید گفت: چرا گریه می کنی؟
سکینه فرمود: چگونه گریه نکند کسی که پوشش ندارد تا صورتش را از نگاه تو و اهل مجلس بپوشاند؟
یزید گفت: ای سکینه پدرت حق مرا منکر شد و قطع رحم با من کرد و در ریاست و رهبری با من ستیز نمود.
سکینه گریست و فرمود: ای یزید از کشتن پدرم خوشحال مباش او مطیع خدا و رسول بود و دعوت حق را اجابت کرد و به سعادت (شهادت) نائل گردید ولی روزی خواهد آمد که تو را (بخاطر آن همه ظلمها) بازخواست می کنند خود را آماده پاسخگویی کن ولی از کجا تو بتوانی پاسخ بدهی؟
یزید گفت: ای سکینه ساکت باش پدرت بر من حقی نداشت. (2)
📚منابع:
1- معالی السبطین ج 2ص160
2- منتخب طریحی طبق نقل معالی السبطین ج2ص163
#مقتل_مصایب_کوفه_و_شام
#مجلس_یزید
#کاروان_اسرا
#مقتل
.
.
#حضرت_زینب سلام_الله_علیها
به دوش نیزه جهانِ منی در آن بالا
حسین ، روح و روانِ منی در آن بالا
اگر چه شام برای اسیر نا امن ست
چه بیم ، تا تو امان منی در آن بالا
نگاه کردنِ بر تو نماز می خواهد
سر بریده ، اذان منی در آن بالا
به هر که گفت حسینت کجاست ، با دستم
نشان دهم که نشان منی در آن بالا
به پای خویش نرفتم به هیچ بازاری
بهانه ای و توان منی در آن بالا
برای خوردن سنگ اینقدَر تلاش نکن
هنوز حافظ جان منی در آن بالا
به روی تل ، نگران تو بودم آن لحظه
و حال تو نگران منی در آن بالا
✅حامد آقایی- محرم۱۴۰۲ ✍
#زبانحال_حضرت_زینب_سلام_الله
#اسارت #شام
#حیاتنا_الحسین 👉شعار امسال #اربعین
.
.
▪️گریز روضه اسارت
صبر ایوب (ع) در ماجرای ناموس سر رفت
جناب اقدس الهی در کلام شریف خود هر پیغمبری را به صفتی توصیف فرمود .
فرموده است ایوب نبی(ع) را به علت شدت بلاهایی که به آن مبتلا شده بود به صبوری وصف نموده است. صبر ایوب نبی (ع) به حدی رسید که ملائکه آسمانها دوست و فریفته او شدند. ثواب اعمال او را وقتی به آسمانها میبردند ملائکه تعظیم مینمودند. ایوب نبی (ع) در بلاهای زیادی چون از بین رفتن اموال و تلف شدن اولاد و جوانان خود صبر کرد اما در یک جا دیگر نتوانست صبر کند. آن هم وقتی که دید کار به جایی رسیده است که زنش برای یک قرص نان با بیگانهای تکلم کرده است و گیسو فروخته است وقتی به اینجا رسید طاقت نیاورد و عرض کرد: خدایا به فریاد من برس.
👈اشاره گریز:
ای شیعه! ایوب نبی(ع) با آن همه صبوری همین که شنید همسرش با بیگانهای تکلم کرده است زبان به درگاه الهی گشود و گفت: خدایا به فریاد من برس. پس چگونه بود حال مظلوم کربلا وقتی که سر او را با نیزه وارد شهر شام کردند و زینب(س) به قاتل برادرش شمر لعنت الله علیه میگفت: دو حاجت دارم یکی آنکه نیزهداران سرها را از میان ما زنان بیرون برند دیگر آنکه ما را از راهی ببر که اجتماع خلق کمتر باشد.
📚منبع:
مجالس المتقین، مجلس ۱۲
برگرفته از:
گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۲۴۲
#اسارت
.
.
#دروازه_ساعات
ای ارض و سما خاکِ رهِ قنبرِ تو
ای گردش کائنات بر محور تو
بنما قدمی رنجه به دروازه شام
افتاده به شمر؛ حاجت دختر تو
.
.
