کلاس#سوارکاری
🐎 🐎 🐎 🐎 🐎 🐎 🐎 🐎
با قیمت باورنکردنی و استثنایی
با قیمت 12جلسههههههه
فقط و فقط 250هزار تومان🐎
برای ثبت نام با شماره تلفن زیر تماس بگیرید :
09902833940
یا به آیدی مورد نظر پیام بدید:
@banoojan1380
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
هدایت شده از دختران فیروزه نشان
#چاااااالش🤩
اولین چالش کانالمون😍
♡زیبا ترین عکس رهبر♡
زیباترین عکس رهبر از نظر شما و برای ما بفرسین،ما نظر سنجی میزاریم و اعضا به قشنگ ترین عکس رای میدن و برنده مشخص میشه🙃
#جایزه_دار🎁🎉
عکساتون و تا ساعت ۱۸:۰۰ بفرسین به این آیدی👇🏻
@sadat_83 🎀
💠 @firoozeneshn 💎
آرمیتا! بباف موهاتو! تا همه نگات کنن
همهی فرشتههای آسمون صدات کنن
هی بزن چرخ... بزن چرخ... بشین روی چمن
تا که گنجیشکا بیان گریه رو شونههات کنن
توی چشمای سیاهت پر خنده... پر اشک
چی میشد گلولهها نگا به گریههات کنن
میدونی نقاشیهات، تاریخ کشورم میشن
یه روزی میاد که قهرمان قصههات کنن
آرمیتا! اطلسیها میخوان بیان رو دامنت
خودشونو قربون حالت خندههات کنن
دوس دارم بالا بری بالاتر از ستارهها
هی بری بالاتر و زمینیا نگات کنن
شک نکن یه روز میاد... یه روز که خندههای تو
همهی قاتلای دنیا رو کیش و مات کنن
آرمیتا! موهاتو کوتاه نکنی! کبوترا
اومدن لونه توی قشنگی موهات کنن
تو میخوای حضرت آقا رو «پدر» خطاب کنی
حضرت آقا میخوان تو رو «پری» صدات کنن
#ولادت_دختر_آسمان_هفتم
#داریوش_رضایی_نژاد
#دختران_فیروزه_نشان
#آسمانی_نشان_آسمانی_بمان
#دختر_تمدن_ساز
#اینجا_دختران_عرصه_دار_میدان_فرهنگی_اند
#دختر_جریان_ساز
#دختر_ولايت_پذیر
https://eitaa.com/joinchat/2632318987C70d78ba5c5
👆
🌸 تنها گروه اختصاصی دختران فیروزه نشان
💎 اینجا دختران میدان دار عرصه فرهنگی اند.
کانال فیروزه نشان
@firoozeneshan
#هیجان_ادامه_دارد ...
منتظرتون هستیم
#زندگی_آموختنی_است.
🗣 👥👥👥👥
❌ تو جمع خجالت میکشی حرف بزنی؟ 😑
❌ حرف زدنت جذاب نیست؟😞
❌ کنفرانس دادن سر کلاس برات سخته!؟🤔
❌ تدریس برات آسونه اما بیانت نامناسبه؟!🗣
✅ مشکلی نیست
در کلاس #فن_بیان شرکت کن👇
👌با تدریس خطیب معروف
سرکارخانم #نصیری
🎗 پنجشنبهها ساعت ۱۷
🎗 دومین جلسه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
🏢 آدرس:
میدان ۱۵ خرداد، ابتدای خیابان طالقانی، دانشگاه فرهنگیان، کلاس ۲۰۴
دوستانی که ثبت نام نکردند می توانند در محل کلاس ثبت نام کنند.
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
17.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎙 گفتگو با 👇
✅ سرکار #خانم_نصیری
مدیرعامل بنیاد حامیان خانواده کاشان
✅ خانم دکتر #شهره_پیرانی
همسر شهید داریوش رضایی نژاد
✅ #آرمیتا_رضایی_نژاد
دختر شهید داریوش رضایی نژاد
💎 ویژگیهایی در دختر وجود دارد که او را شبیه خود #خدا میکند.
💎 گروه #فیروزه_نشان_ها بستری فراهم شده برای دختران شهرستان #کاشان که به منظور بهرهگیری از لذت های حلال به آنها مهارت، آگاهی و دانشهای لازم را میدهد و دختران را برای تمدن سازی و اثرگذاری در تاریخ آماده می کند.
