چه بگویم من از سر بازار
از حراجی آخر بازار
دور زینب شلوغ شد شلوغ
این هم از لطف دیگر بازار
گریه کردیم و هلهله کردند
مردمان ستمگر بازار
حکم تکفیر خواهرت را داد
بی حیایی به منبر بازار
شام ، گودال قتلگاهم شد
به سرم ریخت لشگر بازار
سنگ خورد و خوراک مان شده بود
در رکود مکرر بازار
چشم بر چهارتا النگو داشت
کاسب تشنه ی زر بازار
گوش پاره گواه حرف من است
پر شده دخل زرگر بازار
چقدر روسری غنیمت برد
لااُبالی ابتر بازار
جگرم را کباب کرد امروز
نان و خرمای خیِّر بازار
قدر پنجاه سال پیرم کرد
روضه ی گریه آور بازار
کوچه کوچه شدم تماشایی
در هیاهوی محشر بازار
نفسم بند آمده دیگر
چه بگویم من از سر بازار
#علیرضا_خاکساری
#مصائب_شام
#الشام
@hadithashk
در شهر یهودیان به اجبار
وارد شده زینب عزادار
این بار نخست اوست والله
تا حال نرفته است بازار
جای علی اکبر و اباالفضل
دور و بر اوست خیل اشرار
زینب چه خلاف کرده یا رب
هستند همه از او طلبکار
می داد سلام و سنگ می خورد
سنگ است مگر زبان گفتار؟
این مجلس شوم مجلس کیست
جمع است در آن چقدر کفتار
از حد تصور است بیرون
فهمیدن روضه است دشوار
ناموس یزید در حجاب و
ناموس حسین بین انظار
با دختر فاطمه چه کردی!
نفرین به تو روزگار بی عار...
#علی_ذوالقدر
#مصائب_شام
@hadithashk
یادش بخیر بالش نرمی که داشتم
آغوش با محبت گرمی که داشتم
یادش بخیر بوسه گرم تو قبل خواب
خوش می گذشت دور تو و عمه و رباب
یادش بخیر شانه زدن های هر شبت
پا می شدم ز خواب به گلبوسه ی لبت
یادش بخیر زندگی ام رو به راه بود
رویم سپید و موی سر من سیاه بود
امشب ولی به زیر سرم خشت خام بود
بی احترام طرز ورودم به شام بود
این طفل پیر جان بسپارد اگر، رواست
لعنت به شمر طفل تو را سالخوده خواست
ناز تو را به قیمت سیلی خریده ام
از خواب با لگد نپریدم؟ پریده ام
سیلی به حال صورت من گریه می کند
لالایی ام به لکنت من گریه می کند
خود را برای دلخوشی او زدم به خواب
خواب مرا به هم زده لالایی رباب ...
ما چوب خورده های اسارت چشیده ایم
دندان شکسته های خجالت کشیده ایم
از من بریده تر ، نفس خواهرت شده ...
بیچاره عمه، قبر کن دخترت شده ...
گفتم به عمه تا به وصیت عمل کند ...
نیت کند به جای تو من را بغل کند
از روی نیزه ها نگرانم شدی ببخش
فردا اگر که فاتحه خوانم شدی ببخش
هنگام غسل دادن زهرای کوچک است
ما بی کسیم ، گریه کن ما عروسک است
زخم تن مرا به سکینه نشان مده ...
تلقین بخوان و شانه ی من را تکان مده
گفتم به قبر من بنویسند: خسته بود
زهرا ترک ترک شده بود ، او شکسته بود
یا رب ، روا مدار عزیزی شود اسیر
بابای هیچ دخترکی را از او مگیر ...
طفل تو را نبودن تو قد خمیده کرد
با من هرآنچه کرد ، گلوی بریده کرد
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#خرابه_شام
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
رفتنت مثل رفتن خورشید
بعد تو سهم دخترت شامه
توی تاریکی خرابه ی شهر
روی ماهت چیزی که میخوامه
حق داری حرف نمی زنی با من
خسته ای تازه از سفر اومدی
خیلی تحویل گرفتی دختر تو
تا که گفتم بیا با سر اومدی
اومدی و خرابه روشن شد
تو برا ما همیشه نور بودی
طوری که بوش میاد بابای گلم
چن شبی مهمون تنور بودی
.
