هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_303
باورم نشده بود که هوتن ادامه داد :
_واقعا از تو بعید بود.... این دختره بهم گفت که به تو هم گفته که رشته اش روانشناسی اجتماعیه و می تونه یه کاتالوگ خوب برای شرکتت بزنه ولی تو اونو گذاشتی ور دست یه کارمند ساده ی بایگانی؟!.... اصلا فهمیدی در مورد علت اُفت فروش محصولات شرکتت چی گفت؟!
_اصلا زرت و پُرت های این دختره واسم مهم نیست.... تو هم لوس نشو هوتن.... اصلا حوصله ی این تحلیل هات رو ندارم ها....من از تو خواستم بهم بگی علت اُفت فروش شرکت چیه نه از اون دختره.
_جدی دارم بهت می گم..... تو قدر این دختره رو نمی دونی.... من اینو می خوام.... حاضرم حتی بابتش بهت پول بدم....
از این طنز کلامش که داشت مرا به خنده وا می داشت، لبخند کش داری زدم و گفتم :
_آره خوبه.... بنویس.... علی الحساب یه 30 میلیونی برام بنویس تا بعد.... اصلا بیا سرش شرط ببندیم.... من 30 میلیون می گیرم، اینو بهت می دم اما اگه باعث اُفت فروش شرکتت شد باید 30 میلیون دیگه بهم بدی.
لبخندی زد و پرسید :
_و اگه نشد تو باید 60 میلیون بهم بدی.... قبوله؟
از حرصم فوری گفتم:
_قبوله....
ولی حتی باور نمی کردم که هوتن جدی گفته باشد اما وقتی کیف چرمش را روی میزم گذاشت و مقابل چشمان بُهت زده ام در کیف را گشود و دسته چکش را برداشت و راستی راستی 30 میلیون برایم نوشت، بهت زده نگاهش کردم.
_بفرما..... اینم چک..... از فردا می خوام این خانم سرابی رو تو شرکتم ببینم.....
با پوزخندی به این کارش خندیدم.
_تو یه احمقی هوتن!
و همانطور که سمت در اتاق می رفت با خنده گفت :
_به زودی میبینیم کی احمقه.
در اتاق که بسته شد، رسما دیوانه شدم.
نه تنها علت اُفت محصولات شرکت مشخص نشد بلکه حتی یکی از کارمندان ساده ی شرکتم را هم سر یه شرط بندی ساده، داده بودم رفت!
با حرص دو کف دستم را محکم کوبیدم روی میز و وزن شانه هایم را رویشان انداختم.
آنقدر عصبی که حتی وقتی خانم صاحب نام،. منشی شرکت وارد اتاقم شد و گفت :
_جناب فرداد.... قرار ملاقات داشتید با آقای عامری.
با لحن تندی گفتم:
_کنسلش کن....
_ولی آخه جناب فرداد....
فریاد زدم:
_گفتم کنسلش کن.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
عاشق و خادم و تا صبحِ ابد، پیرو تو...
از خدا خواستهام روزیِ من این باشد...
#سلام_آقا
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
✨﷽✨
🌼اهمیت و ضرورت دعا برای ظهور:
✍ همانطور که از اسم این عنوان یعنی "اهمیت و ضرورت دعا برای ظهور" پیداست و قبلا قولِ آن را داده بودیم، قصد داریم به کلیه ابعاد اهمیت دعا برای فرج از دیدگاه قرآن، روایات، علما و... بپردازیم که البته از مهمترین سرفصل های حوزه مهدویت است.
دلیل عقلی: دور کردنِ زیان از خود، واجب است. از طرفی، به هر انسانی بالاخره زیانی خواهد رسید مانند عارضه جسمانی، آزار ستمگران و... باید در صورت توان آنها را از بین برد. با دعا چنین توانی حاصل میشود. امام علی میفرماید: کسیکه به بلایی مبتلا باشد گرچه بلای عظیم باشد، سزاوارتر به دعا کردن نیست نسبت به کسیکه در سلامتی است، که او هم از بلا در امان نیست.*۱
دلیل روایی: از منظر روایات همه به دعا محتاجند. چه بلا باشد چه نه، و از دعا با عنوان سِلاح و سِپَر یادآوری شده.
