eitaa logo
کانال حمید کثیری
192.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
730 ویدیو
13 فایل
دغدغه خانواده و #تربیت داریم ... موسس استارتاپ TarbiApp ➡️ Tarbiapp.com ⬅️ اینجا #مدرسه_والدین هست، جایی که قراره اول خودمون رو تربیت کنیم ✋ راه ارتباطی 👇 @hamid_kasiri
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال حمید کثیری
رفتیم از سمت خیابون جشنواره، یه موکت، یه تلویزیون و یه میز تلویزیون برداشتیم، بعد اومدیم سمت سبلان یه چند تا سبد غذایی برداشتیم، از اونجا راه افتادیم اومدیم سمت منیریه! تقریباً نیم ساعت تو راه بودیم. ساعت حدود شش شده بود. این بار یه ذره فنی‌تر عمل کردیم، یه سری وسایل بازی دسته‌جمعی برای بچه‌ها خریدیم. (دفعه‌های قبل اکثر وسایلی که خریدیم برای بازی‌های انفرادی بودن) این بار دو تا تیر دروازه برای گل کوچیک با یه توپ نسبتاً خوب سایز هندبالی، یه تور و توپ والیبال، دو تا بشقاب پرنده خیلی خوب، یه حلقه، چند تا عروسک و چند تا خورده ریز خریدیم. یه خورده خریدامون البته پسرونه بود که طبیعیه، چون دو تا پسر رفته بودیم خرید 😉 از اونجا رفتیم سمت اتوبان محلاتی، پنج تا فرش دوزاده متری و دویست تا غذا و افطاری برداشتیم. بعدش رفتیم سمت خونه‌ی ما، خانووم بچه‌ها رو برداشتیم و دسته‌جمعی راه افتادیم. یعنی من و خانووم و یه پسر چهار سال و خورده‌ای با یه پسر چهار ماهه ... یکی دیگه از بچه‌ها هم با خانمش از سمت لویزان صد تا غذای دیگه برداشت و راه افتاد. رفتیم سمت یکی از روستاهای اطراف بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها چند تا از دوستامون با خانواده از قبل اونجا بودن و هماهنگی‌ها رو انجام داده بودن. یه دختر کوچولوی یک ساله و یه پسر ده ساله هم باهامون بودن. اینجا رو خود ما بار دومه توی این چند روز داریم میایم یه جمعیت صد و پنجاه نفره‌ی باصفا که حدود پنجاه تاشون بچه بودن. چه بچه‌هایی، دستکاری نشده، فطرت‌های دست نخورده، ماهِ ماهِ ماه ... یکی از رفقامونم بود که عمل می‌کرد! یه تنه همه کار می‌کرد، از کار یدی بگیر تا کار فکریِ استراتژیک، تا سخنرانی، مجری‌گری، بازی با بچه‌ها و ... روزهای تعطیل میشه خونه موند و استراحت کرد، میشه‌ام رفت تو یه منطقه محروم و ... پی‌نوشت۱: عکس مال همین دیشب و دورهمی دم افطارمونه پی‌نوشت۲: نکات و موارد بهداشتی و ایمنی کاملاً رعایت شد، کمااینکه در طول شصت روز گذشته که درگیر کار بودیم، انجام میشد 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 شب قدر 🔴 متأسفانه من فراغت ندارم ... روزی مردی نزد ویل دورانت، مورخ و اندیشمند مشهور رفت و ازش خواست یه دلیل بیاره که چرا نباید خودکشی کنه! دورانت توی چند دقیقه، جواب‌هایی بهش داد اما مدتی بعد خودش به شدت تحت تأثیر قرار گرفت. (همین قدر بگم، هنوز که هنوزه بهترین و مفصل‌ترین دوره تاریخ توسط ویل دورانت با عنوان تاریخ تمدن نوشته شده و ترجمه‌ای که من ازش دارم چهارده جلد هست، هر کدوم