#ولادت_دختر_آسمان_هفتم
#داریوش_رضایی_نژاد
#دختران_فیروزه_نشان
#آسمانی_نشان_آسمانی_بمان
#دختر_تمدن_ساز
#دختران_عرصه_دار_میدان_فرهنگی_اند
#دختر_جریان_ساز
#دختر_ولايت_پذیر
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
✅ #فرشتگان_سرزمین_من / کاشان 👆
🔴 از اینکه با ظرفیت های #فعال همکاری داریم خیلی خیلی خوشحالیم 😍
الحمدلله بچه های تمام گروه ها دغدغه مند، فعال و از همه مهم تر پرانرژی هستند 😍
رمان 🦋 #خدا_عشق_را_واسطه_کرد
🕯 #فصل_اول
🌿 #پارت_29
نگاه پر از فکرش توی چشمام بود، معلوم بود داره حرفامو حلاجی ميکنه، یکدفعه با تمسخر گفت:
- خداوند شما کجاست؟ اون شخص عالی رتبه رو ما ميبينم ولی خداوندی که تو داری ازش یاد ميکنی اصلا قابل دیدن نيست؟ شما با چه کسی واقعا ملاقات می کنيد؟ با یک شخص خيالی؟ این بيشتر شبيه به خيال بافی و رویا پردازیه.
بعد هم بدون اینکه بزاره من جوابی بهش بدم از آشپزخونه بيرون رفت (، مات و مبهوت سر جای خودم مونده بودم ...
***
-همگی شغلتون مربوط به رشتتون هست، همه دانشجوها تایيد کردند جز من چون من اصلا شغلی نداشتم، استاد حواسش به تک تک ما بود فوری متوجه شد من تایيد نکردم رو به من پرسيد:
- تو شغلت مرتبط با رشتت نيست؟
+ نه، من اصلا شغلی ندارم
- امکان نداره ، این با قوانين کشور مغایرت داره
+ من شهروند این کشور نيستم و برای ادامه تحصيل به اینجا اومدم
- اهل چه کشوری هستی؟
+ ایران
لبخند تمسخر آميز استاد اخمامو توی هم برد:
- ایران! کشوری که کار کردن در اونجا اصلا اجباری نيست و آمار بيکاری زیاد داره
واقعا نميدونستم چه جوابی باید بدم، سکوت کردم ، خود استاد ادامه داد :
- پایان کلاس بيا دفترم
تا آخر کلاس خودخوری کردم ، با حرف استاد بدجور بهم برخورده بود.
بعد از کلاس به دفترش رفتم، چند ثانيه ای نگاهم کرد و گفت:
- شاغل شو و یک برگه تایيده از رئيست بگير و برام بيار ، این کار باعث ميشه حداقل با رشته خودت بهتر آشنا بشی ، این موضوع روی نمره پایان ترمت تاثيری نداره ولی مطمئن باش از انجام این کار پشيمون نميشی.
به استاد قول دادم که اینکارو انجام بدم چون واقعا خودمم قبول داشتم که به عنوان یک دانشجوی فوق ليسانس مهندسی معماری هنوز به کارم وارد نيستم.
خواستم خودمم بنشينم که کارلو باز هم بدون بلوز وارد شد ، در حالی که نگاهم روی زمين بود کيک جلوش گذاشتم و خودمم کيک به دست نشستم
کيک که خورده شد آنجلا روی پاهام نشست و صورتمو ب*و*سيد :
- یامين خيلی خوشمزه بود ، مرسی
من هم ب*و*سه ای از لپ های سرخ دخترک شيرین گرفتم :
+ نوش جان عزیزم
آنجلا که پایين پرید فرانکو جاشو گرفت و به تقليد از خواهرش منو ب*و*سيد و من هم مثل قبل پاسخشو دادم تا فکر نکنه بينشون فرق می گذارم ، بچه ها که از آشپزخانه خارج شدند از جام بلند شدم و مشغول جمع کردن ظرف ها شدم.
به بشقاب کارلو رسيدم و خواستم بلندش کنم که دیدم کارلو بشقاب رو گرفته، نگاهم روی ميز ثابت مونده بود و صبر کردم تا بشقاب رها بشود ، پسر ایتاليایی خودشو کشيد جلو :
- من از وقتی بيدار شدم نامرئی ام؟
+ نه!
- آخه دیدم بچه ها جز تو کسيو نمی بينند و نگاه تو هم اصلا منو نمی بينه فکر کردم شاید اصلا وجود ندارم!
