❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#شهید_احمد_مکیان #شهید_دهه_هفتادی ورزش رزمی #قسمت_39 پشت مجتمع های محل سکونت خانواده شهید هنوز
#شهید_احمد_مکیان
#شهید_دهه_هفتادی
موسیقی
#قسمت_40
وقتی مجردی یا با خانواده برای تفریح بیرون می رفتیم به محض اینکه کسی در نزدیکی ما صدای موسیقی اش را بلند می کرد احمد ناراحت می شد ما خیلی اهمیت نمی دادیم که بخواهیم تذکر بدهیم ولی احمد می رفت جلو و تذکر می داد که یا صدای موسیقی را کم کنند یا کلا خاموش کنند.
راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_40
صالح آرام و قرار نداشت.آنقدر طول و عرض حیاط را قدم زده بود که کلافه شده بودم.😟
سلما و علیرضا بازگشته بودند حال سلما هم تعریف چندانی نداشت.😣
علیرضا مدام دلداری اش می داد و سعی می کرد مانع از این شود که پدر جون اشک و ناراحتی سلما را ببیند.😞
دکتر گفته بود قلب پدر جون ضعیف و کم توان شده و افتادنش بابت حمله ی قلبی بوده که به خیر گذشته اما امکان این را ذارذ که دوباره این حملات ادامه داشته باشد چه بسا در ابعاد بزرگتر.
زهرا بانو و بابا هم آمده بودند و کنار رختخواب پدر جون نشسته بودند. پدر جون اصرار داشت روی مبل بنشیند اما پزشک،استراحت تجویز کرده بود.
قرار بود صالح فردا در اولین فرصت،پدر جون را به پزشک متخصص ببرد که تحت نظر باشد.
_صالح جان....عزیزم بیا بشین یه چیزی بخور.☺️ ️ناهارمون که هنوز دست نخورده.بیا که پدر جون هم اذیت نشه.
_نمی تونم.چیزی از گلوم پایین نمیره.😕
_بچه شدی؟پس توکلت چی شده؟😞
من همیشه به ایمان محکم تو غبطه میخورم.حالا باید اینجوری رفتار کنی؟😔
خودتو نباز .خدا رو شکر که هنوز اتفاقی نیفتاده.
_بهم حق بده مهدیه.نمی خوام ناشکری کنم.اول که دستم...ای خدا مبود نیست...من خودم خواستم و به نیت شهادت رفتم ولی جانباز شدن خیلی سخت تره،بعدش که بچه،اگخ بود یه ماه دیگه دنیا می اومد.😞
حالا هم پدر جون.بخدا مهدیه بعد از فوت مامان دلم به پدر جون خوش بود.اگه بلایی سرش بیاد من دق می کنم😰
سلمای بیچاره رو بگپ که تو این شرایط سردرگمه.می دونی به من چی می گفت؟
اشکش سرازیر شد😭 و ادامه داد:
_می گفت نامزدیشو بهم بزنه که بتونه از بابا مراقبت کنه.می گفت چطور می تونم برم سر خونه زندگیم؟اصلا پاک قاطی کرده.خودت می دونی چقدر علیرضا رو دوست داره😖
_نگران نباش.اونم الان مثل تو ناراحته پ سردرگم.تازه،سلما دختره و عاطفی تر از تو...قبول داشته باش خیلی تحملش براش سخته.
پدر جون هم که چیزیش نیست...شما از همین حالا خودتونو باختید نو اگه محکم باشی مثل همیشه،دل سلما هم گرم و امیدوار میشه.😕
ان شاءالله این بحران هم رفع میشه.🙂
حالا بیا یه لقمه شام بخور پدر جون همش میگه صالح کجاست.بیا قربونت برم.😊
دستم را دور کمرش حلقه کردم و باهم به بقیه پیوستیم.چشمان سلما همچنان خیس و متورم بود و خودش را در کنار علیرضا پنهان کرده بود.
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
#رمان_مجنون_من_کجایی❤️
#قسمت_40
🌸✨او در سال۱۳۵۹طی مأموریتی،
به عنوان فرمانده یک گروه
به(( قصر شیرین)) اعزام می گردد و در آنجا به مقابله با منافقین و نیروهای عراق مشغول میشود.
رضا،مدتی نیز در قزوین
به دنبال قیام مسلحانه منافقین
به مقابله با این گروهک تروریستی اقدام
و در جنگ شهری و جنگ گریز در
شهر قزوین تعدادی از آنان را دستگیر
می کند.
یکی از دوستانش می گوید:((با رضا در [واحد عملیات] سپاه قزوین بودیم.
یک روز خبر دادند که تو شهر شخصی به اسم[حصاری] را منافقین ترور کرده اند.
رضا سریع خودش را با موتور به محل حادثه می رساند
و با شهامت تمام یکی از منافقین را
دستگیر می کند و یکی از آنان نیز از محل می گریزد.))
✨🌺فعالیتهای شهید در دوران دفاع مقدس🌺✨
حسن پور که پیش از شروع جنگ تحمیلی در منطقه غرب،
در حال مبارزه با ضد انقلاب بود با شروع جنگ بلافاصله خود را به پیشتازان مبارزه با دشمن می رساند.
وی مدتی در((گیلانغرب)) و
((سرپل ذهاب)) می جنگد و به عنوان
مسئوول گروه رشادتهای فراوانی از خود
نشان میدهد.
پس از آن ، مدت شش ماه از اوایل سال
۱۳۶۰ به سرپرستی یک گروه چهل نفره از قزوین به منطقه ((میمک)) اعزام می شود.
در طول این مدت ، با توان بالای رزمی،
در آزاد سازی ارتفاعات میمک شرکت
می جوید.
با شهامت تمام در شناسایی منطقه،
تا عمق دشمن نفوذ می کند.
یک بار نیز همراه سه نفر از همرزمان خود، به تعقیب نیروهای عراقی
می روند و یک تانک سالم را از آنان
به غنیمت می گیرند.
حسن پور پس از مدتی برای گذرانیدن
یک دوره آموزش تخصص به تهران می آید.
پس از فرا گرفتن آموزش، به جبهه های
جنوب اعزام میشود.
وی در عملیات فتح المبین به عنوان
((فرمانده گردان)) در عملیات شرکت
می کند و با مدیریت و نظم خاصی
به هدایت نیروها می پردازد.
در این عملیات از ناحیه سر و پهلو
مجروح می شود و با همان حالت
به اسارت نیروهای عراقی در می آید.
اما پس از کامل شدن حلقه محاصره دشمن، نیروهای عراقی به اسارت
رزمندگان در می آیند و رضا هم از چنگ آنان آزاد میشود.
اما یک هفته بیشتر در پشت جبهه نمی ماند و هنوز کاملا سلامتی اش را باز نیافته، به جبهه باز می گردد.
او با مسئولیت فرمانده گردان در عملیات((رمضان)) حضور می یابد و حماسه می آفریند.✨🌸
#ادامه_دارد ....
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