#اعتکافیات
*روایت اول*
اواخر روز اول اعتکاف بود که بد و بیراه به خودم را شروع کردم:
-صد بار بهت گفتم توی جاهایی مثل شب قدر و #اعتکاف، برای خودت کار دیگهای نچین. اصلا خدا اینجور جاها رو قرار داده برای اینکه کمی تمرکز کنی نهاینکه صبح تا شب همه فکر و ذکرت درگیر غرفه باشه.
آنطرفِ بیشفعالِ ذهنم جواب میداد:
-مگه عبادات اجتماعی، مهمتر از عبادات فردی نیست؟ کجا میتونی ده هزار نفر آدم رو یکجا، سه روز دور هم پیدا کنی؟ مگه میشه بیخیال این #ظرفیت بشی؟ اون دنیا چهجور جواب میدی که نسبت به این ظرفیت بیتوجه بودی؟
این درگیری ذهنی را تا آخر اعتکاف داشتم. آخر هم به نتیجهای نرسیدم. مثل همهٔ شبهای قدر. مثل شبهای دهه اول محرم. مثل خیلی روزهای دیگر.
منم آن گدایِ سمجِ مفلسِ کنایهنفهمم/
زهر دری که برانی از آن در دگر آیم
روایت محمدحسین عظیمی از بزرگترین اعتکاف کشور در شیراز_ بهمن ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
حافظهـ
#اعتکافیات
*روایت دوم*
روز اول را با سخنرانی مهندس #علی_ترابی شروع کردیم. علی آقا رفیق دوران دبیرستانمان است که بعد از کارشناسی دانشگاه شیراز، ارشد نفت و گاز دانشگاه صنعتی شریف قبول شد و از آنجا هم به پالایشگاه #خلیج_فارس رفته بود. قبلا روایتش را شنیده بودم و بهنظر روایت خوب و جذابی میآمد.
هماهنگ کردیم تا در غرفهٔ #دانشآموزی سخنرانی کند. از تجربهاش برای راهاندازی کمپرسوری گفت که در اوج تحریمها شرکت #زیمنس رهایش کرده بود و رفته بود و اینها یکهفته -در اوج گرمای تابستان عسلویه- شبانهروزی پایش ایستادند تا کشور با بحران بنزین روبرو نشود.
حرفهایش که تمام شد، دانشآموزها دوروبرش را گرفته بودند و سوال میپرسیدند.
بلافاصله با بچههای کوار صحبت کردم تا آنجا هم سخنرانی کند. تا شب کوار بود و بعد راهی عسلویه شد.
روایت محمدحسین عظیمی از بزرگترین اعتکاف کشور در شیراز_ بهمن ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
حافظهـ
#اعتکافیات
*روایت سوم*
وقتی برای سخنرانی عمومی اعتکاف از پژمان سوال گرفتم گزینه اولش #مهندس_نجاتبخش بود. گفت فلانی و فلانی و فلانی هم هستند ولی مهندس نجاتبخش برای محیط اعتکاف از همه بهتر است چون معنویتر از بقیه صحبت میکند.
ما هم یکی از فلانیها را در نظر گرفته بودیم ولی دو روز قبل از مراسم، مهندس نجاتبخش هماهنگ شد.
مهندس سخنران خوبی نبود. یعنی از هیچکدام از تکنیکهای سخنرانی و خطابه استفاده نمیکرد. با یک ریتم ساده و صدایی پایین حرف میزد. توی دلم گفتم با این روند، کمکم همه بلند میشوند و میروند ولی تا آخر جلسه جز تعداد محدودی از ۱۵۰-۱۶۰نفری که در قسمت مردانه بودند، کسی بلند نشد.
نه تنها نرفتند که خیلیهایشان، بعد از پایان جلسه دور مهندس را گرفتند و توی یکی از غرفههای نزدیک #شبستان تا یک ساعت بعد از پایان جلسه با هم میحرفیدند.
حین سخنرانی چند نفر را دیدم که حالت چهارزانویشان را تغییر دادند و روی کنده زانو نشستند. انگار داشتند سخنرانی #اخلاقی گوش میکردند. خودم هم نزدیک بود اشکم جاری شود. نه از شنیدن سختیهایی که کشیده بودند که از #معنویت جاری در حرفهایش. مهندس پشت سر هم آیه میخواند و تطبیق میداد. توی دلم گفتم من این آیهها را صد بار خواندهام؛ چرا چنین برداشتی نداشتم؟ خودش بعدا گفت که بعضی مفاهیم قرآن را فقط انسان مجاهد در صحنه درک میکند.
دربارهاش میشود تا صبح حرف زد. میشود از برادر روحانیاش هم گفت که کارها را بزرگوارانه برایمان هماهنگ میکرد. میشود از این گفت که از صبح تا شب جز یک وعده صبحانه چیزی نخورده بود و داشت از حال میرفت. از علاقهاش به سیدانجوی یا خیلی چیزهای دیگر.
ولی چیزی که بیش از همه توی ذهنم مانده، معنویتش بود؛ روایت معنوی از #پیشرفت.
روایت محمدحسین عظیمی از بزرگترین اعتکاف کشور در شیراز_ بهمن ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 بچهها چه شعاری دوست دارید بدید بقیه تکرار کنند؟
پاسخ بچههای شیرازی در راهپیمایی ٢٢ بهمنماه ١۴٠١
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
*وَ إِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ*
1⃣ بخش ۱-۱
ده دقیقه ای زودتر از زمان شروع دادگاه به ساختمان دادگاه انقلاب رسیدم. به سربازهای ورودی ساختمان گفتم هماهنگ شده اما شخصی را که نام بردم نمی شناختند. خانم قوامی هم خودش را رساند. موضوع را گفتم. با مسئول دفتر که برای حضور در دادگاه هماهنگ کرده بود تماس گرفتم، او هم شماره یکی دیگر از دوستان را داد، خواستم تماس بگیرم که خودش تماس گرفت و گفت: چی شده؟ داشتیم حرف می¬زدیم که اسمم را صدا زدند. آقایی با ظاهری آراسته گفت: بفرمایید داخل. گفتم که دو نفر هستیم. گوشی همراه و ریکوردرم را تحویل دادم(گرفتند) و وارد ساختمان شدم.