تقریباً هشتصد تا هزار و سیصد صفحه. ویل دورانت با همه‌ی نقدهایی که بهش وارده اما واقعاً شخصیت بزرگ و تأثیرگذاریه) ویل دورانت نامه‌ای برای بیش از صد شخصیت مشهور از جمله اهل ادبیات، بازیگران، دانشمندان، مربیان، رهبران، رهبران دینی و ... فرستاد و درباره معنی زندگی از اون‌ها نظر خواست، بعد پاسخ‌های رسیده رو به همراه دیدگاه خودش، در کتاب «درباره‌ی معنی زندگی» منتشر کرد که اگه اهل فکر هستید، شاید بد نباشه بخونیدش، منم بعداً بخش‌هاییش رو اینجا میگذارم. اما بخش‌هایی از نامه ویل دورانت رو بریدم که بخونید؛ ... گرامی آیا لحظه‌ای دست از کارتان می‌کشید و با من وارد بازی فلسفه می‌شوید؟ من تلاش می‌کنم با پرسشی روبرو شوم که نسل ما، شاید بیش از هر نسل دیگر، گویی همیشه آماده‌ی مطرح کردن آن بود و هیچ وقت نتوانست به آن جواب دهد - این پرسش که معنی یا ارزش زندگی انسان چیست؟ .... هر اختراعی قدرتمدان را قوی‌تر و ضعیفان را ضعیف‌تر می‌کند .... خواهش می‌کنم لحظاتی از وقت‌تان را به من اختصاص بدهید و به من بگویید زندگی برای شما چه معنایی دارد؟ چه چیزی باعث می‌شود ناامید نشوید و همچنان ادامه بدهید؟ دین چه کمکی - اگر کمکی هست - به شما می‌کند؟ سرچشمه‌های الهام و انرژی شما چیست؟ هدف یا انگیزه کار و تلاش‌تان چیست؟ تسلی‌ها و خوشی‌هایتان را از کجا پیدا می‌کنید؟ و دست آخر، گنج‌تان در کجا نهفته است؟ .... اگر میسّر است طولانی بنویسید؛ چون هر کلمه‌ای از شما برای من گران‌بهاست. صد نفر جواب دادند که هر کدوم از جهاتی خوندنی هستند و شما می‌تونید همه رو توی کتاب بخونید اما در این بین پاسخ ماهاتما گاندی از جهاتی برام جالب‌تر بود. گاندی خیلی کوتاه و کمتر از نیم صفحه نوشته بود اما جمله پایانیش بیش از هر چیزی نظرم رو جلب کرد. گاندی نوشته بود؛ از من خواسته بودید با فراغت و تا حد ممکن مفصل بنویسم. متأسفانه من فراغتی ندارم و بنابراین مفصل نوشتن برای من ممکن نیست! یادمه چند سال پیش سر کلاس بودیم و استاد گفت: من آرزو دارم یکی فلان کتاب رو ترجمه کنه. یک سال بعد یکی از بچه‌ها اومد و گفت: استاد من اون کتاب رو ترجمه کردم، میشه ویراستاریش رو شما انجام بدید؟ استاد پاسخ داد: اگه میخوای من این کار رو بکنم باید حداقل دو سال صبر کنی چون من تا دو سال آینده برنامه‌ام رو چیدم و وقت خالی ندارم! فکر کردم درست عینهو خودم 😭 داشتم فکر می‌کردم؛ امشب سوای همه‌ی حاجت‌هایی که دارم و داریم، شاید بد نباشه این رو هم تو خودمون یه مرور بکنیم که ماها واقعاً چقدر فراغت داریم؟ اصلاً چقدر برنامه برای کارهامون داریم؟ می‌دونیم فردا چی کار داریم؟ چند روز بعد چی، چند ماه بعد و سال بعد چی؟! شاید بد نباشه این‌ها رو هم از خدا بخوام؛ و ... 👇👇 @hamidkasiri_ir
