eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_احمد_مکیان #شهید_دهه_هفتادی حسینیه #قسمت_18 وقتی ما آمدیم منطقه پردیسان قم، خیلی هنوز رونق پ
مداح مداحی را از یاد گرفته بود. البته خیلی دنبال این نبود که حرفه ای مداحی کند. اگر مداحی میکرد به خاطر این بود که مراسم عزای امام حسین بدون مداح و کم رونق نشود. به همین خاطر وقتی یک مداح قوی تر و بهتر از خودش پیدا می شد بدون اینکه حسادت کند یا بخواهد خودش را تحمیل کند میکروفون را در اختیار او قرار می داد و خودش مشغول سینه زنی می شد. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
ساکش آماده بود.انگار همیشه آماده ی مأموریت بود.هرچه اصرار می کرد استراحت کنم قبول نکردم.ناهار فسنجان درست کردم.😋 خیلی دوست داشت.به زهرا بانو و بابا هم گفتم بیایند. توی اتاق تنها بودیم.کیفم را آوردم👜 و تسبیح 📿 را به او نشان دادم. _صالح جان...این تسبیح رو خانوم یکی از شهدای مدافع حرم بهم داده.دفعه ب قبلی که رفتی،باهاش برای سلامتیت صلوات می فرستادم.با خودت ببرش.😔 دستم را بوسید و گفت: _ای شیطون😉 از همون موقع دلتو دادی رفت؟؟!! می خوام پیش خودت باشه که دوباره برا سلامتیم صلوات بفرستی.😊 تسبیح را به تخت آویزان کردم.بغض داشتم😞و صالح حال دلم را می فهمید. دستش را زیر چانه ام گرفت و گفت: _قول میدم وقتی برگردم هر چقدر دوست داشتی مسافرت ببرمت.تو فقط منو ببخش.بخدا دست خودم نیست.اعلام اعزام کنن باید برم. بغضم ترکید و توی آغوش مردانه اش جا گرفتم.😭 _تو فقط برگرد.سالم و سلامت بیا پیشم من قول میدم ازت هیچی نخوام.مسافرت فدای یه تار موی تو.من صالحمو می خوام.صحیح و سالم...😫 نوازشم کرد و آنقدر بی صدا مرا در آغوشش گرفت که خودم آرام شدم و از او جدا شدم و به آشپزخانه رفتم که غذا را وارسی کنم. همه هوای دلم را داشتند و زیاد پا پیچم نمی شدند.غذا خورده شد،چ خوردنی.فقط حیف و میل شد و همه با غذایمان بازی می کردیم. حتی صالح هم میل چندانی نداشت.بخاطر دل من بیشتر از بقیه خورد اما مشخص بود که رفتارش تصنعی ست.😞 هر چه از لحظه ی بدرقه بگویم حالم وصف ناشدنی ست.زیر لب و بی وقفه صلوات می فرستادم و آیه الکرسی می خواندم.قرآن و کاسه ی آب آماده بود.رفتم از توی اتاق کوله اش را بردارم که خودش آمد و گفت: _سنگینه خوشگلم.خودم بر می دارم.😊 به گوشه ای رفتم و به حرکاتش دقیق شدم. چشمانم می سوخت و گونه ام خیس شد.😰 هرچه سعی کردم نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم. _مهدیه تو را خدا گریه نکن.بند دلم پاره میشه اشکتو می بینم.😞 سریع اشکم را پاک کردم و لبخندی زورکی به لبم نشاندم.🙂 _قولت که یادت نرفته ؟ برایم احترامی نظامی گذاشت و گفت: _امر امر شماست قربان...👊 گونه اش را بوسیدم 😘 و گفتم: _آزاد... و هر دو خندیدیم.😁 میلی به خداحافظی نداشتیم.بی صدا دست هم را گرفتیم و از اتاق بیرون آمدیم.این بار بابا هم با پدر صالح همراه شد.برگشته بود و از توی شیشه ی عقب ماشین آنقدر نگاهم کرد👀 که پیچ کوچه را رد کردند.دلم فرو ریخت و سریع به داخل خانه و اتاقمان دویدم.زجه زدم و های های گریه کردم.😫😫 انگار بی نابی سلما اینبار به من رسیده بود.سری قبل،من محرم دلتنگی سلما بودم و حالا زهرا بانو و سلما هر چه می کردند نمی توانستند مرا آرام کنند. حالم خیلی بد بود و انگار اتاق برایم تنگ و تنگ تر می شد.روی تخت نشستم و چنگ انداختم به تسبیح.📿 اللَّهُمَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرجَهُم @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❤️ 🗓راوی سید مجتبی حسینی وقتی وارد هیئت شدم دیدم خواهر رضا (محمدی) داره با خانم جمالی حرف میزنه😔 یا امام حسین خودت کمکم کن🙏 بعد نیم ساعت ⏰رضا با چهره که توش ناراحتی 😔موج میزد وارد حسینیه شد شنیدم عباس یکی از دوستامون بهش میگه:حتما قسمت نبوده آقا مخلصتم خخخخ😁 یعنی خانم جمالی گفته نه شب که رفتم خونه بعداز شام رفتم مزارشهدا قصدمزار شهیدخودم هاشم صمدی بود اما قلبم❤️ و پاهام منو به سوی مزار شهید خانم جمالی برد ابوالفضل ململی😇 گوشیم 📱ازجیبم در آوردم و روی مداحی سپر حامد زمانی پلی کردم آقا ابوالفضل به خدا عشقم پاکه واقعا واسه ازدواج میخامش تو مرام ما بچه هیئتی ها نیست بی دلیل با نا محرم هم صحبت بشیم کمک کن😔🙏 بعداز یه ربع به سمت مزار پدر خانم جمالی راه افتادم شهید محمد جمالی😇 سلام حاج اقا فردا مادرم زنگ میزنه منزلتون برای امرخیر اما قبلش میخاستم دخترخانمتون از شما خواستگاری کنم😍 تاساعت⏰ 12شب مزار شهدا بودم وارد خونه🏡 شدم فهمیدم همه خوابن😴 دیروز صبح بعداز ماجرای سلام و علیک محمدی با خانم جمالی به هزار یک مصیبت تونستم به خواهرم بگم که برای ازدواج به خواهر حسین فکر میکنم زنگ بزنن خونشون زمانی که داشتم با خواهرم حرف میزدم فکر کنم از خجالت ده بار مردم و زنده شدم🤒😢 آخرسرم خواهرم گفت حتما به مامان میگه😊 امروز سرشام🌮 مامان یهو گفت مجتبی جان فردا زنگ میزنم خونه خانم جمالی اینا غذا پرید گلوم ازخجالت پیش پدرم آب شدم😥 بعد از شام واقعا روم نمیشد تو خونه بمونم هم اینکه دلم آرامش میخاست برای همین راهی مزار شهدا شدم🙂 الانم که ساعت ⏰یک نصف شبه واقعا خوابم نمیبره پاشدم وضو گرفتم زیارت عاشورا خوندم بعدش حدود ساعت 1/30بود قامت برای نماز شب بستم🙂 ساعت 2:45دقیقه است بخوابم 😴که صبح باید بریم معراج الشهدا سیاه پوش کنیم باید حتما با خانم جمالی هم صحبت کنم ..... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