ایشان ما را همراهی کرد تا اتاق نسبتا بزرگی که دادگاه در آنجا برگزار می¬شد. سلام دادیم و ردیف آخر نشستیم. هنوز دادگاه شروع نشده بود. دو دوربین فیلم¬برداری روی سه پایه مستقر بود. لنز یکی از دوربین ها روی رئیس دادگاه، دو مستشار و نماینده دادستان بود؛ دوربین دوم هم روی جایگاه متهمین و وکلای آنها. مادر شهید ندیمی به همراه دخترش و پسر شهید پورعیسی وارد اتاق شدند. خواهر شهید ندیمی قاب عکس برادرش را به همراه داشت. ساعت از ۹:۱۵ گذشت و همچنان یکی از وکیل ها نیامده بود و خبری هم از متهمین نبود. انتظار کلافه ام کرده بود. سه نفر به عنوان شاهد و یک نفر به عنوان مطلع وارد شدند. پشت سر آنها، یکی از کارمندان دادگاه داخل اتاق آمد و چند پرونده به رئیس دادگاه داد. از بین حرف¬های رئیس دادگاه شنیدم که گفت: عفو می¬خوره. چند دقیقه بعد دو نفر دیگر آمدند که یکی¬شان پدر و دیگری عموی یک بازداشتیِ آزاد شده بود. رئیس دادگاه گفت: مگه آزاد نشده؟
_آزاد شده، ما اومدیم سند رو آزاد کنیم.
حرف هایی بینشان رد و بدل شد و در آخر رئیس دادگاه گفت: حواستون بهش باشه و ... .
با مرور جملات در ذهنم، متوجه شدم پرونده¬ها مربوط به حوادث اخیر است.
رئیس دادگاه گفت: بدون حضور مستشار و وکیل ها، جلسه رسمیت ندارد. منتظر بودیم اعضا بیایند تا دادگاه شروع بشود. مستشار دوم هم آمد و رئیس دادگاه هر دو مستشار را معرفی کرد. یکی¬شان قاضی رسیدگی به پرونده حمله به مراسم رژه اهواز توسط گروه الاهوازیه(الاحوازیه) بود. رئیس دادگاه رو کرد به خانواده شهدا و اشاره کرد به وکلا و گفت: اینکه وکالت متهمین پرونده رو قبول کردند به معنی حمایت از حمله تروریستی نیست. هر متهمی طبق قانون باید وکیل داشته باشه...
ادامه دارد....
روایت آقای عبدالرسول محمدی از جلسه دوم دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملین حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظه بسپارید:
@hafezeh_shz
از زندان تا داعش..
2⃣ بخش ۲-۱
صدای زنجیرها به گوش می رسید و خبر از پایان انتظار دو ساعته را می داد.
به در چشم دوختم. با دیدن متهمینی که دستبند و پابند داشتند، قلبم تند تند می زد.
چهار متهم سرشان را پایین انداخته و پشت سر هم وارد اتاق شدند.
از مکالمه آرام رئیس دادگاه و شخصی که نمی شناختم، متوجه شدم نفر پنجمی هم وجود دارد که او را نیاوردند اما رئیس دادگاه تاکید کرد که متهم پنجم هم از زندان منتقل شود به دادگاه.
دو متهم ردیف اول در گوش هم چیزی گفتند و تمام مدت سرشان پایین بود ولی نفر سوم و چهارم به روبرو خیره شده بودند.
بعد از صحبت یکی از مجروحان حادثه و بیان دیده ها توسط سه نفر از شاهدین، نماینده دادستان در جایگاه ایستاد. از حادثه تروریستی شاهچراغ گفت که توسط داعشی های اهل افغانستان طراحی شده بود.
«این افراد، زندانی های زندان بَگرام در افغانستان بودند که آنجا با هم آشنا شده و اخیرا از زندان آزاد شدند.
هرکدام از متهمین وظایف خاصی داشتند از جمله:
تحویل گرفتن عناصر از ترکیه، آذربایجان و ازبکستان،
خرید سیم کارت برای عوامل ترور، تهیه منزل برای اختفای ضارب، تهیه سلاح برای ضارب، تامین مالی عوامل ترور، شناسایی محیط حرم شاهچراغ، آموزش زبان فارسی به ضارب و تهیه اسناد هویتی جعلی برای عوامل ترور.»
طبق تصاویر و مدارک موجود و اظهارات متهمین، ۵ نفر دستگیر شده بودند که در دادگاه حضور داشتند و نماینده دادستان اسامی آنها را خواند:
۱.محمد رامز ر: عضو داعش، مجرد، ۲۴ ساله، شغل: آزاد، اقامت در تهران، در ۹ آبان ۱۴۰۱ دستگیر شده و با قرار بازداشت موقت، متهم است.
۲.محمد ر: عضو داعش، مجرد، ۲۰ ساله، اقامت در تهران، شغل: آزاد، در ۱۱ آبان ۱۴۰۱ دستگیر شده و به جرم تبانی با قرار بازداشت موقت، متهم است.
۳.سید نعیم ه ق: عضو داعش، مجرد، ۲۷ ساله، اقامت در کرج، شغل: آزاد، در ۱۰ آبان ۱۴۰۱ دستگیر شده و با قرار بازداشت موقت، متهم است.
۴.مصطفی ج ا: مجرد، ۲۳ ساله، اقامت در تهران، شغل: آزاد، در ۲۰ آبان ۱۴۰۱ دستگیر شده و با قرار بازداشت موقت، متهم است.
۵.حمدالله ک: متاهل، ۲۹ ساله، اقامت در سروستان فارس، شغل: آزاد، در ۹ آبان ۱۴۰۱ دستگیر شده و با قرار بازداشت موقت، متهم است.
ادامه دارد...
روایت زهرا قوامی فر از جلسه دوم دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملین حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظه بسپارید:
@hafezeh_shz
تغییر اَمر اُمَراء از زاهدان به شیراز
3⃣ بخش ۳-۱
نگاهم به دستبند و پابند متهمین روی صندلی کناری بود که با صدای قاضی سرم را بالا آوردم.
متهم ردیف اول به جایگاه رفت.
«محمد رامز ... هستم، فرزند محمد، ساکن تهران»
قسمت عقب نشسته بودم و تسلط کامل به حرکات متهم داشتم. دستانش را در هم گره کرده و سر انگشتانش را محکم فشار می داد.
رئیس دادگاه: اتهامات خود را قبول داری مبنی بر همکاری مستمر؟
محمد رامز کمی سرش را بالا گرفت و گفت:
«عضویت در داعش را قبول دارم اما قصد انجام این عملیات را نداشتم.»
