eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ذڪر تو گویم 🍃ڪه تو پاڪےو 🌸نروم جزبہ‌همان ره‌ڪہ‌توام راهنمایے 🍃 🌸آغاز میڪنیم روزمان رابانام زیبایتــــ💖 🌷امروز تون پرامید🌷 🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَحِیم🌸 🍃الهی به امیدتو🍃
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
voice.ogg
1.24M
•°🌱 🎵 🎧 رفتار عجیب امیرالمومنین علی(ع) با ابن ملجم مرادی ملعون 🎙 حجـت الاسـلام انصـاریان 🏴 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
امام صادق (ع): نوری که پیشاپیشِ مومنان در روز قیامت است، نور سوره قدر است. 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فشار ریزی به دستش دادم. حق داشت. من هم بچگی کردم که با مراد حرف زدم. سکوت کردم بلکه آرام شود. نگاهم کرد. اخم داشت اما نگرانم بود. _الان خوبی؟ _آره... حالم خیلی بد بود... بیچاره گلنار تمام سر بالایی رو تا خود بهداری، منو روی شونه هاش کشید. اخمش پر رنگ شد. _رنگت شده بود گچ... تمام مانتوت هم خونی بود... تو میدونی من همون لحظه سکته کردم! لبخندی از نگرانی‌ اش به لبم آمد. _بخند خانمی... بخند عزیزم... میگم واسه چی با مراد کل کل کردی؟... آدم نفهمی مثل اون اگه میزد تو رو وسط باغ مش کاظم میکشت... و دیگر ادامه نداد و زیر لب زمزمه کرد: _لااله الا الله... _ببخشید... حالا دیگه حرص نخور. _حرص نخورم؟... الان تا صبح باید بالا سرت بشینم... هیچ معلوم نیست... خدای نکرده اگه... باز هم نگفت و من اینبار گفتم : _نترس حامد جان... خوبم... تو کما نمیرم... هوشیارم به خدا. چپ چپ باز نگاهم کرد. نگاهش حس داشت. حس و حالش را می‌فهمیدم. _فقط تو رو خدا، یه کاری کن. فوری باز نگران نگاهم کرد: _چه کاری؟ _با مش کاظم حرف بزن... این پسره دیوانست... میترسم از لج یه بلایی سر گلنار بیاره. _غلط میکنه... حالا فردا نشونش میدم که چه غلط زیادی کرده... وقتی مامور اومد گرفتش و بردش بازداشتگاه و من رضایت ندادم، حالش جا میاد.... پسره ی پررو تو دهن گلنار هم زده!!... بابا عجب رویی داره به خدااااا . لحظه ای از اینهمه حرصی که بخاطر من و گلنار می‌خورد، دلم ضعف رفت. نیم خیز شدم تا بوسه ای به صورتش بزنم که با صدایی بلند اعتراض کرد: _کجا شما؟ _میخوام ازت تشکر کنم. با همان لحن عصبی جواب داد: _لازم نکرده... دراز بکش... بجای تشکر فقط حرصم نده. دلخور از بوسه ای که نگذاشت، سرم را کج کردم و دوباره روی تخت دراز کشیدم که خودش بعد از چند ثانیه، طاقت نیاورد و با همان جدیت چند دقیقه قبل که می‌خواست حفظش کند گفت : _حالا... تشکرت چی بود؟... کلامی بود یا... نگفت و من با همان نازی که می‌دانستم حالا خوب خریدار دارد، جوابش را دادم : _خواستم صورتت رو ببوسم که... ولش کن... به قول خودت تشکر لازم نیست. مکثی کرد و سرش را کمی نزدیک صورتم آورد : _البته که الان میبینم باید تشکر کنی... کم حرصم ندادی امروز . توجه توجه ❌❌❌❌❌ نویسنده ی رمان راضی نیستن که رمان با هر اسمی یا نامی حتی با ذکر منبع، کپی شود. ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ این کار شرعا و قانونا و اخلاقا حرام حرام حرام است