حسود اولين واژه ای بود که درباره این پسر چشم آبی به ذهنم رسيد، بدون اینکه پاسخی بدم باز تلاش کردم که بشقابو بردارم اما باز از اون طرف کشيده شد:
- کيک خوبی بود.
این یعنی تشکر؟!
صفت مغرور برای چندمين بار در وصف این پسر در فکرم تکرار شد:
+ ممنون
قصد نداشت بشقاب را رها کند، دستمو عقب کشيدم و ظروف کثيف رو داخل سينک گذاشتم و شروع به شستن کردم.
حضور بسيار نزدیک کارلو در پشت سرم حس کردم، سرمو به عقب برگردوندم در یک لحظه دست ها و پاهام یخ بست و تنم گرم شد، حال عجيبی بود که در اثر تلقی نگاه هایمان با هم در من به وجود اومد، شاید فاصله ام با پسر ایتاليایی به یک وجب می رسيد و من برخلاف ميلم پلک هامو بستم:
+ کاری با من داشتی؟
صدای برخورد ظرف باعث شد چشم هامو باز کنم، کارلو دست چپشو از کنارم عقب کشيد و من متوجه شدم قصد داشته بشقابشو داخل سينک بگذاره، عقبگرد کرد و با چند قدم بلند از آشپزخانه خارج شد.
دستمو به لبه کابينت گرفتم، چند نفس عميق پی در پی کشيدم، این چه حاليه من دچارش شدم؟! من نباید به کارلو اجازه بدم اینقدر به من نزدیک بشه ! پس چرا اون لحظه توانایی هيچ عکس العملی نداشتم؟!
صلواتی فرستادم و بر شيطان لعنت گفتم .
خورشيد در حال غروب بود که ماشين روبروی شهربازی توقف کرد ، بچهها از ذوق دست زدند و جيغ کشيدند ، برعکس اکثر دخترها هيچگونه علاقه ای به شهربازی نداشتم ، شاید چون در سن 6 سالگی جلوی چشم هام اون کابين که یک زوج جوان داخلش نشسته بودند از ترن جدا شد و مامان جلوی چشم های من رو گرفت تا صحنه ی دلخراش روی زمين رو نبينم ولی هنوز بوی خون در مشامم حس می کنم و صدای جيغ و گریه های دختر و فریادهای یا حسين مرد از ذهنم خارج نمی شود.
چند سال بعد که بزرگتر شدم از مامان پيگيری کردم که چه اتفاقی برای اون زوج افتاد و در کمال ناباوری فهميدم نمرده اند ولی تازه عروس از ناحيه کمر قطع نخاع شده و تازه داماد توانایی حرکت دست و پا رو از دست داده، به راستی که گاهی مرگ بزرگترین نعمته که خدا از آدم دریغ می کنه
✍🏻 #فائزہعبدے
#این_داستان_ادامه_دارد ...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
رمان 🦋 #خدا_عشق_را_واسطه_کرد
🕯 #فصل_اول
🌿 #پارت_61
یکدفعه هر دو ناگهانی چشم باز کردند و اعلام بيداری کردند ، خنده ای
کردم و دست هر دو رو گرفتم تا از اتاق خارج بشيم که متوجه کارلو شدم
که به آرنج دست راستش تکيه داده و بدون هيچ حرف و لبخندی به ما نگاه
می کرد ،
تمام تلاشم مبنی بر این بود که بهش نگاه نکنم :
+ برای عصرانه کيک آماده کردم اگر مایل بودی در خوردن کيک ما رو
همراهی کن .
و با بچه ها از اتاق خارج شدیم ، صورت هر دو رو شستم و روی صندلی
های ميزنهارخوری نشستند ،
جلوی هر کدوم یک کيک فنجانی گذاشتم ، از ظاهرش خيلی خوششون
اومده بود
خواستم خودمم بنشينم که کارلو باز هم بدون بلوز وارد شد ، در حالی که
نگاهم روی زمين بود کيک جلوش گذاشتم و خودمم کيک به دست نشستم
،
کيک که خورده شد آنجلا روی پاهام نشست و صورتمو ب*و*سيد :
- یامين خيلی خوشمزه بود ، مرسی .
من هم ب*و*سه ای از لپ های سرخ دخترک شيرین گرفتم :
+ نوش جان عزیزم .