آرام و شمرده صحبت می کرد و صدایش هنوز بم مردانه را نداشت.
نگاهم به متهم بود و باورش برایم سخت که جوانی به این سن و سال متهم ردیف اول یک حادثه تروریستی باشد.
قاضی از محمد رامز خواست تا نحوه عضویت خود در داعش را شرح دهد.
محمد کمی پاهایش را جا به جا کرد و گفت: «در سال ۸۷ من به همراه خانواده ام به ایران آمدیم و در تهران مستقر شدیم. بزرگتر که شدم به افغانستان برگشتم.
زمانی که طالب(عضو طالبان) بودم با مسائل نظامی آشنا شدم که دستگیر و راهی زندان بگرام شدم.
در زندان با افراد داعش ارتباط گرفتم. هرچند تشویق های دایی اَم در تغییر گرایشم از طالبان به داعشی شدن من، بی تاثیر نبود چون او هم عضو داعش بود. اخیرا نیز از زندان بگرام آزاد شدم.»
متهم ادامه داد:
«بعد از آزاد شدن در ولایت جَوزجان افغانستان با عبدالله سعید معروف به عبدالحسین ملاقات کردم. او را با نام ابراهیم بَدَخشی هم می شناختم.
آشنایی ما از داعش بود. اوایل سال ۱۴۰۱ برای اولین بار با عبدالله سعید ملاقات کردم. حدود خرداد ماه بود که عبدالله سعید از من خواست بروم به ایران.
علتش را پرسیدم. گفت: برو، بعد میگم بهت.
قبل از آمدن به ایران در افغانستان با عبدالحکیم توحیدی بیعت کردم.
لحظه ی بیعت، جملات را به عربی می خواند و من نمی دانستم چه می گوید، حتی نمی دانستم از من به عنوان داعشی چه کاری می خواهند که انجام بدهم!
با هویت خودم اما به صورت قاچاقی وارد ایران شدم.
به زرند کرمان رفتم و در شرکت انشعاب و فاضلاب، مشغول کار شدم.
هزینه زندگی ام را با کار در شرکت تامین می کردم و در آن مدت، عبدالله سعید من را پشتیبانی مالی نمی کرد.
زمانی که زرند بودم، ارتباط کمی با عبدالله سعید داشتم و راه ارتباطی ما تلگرام بود. دو سه ماه گذشت و من همچنان زرند بودم. ۲۲ مهر ۱۴۰۱ عبدالله سعید پیام داد که برو زاهدان.
پرسیدم: چرا؟ و در جواب شنیدم که: سوال نپرس، برو. امر، امرِ اُمَراء هست.
قاضی نگاهی به متهم انداخت و پرسید: امراء چه کسی هست؟
_امیر داعش، ابوشهاب المهاجر
و به صحبتش ادامه داد.
از اختلاف قومیتی در زاهدان خبر نداشتم و عبدالله هم شرایط آنجا را برایم شرح نداده بود. ۲۳ مهر عبدالله پیام داد که اَمر امراء گفتند زاهدان نشد، برو شیراز
پی نوشت
جَوْزجان یکی از ۳۴ ولایت واقع در شمال افغانستان میباشد و با کشور ترکمنستان هممرز است. مرکز این ولایت، شهر شبرغان است که حدود ۶۰۲٬۰۸۲ نفر جمعیت دارد. جوزجان در گذشتهها به ناحیهای وسیع گفته میشد که شامل ولایتهای جوزجان، سرپل و فاریاب بود
زندان بگرام در پایگاه هوایی بگرام در ولایت پروان افغانستان قرار دارد. زندانی که گفته میشود مثل زندان گوانتانامو است. با سقوط کابل و خروج آمریکایی ها، طالبان حاکم افغانستان شدند. طالبان بعد از به قدرت رسیدن، درِ زندان ها را باز کرد تا زندانیان از آنجا خارج شوند، البته برخی زندانیان در زندان جذب داعش شده بودند. در زندان بَگرام علاوه بر زندانیان افغان، افرادی از کشورهای عربی، پاکستان و لیبی نیز حبس بودند
پایان
روایت عبدالرسول محمدی و زهرا قوامی فر از جلسه دوم دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملین حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظه بسپارید:
@hafezeh_shz
چمدان امانتی
محمد رامز خیلی خوب و شمرده فارسی صحبت می کرد. حتی لهجه چندانی هم نداشت.
قاضی از او پرسید: همراه چه کسی اومدی شیراز؟
محمد رامز در جواب گفت: «۲۳ مهر، شب که شد با تاکسی به شیراز اومدم. خودم تنها با راننده توی ماشین بودیم. یک میلیون و ۶۰۰ هزار تومان کرایه دادم. ترمینال کاراندیش پیاده شدم. اولین بار بود که شیراز رو می دیدم. جایی رو بلد نبودم و آشنایی هم نداشتم. تا ظهر توی ترمینال نشستم. عبدالله سعید پیام داد که برو دنبال مسافرخونه.
منتظر بودم عبدالله بگه کسی میاد دنبالت اما نگفت!
رفتم مسافرخانه ای در دروازه اصفهان.
دو روز بعد یعنی ۲۵ مهر عبدالله گفت: برو خانه بگیر، یه جای ارزون تر و دورتر از شهر.
در بلوار اتحاد خانه پیدا کردم.
خودم کارت بانکی نداشتم. پدرزن برادرم ایرانی هست. کارتی با نام خودش به من داده بود تا از آن استفاده کنم. عبدالله ۴۰ میلیون واریز کرد به همین کارت برای رهن خانه.
به خواست عبدالله رفتم عابربانک و موجودی گرفتم و عکس واریزی را برایش ارسال کردم.
فردایش خانه را در یکی از بنگاه های بلوار اتحاد رهن کردم برای یک سال. عکس قولنامه را گرفتم و برای عبدالله فرستادم. من طبقه پایین بودم. یک اتاق، سرویس و حمام و یک انباری داشت. صاحب خانه هم طبقه بالا بود.
فکر کردم عبدالله کسی را می فرستد پیشم که کاری انجام دهد. خواستم دنبال کار بروم اما عبدالله گفت: فعلا صبر کن.»
دستان محمد رامز همچنان می لرزید و ای کاش می دانستم دلیلش ترس هست یا پشیمانی یا کم سن و سال بودنش!
_ ۲۸ مهر شد و عبدالله گفت یه امانتی می فرستیم چند روز پیشت باشه بعد می برن.