᷎♥️ ⃟⃝ 𔓘 افرادے‌ڪہ‌بُـنیہ‌جوانـی‌دارند↡ این‌سفارش‌بسیارمهم‌رارعایت‌ڪنند؛👌🏻🍃 نگذارند‌ڪه‌نمازشــب‌ترڪ‌شود. 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
voice.ogg
767.6K
من حـیدریـم🤎 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرش شکسته ولی عاشقانه میخندد نمانده فاصله ای تا وصال زهرایش♡ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط امیرالمومنین است 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
بوسه ام آرام روی گونه ی کم ريشش نشست. سرش نزدیک صورتم بود که چرخید و درست مقابل صورتم، نگاهم کرد. باز خواست بگوید که چقدر حرصش دادم که فوری همان دستی که سِرُم به آن وصل بود را بلند کردم و جلوی دهانش گرفتم. _دیگه نگو حامد... قبول... امروز حماقت کردم... امروز بهت دروغ گفتم... امروز بد شدم... دیگه بهم نگو... باشه؟ نفس پُری کشید و آرام گرفت. سر انگشتان دستی که جلوی دهانش گرفته بودم را گرفت و بوسید. لبخند زدم و او لبانش را جلو کشید تا مرا ببوسد که در اتاق باز شد. فوری از تخت پایین پرید و چنگی به موهایش زد. پیمان بود که هنوز حرفی نزده،. مورد توبیخ قرار گرفت. _مگه نگفتم بیرون باش. _ گفتی ولی حال گلنار خوب نیست. حامد پرسید: _گلنار! طوری با تعجب پرسید که پیمان فوری متوجه شد و دستپاچه توضیح داد: _این... گلنار خانم... دهنش پر خونه. _بگو بیاد ببینم. و طولی نکشید که گلنار آمد. لبش ورم کرده بود. با اشاره ی دست حامد روی صندلی نشست. نگاهم به او بود. چشمانش از اشک قرمز بود که گفتم : _حالم خوبه گلنار... گریه نکن. دهانش را مقابل صورت حامد باز کرد که نگاهم بی اختیار سمت پیمان رفت. درست حال چند دقیقه قبل رفیقش را داشت. عصبی و کلافه. _دندونت رو شکسته عوضی. صدای هین بلندم از تعجب برخاست و صدای عصبی پیمان هم بلند شد. _کثافت آشغال... گلنار آهسته گریست. _الان دندونت درد داره؟ گلنار سری تکان داد و حامد سری از تاسف تکان. _این دندون لق شده... باید بکشمش... لثه ات از تیزی دندون پاره شده... اگه نکشم بیشتر اذیتت میکنه. پیمان کلافه درجا چرخید و دستی به صورتش کشید. در مقابل نگاه من و پیمان، دندان گلنار کشیده شد و گازاستریل روی لثه اش گذاشته. از درد آرام اشک میریخت اما در میان آنهمه درد و بی حالی من و گلنار چیزی که برایم جالب بود، بی طاقتی بیش از اندازه ی پیمان بود. تازه کار گلنار تمام شده بود و گاز استریل روی لثه اش، مثل یک گردو از زیر لپش پیدا بود که مش کاظم با صدای بلندی وارد بهداری شد : _گلنار... گلنار نمی‌توانست جواب دهد و به جای او پیمان جواب داد: _بیا اینجا مش کاظم. مش کاظم هم به جمع ما اضافه شد و با دیدن من، با آن سر باند پیچی شده و گلنار با آن چشمان سرخ و لب و لپ ورم کرده، هول کرد. _چی شده؟ توجه توجه ❌❌❌❌❌ نویسنده ی رمان راضی نیستن که رمان با هر اسمی یا نامی حتی با ذکر منبع، کپی شود. ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ این کار شرعا و قانونا و اخلاقا حرام حرام حرام است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه من علی🌙... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•