پیامبر اکرم: میخواهید شما را به سِلاحی راهنمایی کنم تا از دشمنان نجاتتان دهد و روزی هایتان زیاد شود؟... خدا را همیشه بخوانید، زیرا دعا اسلحه مومن است.*۲ امام علی: دعا سپر مومن است، وقتی دری را زیاد کوبیدی، #سرانجام برایت باز شود.*۳ امام صادق: دعا نافذتر از سرنیزه آهنین است.*۴ امام سجاد: دعا، بلای نازل شده و نیز بلایی که هنوز نازل نشده را بازمیگرداند.*۵
📚 ۱- بحارالانوار ۳۸۰/۹۳ ؛ ۲و۳و۴- الکافی ۴۶۸/۲ ؛ ۵- عدة الداعی ص۱۱
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنها به من خندیدن چون من متفاوت بودم
من به آنها خندیدم چون همه مثل هم بودن
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_304
از روی حرصم یا عصبانیت یا حتی ثابت کردن حرفم شاید..... همان روز خانم سرابی را به اتاقم فراخواندم.
وقتی آمد، با آنکه خیلی حوصله ی کار نداشتم اما خودم را مشغول کار نشان دادم.
_بله جناب فرداد....
_شما اخراجید خانم.
شوکه شد.... و من کیف کردم انگار.
_چرا؟؟!!
_واسه اینکه تو کاری که بهتون مربوط نیست دخالت کردید.
_من!!.... من چکار کردم.
سر بلند کردم و نگاهش. با همان چادر عربی که همیشه به سر داشت مقابلم ایستاده بود و من چقدر از اینکه می خواست خودش را مذهبی جلوه دهد، متنفر بودم.
_از همون روز اولی که اینجا اومدید گفتم سه ماه آزمایشی کار می کنید.... نگفتم؟
_بله ولی سه ماه تموم شده....
ابرویی بالا انداختم.
_آفرین.... منم به همین دلیل شما رو نمی خوام..... کارمندی که با تجربه ی سه ماه کار، میاد برای کارشناس با تجربه ی من که دوست صمیمی من هم هست، تجزيه و تحلیل می کنه و از کاتالوگ حرفه ای من ایراد می گیره.... به درد من نمی خوره.
مستأصل شد.... و انگار دیدن آن حال خرابش داشت حرص و عصبانیت مرا درمان می کرد.
_من به شما گفته بودم که به این کار نیاز دارم جناب فرداد....
_اما من به شما نیازی ندارم خانم سرابی.... اما همین دوست عزیز بنده و البته احمق من.... حاضر شده شما رو توی شرکتش راه بده.... گرچه من توصیه می کنم که حتما به خاطر خودتون هم که شده، تو شرکتش پا نذارید.... چون ممکنه واسه ی تجزیه و تحلیل هاتون، خسارت خوبی ازتون بگیره.
_متوجه منظورتون نشدم!
_این آدرس شرکت دوستمه... فردا برید اینجا.... شما دیگه جایی تو شرکت من ندارید خانم سرابی.
فکر می کردم بعد از آن همه استیصالی که در چشمانش دیدم، بعد از این حرفم، به گریه و التماس بیافتد اما نیافتاد.
جلو آمد و کاغذ را از دستم گرفت و گفت :
_برم حسابداری بابت تسویه؟
این حرفش خیلی عصبی ام کرد. انگار از خدایش بود اخراج شود.
_بله همین الان....
و او رفت!....
حتی یک حلالیت ساده هم نطلبید.
در اتاق که بسته شد با حرص زیر لب خودم را لعنت کردم که دلم به حالش سوخته بود و او را استخدام کرده بودم.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستاموبگیرپاشم حسـین💔...