عبدالله آیدی تلگرام من را به طرف مقابل داده بود. شب بود که پیام داد: حاضری تحویل بگیری؟ گفتم کجا؟
_کریم خان زند. گفتم: شیراز را بلد نیستم. گفت: فردا، صبح زود آماده باش. اسنپ نگیر، با تاکسی دربست بیا.
هرجا می رفتم اسنپ می گرفتم اما آن روز ۹ صبح تاکسی دربست گرفتم و رفتم. توی مسیر پیام داد بیا پل بزرگ ولیعصر.
هنوز نرسیده بودم که عکس چادری سیاه فرستاد و گفت: امانت داخل چمدان قرمز توی چادر هست. برو بردار،من رفتم.
گفتم من تحویل نمی گیرم. به عبدالله سعید پیام دادم، او هم گفت تحویل نگیر
چند دقیقه ای گذشت و از طرف همان شخص ناشناس پیام آمد که چکار کردی؟ برو دیگه
منتظر دستور عبدالله سعید بودم. پیام زد که برو بردار، مطمئنه، از رفقای امیرصاحب هست.
زیر پل ولیعصر چادر را پیدا کردم. زود امانتی رو برداشتم. به عبدالله سعید گزارش دادم و با تاکسی دربست برگشتم خانه. وقتی هم رسیدم خانه به عبدالله خبر دادم.
عبدالله گفت: بذارَش جای امن
گذاشتم بالای انباری. می دانستم امانتی چیه اما داخلش را ندیدم، نگاه هم نکردم تا روز بعد که عبدالله خودش گفت: امانتی رو باز کن و عکسش بفرست.
چمدان را باز کردم. کیسه ای برنجی داخل آن بود. توی کیسه جلیقه جاخشابی، ۸ خشاب، ۱۹۴ فشنگ و یک اسلحه کلاشِ گریس کاری شده بود. فشنگ ها درون خشاب بودند. آن ها را در آوردم و شمردم و دوباره توی خشاب گذاشتم.
عکس امانتی را گرفتم و برای عبدالله سعید فرستادم. پیام داد گریس ها را پاک کن و بذار سر جایش. میان میبرن»
نگاه قاضی از پرونده ی روی میز به سمت محمد رامز رفت.
_سامان کیه؟
محمد رامز ابرویی بالا انداخت و گفت سامان؟
_در اظهاراتت گفتی امانت رو از سامان گرفتم.
محمد رامز گفت: «سامان یعنی وسیله ، کد رمز ما بود.»
پی نوشت
در افغانستان به مافوق، امیرصاحب یا آمر صاحب می گویند. امیر صاحب، یک مسئول رده بالا است که به او اعتماد دارند
روایت زهرا قوامی فر و عبدالرسول محمدی از جلسه دوم دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملین حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظه بسپارید:
@hafezeh_shz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 چند سالتونه؟ شغلتون چیه؟
پاسخ شیرازیها در راهپیمایی ٢٢ بهمنماه ١۴٠١
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
حافظهـ
چمدان امانتی محمد رامز خیلی خوب و شمرده فارسی صحبت می کرد. حتی لهجه چندانی هم نداشت. قاضی از او پرس
بیعت
نگاهی به شلوار محمد رامز کردم، پایین آن را چند تا زده بود تا اندازه اش شود.
سوال که می پرسیدند، سرش را پایین می انداخت و گوش می کرد.
قاضی پرسید: ضارب رو از کجا می شناختی؟
_ ۳۰ مهر، عبدالله سعید پیام داد برادری میاد پیشت. چند روزی مهمونت هست و میره. از تهران میاد، صبح زود برو دنبالش که منتظر نمانِه.
عبدالله آیدی تلگرام من را داده بود بهش. نماز صبح را که خواندم عبدالله پیگیر شد که رفتی دنبالش؟ گفتم: نه هنوز. عبدالله شماره برادر را فرستاد. رفتم ترمینال کاراندیش اما پیدایش نکردم. عبدالله عکسش را فرستاد چون شناخت قبلی از برادر نداشتم. از روی عکس، گشتم و ساعت ۶ صبح پیدایش کردم. به عبدالله سعید خبر دادم و رفتیم خانه. فکر می کردم برادر میخواد بره افغانستان. هویتش رو نپرسیدم. خسته ی راه بود و می خواست استراحت کند.
عبدالله سعید پیام داد برو منطقه ای به نام شاهچراغ، ببین کجاست.
برادر خوابید و من هم با اسنپ رفتم شاهچراغ. داخل حیاط شاهچراغ وضویی گرفتم و آمدم بیرون. برگشتم خانه و به عبدالله خبر دادم. پرسید شاهچراغ چه جور جایی هست؟
جواب دادم جایی دیدنی، مذهبی، تفریحی. جای قشنگیه.
عبدالله گفت: فردا برو، برادر هم با خودت ببر.
پرسیدم به خاطر چی؟ گفت: ببر، خودش می داند.
فردا صبح ساعت ۹، ۱۰ رفتیم شاهچراغ.
برادر گفت: بیا بریم اطرافش هم بگردیم. (اطراف حرم)
عبدالله پیام زد برادر را بردی؟ گفتم: آره.
_فردا هم ببرش.
فردا هم برادر را با خودم بردم. از همان دری که وارد حرم شد (شب حادثه)، رفتیم. گفتم: برادر داخل میخوای چیکار؟ بیا بریم.
دائم اطراف را نگاه می کرد. مشکوک شدم و با خودم گفتم: چرا اینقدر دور و بر را نگاه می کند؟! رفتم حیاط، دست و صورتم را شستم. توی حیاط هم می گشت. از من که دور شد، دنبالش رفتم تا گُمَش نکنم. هر دفعه که می رفتیم، حدود نیم ساعت تا یک ساعت، اطراف حرم و حیاط حرم را می گشت. داخل (حرم) را زیاد نگاه نمی کرد.
قاضی پرسید: می دونستی اینجا حرم چه کسی هست؟
_ نه، نمی دانستم. فقط حرم امام رضا را می شناختم.
محمد رامز به صحبتش ادامه داد:
به دنبالش رفتم و برادر گفت: بریم خانه. گفتم: چرا؟ گفت: بریم.