آنجلا که پایين پرید فرانکو جاشو گرفت و به تقليد از خواهرش منو ب*و*سيد و من هم مثل قبل پاسخشو دادم تا فکر نکنه بينشون فرق می گذارم ،
بچه ها که از آشپزخانه خارج شدند از جام بلند شدم و مشغول جمع کردن
ظرف ها شدم ، به بشقاب کارلو رسيدم و خواستم بلندش کنم که دیدم
کارلو بشقاب رو گرفته نگاهم روی ميز ثابت مونده بود و صبر کردم تا بشقاب رها بشود ، پسر
ایتاليایی خودشو کشيد جلو :
- من از وقتی بيدار شدم نامرئی ام ؟
+ نه !
- آخه دیدم بچه ها جز تو کسيو نمی بينند و نگاه تو هم اصلا منو نمی بينه
فکر کردم شاید اصلا وجود ندارم !
حسود اولين واژه ای بود که درباره این پسر چشم آبی به ذهنم رسيد ، بدون
اینکه پاسخی بدم باز تلاش کردم که بشقابو بردارم اما باز از اون طرف
کشيده شد :
- کيک خوبی بود .
این یعنی تشکر ؟! صفت مغرور برای چندمين بار در وصف این پسر در
فکرم تکرار شد :
+ ممنون
قصد نداشت بشقاب را رها کند ، دستمو عقب کشيدم و ظروف کثيف رو داخل سينک گذاشتم و شروع به شستن کردم ،
حضور بسيار نزدیک کارلو در پشت سرم حس کردم ، سرمو به عقب برگردوندم در یک لحظه دست ها و پاهام یخ بست و تنم گرم شد ، حال عجيبی بود که در اثر تلقی نگاه هایمان با هم در من به وجود اومد ،
شاید فاصله ام با پسر ایتاليایی به یک وجب می رسيد و من برخلاف ميلم
پلک هامو بستم :
+ کاری با من داشتی ؟
صدای برخورد ظرف باعث شد چشم هامو باز کنم ، کارلو دست چپشو از
کنارم عقب کشيد و من متوجه شدم قصد داشته بشقابشو داخل سينک
بگذاره ،عقبگرد کرد و با چند قدم بلند از آشپزخانه خارج شد ، دستمو به لبه کابينت گرفتم ، چند نفس عميق پی در پی کشيدم
این چه حاليه من دچارش شدم ؟! من نباید به کارلو اجازه بدم اینقدر به من
نزدیک بشه ! پس چرا اون لحظه توانایی هيچ عکس العملی نداشتم ؟!
صلواتی فرستادم و بر شيطان لعنت گفتم .
خورشيد در حال غروب بود که ماشين روبروی شهربازی توقف کرد ، بچه
ها از ذوق دست زدند و جيغ کشيدند ،
برعکس اکثر دخترها هيچگونه علاقه ای به شهربازی نداشتم ، شاید چون
در سن 6 سالگی جلوی چشم هام اون کابين که یک زوج جوان داخلش
نشسته بودند از ترن جدا شد و مامان جلوی چشم های من رو گرفت تا
صحنه ی دلخراش روی زمين رو نبينم ولی هنوز بوی خون در مشامم حس
می کنم و صدای جيغ و گریه های دختر و فریادهای یا حسين مرد از ذهنم
خارج نمی شود ،
چند سال بعد که بزرگتر شدم از مامان پيگيری کردم که چه اتفاقی برای اون زوج افتاد و در کمال ناباوری فهميدم نمرده اند ولی تازه عروس از ناحيه کمر قطع نخاع شده و تازه داماد توانایی حرکت دست و پا رو از دست داده
✍🏻 #فائزہعبدے
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
رمان 🦋 #خدا_عشق_را_واسطه_کرد
🕯 #فصل_اول
🌿 #پارت_62
به راستی که گاهی مرگ بزرگترین نعمته که خدا از آدم دریغ می کنه .
کارلو برای بچه ها بليط یک وسيله شبيه به ترن ولی در سایز کوچک و
مخصوص کودکان رو تهيه کرد ، حجم زیاد هيجان بچه ها منو به خنده می انداخت ، کوچولوهای دوست داشتنی چقدر این وسيله براشون بزرگ و هيجان انگيز به نظر می رسه !
