یتیم شدن بازم یتیما
غمی نشسته رو دلاشون
دیگه کسی تو شهر کوفه
دل نمی سوزونه براشون
چند شبه که بازی نکردن
با قهرمانِ زندگی شون
دارن از این غم جدایی
دق می کنن یکی یکی شون
دیگه نمیاد اون آقایی
که خنده رو لبا می آوُرد
مهربونی که نیمه شب ها
برا همه غذا می آوُرد
یکی میگه ، گرمیِ خونه م
نیومده ، دلم گرفته
دل تموم بی پناها
شکسته ، خیلی غم گرفته
وامیکنه به سختی دیگه
دیده هاشو حضرت مولا
ذکر لب همه ، علیه
ذکر لبِ علی، یا زهرا
داره میره دیدن زهراش
شب وصاله با نگاره
بچه ها دیدن پای بستر
شیر خدا چه بی قراره
میخ درو یادش نمیره
جلو چشاش روی کبوده
دیده علی تو صحن خونه ش
فاطمه تو آتیش و دوده
#شعر_شهادت_امیرالمومنین_علی_ع
#مرتضی_عابدینی
@hadithashk
شبای قدر گذشت و رفت
فراق به سر نیومده
خیلی دلم گرفته که
از تو خبر نیومده
قرآن به سر گرفتم و
دیدی تو شور وشینمو
تو دل شب شنیده ای
الهی بالحسینمو
قبول دارم که روسیام
گناه برام یه عادته
رها نکردی دستمو
نگاه تو سعادته
لحظه به لحظه معصیت
گره تو کارِ فرجه
صراط مستقیم تویی
ببخش که راه من کَجه
من دم افطار برا تو
با گریه میکنم دعا
به جون مادرت قسم
روزای آخری بیا
خسته از این جدائی ام
دیدنت آرزوم شده
نام قشنگت آقاجون
بغض توی گلوم شده
تموم ترسم اینه که
ندیده،مرگم برسه
تموم کن این فاصله رو
این همه انتظار بسه
بیا به حق مرتضی
زمانه رو صفا بده
با دست مهربان خود
برات کربلا بده
#شعر_مناجات_امام_زمان_عج
#مرتضی_عابدینی
@hadithashk
آخرین جمعه ی ماهِ رمضون
تو رو از خدا تمنا میکنم
منم اون گدا که با دعا فرج
گره زندگیمو وا میکنم
حال من خوب میشه با اومدنت
کاش یه مرهم به دلِ خراب بدی
چی میشه یه بار میون ندبه ها؟
به سلام عاشقت جواب بدی
این روزا که داره بوی عید میاد
میشینم یه گوشه ، گریه میکنم
هر کی گفت : گریه نکن ، بهش میگم:
بیقرارِ حجة ابن الحسنم
تورو جون فاطمه ردم نکن
اگه تو ردم کنی کجا برم؟
میدونم بَدم ولی اگه بخوای
میتونم دوباره کربلا برم
اسم کربلا اومد ، دلم گرفت
برا روضه های شاهِ بی سپاه
برا اون لحظه ای که سنگ میزدن
پیش چشم خواهرش به قتلگاه...
#شعر_مناجات_امام_زمان_عح
#مرتضی_عابدینی
@hadithashk
قصه اینجاست که این غم جگرم را سوزاند
مادری گفت: که آتش پسرم را سوزاند
خاک ما مثل حرم هست به قول سردار
پس بدانید که این شعله حرم را سوزاند
#مرتضی_عابدینی
#بندر_عباس
@hadithashk
مجنون در آتش بود و لیلا گریه میکرد
دیدم یکی از هجر بابا گریه میکرد
این مرثیه آتش به قلب یک وطن زد
از داغ بندر ، چشم دریا گریه میکرد
#مرتضی_عابدینی
#بندر_عباس
@hadithashk
پشت این در ، دست رد هرگز نمی بیند کسی
بس که این مولا به نوکرها ، عنایت می کند
رنگ زرد گنبد زیبای سلطان کرم
چشم ها را تا دم ایوان هدایت می کند
پیرمرد خادم، صحن نمی دانم کجا؟
ماجرای دل سپردن را روایت میکند
سیل جمعیت کنار پنجره فولاد او
از کراماتش به زائرها ، حکایت میکند
او خودش گفته سه جا برداد عاشق میرسد
یک نگاهش مردن ما را چه راحت می کند
می شود آیا که ما را دست خالی رد کند؟
او که بر آهوی بیچاره ، محبت می کند
ما که عمری گریه بر جد غریبش کرده ایم
شک نکن ما را صف محشر ، شفاعت می کند
#شعر_مناجات_امام_رضا_ع
#مرتضی_عابدینی
@hadithashk
بخواب مادر حرم در اضطرابه
عزیزم خوشکلم حالم خرابه
زبونت رو نکش دور دهانت
اینا آب نیس، اینا اشک ربابه
رقیه داره جون میده براتو
لبات خونه نزن رو هم لباتو
دلیلش این خراش گونه هاته
که در قنداقه بستم دست و پاتو
می بینی که اسیر رنج و دردم
حلالم کن برات کاری نکردم
چی میشه این دم آخر عزیزم
به من مادر بگی، دورت بگردم
خجالت می کشم از روی ماهت
فدای روضه های تو نگاهت
دیگه وقت نبرده پهلونم
برو مادر خدا پشت و پناهت
#شعر_شهادت_حضرت_علی_اصغر_ع
#محرم_۱۴۰۴
#مرتضی_عابدینی
@hadithashk
بغضمو چند روره پنهون می کنم
نکنه خیمه رو بیقرار کنم