عبدالله سعید زنگ زد و پرسید اسم برادر چیه؟ گفتم حامد بَدَخشان
قاضی نگاهی به محمد رامز انداخت و گفت: یعنی عبدالله خودش نمی دانست اسم مهمونی که برات فرستاده چیه؟
محمد رامز گفت: عبدالله می دانست، می خواست بداند برادر خودش را به چه اسمی معرفی کرده. برادر هویتش را به من نگفت. حامد اسم مستعارش بود تا من نشناسمش. هرچند حامد را اصلا نمی شناختم تا شیراز که دیدمش.
حامد خیلی کم، حرف می زد. با لهجه فارسی تاجیک صحبت می کرد. بیشتر مشغول نماز خواندن و قرآن بود. گاهی هم با پدر و مادرش تلفنی صحبت می کرد.
صبحِ ۳ آبان برای بار سوم، رفتیم شاهچراغ و دور حرم را گشتیم. اصلا داخل نرفتیم. نیم ساعتی طول کشید و برگشتیم خانه.
به عبدالله سعید گزارش دادم. شب که شد عبدالله گفت: از حامد بیعت بگیر. فیلم هم بگیر و برای من بفرست.
به عبدالله گفتم: بلد نیستم چجور بیعت بگیرم.
قاضی دستور داد فیلم بیعت را بیاورند تا ببینیم.
محمد رامز دستانش را محکم فشار داد و سرش را پایین انداخت.
قاضی صدای فیلم را بلند کرد. صدا را به وضوح نمی شنیدیم. رئیس دادگاه گفت: فیلم را از تلویزیون توی اتاق پخش کنید
محمد رامز با شنیدن صدای توی فیلم گفت: آن کسی که لباس زرد پوشیده و بیعت می کند، حامد هست. متن بیعت را عبدالله سعید در تلگرام برایم فرستاد. من در همان خانه از روی متنِ بیعت خواندم و حامد هم اسلحه در دست گرفت و با من بیعت کرد. همان اسلحه ای که من تحویل گرفته بودم. صدای حامد برای خودش هست ولی صدای من در این فیلم تغییر داده شده. فیلمی که برای عبدالله فرستادم با صدای خودم بود.
قاضی پرسید: آداب بیعت رو که میگی بلد نبودی، نماد داعش رو چی؟
محمد رامز مکثی کرد و گفت: نمی دونم
_نمی دونی؟ نماد داعش، پرچمش هست که توی فیلم بیعت گرفتن تو هم، هست.
_عبدالله ازم خواست پرچم داعش توی فیلم باشه. گفتم: ندارم. گفت: درست کن. پیام دادم بلد نیستم. عبدالله عکس پرچم داعش رو فرستاد. رفتم بازار نزدیک به خانه و پارچه خریدم. از روی عکس، پرچم درست کردم.
عبدالله سعید از من خواست کار با اسلحه را به حامد یاد بدهم. حامد راحت اسلحه را باز و بسته می کرد و به عبدالله گفتم از ما بهتر بلده.
حواسم رفت سمت مردی با محاسن سفید و مشکی. کنار خانواده شهید ندیمی نشسته بود... دست روی پیشانی اش گذاشته و سرش را به اطراف تکان می دهد.
صدای خفیفی می آید، نگاهم را بین حاضرین می چرخانم. زمزمه ی مادر شهید ندیمی هست...
روایت زهرا قوامی فر و عبدالرسول محمدی از جلسه دوم دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملین حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظه بسپارید:
@hafezeh_shz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 جای کی تو راهپیمایی خالیه؟!
پاسخ شیرازیها در راهپیمایی ٢٢ بهمنماه ١۴٠١
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
حافظهـ
بیعت نگاهی به شلوار محمد رامز کردم، پایین آن را چند تا زده بود تا اندازه اش شود. سوال که می پرسیدند
خبر نداشتم!
بعد از بیعت گرفتن از حامد، عبدالله گفت: فردا طرف غروب، حامد رو ببر شاهچراغ و ولش کن. وقتی بردیش، به من اطلاع بده
از حامد که بیعت گرفتم، نیم ساعتی رفتم بیرون. تا نصف شب نخوابیدم.
قاضی پرسید که چرا از حامد بیعت گرفتی؟ و محمد رامز جواب داد: عبدالله سعید گفت برای عملیات توی شاهچراغ. وقتی شنیدم، تعجب کردم و به عبدالله گفتم: اونجا همش زن و بچه و افراد بی گناهه. غیر مسلح هستن. عبدالله گفت: به تو ربطی نداره، آدم بی گناه و زن و بچه آسیبی نمی بینند.
خیلی تاکید کردم اما عبدالله سعید قبول نکرد.
قاضی ابرویی بالا انداخت و گفت: یعنی جرأت داشتی توی روی رئیست بایستی؟
_اینقدر حاکم نبود. عبدالله به حامد هم گفت با افراد بی گناه کاری نداشته باشه.
صدای قاضی کمی بالا رفت.
_مگه مسئولی اونجا بود؟ مگه مقر حکومتی بوده که عبدالله به حامد گفت کاری به افراد بی گناه نداشته باش؟
پنجمین متهم و یکی از وکلا وارد اتاق شدند. سرباز، دستبند و پابند متهم را باز کرد و نشست.
_وقتی باخبر شدی که چه قصدی دارند، چرا نیومدی اطلاع بدی؟
با سوال قاضی نگاهم رفت سمت محمد رامز
_نمی دونستم میخواد کسی رو بزنه.
_اسلحه برای چی هست؟ برای حمله
محمد رامز جواب داد واقعا خبر نداشتم. نمی دونستم میخوان کسی رو بزنند.
از جواب هایی که می داد، عصبانی شدم. کاغذ زیر دستم را خط خطی می کردم تا کمی آرام بشوم.
قاضی گفت: اگه نمی خواسته کسی رو بزنه، پس می خواسته پرنده بزنه؟
محمد رامز سرش را پایین انداخت. با تن صدایی که ضعیف تر شده بود، گفت: خطایی بوده، اشتباهی کردم. تصور نمی کردم این همه آدم را بکشد.
قاضی نگاهش را از متهم بر نمی داشت. آیاتی را خواند و گفت داعش بی ریشه، مصداق شجره خبیثه هست و شهدا، مصداق شجره طیبه.
بعد از دادگاه، در قرآن جستجو کردم. آیات ۲۴ و ۲۶ سوره ابراهیم بود.
قاضی به صحبتش ادامه داد.