#دلتنگی🌙
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر دلهای مهربونو رنگیتون
صبحتون شاد و پر انرژی🌈
🌺امروز براتون دو تا
🌹آرزوی قشنگ دارم
🌺اول سلامتی و کانونی
🌹گرم از عشق و محبت
🌺دوم آرامش و دل خوش
🌹امیدوارم خداوند هر دو را
🌺به شماخوبان عنایت بفرماید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❪🖇♥️❫
بگہ:
اینجورۍ قرار بود مجاهد بشۍ؟! :)
#شهیدانھ✨
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
問 - Motaz Aaqayi.mp3
602.9K
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#بیوگرافی ♥️
«دورَمڪُناَزهَرآنچِہبِہغِیراَزتودَرمَناَست
تنهاتورَفتہرَفتہبِہخودمیرِسانےاَم..💔»
دِلْتَنْگــم💔
أللَّهُـمَعجِّـلْلِوَلیِکألْـفرج
-------------------------³¹³
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهمّ ارزُقْنی شَفاعَه الحُسین یَومَالورود!
💥 شفاعت؟
به همین سادگی؟
رسیدن به شفاعت اهل بیت علیهمالسلام، شرط میخواهد!
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ نباید اول به خانم ها گفت حجابشون رو رعایت کنند
💯 بلکه اول ...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖🌸قرآن جیبتون بزارید ...
#حاجحسینیکتا
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
13.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فاطمه کم داریم...✨
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♡ࢪهـبࢪمونفࢪمودند♡:
《"دعاوتضـرعواسٺغفاࢪواشڪ،
ازنمونههاےضیافتپࢪبࢪکتࢪمضاناست
ڪهبایدباتوجهوتوسلهࢪچهبیشتـࢪبهپࢪوࢪدگاࢪکࢪیم،
خودࢪامستعدبهرهمندۍازایننعمتهاےگࢪانقدࢪکـࢪد."》
------------------------³¹³
|🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_305
از فردای آن روز که خانم سرابی نیامد، بدجوری باز حالم بد شد. اما دلم خوش بود که با شرط بندی که با هوتن کرده ام، پول خوبی به جیب خواهم زد.
چک هوتن هنوز در کشوی میزم بود و من فعلا قصد وصولش را نداشتم.
اما خیلی دوست داشتم بدانم هوتن با خانم سرابی چکار کرد!
مدتی گذشت. شاید یک ماهی شد.
هنوز برخی محصولات شرکت اُفت فروش داشت و برخی هم نه.
و هنوز علت این کاهش خرید، برایم روشن نبود. از طرفی هم خیلی دلم می خواست از روی کنجکاوی بدانم شرطم را با هوتن برده ام یا باخته ام.
همین کنجکاوی باعث شد تا سری به شرکتش بزنم.
و شاید از همان روز بود که دنیای خشک و رسمی من تغییر کرد!
سر زده به هوتن سری زدم. و با آنکه حتی منشی شرکت گفت که جلسه دارد، اما بی هوا در اتاقش را باز کردم.
و جلسه هم داشت!
با خانم سرابی!
پشت میز گوشه ی اتاقش که همه ی جلسات کاری اش را آنجا برگذار می کرد.
با دیدن من، هردو نگاهم کردند.
_به به جناب فرداد.... خانم سرابی شما روی همون پیشنهادی که به من دادید کار کنید.... من دو سه روزی بهتون مهلت می دم، نتیجه اش رو بهم بگید.
_چشم....
و برخاست و از کنارم گذشت و سمت در رفت.
حتی سلامی هم نکرد بابت آشنایی مدتی که کارمند من بود!
در اتاق که بسته شد، با پوزخندی به هوتن نگاه کردم.
_حالا با این دختره هم حرف می زنی به منشی ات می گی به همه بگه جلسه داری؟!
خندید.
_وای چه حرصی!.... بیا بشین برات تعريف کنم.
مرا دعوت کرد به نشستن روی صندلی مقابل میز مدیریتی اش.
_چای می خوری یا قهوه؟
_من هیچ کوفتی نمی خوام... لعنتی تو اومدی مشکل اُفت فروش محصولات شرکت منو بهم بگی بعد یه کارمندم رو هم بُر زدی و برداشتی!
خندید و تکیه زد به پشتی صندلی اش.
_خیلی تند میری بابا.... یواش برو تا بهت بگم... دونه دونه....
_خب بگو.... اصلا اومدم که بشنوم....