چند وسيله دیگر که باز هم خصوص کودکان بود بچه ها رفتند و بسيار لذت
بردند ، اینقدر خوشحال و ذوق زده شده بودند که به این بی خبریشون از
دنيای واقعی حسودیم شد ،
بالاخره از شهربازی خارج شدیم و من قبل از اینکه باز کارلو به تنهایی برای
4 نفرمون تصميم بگيره و ما رو به رستوران ببره بهش گفتم به خونه بریم
من خيلی زود شام آماده می کنم
تا وارد شدیم به سرعت نور لباس عوض کردم و دست هامو شستم و دست
به کار شدم ، گوشت رو از فریزر خارج کردم و مشغول پوست کندن سيب
زمينی شدم ،نيم ساعت بعد همه رو برای شام صدا زدم ، کتلت ها رو دایره وار چيدم و
وسطش سيب زمينی سرخ شده ریختم ، گوجه خرد شده و سالاد کاهو هم
سر ميز گذاشتم ، دوغی که از روز قبل با ماست درست کرده بودم از یخچال
بيرون آوردم ،
قطعا هر کسی با دیدن ميزی که من چيده بودم اشتهایش چندین برابر می
شد ، هر سه با ولع می خوردند و من تنها یک کتلت خوردم ،
غذا که تمام شد آنجلا پرسيد :
- اسم این غذا چيه ؟
+کتلت ، برای کشور ایرانه
غذای بيرون برای معده ضعيف این بچه ها برای دو وعده پشت سر هم
واقعا ضرر داره و خيلی خوشحال شدم که هر سه خوششون اومد .
***
صدای عقربه ی ساعت تنها صدایی بود که سکوت تنهایی من رو می
شکست ، لبه ی پنجره نشسته بودم ، ماه رنگ نقرگونش رو به رخ سياهی
شب می کشيد و تمامی ستاره ها دور ماه به تماشای این فخر فروشی
نشسته بودند ،
چند ستاره ای با چشمک زدن سعی در ربودن دل ماه داشتند اما ماه اهل
خيانت به آسمان دلبندش نبود ،
نگاهی به ساعت انداختم 5 دقيقه تا نو شدن سال باقی مونده بود ، سال نو
می شود اما دل من کهنه و عزادار باقی می ماند ،
هميشه دور سفره هفت سين همه دعا می کردیم تا سال تحویل شود ،
دست هامو به سوی آسمان دراز کردم
سلامتی پدر و مادرم ، آرامش روح برادرم ، خوشبختی دختری که عروس
نشده بيوه شد و در آخر یک دل خوش و رها شدن از عذاب وجدان برای
خودم از خدا خواستم ،
عقربه ثانيه شمار ثانيه های آخر سالو طی کرد ، تيک تاک تيک تاک و
شروع سال جدید ؛
و سالی دیگر از عمرم به پایان رسيد و بهاری دیگر آغاز گشت ،
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
صفحه گوشيم روشن شد ، تماس از خانه بود ، یعنی باور کنم که سر سفره
هفت سين یاد من هستند ؟!
اصلا دلم نميخواست تنهایی دلچسبمو برهم بزنم و پاسخ تماس رو بدم اما
وسوسه شنيدن صدای مامانم در دقایق اوليه سال جدید باعث شد دایره سبز
رو بزرگ کنم :
+جانم مامان جان
✍🏻 #فائزہعبدے
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
🦋 #بهترین_تابستان_من
با ما بدرخشيد.
#قسمت_اول
ثبت نام كلاس هاى آموزشى #تابستان در بنیاد حامیان خانواده کاشان 👇
جهت ثبت نام با مسئول واحد #آموزش_هنرى بنياد حاميان خانواده تماس بگيريد.
📱تلفن تماس: ٠٩۹۰۲۸۳۳۹۴۰
⏰ ساعات تماس:
صبح ٩ الى ١٣ - بعدازظهر ١٦ الى ٢١
🏢 آدرس:
میدان امام حسین، ابتدای خیابان مدرس، انتهای کوچه سیاست پنجم، سمت چپ، کوچه معرفت هفتم، انتهای کوچه
💐 هرچه زودتر ثبت نام کنید 💐
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
🦋 #بهترین_تابستان_من
با ما بدرخشيد.
#قسمت_دوم
ثبت نام كلاس هاى آموزشى #تابستان در بنیاد حامیان خانواده کاشان 👇
جهت ثبت نام با مسئول واحد #آموزش_هنرى بنياد حاميان خانواده تماس بگيريد.
📱تلفن تماس: ٠٩۹۰۲۸۳۳۹۴۰
⏰ ساعات تماس:
صبح ٩ الى ١٣ - بعدازظهر ١٦ الى ٢١
🏢 آدرس:
میدان امام حسین، ابتدای خیابان مدرس، انتهای کوچه سیاست پنجم، سمت چپ، کوچه معرفت هفتم، انتهای کوچه
💐 هرچه زودتر ثبت نام کنید 💐
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