هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
وقتی از طعنههاشون خسته شدی؛
فقط بگو نذر ظهورِت:))
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
••🌎🌊••
#بیو🌹⃟😢
دنیآ بہ من
یہ بین الحرمین
بدهڪارهـ (:
بہ تۅ چے؟!
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_223
مهمان خانه ی مش کاظم شدیم. اتاقک کوچک درون حیاطش را مرتب کرد، فرش کرد و یک علاءالدین قدیمی برایمان نفت کرد و درون اتاق گذاشت. من که بخاطر دستور دکتر و سختگیری حامد، چند روزی استراحت مطلق شدم. اما بی بی و گلنار خوب مهمان نوازی میکردند. روزها حامد و سایر اهالی برای تکمیل درمانگاه بهداری میرفتند و شب برمیگشتند.
حامد آنقدر خودش را خسته میکرد که گاهی شبها بدون شام، خوابش میبرد.
گذشت و گذشت تا اینکه یکروز، مش کاظم با صدای بلندی در حیاط صدا کرد.
_خانم پرستار...
ترسیدم. دلم ریخت. حس کردم اتفاق بدی افتاده. سراسیمه وارد حیاط شدم و با دیدن خانم جان شوکه!
_مستانه!
خانم جان جلو دوید و مرا در آغوش کشید.
_خوبی؟.... اومدم چند روزی پیشتون بمونم که دیدم بهداری آتیش گرفته... پرسیدم چی شده، گفتن بهداری آتیش گرفت و داشت پرستار بهداری هم توی آتیش میسوخت.
از گریه های خانم جان، دلم هم آب شد.
_حالم خوبه به خدا... هم حال خودم هم حال بچه.
سرش را بلند کرد و از من کمی فاصله گرفت:
_بچه!
لبخندی زدم و آهسته به مش کاظم که از ما فاصله داشت اشاره کردم.
_ممنون مش کاظم زحمت کشیدید.
همان موقع بی بی هم از بالای پله ها سلام گفت:
_به به یار قدیمی.... چه عجب یادی از ما کردی!
_سلام اومدم سری ازتون بزنم که بهداری رو دیدم سکته کردم.... گفتن مستانه تو آتیش بوده که نجاتش دادن ، آره؟
_حالا بیا بالا... به اونم میرسیم.
بی بی چای دم کرد. کنار کرسی نشستیم که بی بی گفت:
_بخیر گذشت... این دختر با یه بچه تو شکمش، وسط آتیش گیر کرده بود... ولی خدا رو شکر با کمک اهالی روستا، نجاتش دادن.
خانم جان با حرص محکم روی پایم زد:
_خیر ندیده... نباید منو خبر میکردی!
_چه جوری خبر میکردم... شما خونه ی عمه افروز بودید و روستا هم که تلفن نداره.
خانم جان نفس پری کشید و باز با اخم گفت:
_چرا بهم نگفتی حامله ای؟
خندیدم و از آلبالو خشکه هایی که بی بی مخصوص من آورده بود به دهان گذاشتم.
_نشد... حالا چیزی نشده تازه اولای بارداری ام.
بی بی خندید و بجای من جواب داد:
_پنج ماهشه ماشاالله... بچه هم پسره.
خانم جان چپ چپ نگاهم میکرد و من هنوز میخندیدم.
با آمدن خانم جان دیگر برایم مهم نبود که کار درمانگاه کی تمام شود. احساس راحتی میکردم که خانم جان کنارم است. خانم جان هم کمک دست بی بی شد و هم صحبت وقت های استراحتش.
شب ها هم در اتاق بی بی و گلنار میخوابید. واقعا آن روز ها کسی با کسی تعارف نداشت.
همان غذای ساده ی خانه مش کاظم بین همه ی ما تقسیم میشد و با کم و زیادش، خوش بودیم.
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استورے
راه حاج قاسم🇮🇷
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
••
#بیوگࢪافے
فخراستبرایمن،فقیرتوشدن
ازخویشگسستنواسیرتوشدن':)✨
#امامحسینمن♥️
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
•|ای مردم در صحنه باشید و افرادی را انتخاب
کنید که ثمره خون شهیدان را پایمال نکنند که در
این صورت شما مسئول خواهید بود.|•
_ شهید علی طباطبایی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌺آرزو میکنم
🌼دقایق امروز برایتان
🌺سرشـار از عـشق
🌸برکت و تندرستی باشد
🌼و به هر آنچه آرزویش را
🌸دارید برسید، روزتون زیبا
🌼 #صبحتون_عالی
شڪر خدا را کہدرپناھ حسیݩم♥️
عالماز این خوب تر پناھی ندارد
#کربلا
#امامحسین
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
جواب 13دی را 28خرداد می دهیم....✊
#انتخابات
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
28.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠همه عالم برای #معرفت و شناخت خداست.
📌#امام_خمینی رضوان الله تعالی علیه
#امام_خامنهای
🏴سی و دومین سالگرد ارتحال بیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی(ره) گرامی باد🏴
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻 جوانی که پیامبر برای او دعای خیری فرمودند...
🤗 چگونه از جوانی، بیشترین بهره رو ببریم؟
🦋 #درساخلاقآقا🌱