نمیشه خوب ببینمت آخه
دشمنا نور چشمامو بردن
خدا می دونه مردای شامی
چی به روز سر تو آوردن
همونی که گرفته پیرهن تو
دوتا گوشواره ی منم برده
میشه از اخم صورتت فهمید
به رگ غیرت تو برخورده
نکنه دیدی دستامو بستن
نکنه دیدی ماجراها رو
نگو که دیدی می زدن طعنه
نگو که دیدی می زدن ما رو
کاش منو می زدن همیشه ولی
رو سر تو شراب نمی دیدم
بلایی رو که اومده سرمون
بابا حتی تو خواب نمی دیدم
#خرابه_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#شهریار_سنجری
@hadithashk
نشانت دادم ای لب سوخته، لبهای زخمی را
تو هم پنهان مکن از دخترت، سیمای زخمی را
ترک های لبم بابا که می گویم به درد آید
فدایت می کنم اما همین نجوای زخمی را
سرم آنقدر،سنگ از این و آن خورده که یادم نیست
کجا گم کردم آخر بار، من بابای زخمی را
مرا هر کس که می بیند دلش می سوزد الا زجر
که طعنه می زند این دختر تنهای زخمی را
تو یادت هست چندین مرتبه از نیزه افتادی
و من بر خاک دیدم آن سر زیبای زخمی را؟
خودم را وعده ی آغوش گرمت داده بودم من
چه خواهی کرد امشب این من و رؤیای زخمی را؟
فدای گیسویت این گیسوان سوخته بابا
فدایت می کنم این جان سر تا پای زخمی را
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#خرابه_شام
#حسن_کردی
@hadithashk
ماه شام است که در وقت سحر میآید
این رقیه ست که زینب به نظر میآید
روی تیغ دودم گریه و آهش نقش ِ
ها علی بشر کیف بشر میآید
باب حاجات صغیر است و کبیر است الحق
نام بی بی به رقیه چقدر میآید
شام افتاد به تسخیر سپاه گریه
این فقط از نوهی فاطمه بر میآید
سر عباس سر نیزه سلامت باشد
وسط همهمهی شام قمر میآید
وسط همهمهی شام ز اولاد علی
دختری هست که چادر به کمر می آید
نوهی فاتح خیبر که رهش خورد به شام
پدر قوم یهود است که در می آید
سنگ باران بلا شد ولی از پا ننشست
عمر ظلم آخر از این صبر به سر می آید
خیزران را بشکن بر دهن نحس یزید
یا رقیه فقط از دست تو بر می آید
#خرابه_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
رسیده به آرزوی سفرش ...
با هزار حرف نگفته دخترت
از رو ناقه افتاده ، مهم اینه
از چشای تو نیفته دخترت
دخترا منتظرن بابا بیاد
درداشونو ، تو بغل بهش بگن
سر تو اومد ولی بغل نداشت
کاری کرد که حرفا تو دل بمونن
گفت : به دیدن کسی که هیچکسو
مثل بابا دوس نداره اومدی
قربون اومدن نصفه شبی ت
چرا با رگای پاره اومدی ...
مگه من نگفته بودم که میای
با خودت بغل بیار ، سر زدنی ...
اومدم که بپرم تو بغلت
دیدم اندازه ی آغوش منی ...
آخ ببخشید این چه حرفی بود زدم
تو به اندازه ی کافی خسته ای ...
ببوسم زخم گلوتو خوب بشه ...
صد برابر همه ، شکسته ای
نمک بچه ، شیرین زبونیشه ....
با نمک بودن به بچه ت نیومد
لکنتش نزاشت باهات حرف بزنه
همه ی حرفاشو با یه بوسه زد
رو لبای پاره جون داد که بگه
کم بابا هم پناه دختره ...
دخترو تازیونه نمی کشه
لب بابا، قتلگاه دختره ....
