هدایت شده از کانال رسمی رادیواربعینباشما📻
23.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یا_صدیقه_الشهیده🥀
هستے از آنچہ نوشتند فراتر بانو
یڪ نخِ چادر تو شافع محشر بانو
همگے سینہ زنیم و همہ فرزند توایم
با تو معنا بشود واژه #مادر بانو
نویسنده: خانم راحله صادقزاده تهران
گوینده: فاطمه هادیها قزوین
کاری از رادیو اربعین با شما
@arbaeen_ba_shoma
#مابچہهاےمادرپهلوشڪستہایم🏴
#ایام_فاطمیه🏴
العجل هادیها _1.mp3
6.58M
🇮🇷🇮🇷 سعدیا دیگر بنیآدم برادر نیستند🖊# گوینده# فاطمه #هادیها
#هفتهیبسیجبردِلاورانِ مبارک
سعدیا دیگر بنیآدم برادر نیستند
جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند
عضوهای بیشماری را به درد آورده چرخ
عضوهای دیگر اما یار و یاور نیستند
کودک چشمآبی غرب و سیهچشم عرب
در نگاه غربیان با هم برابر نیستند
شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زندهاند
تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند
از نگاه غربیان انگار در مشرقزمین
مادران داغ کودکدیده مادر نیستند
نزد آنانی که میگریند در سوگ سگان
صحنههای قتل انسان گریهآور نیستند
کاش بیبیسی سوال از باربیسازان کند:
این عروسکها که میسوزند دختر نیستند؟
ای نتانیاهو اگر مردی تو با مردان بجنگ
گرچه اسرائیلیان از دم مذکر نیستند
بیمروت! کودکاند اینها نه مردان حماس
خانهاند اینها که شد ویرانه، سنگر نیستند
کودکان هرچند بسیارند در ویرانهها
ساقههای ترد ریحاناند لشکر نیستند
خادمان کعبه سرگرماند در کابارهها؟
یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟
بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟
یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟
پشتهها از کشتهها پیداست، دنیا کور نیست؟
آسمان از ناله پر شد، گوشها کر نیستند؟
تا به کی کودککشی در غزه؟ آیا غربیان
در هراس از انتقام اهل خاور نیستند؟!
https://eitaa.com/h_d1011
بوی رضا_1.mp3
5.76M
#بوی رضا
#نویسنده #ابوالقاسم-محمد-زاده
#گوینده #فاطمه_هادیها
#به_اشتراک_بگذارید
بعدِ سه روز ساکش را آورد. لباسهای رضایم، بوی او را میداد . یکی یکی از ساک درمیآوردم و بو میکشیدم و بغل میگرفتم. بلوز سفیدی که برای روز مرد گرفته بودم. با آن عکس گرفته بود. چقدر قشنگ! با کلاه لبه دارسفید و عینک مشکی پسرم چقدر خوش تیپ بود. ورزشکارِ قهرمانِ من! این حرفها را بلند میگفتم و گریه میکردم. اطرافیان زار میزدند و هوار میکشیدند. اما من با لباسهای رضا حرف میزدم وکاری به دیگران نداشتم.
فردای آن روز پیکرش آمد. رفتیم فرودگاه تحویل گرفتیم. با آمبولانس آوردند محلة مهرآباد. همه همسایهها و فامیل آمده بودند حسن آقا و علی آقای فصیحی هم بچه های هیئت دعای ندبه شان را آورده بودند. آنقدر جمعیت زیاد شده بود که آمبولانس نمی توانست حرکت کند، برای همین سرخیابان نگهداشت.
محلة مهرآباد که هیچ، فکرکنم تمام مشهد آنجا جمع بودند. پیکر رضا را بالای دست گرداندند تا به خانه برسد. توی جمعیتی که برای تشییع آمده بودند، هرکسی تلاش میکرد خودش را برساند و چند قدمی هم که شده زیر تابوت رضا را بگیرد. توی این جمعیت چشمم به مدیر دبیرستانی که رضا را ثبت نام نکرده بود افتاد. دیگر اینجا رضا افغانی نبود. حالا دیگر حرف ازکشور و ملت نبود.
آه از نهادم بلند شد وفریادم زدم: «مااااادر! رضاجان... »
https://eitaa.com/h_d1011
🖌شیشه عطر، ترکی زبان، شمیلا، خاطرات مادر شهید رضا اسماعیلی، 1403
#دلی♡
🤍" مادرها "
دروغ هایشان هم ثواب دارد
گرسنه که باشند
میگویند سیرند
درد که داشته باشند
میگویند خوبند
و با تمام غصه هایشان
باز هم برایمان میخندند🤍
.
https://eitaa.com/h_d1011
برشی از داستان نی بیصدا سلحشور هادیها_1.mp3
2.95M
برشی از داستان نیبیصدا:
محمدجوادچوب راازدستم گرفت آنرا براندازی کرد وگفت:
- نه! این چوب محکمی نیست، این چوب مال باغه، چوب درختیه که باغبون روسرش بوده ونازش روخریده، ببین چه راحت میشکنه!