#حضرت_رباب
🔸در کافی شریف آمده است: عدهای وارد خانه امام حسین علیهالسلام شدند. دیدند که خانه آن حضرت، دارای فرشها و پشتیهای زیبایی است. گفتند ای پسر پیامبر! ما در منزل شما وسایلی دیدیم که در شأن شما نیست، امام فرمود: ما مِهر زنانمان را میدهیم تا هرچه دلشان بخواهد، بخرند. آن وسایل که دیدید، مال من نیست. [۱]
👈در واقع حضرت آنها را متوجه کرد که این اتاق من نیست؛ بلکه اتاق همسر من است و ما به حس زیباییگرایی زنان اهمیت داده و اجازه خریدن وسایل زیبا (در حد متعارف) را به آنها میدهیم.
🔹در بعضی کتب دیگر اینگونه آمده است که امام حسین (ع) در #شعری، علاقه و محبت خود را به رباب مادر علی اصغر (ع) نشان میدهد، که ترجمه آن چنین است: «من خانهای که رباب و سکینه (دخترش) در آن باشند را دوست دارم.» [۲]
✨در زمینه این مهر و علاقه، دو بیت شعر از امام حسین (ع) درباره حضرت سکینه و رباب (ع) نقل شده، و در برخی از منابع، بیتی دیگر نیز به آن افزوده شده است.
~ لَعَمْرُک اِنِّنی لَاُحِبُّ دارا // تَحُلُّ بها سکینةُ و الربابُ
~ اُحبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالی // وَ لَیْسَ لِلاَئمی فیها عِتابُ
به جان تو سوگند! من خانهای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند. آنها را دوست دارم و تمامی داراییام را به پای آنها میریزم و هیچ کس نباید دراینباره با من سخنی بگوید. [۳]
🔹نتیجه این عشق و محبت امام حسین (ع) همان میشود که ابن الاثير در تاريخ كامل میگويد:
و كان مع الحسين امرأتُه الرباب بنتُ امرئ القيس، و هى أمُ ابنتِه سكينة، و حملَت الى الشام فيمن حُمل من أهله، ثم عادت الى المدينة ... و قيل: انها اقامت على قبره سنةً و عادت الى المدينة ... فماتت أسفا عليه. [۴]
رباب به همراه امام حسین (ع) در کربلا بود، که او مادر سکینه بود، با اسرا به شام برده شد و بعد به مدینه برگشتند... اما گفته شده وقتی اربعین به کربلا رسیدند حضرت رباب یک سال در کربلا ماند و پس از آن به مدینه بازگشت و در آخر از شدت اندوه فوت نمود.
📚منابع:
۱ـ الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج ۶؛ ص ۴۷۶.
۲ـ زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد ۴۵ بحار الأنوار)، ص ۷۰.
۳ـ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۹۵ ـ ۱۹۶ ـ البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۲۱۱.
۴ـ تاريخ ابن الاثير، ج ۴، ص ۸۸، ط بيروت.
۵ـ دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۱۵۸.
۶ـ میزان الحکمه، ج ۴، ص ۲۸۷.
.
.
#اصحاب
📎در تاریخ آمده است هنگامی که امام حسین علیه السلام در سفر کربلا به سرزمین ثعلبیه رسید، با یک خانواده سه نفره مسیحی دیدار کرد؛ مادر خانواده به نام قمر، پسرش وهب و نوعروسشان هانیه. خیمه ساده و بیآلایش آنان که حاکی از #فقر و #محرومیتشان بود توجه امام را به خود جلب کرد. امام وارد خیمه شد و با #امّ_وهب به صحبت پرداخت و با مهربانی تمام جویای احوال آنان شد.
🔸امّ وهب گفت: ما از وضع زندگی خود راضی هستیم، فقط در این منطقه از کمبود آب رنج میبریم. اباعبدالله (ع) کرامتی نشان دادند و نیزه خود را نزدیک سنگی به زمین فروکردند و درآوردند و از جای آن #آب گوارایی روان شد. این کار امام حسین (ع) بر امّ وهب اثر گذاشت.
سپس امام (ع) برای او گفتند که عازم کوفه هستند و مبارزهای پیش رو دارند و بعد آنجا را ترک کردند و به راه خود ادامه دادند.
🔸بعد از آمدن وهب و هانیه، مادر از #اخلاق و کرامت اباعبدالله (ع) بسیار تعریف کرد و تصمیم گرفتند به جمع یاران ایشان بپیوندند و پس از آنکه مسلمان شدند، وهب و همسرش هردو #درراهدفاعازاسلام و امام حسین (ع) به شهادت رسیدند. [۱]
📚منبع:
۱ـ سوگنامه آل محمد، ص ۲۱۱ و ۲۱۲؛ ریاحینالشریعه، ج ۳، ص ۳.