من فقط دارم خجالت می کشم
تو بگو برا غمت چه کار کنم؟
زبونم لال ، نفس های آخره
چاره واسه این غما گیر نمیاد
خدا مرگم بده، شرمنده علی
هر چقد چنگ بزنی شیر نمیاد
داری میکشی رقیه رو ، بسه
خواب نمیری خودتو به خواب بزن
اینجوری خراش نزن به گونه هات
بیا مشت به صورت رباب بزن
تو رو تو بغل می گیره خواهرت
این روزا همش کمک حال منه
تو خودت اینجوری باشه می میری
حرمله دلش میاد تیر بزنه؟
#شعر_شهادت_حضرت_علی_اصغر_ع
#محرم_۱۴۰۴
#مرتضی_عابدینی
@hadithashk
اشک حرم در اومد از ناله و آهت
گریه نکن فدای این صورت ماهت
طاقت بیار و جا نزن خدابزرگه
اینقده دست و پا نزن خدا بزرگه
فهمیدم از چنگ زدنت که جون نداری
میخوای یه حرفی بزنی ، زبون نداری
دو روزه خواب نرفتی و تَبِت شدیده
دو روزه خنده هاتو مادرت ندیده
انگشت مکیدنت گلم ، کشته رباب و
یه وقتی خالی نکنی پشت رباب و
قصه برات بگم یا لالایی بخونم
چکارکنم آروم بشی ؟ آروم جونم
خراش نزن رو گونه هات تا که نمُردم
ببین رقیه هم میگه که آب نخوردم
عصای پیریم نشدی و کردی پیرم
باب الحوائجم! دعا کن که بمیرم
راستی رسیده خبری که پُرِ درده
عموت رو کشتن پسرم ، برنمیگرده
باید دیگه چه خاکی تو سرم بریزم
وقت خداحافظیه ؛ برو عزیزم
#شعر_شهادت_حضرت_علی_اصغر_ع
#محرم_۱۴۰۴
#مرتضی_عابدینی
@hadithashk
یه دخترم ، دخترا بابایی ان
بسته به جون توئه بابا، جونم
یه مدته حس میکنم تا میخوام
بگم بابایی میگیره زبونم
تو اومدی گوشه ی این خرابه
جون خودت خیلی نفس گرفتم
اینقده گریه کردم و دویدم
تا آخرش سرت رو پس گرفتم
قبول داری با این کبودیا هم
چه دختر قشنگ و نازی میشم
خیلی دلم تنگه برا صدا تو
یه بار بگو رقیه راضی میشم
تو بهتر از هر کی خبر داری که
تو ازدحام چی به سرم میومد
حالا نبین سوخته موهام، همینا
یه روز تا روی کمرم میومد
گل سر و عروسکامو بردن
غمام یکی دوتا که نیست زیادن
دخترکای شامی خیلی بدن
تو بازیاشون منو راه ندادن
وقتی عموم نباشه بایدم که
پیراهنای کهنه رو بپوشم
گوشواره ی منو به زور کشیدن
از پا درم آورده زخم گوشم
من تو بازار یه حرفایی شنیدم
الان بگم توهم بهم میریزی
رسم کجای عالمه بابایی؟
شاهزاده ها رو ببرن کنیزی
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#الشام_الشام_الشام
#مرتضی_عابدینی
@hadithashk
دیگه برام تو آسمون
یه دونه هم ستاره نیست
چشای من بد میبینه
لبای تو ک پاره نیست
عروسکام مثل خودم
بد جوری آواره شدن
بابا درست میبینی تو
گوشای من پاره شدن
خوش اومدی عزیز من
خوش اومدی قرار من
حیف دخترا نمیبینن
تو اومدی کنار من
من هر جا گفتم بابایی
با تازیونه زدنم
جون تو ، من رقیه ام
فقط کبوده بدنم
دلم گرفته بابایی
خسته شدم اسیر شدم
به قد خم خرده نگیر
منم مث تو پیر شدم
سر تو روی نیزه ها
ماه تو آسمونمه
ی چی میخواستم بگمت
بابایی رو زبونه
سرت رو دیدم تو تنور
دلیل بغض و نالمه
راست و حسینی بِم بگو
میخوره من سه سالمه ؟
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#مرتضی_عابدینی
@hadithashk
بزارید گریه کنم ، دلم گرفته بی حساب
شاید آروم بگیرم ، بعدِ یه دنیا اضطراب
دلخوشیِ زندگیم رقیه ی تو بود حسین
گوشه ی خرابه خواهرت شده خونه خراب
بعد دیدن تنت رو خاک گرم کربلا
خاطرات غارت خیمه منو میده عذاب
از همون لحظه که اصغرت رو لب تشنه زدن
هیشکی آب نمیخوره جلوی چشمای رباب
جگرم میسوزه و مُردنم آرزوم شده
از همون دم که دیدم سرت رو تو طشت شراب
هرجا رفتم این روزا، همه منو نشون دادن
انگاری که خنده کردن به اسیر داره ثواب
مَحرمام که جون دادن ، حرمت من شکسته شد
آخه هیچ کسی دیگه برام نمیگیره رکاب
پشت نیزه ی سرت ، بر سرمون داد میزدن
دست بچه ها و زینبت رو بستن با طناب
بعد عباسِ علمدار و علیِ اکبرم
منو بردن توی کوچه و بازارا بی نقاب
حرفامو باهات زدم میرم که وقت رفتنه
این جدایی از تو ، قلب زینب و کرده کباب
#اربعین
#مرتضی_عابدینی
@hadithashk