eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_احمد_مکیان #شهید_دهه_هفتادی نهی از منکر #قسمت_41 بچه های کانون فرهنگی محل را برده بودیم ارد
رفاقت تعطیل بعضی وقت ها که رفیق جدید پیدا می کردیم می گفت با فلانی نگردیم بهتره برای حرف هایش هم دلیل داشت. یک بار خیلی اصرار داشت که با دو نفر از دوستان قدیمی رفت و آمد نداشته باشم ولی من خیلی اهمیت نمی دادم احساس می کردم بچه های خوبی هستند بعد از مدتی که فهمیدم معتاد هستند فهمیدم اصرارهای احمد برای چه بوده است. راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
صالح پدر جون را به دکتر متخصص برده بود. دکتر هشدار داده بود که قلب پدر جون در خطر است و هر نوع هیجانی برای او مضر و آسیب رسان می شد.😔خیلی باید مراقب باشیم و محیط را برای پدر جون آرام و بی استرس فراهم می کردیم. خودم حواسم به همه چیز بود و غذا ها را با وسواس بیشتری درست می کردم. قرص ها را سر ساعت به پدر جون می دادم و گاهی اوقات که صالح نبود باهم به پارک و پیاده روی می رفتیم. صالح هم در طول روز چند بار به منزل می آمد و سری به پدر جون می زد.😊 به خواست پدر جون، سلما و علیرضا در اولین فرصت به زندگی مشترکشان رسیدند و مراسم کوچک و زیبایی برایشان برگزار کردیم.😍لحظه ای که سلما می خواست منزل پدرش را ترک کند خیلی گریه کرد و دلتنگی اش همه ی ما را بی تاب و گریان کرد. دستش را دور گردن پدر جون حلقه کرده بود و از او جدا نمی شد.😬 _سلما جان ...هیجان برا پدر جون خوب نیست. قربونت برم علیرضا گناه داره ببین چه دستپاچه ای شده صالح هم دست سلما را بوسید و او را راهی کرد.☺️ بعد از سلما خانه خیلی خلا داشت. حس دلتنگی از در و دیوار خانه سرازیر شده و خفه کننده بود.😔صالح و پدر جون هم در سکوت گوشه ای کِز کرده بودند و بی صدا نشسته بودند. مثل دو بچه که مادرشان تنهایشان گذاشته باشد. خانه بهم ریخته بود و من هم خسته. کمی میوه شستم و آوردم‌. با خنده کنارشان نشستم و گفتم: _چه خبره جفتتون رفتین تو لاک خودتون؟ دلم گرفت بخدا.☹️صالح لبخندی زد و پدر جون گفت: _الهی شکرت... حالا دیگه راحت می تونم سرمو زمین بذارم و برم پیش مادر بچه ها. صالح بغض داشت و نتوانست چیزی بگوید. من ابروهایم را هلال کردم و گفتم: _خدانکنه پدر جون. الهی عمرتون دراز باشه و در سلامت و عزت زندگی کنید. حالا هم میوه تونو بخورید که صالح ببردمون بیرون یه دوری بزنیم. صالح جان ... _جانم. _فردا نری آژانس. باید صبحانه برای سلما ببریم. در ضمن نگران نباشید سلما و علیرضا از فردا اعضای ثابت اینجا هستن. خودم دختر خانواده م بهتر می دونم حال و هواشو😅 فردا که صبحانه را با زهرا بانو برای سلما بردیم، سلما و علیرضا هم با ما به منزل پدر جون آمدند. سلما دوباره در آغوش پدر جون جای گرفت و دل سیر اشک ریخت.😭 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
❤️ تو راه دکتر بودیم بعد از معاینه سلامت بچه ها تایید شد آره بچه ها😁 امروز تو ۶۹روز بارداریم متوجه شدیم من دوقلو حامله ام😁 دوتا دوردونه فسقلی وااای خدایا شکرت🙏😄 سید:خانم چرا زحمت کشیدی من چای میریختم برای هردومون -دیگه چی من بشینم شما چای بریزی سیدجان دلم یه چیزی میخواد سید:چی خانمم🤔 -الان تقریبا ۱۱ ماهه نرفتیم معراج الشهدا میشه فردا مارو ببری سید:بله خانمم اتفاقا فردا دعای کمیل هم هست🙃 راستی رقیه بانو محرم هیئت کجا بریم؟ -هیئت خودمون آقای حسینی😉 سید:چی گفتی؟ -شوخی کردم سید:بیخود کردی دفعه آخرت باشه فهمیدی -بله😢😶 دیروز رفتیم سونوگرافی مشخص شد بچه ها یه دختر یه پسرن😃❤️ روزها از پس هم میگذشت و من هرروز به زمان زایمانم نزدیک میشدم دقیقا ۴-۵ساعت ⏰دیگه بچه ها دنیا میان سیدبهم نزدیک شد خانمی استرس نداشته باشیا توکل کن به خود بی بی حضرت زهرا -سید چندساعت دیگه فاطمه و علی بدنیا میان سید:اره خانمم😊 تا دم اتاق عمل همراهیم کرد پیشانیم بوسید😘 بعداز یک ساعت نیم⏰ دیگه از اتاق عمل بیرون اومدم بعداز چندساعت به هوش اومدم سید:مامان خانم خوبی؟ -بچه ها کجان؟ سید:تو اتاق کودک الان میارنشون😇 سید حالت قهر به خودش گرفت -بچهاتو دیدی باباشونو یادت رفت خندم گرفت😁 دوقلوهای من باهم وارد اتاق شدند سیدمجتبی رفت به سمت پسرمون و بغلش کرد داد بغلم خودشم دخترمون بغل کرد -سید کوچولوی مامان خوش اومدی سید مجتبی:فاطمه خانم دخترم چشماتو بازکن بابا چشمای خوشگلتو ببینه دخترم☺️ نه فاطمه سادات نه سیدعلی چشماشون رو باز نمیکردن -سیدجان این دوتا چرا چشماشون باز نمیکنن وای سید خاک تو سرم نکنه بچه ها یه مشکلی دارن که چشماشون باز نمیشه😰 سید:باهوش ادیسون خانم دکتر این بچه ها باید صدای قلبت گوش بدن -خب چکار کنم من که ندیده بودم🙂 سید:بذار رو قلبت بچه سیدهارو باصدای گریه سیدعلی فاطمه سادات هم چشماشو👁 بازکرد -وای سید ببین ببین رنگ چشماشون شبیه چشمای توه😁😍 سید:اما من دوست داشتم مثل رنگ چشمای تو مشکی باشه -إه آقا چشمای عسلی شما تمام دنیا منه...❤️😍 .... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