_تو که کار داعش و هدفش را می دانستی. پس چرا همراهی کردی؟ به شما گفتند میخواهیم در شاهچراغ عملیات انجام دهیم توسط حامد، آن هم با اسلحه ای که تو تهیه کرده بودی. اگر جای من بودی در مورد خودت چه حکمی صادر می کردی؟
سکوت فضای اتاق را گرفته بود. نگاهم بین قاضی و متهم می چرخید.
قاضی دوباره پرسید جواب من چیه و این دفعه محمد رامز به جای سکوت، گفت: جوابی ندارم.
به درخواست قاضی، محمد رامز از روز حادثه گفت.
_عبدالله سعید ازم خواست امانتی را بدهم حامد.
از صندوقچه، اسلحه و جلیقه جاخشابی را برداشتم و تحویل حامد دادم. جلیقه جای ۸ خشاب داشت که پر از فشنگ بود. خودش جلیقه را پوشید و زیپ کاپشنش را کشید بالا.
اسلحه را توی کوله پشتی گذاشت و با تاکسی رفتیم جلوی در شاهچراغ. حامد لحظه رفتن، از من خداحافظی نکرد و فقط گوشی اش را داد به من و گفت زود از شیراز خارج شو.
مستشار حرف محمد رامز را قطع کرد و پرسید اگر فشنگ ها توی خشاب ها بود از کجا می دونستی هر خشاب چند فشنگ داره؟
_خب هر خشاب معلومه چند تا فشنگ جا می گیره.
مستشار گفت: خودم می دونم ولی تو توی اظهاراتت نوشتی تعداد فشنگ توی هر خشاب یکی نبوده و این یعنی خودت خشاب ها را پر کردی
محمد رامز زیر بار نرفت و گفت: فشنگ ها از اول توی خشاب ها بود. من فقط اونا رو در آوردم و شمردم و دوباره گذاشتم سر جاش.
_فیلمی از ورود حامد نگرفتی؟
_نه،نگرفتم
_عکس چی؟
_نه، فقط به عبدالله خبر دادم حامد از من جدا شد. گفت هرچه زودتر از شیراز برو. گفتم چرا؟ من تازه دنبال کار بودم، خانه یک ساله گرفتم. گفت خانه را ولَش کن.
صحبت هایش درباره خانه توی ذهنم مرور شد. بعد از قولنامه خانه، بنگاه دار مدارک محمد رامز را پس می دهد اما محمد رامز وقت نمی کند قولنامه را از بنگاه تحویل بگیرد.
پیش خودم گفتم وقتی هیچ مدرکی دست بنگاه دار ندارد، باورپذیر هست که اطلاع قبلی از عملیات نداشته؟!
با سوال قاضی، محمد رامز از فرارش گفت.
_عبدالله گفت برو زاهدان ولی من گفتم: نه، با اتوبوس رفتم تهران. وقتی رسیدم ترمینال، از حادثه باخبر شدم. پنج روز در خانه پیش خانواده بودم و راه ارتباطی ام را با عبدالله قطع کردم. ۹ آبان ساعت ۳ نصف شب من را در خانه گرفتند.
روایت زهرا قوامی فر و عبدالرسول محمدی از جلسه دوم دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملین حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظه بسپارید:
@hafezeh_shz
می ترسیدم
قاضی از ارتباط محمد رامز با بقیه متهمین پرسید.
«_ کرمان که بودم، چند دفعه «محمد ر» را دیدم اما نعیم را از زندان بگرام می شناختم. مصطفی هم با ما در زندان بود. «محمد ک» [حمدالله ک] قبل پیوستن من به داعش، با هم رفاقت داشتیم و اطلاعی از داعشی شدن من نداشت. وقتی اومدم شیراز، گفتم ببینمش. گاهی تلفنی باهاش حرف می زدم.»
زیر لب گفتم مگه نگفت شیراز که اومدم، کسی رو نمی شناختم؟
مستشار سوال چند دقیقه قبلش را دوباره تکرار کرد.
_ لحظه ورود به شاهچراغ عکسی نگرفتی؟
محمد رامز مکثی کرد و با تردید گفت: یادم نیست، روز دوم توی حیاط عکس گرفتم برای عبدالله سعید.
_از لحظه ی ورود حامد چی؟ فیلم نگرفتی؟
_گرفتم. عبدالله سعید گفت گرفتی؟ گفتم نه و نفرستادم.
وکیلِ متهم به جایگاه آمد و گفت: «چند جلسه ملاقات حضوری با متهم داشتم. می گوید از نوع عملیات اطلاعی نداشتم، وقتی با حامد وارد شاهچراغ می شدم،می دیدم با فاصله از من، اطراف را خیلی نگاه می کند که برایم جای تعجب داشت و نمی توانستم سوال کنم. من اسلحه تهیه نکردم فقط تحویل گیرنده بودم، اگر می خواستم برای عملیات برنامه ریزی کنم، برای مدت کمی می رفتم مسافرخانه ولی خانه یک ساله گرفتم و اصلا اطلاع نداشتم. بعد از بازداشت شدن، کاملا همکاری داشته و هیچ موضوعی را کتمان نکردم. من فقط دستور گیرنده و رابط بودم.»
وکیل بر روی صندلی نشست و محمد رامز برای دفاع از خودش به جایگاه آمد.
_از کارم پشیمونم و کاملا از موضوع ناآگاه بودم. اگر می دونستم، اصلا همکاری نمی کردم. از نوع عملیات اطلاعی نداشتم. من محاربه نکردم.
رئیس دادگاه صندلی اش را کمی جلو کشید و گفت: شما از ابتدا تا انتها دست داشتی. خودت اسلحه را تحویل گرفتی، دنبال حامد رفتی، از او بیعت گرفتی، فشنگ ها را شمردی و با اسلحه تحویل حامد دادی، خودت حامد را به شاهچراغ بردی و رساندی.
یکی از مستشارها گفت: اگر پشیمان شده بودی، چرا خودت رو معرفی نکردی؟ چرا دفعه آخر برای عملیات، حامد را بردی؟ چرا روز عملیات رفتی؟ اصلا وقتی مطلع شدی که قصد عملیات داره چرا راهت را جدا نکردی؟ چرا به پلیس اطلاع ندادی؟
و در جواب این همه چرا، محمد رامز فقط یک کلمه گفت.
_می ترسیدم...