🔴 بچه‌ها توی کوچه بازی کنن یا نه؟!! شاید اگر دهه‌ی شصت یا هفتاد بود، بازی در کوچه یه موضوع کاملاً بدیهی بود و اصلاً جایی برای فکر و سوال وجود نداشت اما الآن اینطور نیست! (خود این موضوعیه که چرا اینجوری شد ولی الآن محل بحث بنده نیست اما شما حتماً بهش فکر کنید) اکثر افراد وقتی ازشون می‌پرسند چرا نمی‌گذارید کودک‌تون توی کوچه بازی کنه، دو تا دلیل میارن: ⁦1️⃣⁩ بحث امنیت، خصوصاً امنیت جنسی! ⁦2️⃣⁩ تربیت نامناسب در کوچه اولاً بدونیم که هیچ چیزی به اندازه تعامل با همسالان موجب رشد بچه‌ها نمیشه. بچه‌ها در بازی‌هاشون، قهر و آشتی‌هاشون، دعواهاشون، بگو مگوهاشون و ... چیزهایی رو یاد می‌گیرند و مهارت‌هایی بهشون اضافه میشه که در حالت معمولی ممکنه تا چند سال طول بکشه و شاید گذر زمان هم نتونه اون یادگیری‌ها رو ایجاد کنه. خیلیا میگن بازی با همسالان برای کودک مفیده اما شخصاً معتقدم به ابعاد دیگرِ رشدی هم کمک می‌کنه و صرفاً مسئله رشد اجتماعی نیست. تجربیات جدیدی که هر روز ممکنه در کوچه و تعامل با بچه‌های دیگه به وجود بیاد، تقریباً ناب و تکرار نشدنی هست. دیدن سوسک، مارمولک، کرم‌های توی خاک، دستشویی پرنده‌ها، بالا رفتن از درخت برای توت خوردن، برخورد محکم توپ توی صورت، دعوا سر اینکه چرا از جلوی خونه ما رد شدی، دوچرخه بازی و زمین خوردن، زخم و زیلی شدن به خاطر شیرجه زدن روی آسفالت یا کشیده شدن به درخت، دنبال گربه کردن، زیر ماشین رفتن برای در آوردن توپ، دفاع از بچه‌های کوچیکتر تو بازی، کثیف شدن هر روزه‌ی لباس‌ها، جرزنی کردن تو بازی‌ها، خستگی از فرق سر تا نوک پا و ... مدام کودک رو در شرایط تصمیم‌گیری و حل مسئله قرار میده، چیزی که ممکنه تا آخر عمر تکرار نشه. حالا کوچه یا مهد کودک؟! طبیعیه که هر دو با هم ایده‌آله. اکثر مهدها به خاطر ساختار بسته‌ای که دارن اصلا امکان این تجربیات توشون نیست. شما فکر کنید یه بچه سوسک بگیره دستش و با خودش بیاره مهد! احتمالاً فردا مامانش باید بیاد مهدکودک چون خاله رو ترسونده 😉😁 یا مثلاً فکر کنید بچه‌ها با هم دعواشون میشه، خب خاله مهربون سریع مداخله می‌کنه و باقی ماجرا. در حالی که توی کوچه فرصتی مداخله دیگران کمتر پیش میاد (اگه با این ادبیات آشنا نیستید یا الآن کلی سوال دارید، پست‌های قبلی رو بخونید یا برام بنویسید تا دوباره جواب بدم) خب پس نظرِ همایونی بنده اینه که از این جهت قطعاً تعامل با همسالان توی کوچه مفیده و هر چی بیشتر، بهتر! اما چطور جلوی اون آفات رو بگیریم؟ همون‌طور که قبلاً هم گفتم در دوره کودکی ما حق نداریم دنیا رو برای بچه‌ها ناامن کنیم! امنیت باید از سمت منِ مادر، منِ پدر، منِ بابابزرگ و یا به زبون فنی منِ حامی تأمین بشه. مادری که ناظر هست و نه مداخله‌گر قطعاً داره این فضا رو برای کودک تأمین می‌کنه. در مورد تربیت هم زیاد قصدِ صحبت ندارم! چون می‌دونم نظرتون عوض نمیشه 😂 اما در کل اگر تربیتی - یعنی چیزی که به هیچ عنوان نمیشه ازش گذشت - توی بچه‌های محل نمی‌بینید، سخت‌گیری شما مانع رشده. اتفاقاً اختلافات تربیتی خانواده‌ها که مسیر تربیت شما رو منحرف نکنه به نفع همه‌ی بچه‌ها هست. حداقلش اینه که مداوم باید چالش‌های جدید رو تجربه کنن، راه‌حل جدید پیدا