.
.
#گریز_زیارت_عاشورا
اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد
📎 ابن عساکر در کتاب خود مینویسد: فردی به نام عصام شامی وارد مدینه شد. چهره نورانی و #حسن_خلق امام حسین علیهالسلام آتش حسد و #کینه دیرینه را در دل او شعلهور کرد و نتوانست خودش را کنترل کند و نزد امام رفت و پرسید: آیا تو پسر ابوتراب هستی؟ حضرت فرمود: بله. عصام، هر چقدر میتوانست به امام و پدر بزرگوارش #فحش و ناسزا و کلمات رکیک نثار کرد.
امام بعد از شنیدن ناسزاهای وی، با عطوفت و مهربانی به او نگاه کرد و آیاتی را در فضیلت عفو و گذشت قرائت کرد و فرمود: ای برادر! بر خود سبک و آسان بگیر (آرام باش) و برای #من و #خودت استغفار کن! مطمئن باش اگر از ما یاری بخواهی، یاور تو خواهیم بود و اگر عطا و بخشش بطلبی، به تو عطا میکنیم و اگر ارشاد و راهنمایی بجویی، تو را ارشاد خواهیم کرد (هر نیاز و گرفتاری داری به ما بگو).
🔹عصام از این رفتار شفقتآمیز امام (ع) خجالت کشید. حضرت وقتی در چهره او پشیمانی و شرمندگی را دید، فرمود: «لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین؛ امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست، خداوند شما را میبخشد و او است ارحم الراحمین.» [۱] 👈آیهای که حضرت یوسف (ع) در برابر شرمندگی و پشیمانی برادرانش خواند.
🔸سپس از او پرسید: اهل شام هستی؟ گفت: بله. حضرت در ادامه به او فرمود: هر نیازی داری بدون اضطراب و شرم، از ما بخواه که انشاءالله برآورده میشود.
عصام با مشاهده این همه بزرگواری و انسانیت، از رفتار خود بسیار شرمنده شد.
✅ مهربانی و حسن خلق امام حسین (ع) به قدری بر عصام تأثیر گذاشت که میگفت روزی که وارد مدینه شدم #منفورترین انسانها در نگاه من ایشان و پدرش بود و الان که به شام برمیگردم #محبوبترین آدمها ایشان و پدرش است. [۲]
🟣 این، طریق و سلوک حسینی است؛ اگر میخواهیم مانند امام حسین (ع) زندگی کنیم باید اینگونه با مردم رفتار کنیم. اگر نمیتوانیم بهتر است خود را منسوب به امام ندانیم و نشان ندهیم؛ که اگر رفتاری از ما سر زد به نام دین و امام حسین (ع) نوشته نشود. آن چیزی که جامعه ما از آن رنج میبرد «نبود اخلاق» است! اگر جماعت مؤمن و حزباللهی اینگونه با مخالفین رفتار میکردند خیلی اتفاقهای منفی نمیافتاد و خیلیها به دامن اسلام پناه میآوردند.
📚منابع:
۱ـ سورة یوسف، آیه ۹۲.
۲ـ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴۳، ص ۲۲۴؛ منازلالآخره، ص ۸۱.
.
.
▪️حسین(ع) و زکریا(ع)
سعد بن عبدالله قمی از امام عصر (عج) در مورد آیه کهیعص از امام عصر (عج) سوال نمود.
امام (عج) فرمود: این حروف از خبرهای غیبی است که خداوند به بندهاش زکریا داد.
زکریا هنگامی که به اسماء خمسه طیبه اطلاع یافت هرگاه به نام مبارک امام حسین علیه السلام میرسید اشک در چشمانش حلقه میزد روزی از خداوند علت این حال را پرسید خداوند داستان کربلا را در قالب این حروف برایش بیان فرمود: پس "کاف" یعنی کربلا و "هاء" یعنی هلاکت و "یاء" یعنی یزید لعنت الله علیه که قاتل آن حضرت بود و "عین" یعنی عطش و تشنگی که بر آن حضرت مستولی میشود و "صاد" یعنی صبر آن حضرت بر بلا.
زکریا(ع) وقتی جریان را شنید سه روز از مسجدش خارج نشد و مردم را راه نداد و بر حسین علیه السلام گریست.
📚منابع:
قصص الانبیاء، ص ۳۹۸
برگرفته از:
گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۱۲۹
.