دوطرفش راگرفت وبایک فشار کوچک روساق پایش آنراشکست. گفت:
- چوبدستی من، چوب بیابونه، چوبیه که بارون خورده و آفتاب دیده، بیا بگیرش! امتحانش کن! خیلی محکمه! به این راحتیها نمیشکنه
اون موقع با اینکه سنی نداشت معنای عمیقی پشت کلامش بود واقعاً بیابون ازش یک آدم قوی و محکم ساخته بود که با یک بیدارخوابی شبانه به هم نمیریزه اما من با جواد زمین تا آسمون فرق داشتم به قول مادرم من بچه شهری بودم
به قلم: #زهرا_سلحشور
#گوینده:#فاطمه_هادیها
زندگینامه داستانی شهیدمحمدجوادقربانی
کس بی کسان _1.mp3
3.19M
کس بیکسان چون خدا هست وبس
دلم را نبستم به زنجیر کس
خدایم شنیده صدایم ومن دیده ام
نه بندی به پا دارم ونه به دل این هوس
هم آوا شدم با غزل های نور
خدایم چو هستی توفریاد رس
درِ این قفس راکسی بسته است
که افتاده در دام دنیای خس
تپیده دلش در هوای کسان
تپیده دل وتنگ گشته نفس
کلید رهایی بدستت دهد
خدایی که باشد تو را هم نفس
ز بیم غم وغصه آزاد باش
تو داری خدارا، تو راهست بس
#شاعر #زهرا_سلحشور
#بداهه
#خوانش #فاطمه_هادیها
https://eitaa.com/h_d1011
مترسک . هادیها ،سلحشور_1.mp3
2.22M
میخواهی بخندی با لبهای نداشته ات
دلت میخواهد حرف بزنی، فریاد بزنی با زبانیکه نداری
دلت میخواهد ببینی با چشمهای دکمه ای که سویی ندارد
درتعجبم چگونه دلت میخواهد؟
تو میخواهی؟! با دلی که نداری؟!!!
مترسک! چقدر پُری از نداشته ها، چقدر شبیهی به دنیای پوشالی!
چرا پرنده ها از تو نمیگریزند؟
انها هم فریب خورده اند، فریب دنیای پوشالی...
#نویسنده #زهرا_سلحشور
☆شعر نیست✓
#گوینده #فاطمه_هادیها
https://eitaa.com/h_d1011
یعنی رضای من .محمدزاده،هادیها_1.mp3
5.19M
#یعنی رضای من!
روزها گذشت و مراسم عزاداری اش با شکوه و با ابهت برگزارشد . تا این که مراسم چهلم رضا رسید و مداح مراسم حاج احمد واعظی بود . داشت روضه میخواند:
-« امیرالمومنین (ع) دخترش را دست هرکسی نمی سپاره. عاشق تو بدان ! امروز عشق تو محک خورده / هرکس که علی گفته ، بسیارکتک خورده » . شنیدم که گفت:
- « از دیشب تا حالا که جریان این شهید رو بهم گفتن...» ؛ و زد زیرگریه ، بغضش که خالی شد ادامه داد؛ « رضا اسماعیلی منو بیچاره کرده ، تیغ گذاشتن به گلوش که توهین کن ، اما اون با ذکر یاعلی ...» بعد روضه اش را با خواندن این شعر ادامه داد:« عاشقان را سرشوریده به پیکر عجب است/ دادن سرنه عجب ، داشتن سر عجب است/ تـیغ بارد اگر آنـجا کـه بـود جلوه دوست / تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است/ تشنه لب جان به لب آب سپردن سهل است / تشنة وصل کند یاد زکوثر عجب است / تن بی سر عجبی نیست اگر افتد برخاک / سر سرباز ره عشق به پیکر عجب است ....». حاج احمد چه میگفت؟ چه می خواند ؟ روضه اش بری رضای من بود ؟ چرا گفت؛ رضا اسماعیلی؟ شاید ! رضای دیگه ای هست؟ یعنی سرش بریده شده ؟ یعنی رضای من...
#نویسنده #ابوالقاسم-محمد-زاده
#گوینده #فاطمه_هادیها
🖌شیشه عطر، ترکی زبان، شمیلا، خاطرات مادر شهید رضا اسماعیلی، 1403
https://eitaa.com/h_d1011
الشام الشام الشام
و حرم بسته شد و فصل جدید اسارتها رقم خورد...
السلام علیک یا زینب کبری!
السلام علیک یا عقیلة العرب!
السلام ای اسوهی همه آزادگان عالم!
سلام؟!... سلام که نه! خداحافظ ای دختر علی و فاطمه!
واای براین دنیا!
اف بر این روزگار و افسوس بر این روزها و شبهای ناتمام اسارت!
آه از دلی که آرام ندارد و سر و سینهای که بی امان کوبیده میشود، در غم اولاد زهرا سلام الله علیها.
نمیدانم چطور خورشید تابِ تابیدن دارد و مهتاب تاب ماندن؟
چرا هر لحظه این مصائب سختتر میشود و دردهایم افزونتر؟
و در این میانه چه طاقتی دارد و چه صبری، مهدی صاحب الزمان!
آیا وقت آن نرسیده که ایشان حیدری بپوشند و ذوالفقار از نیام بیرون بکشند؟
نه خدایا غلط گفتم و اشتباه فرض کردم!
آیا وقت آن نرسیده که اذهان بشری از بستر غفلت و شهوت بیرون بیاید و چشمهایش را بر واقعیت واقعی باز کنند؟
در کدام دروغ مجازی سیر میکردیم و بر کدامین صفحهی نمایش خانگی، تئاتر خوابزدگی میدیدیم که بار دیگر ریسمان و زنجیر اسارت، بر ناموس خون خدا بسته شد؟
آیا نمیدانیم این خاندان روی ناموسشان تعصب دارند؟
حاضرند دست بدهند و جان و سر قربان کنند برای حفظ حریمِ این حرم!
هیچ ندارم بگویم و هیچ نمیدانم چه بگویم .
فقط استغفار میکنیم و والعصر میخوانیم و صبر میجَوِیم تا امر اماممان برسد.
به امید آن روزی که جان بر کف بگوییم: «سلام فرمانده...سلام ...!
نویسنده زهرا کرمانینژاد