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
میگویند:اگروقتیڪہدردۍدارۍ،بہ
عڪسآنڪسڪہدوستشدارینگاهڪنی،،،
44% دردٺڪاهشمیابد😍✅
ولـےمنوقتـیبہعڪسحاجینگاهـ
میڪنم،دردمناخداگاهازبینمیرود'!
حاجقاسمیہمعجزهدیگہس♥️
•••━━━━━━━━━
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر دلهای مهربونو رنگیتون
صبحتون شاد و پر انرژی🌈
🌺امروز براتون دو تا
🌹آرزوی قشنگ دارم
🌺اول سلامتی و کانونی
🌹گرم از عشق و محبت
🌺دوم آرامش و دل خوش
🌹امیدوارم خداوند هر دو را
🌺به شماخوبان عنایت بفرماید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنبزرگان✨
زحمت ندید خودتان را...
شما سیر نخواهید شد....
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♥️͜͡🖐🏻
فرقےنمیڪندزڪجامیدهےسلام
اومیدهدجوابتورا،اصلنیتاست..!
🖐🏻¦⇠#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
♥️¦⇠#اربابمـحسینجانـ
•••━━━━━━━━━
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
81.at-Takwir:The Cessation - Menshavi.mp3
705.1K
بسم الله الرحمن الرحیم
دوستان قراره هر روز سوره ی تکویر و جن از قران کریم به نیت ظهور امام زمان عج همزمان با گوش دادن به صدای تلاوت انها در حدتوانمون بخونیم. برای داشتن حداقل ارامش در برابر بلایا هم در زندگیمان حتما در طول شبانه روز مثلا ازهنگام خواب تا صبح به صدای ویس سوم که مربوط دعای جوشن صغیر (دعای با سند رسمی از امام کاظم ع برای دفع بلاها که در مفاتیح شیخ عباس قمی هم هست) و برای دفع بلاهای جسمی و امراض به تلاوت سوره ی تکویر یا بهطور مستمر گوش یا صدای ان را پخش کنیم(باصدای خودتان هم میتوانید این دعا رو ظبط کنید) .برای ارامش بیشتر حتما از دادن صدقه و قربانی ؛گفتن ایت الکرسی و معوذتین یا سوره ی فلق؛توسل به مولا علی ع در طول شبانه روز؛انجام تمام تمام اعمال مستحبیمان اول (مثل زیارت رفتن،خواندن ادعیه،قران و..)به نیت سلامتی و ظهور امام عصر عج و در روز زیاد به فکر امام عصر بودن دریغ نکنیم
#به_نیت_سلامتی_امام_عصر_عج
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_306
با آنکه آرام تابی به صندلی چرخدارش می داد و به پشتی صندلی تکیه زده بود، دو کف دستش را روی لبه ی میزش گذاشت و نگاهم کرد.
_باختی رادمهر جان... بَدَم باختی.... این دختره حرف نداره.... یعنی اعجوبه ای مثل اینو، مفت دادی رفت!
_چرت و پرت نگو....
کمرش را از تکیه گاه صندلی اش جدا کرد و گفت:
_به جان تو شوخی نمی کنم.... ببین من با اینکه کلی فروشم خوب بود اما کاتالوگ تبلیغاتی ام رو بهش دادم تا ریز و درشت اشکالات کاتالوگم رو بهم بگه.... و عجب چیزایی گفت.... یعنی مثل یه
بیزینس وومن حرفه ای مو رو از ماست کشید بیرون.
کلافه شدم از این تعریفش.
_حوصله ندارم هوتن... چرت نگو تو رو خدا.
_عه می گم به جون تو این دختره محشره.... خاک بر سرت کنن که این همه مدت زیر دستت کار کرد و تو استعداد ذاتی شو نفهمیدی.... گذاشتیش تو اتاق بایگانی اسناد مالی شرکت!
کلافه بودم، عصبانی هم شدم.
او همچنان داشت از خانم سرابی می گفت و من داشتم از شدت خشم منفجر می شدم.
_تازه اینا هیچی.... چقدر کار کردنش دقیقه.... هر چی تو بگی امتحانش کردم.... یعنی بیست.
پوزخندی تحویلش دادم.
