eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_احمد_مکیان #شهید_دهه_هفتادی رفاقت تعطیل #قسمت_42 بعضی وقت ها که رفیق جدید پیدا می کردیم می
قطع رابطه دو تا از دوستانمان بودند که احمد اصرار داشت با اینها قطع رابطه کنیم برای حرفش هم چند دلیل داشت اول اینکه بد دهن بودند و فحش می دادند و دوم اینکه پاسور بازی می کردند و سوم که از همه مهم تر بود اینکه تقیدی نسبت به نماز نداشتند انگار تفریحی می خواندند. راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
تلفن منزل زنگ خورد .☎️گوشی را برداشتم و جواب دادم . _الو... بفرمایید _سلام خانوم . منزل آقای صبوری؟ _بله بفرمایید.🙁 _ازحج و زیارت تماس می گیرم . لطفا فردا بین ساعت ۱۰ تا ۱۱ صبح آقایان حسین صبوری و صالح صبوری به سازمان مراجعه کنند‌. _بله ، چشم... بهشوت میگم . تماس قطع شد. نمی دانستم سازمان حج و زیارت چه ربطی به صالح می توانست داشته باشد؟؟!!🤔 صالح که برگشت پیام سازمان را به او رساندم . او هم متعجب بود و گفت : _چندوقته تماس نگرفتن _مگه قبلا مراجعه کردی؟ چندین سال پیش پدرجون و مامان خدا بیامرز برای حج تمتع ثبت نام کرده بودن که متاسفانه عمر مامان..😞 سازمان می خواست پول ثبت نام مامان رو پس بده که پدرجون نذاشت . گفت اسم منو به جای مامان بنویسن .😊حالا یه دو سالی هست که تماس نگرفتن . باید فردا برم سری بزنم. _گفتن پدرجون هم باید باشن. اسم هردوتاتونو گفتن ‌. فردا بین ۱۰ تا ۱۱ صبح. فردای آن روز صالح به تنهایی به سازمان رفت . پدرجون حال مساعدی نداشت و ترجیح دادیم توی منزل استراحت کند. صالح که بازگشت کمی سردرگم بود. هم خوشحال بود و هم ناراحت . نمی دانستم چرا حالش ثبات نداشت. _خب چی شده صالح جان ؟🙄 _والااااا... امسال نوبتمون شده باید مشرف بشیم _واقعا؟؟؟؟😍به سلامتی حاج آقا... پیشانی اش را بوسیدم و گفتم : _دست خالی اومدی پس شیرینیت کو؟؟؟ _مهدیه _چیه عزیزم _پدرجون رو چیکارکنم؟ دکترش پرواز رو براش منع کرده نباید خسته بشه و مناسک حج توان می خواد. اگه بفهمه خیلی غصه میخوره... بعد از اینهمه انتظار حالا باید اسمش در بیاد برای حج ؟؟؟ خدایا شکرت... حکمتی توش هست‌؟ چه می گفتم ؟ راست می گفت . اینهمه انتظار برای آن پیرمرد و حالا ناامید ، باید گوشه ی خانه با حسرت می نشست .😔 _حالا مهدیه نمیدونم چیکار کنم ؟ تکلیفم چیه؟ _توکل کن... هرچی خیره همون میشه ان شاءالله... من برم غذارو بیارم . پدرجون هم گرسنه اش بود.😊 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❤️ تق تق مجتبی در🚪باز کرد مامان ها و حسین و حسنا و مطهره و محدثه و فرحناز اومده بودن دیدنم حسین خیلی خوشحال بود😁 مدام بچه ها رو میگرفتو نازشون میکرد که یهو حسنا گفت آقایی بچها تموم شدن ولشون کن😄 با حرفش همه زدیم زیر خنده بعداز ۳-۴ روز از بیمارستان مرخص شدم تا۴۰روز که از خونه بیرون نرفتم امروز بچه ها ۵۸ روزشونه😊 سبداشون برداشتم اول فاطمه سادات برداشتم ای جانم دخملمو ببین چه بزرگ شده😍 سرهمی قرمزشو تنش کردم بعد سیدعلی برداشتم ای جانم سید کوچولوی مامان😘 ببینمت سرهمی آبی شو تنش کردم بعد گذاشتمشون تو سبد به سمت کانون راه افتادم وارد کانون شدم صدای بحث محدثه و مطهره از توی اتاق مدیریت میومد وارد اتاق شدم -بچه ها چه خبره؟ مطهره:وای رقیه بخدا تقصیر این محدثه است😢 -چی شده محدثه:بهش میگم بیا زن سیدعلی شو😄 -کدوم سیدعلی؟ محدثه:سیدعلی خودمون😊 -محدثه حواست به این بچه ها باشه مطهره بیا بریم پایین باهم بگو مطهره:چشم🙃 رفتیم زیرزمین -خب بگو مطهره:چیو -کیو دوست داری؟🙂😜 مطهره:بخدا..... -قسم دروغ مطهره:جواد -جواد رفیعی؟ مطهره:اوهوم🙃😢 -خب پس چرا به حاج خانم نمیگه؟ مطهره:روشو نداره😢🙂 -منو سید میگیم گوشیم📱 زنگ خورد -سلام حلال زاده ای سیدجان سید:إه چی شده؟ کل ماجرا رو براش تعریف کردم سید:باشه تا یه ساعت دیگه بهت خبر میدم -منتظرم عزیزم❤️ بعدم بیا کانون دنبال ما سید:چشم خانم😊 بعداز یه ساعت⏰ سید زنگ زد که جواد فقط روش نمیشه به حاج خانم بگه الان زنگ میزنم به حاج خانم میگم شب میریم اونجا😊 سید:آفرین خانم گل فعلا یا علی😊❤️... .... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