روایت زهرا قوامی فر و عبدالرسول محمدی از جلسه دوم دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملین حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظه بسپارید:
@hafezeh_shz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*جشن عید مبعث در لشکر ۱۹ فجر*
صحبتهای سردار محمدنبی رودکی
همراه با شعرخوانی شیرازی حاج احد دهبزرگی
۸ فروردین سال ۱۳۶۶، یک هفته قبل از عملیات کربلای۸
تاریخ را به حافظه بسپارید:
@hafezeh_shz
بهار سال ۹۸ بود. رفتیم شاهچراغ و با مسئولین حرم جلسه گرفتیم. در جلسه دکتر احمدرضا دستغیب، فرزند تولیت وقت حرم هم حضور داشت.
توی فضای خودمانی دربارهٔ تخریب برخی خانههای مهم اطراف حرم مثل منزل شهید دستغیب بحث شد.
دستغیب از نگاه رهبر انقلاب به سومین حرم اهلبیت(ع) و همچنین اطراف حرم گفت و خیلی صریح نظر رهبری را بیان کرد: آقا! از تاسیس مجتمع تجاری اطراف مدرسه خان اعلام ناراحتی کردند و گفتند: مراقب باشید اطراف اینجا (شاهچراغ) مانند مشهد نشود. اطراف حرم باید جمعیت ثابت مسکونی، محلی و زنده داشته باشد.
این روزها که بحث بر سر بافت اطراف حرم زیاد شده، به نظرم رسید بد نباشد مستند نسیان را ببینیم تا متوجه شویم چه بر سر محدوده حرم رضوی(ع) آمده و جلوگیری از تکرار آن فاجعه یکی از وظایف جدی ماست.
روایت سیدحامد ترابی از دیدار با مسئولان حرم احمدی و محمدی(ع)- سال ۱۳۹۸
لینک مستند نسیان:
https://www.aparat.com/v/npei1
تاریخ را به حافظه بسپارید:
@hafezeh_shz
۲ کتاب شیرازی ها در میان نامزدهای "دومین جایزه کتاب روایت پیشرفت"
یکم اسفند ماه نامزدهای حرکت های مردمی و جهادی "دومین جایزه کتاب روایت پیشرفت" معرفی شدند که ۲ کتاب "نذرنفس"و "هفت خان شستن" از تولیدات واحد تاریخ شفاهی "حسینه هنر شیراز" در میان نامزدها قرار گرفته اند.
جایزه کتاب پیشرفت به همت انجمن روایت پیشرفت از سال گذشته فعالیت خود را با انتشار فراخوان جایزه کتاب آغاز کرده است
هدف این جایزه رصد و ارزیابی آثار و ارائه بازخورد به نویسندگان و ناشران برای رشد کمی و کیفی آثار و شبکهسازی بین فعالان حوزه روایت پیشرفت است.
لیست نامزدهای بخش "حرکت های مردمی و جهادی"
🔺 سخت شیرین
🔺 معلم حسابی
🔺 رودخانه ماهی و نهنگ
🔺 هفت خان شستن
🔺 طوفان آمد و ...
🔺 جهاد در قرنطینه
🔺 نخل و رعنا
🔺 سیاحت سیل
🔺 نذر نفس
🔺 من به این آرم اعتماد دارم
🔺 خیاط ماهر
🔺 شمرون کناردون
@hafezeh_shz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 اگه راهپیمایی بلیطی باشه، حاضری چقدر بپردازی تا بلیط بگیری؟!
پاسخ شیرازیها در راهپیمایی ٢٢ بهمنماه ١۴٠١
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
حافظهـ
می ترسیدم قاضی از ارتباط محمد رامز با بقیه متهمین پرسید. «_ کرمان که بودم، چند دفعه «محمد ر» را دید
تناقضات
بخش 1⃣
صدای برخورد زنجیرها به گوش می رسید. به در زل زدم.
متهمین وارد اتاق شدند.
به ترتیب «محمد ر، سید نعیم، محمد رامز، مصطفی ج ا» روی صندلی های ردیف اول نشستند.
محمد رامز دستی به صورتش کشید و سرش پایین بود. محمد ر به محمد رامز نگاهی انداخت و آرام مشغول صحبت با او شد. سید نعیم به محمد رامز خیره شده و حرف هایش را گوش می کرد. مصطفی، چشمان پف کردهاش را می مالید.
آیه ای قسمت بالای جایگاه قاضی نوشته شده. رئیس دادگاه آیه را خواند. آیه ۸۰ سوره الإسراء است.
وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا
قاری به جایگاه آمد و رئیس دادگاه گفت آیات ۱۵۱ تا ۱۵۵ سوره ی بقره را بخواند. همان آیاتی که رهبری در دیدار با خانواده شهدای شاهچراغ خواندند. از اهمیت رسانه گفتند که رهبری به فاجعه حمله به خانواده دکتر طاهری اشاره ای داشتند که رسانه به آن نپرداخته است.
نماینده دادستان اتهامات محمد رامز را خواند.
محمد رامز به دستور قاضی به جایگاه آمد و پلیس زندان، دستبند و پابند او را به درخواست قاضی باز کرد. دو دختر و یکی از پسرهای شهید آزادی وارد اتاق شدند.
قاضی از محمد رامز مدت حضورش در ایران و نحوه ورودش را پرسید.
محمد رامز گفت: از راه غیر قانونی وارد ایران شدم. دفعه اول به دستور هیچ کس نبوده و با خانواده آمدم، دفعه دوم به دستور عبدالله سعید
سال ۹۷ توسط دایی اَم «وکیل احمد عثمانی» عضو داعش شدم. دایی قبلاً جزء فرماندهان طالبان بود ولی بعدا عضو داعش شد. در منطقه داعشیها حضور نداشت فقط ارتباط با داعش داشت.
۱۰، ۱۲ روز آموزش نظامی دیدم در ولایت جوزجان،
یه تاجیکستانی و یه داخلی [افغانستانی] به ما آموزش اسلحه دادند. یادم نمیاد چند نفر بودیم. در اداره منفجرات، مهمان بودم و تایید نمی کنم که گفتین دائم آنجا بودم. آموزش نظامی آنجا ندیدم، برای شاهچراغ آموزش ندیدم.
قاضی رو به محمد رامز گفت: فیلمت موجوده که گفتی اغتشاشات، زمان خوبی بوده برای عملیات، پس اطلاع داشتی از عملیات.
رامز گفت: نه، اطلاع نداشتم.
قاضی از روی اظهارات محمد رامز خواند: به عبدالله گفتم برم شاهچراغ برای چی؟ بهش گفتم جای دیدنی هست. عبدالله گفت دیوانه! برای عملیات میگم.