کنن و ... یادتونه قدیما که مثلاً یه بچه لوس وسط جمع‌مون بود بعد از یک سال چقدر تغییر کرده بود و خود ماها هم چقدر تعامل کردن با اون رو بهتر یاد گرفته بودیم؟! پی‌نوشت۱: متن رو فارغ از دوران کرونا بخونید! پی‌نوشت۲: احتمالاً کلی ایراد و سوال دیگه داشته باشید که هیچ مشکلی نیست! توی کامنت‌های اینستاگرام تا جایی که ممکنه جواب دادم بهشون، اونجا بخونید. آدرس پیج اینستا 👇 Instagram.com/hamidkasiri_ir اما در کل نظرم اینه که بچه باید تو کوچه بزرگ شه که دلایلش قطعاً مفصل‌تر از یکی دو پُسته، والااااا 😉 راستی اصلا چی شد که بچه‌ها دیگه کمتر برای بازی میان تو کوچه؟!! 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند روز پیش آقای دارابی یه پست توی اینستاگرام گذاشت و من همونجا گفتم در موردش بعداً صحبت می‌کنم. بچه‌ها تصمیم گرفتند تو بارون شدید، برن و حمام کنن، شامپو هم با خودشون برده بودند. بابا هم که خیلی پایه بود 😉 حالا پست بعدی رو بخونید 👇👇 @hamidkasiri_ir
ما حدود بیست سال پیش یه پیکان جوانان داشتیم (البته گوجه‌ای نبود، بِژ بود 😁) که توی حیاط پارک می‌کردیم. من حدوداً ده ساله بودم که هر روز ظهر به بهونه‌ی تمیز کردن یا اینکه روشنش کنم یه وقت باطریش نخوابه 😉 می‌رفتم تو ماشین. یادمه تابستون اِنقدر هوا گرم بود که نمیشد پنج دقیقه توی حیاط بمونی بعد من تو اون گرما می‌رفتم توی ماشین و تقریبا سونای خشک می‌گرفتم! اصلاً اینکه خیس عرق میشدم و حسابی سرخ سرخ می‌شدم رو دوست داشتم، همین الآنم نمی‌دونم چرا!! 🥴 از اونجایی که مامان‌ها همه چیز رو می‌دونن و خیلی باهوشن، مامان ما همون روز اول، دوم فهمید ما نقشه‌مون چیه و فقط به من می‌گفت گرمازده میشی یا مریض میشی‌ها، اما نمی‌کرد. منم تقریباً هر روز کارم این بود و الآن نمی‌دونم چرا ازش یه خاطره خوب توی ذهنم دارم و البته نمی‌دونم چرا سنسورهام از همون موقع خراب شده!! یعنی خیلی به گرما و سرما حساس نیستم، حداقل عین بقیه آدما نیستم. تابستونم میتونم با پتو بخوابم و برعکس! 🤪 حالا چی می‌خوام بگم؟! خیلی برامون پیش اومده که بچه‌مون بخواد؛ 👈 چهله تابستون کاپشن بپوشه و بیاد بیرون 👈 وسط زمستون با تی‌شرت بیاد 👈 زیر بارون بدو بدو کنه + شامپو 😁 👈 امروز جلوی دستشویی بخوابه 👈 روی لبه جوب راه بره 👈 با شورت ورزشی بیاد مهمونی 👈 با دمپایی بیاد خونه خاله 👈 کفش زردا رو با لباس بنفشا بپوشه 👈 موهاش رو چَپَرو شونه کنه 👈 با لباس بره حمام 👈 و ... اینجا برخورد ما چی می‌تونه باشه؟! می‌تونیم عین یه مادر و پدر دلسوز و مهربون؛ چون نتیجه این کار کودک رو می‌دونیم اجازه ندیم خودش تجربه کنه و بفهمه پنج دقیقه هم نمیشه توی تابستون کاپشن پوشید! یا از ترسِ حرف دیگران نگذاریم بچه با کفش زردا بیاد مهمونی! یا ... میشه‌ام اجازه بدیم خودش تجربه کنه ولو اشتباه باشه و نتیجه‌ی کارش رو دوست نداشته باشه. بگذریم که من توی خیلی از مثال‌هایی که زدم اساساً مشکلی نمی‌بینیم، مثلاً با دمپایی بریم مهمونی چی میشه؟! 