زن ها و دخترای شامی فقط
دنبال بهونه ی خنده بودن
خندیدن ...دخترتو که دق دادن
سر قبرش همه شرمنده بودن
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#خرابه_شام
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
از کرببلای خون به شام گریه
من تیغ کشیدم از نیام گریه
میمیرم و شام را به هم میریزم
این است نتیجهی قیام گریه
#خرابه_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#سعیده_کرمانی
@hadithashk
گرچه در این خرابه دگر احترام نیست
شکر خدا ولی خبر از ازدحام نیست
بوی غذا تمام محل را گرفته است
اما برای اهل نبوت طعام نیست
رنگ از رخم پریده، حسابی کلافه ام
از درد استخوان، نفسم بادوام نیست
از هر طرف که پا شده ام خورده ام زمین
در جسم زیر و رو شده ام انسجام نیست
شب تا سحر به یاد لبت گریه کرده ام
کام تو چوب خورد و حیاتم به کام نیست
گفتم سلام... کاش یکی یادشان دهد
سیلی و تازیانه جواب سلام نیست
من دختر مطهره ی آل عصمتم
شأنم که درک کردن بزم حرام نیست
طوری لگد زدند نمازم نشسته است
دیگر توان برای قعود و قیام نیست
تقصیر لکنت است، گذر کن ز دخترت
مانند قبل با تو اگر همکلام نیست
آماده ی سفر شده ام چون رقیه را
طاقت برایِ ماندن در بین شام نیست
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#خرابه_شام
@hadithashk
خسته ام بس که بین این صحرا
در پی تو دویده ام ای طفل
چکمه هایم خراب شد از بس
خار از آن کشیده ام ای طفل
نام من را شنیده ای تاحال
خوب بشنو که نام من زجر است
از من و شغل من چه می دانی
کار هر صبح و شام من زجر است
دیدم از دور با کسی انگار
درد دل بی حساب میکردی
چه کسی را در این بیابان ها
مادر خود خطاب میکردی
به امید کمک مباش ای طفل
احدی بین دشت هرگز نیست
زحمتم دادی و نمی دانی
در مرامم گذشت هرگز نیست
وقتی از روی ناقه با لگدم
به روی خاک با سر افتادی
باید این را حساب میکردی
که تو با بد کسی درافتادی
از همان لحظه نیزه پدرت
با غضب در زمین فرو رفته
همه فهمیده اند کار من است
از منِ زجر آبرو رفته
از زبان حضرت رقیه(سلام الله علیها)
بس کن ای زجر کم گزافه بگو
گرچه طفلم ولی یلی هستم
جز خدا از کسی نمی ترسم
نوه مرتضی علی هستم
اگر آهم درآید از سینه
کار تو اشک و آه خواهد شد
هرکسی با رقیه در افتد
روزگارش سیاه خواهد شد
تو مرا هر چقدر هم بزنی
باز هم جان نمی سپارم من
مقصد آخرین من شام است
با حبیبم قرار دارم من
من خبر دارم او شهید شده
ورنه بی من نمی رود سفری
خواستم عمه غصه کم بخورد
زده ام خویش را به بی خبری
من اگر که تو را حلال کنم
ولی از حرمله نمیگذرم
از کلام رباب فهمیدم
پیش لشکر خجل شده پدرم
قصد دارم در انتهای قیام
آبروی یزید را ببرم
بعد هم با خیال آسوده
می روم، می روم سوی پدرم
#علی_ذوالقدر
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#خرابه_شام
@hadithashk
میشود غصهی دوری تو سر دیر به دیر
سر به ما میزنی ای سر چه قدر دیر به دیر
غیر رأس پدر و رأس عمو در یک قاب
میرسند آه به هم شمس و قمر دیر به دیر
پدری که نگران است برایش دختر
باید اصلا برود هم به سفر دیر به دیر
تو ولی از سفرت دیر که برگشتی هیچ؛
باد هم از سرت آورد خبر دیر به دیر
زود پژمرده شود گونهی دختر بچه
برسد از پدرش بوسه اگر دیر به دیر
طعم آن بوسهی آخر به لبم مانده ولی
حل شود در لب خشکیده شکر دیر به دیر
این چه وضعی است؟ برای من دختر زشت است
بخورد شانه اگر موی پدر دیر به دیر
#خرابه_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#مهدی_رحیمی_زمستان
@hadithashk
دیر به دادم رسیدی ای سر زخمی
کاش بمانی کنار دختر زخمی
باز بسوزان مرا به سوز صدایت
باز صدایم بزن زحنجر زخمی
نذر تو کردم تمام بال و پرم را
حال ببین حال این کبوتر زخمی
چیز زیادی نمانده از من خسته
نیمه ی جانی میان پیکر زخمی
طاقت برخاستن ز خاک نمانده
نای پریدن نمانده با پر زخمی
پرپر و پژمرده ام خودم ولی امشب
مست تو ام ای گل معطر زخمی
نور تو در کنج آن تنور چه می کرد
ای سر خاکستری شده ، سر زخمی
ای به فدای سرت بیا که ببندم
زخم جبین تو را به معجر زخمی
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#خرابه_شام
#هادی_ملک_پور
@hadithashk