محمد رامز در جواب، جمله تکراری خود را گفت: بعد از بیعت در جریان قرار گرفتم.
رئیس دادگاه پرسید: اسلحه به چه کار میآد؟
محمد رامز کمی جا به جا شد و گفت: جز کشتن هیچی! سلاح جنگی هست.
_سلاح جنگی برای چیه؟
محمد رامز دستش را در هم فشرده.
_ در جریان عملیات نبودم حاج آقا. حامد گفت اسلحه برای چیه؟ گفتم نمی دونم! شاید برای تو باشه. حامد به من گفت قرار بوده جلیقه انتحاری به من بِدَن.
قاضی خودکارش را روی میز گذاشت و گفت: پس در جریان بودی، جلیقه انتحاری برای شکار که نیست...
محمد رامز گفت: آن لحظه مطلع شدم.
_اگر سوءنیتی نداشتی، چرا تمامی اطلاعاتت در اینستا و تلگرام حذف کردی؟
محمد رامز گفت: ترسیده بودم.از قبل سوءنیتی نداشتم فقط ترسیده بودم. قبل عملیات حذف نکردم. وقتی که برسم [رسیدم] تهران، مطالب را پاک کردم که خواستند ریپورتم کنند، مطلبی نباشه.
_انگیزه ات از عضویت در داعش چه بود؟
_دایی اَم عالم بود. دعوتم کرد و گفتم بهتر از من می داند و عضو شدم.
_هدفت چی بود؟
_اجرای احکام شرعی در افغانستان
روایت زهرا قوامی فر و عبدالرسول محمدی از جلسه سوم دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملین حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ
۳۰ اسفند ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظه بسپارید:
@hafezeh_shz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاریخچه تخریب و تغییر بافت هویتی شیراز
(قسمت اول)
دکتر محمد مهدی کلانتری
مدرس دانشگاه و پژوهشگر مرمت بناها و بافتهای تاریخی
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاریخچه تخریب و تغییر بافت هویتی شیراز
(قسمت دوم؛ بینالحرمین)
دکتر محمد مهدی کلانتری
مدرس دانشگاه و پژوهشگر مرمت بناها و بافتهای تاریخی
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
29.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاریخچه تخریب و تغییر بافت هویتی شیراز
(قسمت سوم)
دکتر محمد مهدی کلانتری
مدرس دانشگاه و پژوهشگر مرمت بناها و بافتهای تاریخی
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
28.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تعزیه طفلان مسلم
برگی از خاطرات محمد کاظم ناصری
(مسئول نمایش معاونت پرورشی نواحی ۳ و ۴ شیراز پس از انقلاب اسلامی)
بمناسبت ٨ اسفند؛ روز امور تربیتی و تربیت اسلامی
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
https://ble.ir/hafezeh_shz
حافظهـ
تناقضات بخش 1⃣ صدای برخورد زنجیرها به گوش می رسید. به در زل زدم. متهمین وارد اتاق شدند. به ترتیب «
تناقضات
بخش 2⃣
قاضی به پرونده ی محمد رامز نگاه می انداخت و سوالاتش را می پرسید.
_گفتی هدف داعش اجرای احکام شرعی در افغانستان هست. پس چرا ایران عملیات کردین؟
محمد رامز جوابی برای گفتن نداشت.
یکی از مستشارها گفت: عبدالله سعید از تو خواست فیلم بگیری و بفرستی برایش، تو فیلم گرفتی و تکبیر هم گفتی
محمد رامز گفت تکبیر یادم نیست ولی فیلم گرفتم.
یاد جلسه ی قبل افتادم. آنجا هم می گفت یادم نیست فیلم گرفتم یا نه ولی با موشکافی های مستشار، اقرار کرد فیلم گرفته اما ارسال نکرده.
مستشار از نحوه ی آشنایی او با عبدالله سعید پرسید.
_در زندان با عبدالله سعید آشنا شدم. آنجا تازه درس احکام و قرآن شروع کرده بودم
مستشار گفت دو مرحله پیش عبدالله سعید آموزش دینی و حوزوی دیدی،چرا نمیگی که استادت بوده؟
محمد رامز حرفی نزد و رئیس دادگاه گفت: محمد رامز! می گویی جایی آموزش ندیدم و از روی متن خواندم بیعت را اما شما دوره آموزشی سری و تروریستی دیدی و یک عنصر پیچیده و مهم داعشی.
محمد رامز گفت: نه، قبول ندارم. من یه عنصر عادی بودم.
رئیس دادگاه گفت: توی اظهاراتت گفتی من با اطلاع حامد را به خانه بردم، با علم و اطلاع، اسلحه را تحویل گرفتم
هنوز حرف قاضی تمام نشده بود که محمد رامز گفت: ولی نمی دونستم چکار می خواهند بکنند. شب آخر مطلع شدم.
_اگر نمی خواستی همراهی کنی، چرا به مقامات ایران نگفتی؟
_از یه طرف ترسیده بودم، از یه طرف...
رامز سکوت کرد و قاضی پرسید: غیر از عملیات تروریستی، ممکن بود حامد در صورت گیر افتادن، خودزنی کند؟
و محمد رامز در پاسخ گفت اطلاعی ندارم
قاضی سوالی پرسید و از همان جلسه اول برای من هم سوال شده بود. علت استفاده از عدد ۸ در عملیات [۸ خشاب] چه بود؟
محمد رامز گفت اطلاعی نداشتم.
رئیس دادگاه گفت دنبال چه اسلامی بودین که در ایران پیاده کنین؟
_فریب خورده بودم.
_عبدالله سعید عضو چیه؟
_داعش
_چه کسانی داعش را روی کار آورده اند؟
_نمی دانم!
زیر لب گفتم: عضو فعال گروهی هست که نمیدونه چطور به وجود اومده؟!
محمد رامز از نیتش گفت:
_قصدم [از عضویت در داعش]، دشمنی با اسلام نبوده، من فقط فریب خوردم.
محمد رامز: متهم ردیف اول
عبدالله سعید: از امیران داعش در افغانستان. وی ساکن افغانستان هست و از طریق تلگرام، کارها را با اعضای حادثه تروریستی شاهچراغ هماهنگ می کرده
حامد:ضارب شاهچراغ
روایت زهرا قوامی فر و عبدالرسول محمدی از جلسه سوم دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملین حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ
۳۰ اسفند ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظه بسپارید:
@hafezeh_shz