_پس مخت رو زده...
خندید.
_مخ و دلم رو با هم زده.... به جون تو اگه اینقدر حجب و حیا نداشت و اون چادر سرش نبود.... واسش پیشنهاد زیاد داشتم.... خوشگلم هست لامصب.... بهش می گم آخه دختر به این خوبی و نجیبی چرا چادر سرت می کنی؟!.... می گه؛ نجابت نیاز به نگهداری داره وگرنه هرز شدن راحته.... اَه لامصب اگه اینو نمی گفت پیشنهاد دوستی هم بهش داده بودم.... دختر این جوری ندیده بودم باور کن.... بد دلم رو برده.
عصبی لبم را زیر دندان گرفتم و کیف چرم پولم را از جیب داخل کتم بیرون کشیدم و چک هوتن را روی میز مقابلم گذاشتم.
_این چیه؟!
_این چک خودته.... برش دار... من اون دختره رو ازت پس می گیرم.
خندید.
_بی خیال بابا.... پس گرفتنی در کار نیست.... مگه من بذارم.... اون دختر زندگی و شرکتم رو زیر و رو می کنه... واسه چی باید پسش بدم.... تو اخراجش کردی.
_استخدامش می کنم باز.....
_فکر نکنم خودش بخواد به شرکتت برگرده..... اینو مطمئنم.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر دلهای مهربونو رنگیتون
صبحتون شاد و پر انرژی🌈
🌺امروز براتون دو تا
🌹آرزوی قشنگ دارم
🌺اول سلامتی و کانونی
🌹گرم از عشق و محبت
🌺دوم آرامش و دل خوش
🌹امیدوارم خداوند هر دو را
🌺به شماخوبان عنایت بفرماید
💚🖐🏻
دسٺخودبردامنلطفشزنممنتاابد
آنڪہهرگزردنڪردهچوگداراحیدراسٺ
تانگاهمبہسرایوانطلایٺمیخورد
مینویسمبهترینِبهترینهاحیدراسٺ:)
🖐🏻¦⇠#السلامعلیڪیاامیرالمؤمنین
💚¦⇠#یڪشنبههایعلوے
•••━━━━━━━━━
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورینظامی✨✌️🏻
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_307
عصبی صدایم را بالا بردم.
_من اونو می خوام.... باهات شوخی هم ندارم.... کارمندم بوده، شوخی شوخی باهات یه شرطی بستم.... ولی حالا اونو می خوام.
نگاهش رنگ جدیت گرفت و چند ثانیه در چشمانم خیره شد.
_باشه....
گوشی تلفن روی میزش را برداشت و بی معطلی گفت :
_خانم سرابی رو بفرستید اتاق من.
گوشی را گذاشت و مصمم گفت :
_اصلا با خودش حرف بزن.
و سکوت کرد. نه من دیگر حوصله ی حرف زدن با او را داشتم نه او دیگر خواست حرفی بزند.
و آمد.
همین که در اتاق باز شد، نگاه منتظرم را به میز مقابلم دوختم و با اخمی از همهی اتفاقات آن چند روز، تنها منتظر شدم خود هوتن حرف بزند که زد.
_خانم سرابی.... آقای فرداد اومدن با شما کار دارند.
جلو آمد و مقابل میزی که من پشتش، روی صندلی مهمان نشسته بودم، ایستاد.
_سلام جناب فرداد....
_سلام.... اومدم..... اومدم بگم که.... شرکت به شما نیاز داره.
متعجب شد. سرش برگشت سمت هوتن و باز برگشت سمت من.
_با من هستید جناب فرداد؟!
با اخم و جدیت نگاهش کردم.
_بله با شمام.
لبخندی کنج لبش آمد که حرصم گرفت. رنگ لبخندش، رنگ کنایه بود!
_فکر کنم آخرین باری که با هم حرف زدیم به من گفتید تو کاری که به من مربوط نیست دخالت کردم.
نگاهم را از او گرفتم و دسته چکم را روی میز گذاشتم.
_خب من منظورم اینه کار شما توی این شرکت بی ربطه.... الان چقدر بنویسم که برگردید به کار خودتون تو شرکت؟
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............