😏 این تجربیات هستند که هر کدوم دارن موجب رشد ذهن کودک و شکل‌گیری اتصالات سیناپسی جدید میشن و از اونجایی که وقتی بچه‌ها بزرگ‌تر میشن امکانِ این جور تجربیات خیلی کمتر میشه عملاً داریم بچه‌ها رو توی گلخونه‌ای که خودمون فکر می‌کنیم دما و هواش مناسبه بزرگ می‌کنیم که لزوماً چیز خوبی نیست. (قطعاً آدم بزرگا خیلی از این کارها رو نمی‌کنن. مثلاً فکر کنید یه مرد شصت ساله داره لبه جوب پروانه می‌زنه و کج‌کج راه میره. تقریباً که نه؛ تحقیقاً همه میگن طرف خُله! 🤭) حالا برسیم به ویدئوی آقای دارابی؛ فکر کنم بدونید که یقیناً نظرم مثبته! سوای اینکه خود بچه‌ها خواستن و باد و بارون بهار خیلی خوبه برای آدمیزاد، این تجربه قطعاً موجب رشد بچه‌هاست ولو اینکه سرما بخورن که نمی‌خورن! مگه ما در طول عمرمون صد بار سرما نمی‌خوریم، خب یه بار هم اینجوری ... حالا اگه خیلی از ماها با زیر بارون رفتن کِیف نمی‌کنیم یا حال‌مون بد میشه، احتمالاً به خاطر تجربیات ناخوشایند دوره کودکی باشه. اونجایی که یا اجازه ندادن بریم زیر بارون و گفتن سرما میخوری یا لباست خیس میشه یا ... و یا وقتی عین موش آب کشیده اومدیم خونه؛ سنگین توبیخ‌مون کردن! نمی‌دونم تجربه‌اش کردید یا نه؟! کفشت پر آب باشه، یعنی پاهات رو که می‌گذاری زمین انگار تو استخر راه میری، من که خیلی باهاش خاطره دارم. شمام تجربه‌اش کنید و بگذارید بچه‌ها هم تجربه کنن، چیزی نمیشه ... پی‌نوشت: تو این پست قرار نبود بحث علمی و فنی بشه که این تجربیات، به چه نحوی داره ذهن کودک رو رشد میده و ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
⭕️ این رو یکی از اعضاء توی تلگرام برام فرستاده بود، دیدم حرف دل خودمم هست 👌👌
داشتم فکر می‌کردم یکی از ثمرات ؛ رشدِ چند جانبه‌ی پدر و مادر هست. چند فرزند با ویژگی‌ها و خصایص مختلف، رفتارها و نگرش‌های متفاوتی رو طلب می‌کنه که اگر هر کدوم از بچه‌ها بخوان مسیر رشدی متناسب با سلایق، علایق و استعدادهاشون رو طی کنن، پدر و مادر باید خیلی خیلی متفاوت‌تر از وقتی عمل کنن که یه بچه دارن. اصلاً نوع تلاش اون‌ها در همه مسائل باید متفاوت باشه ... پی‌نوشت: متن رو فارغ از مسائل اقتصادی بخونید
🔴 رومینایی دیگر و نقش ما پرده اول؛ توی راه به صورت اتفاقی به چند تا خانواده برخوردم که ۳،۴ تا ماشین بودند. ظاهراً یه پیرمرد شصت، هفتاد ساله بزرگ جمع و به شدت مورد احترام همه بود و البته با یه صداش می‌کردن. حدود ۱۰ دقیقه دنبال یه بچه ده ساله می‌کرد که بزندش! ظاهراً اون بچه یه خورده پررویی کرده بود و غذاش رو نخواسته بود بخوره. برام جالب بود که واکنش ۱۰، ۱۲ تا آدم بزرگ دیگه که اونجا بودن، نهایتاً این بود که پیرمرد رو آروم کنن اما حق صد در صد با اون بود ... پرده دوم؛ خسته و کوفته از کار توی روستا؛ ساعت ۱:۳۰ نیمه شب، با خانواده رسیده بودیم جلوی در. بچه‌ها رو فرستادم خونه و خودم وایسادم وسایل رو جمع کنم. یه صدا اون طرف خیابون شدیداً توجهم رو جلب کرد. ماشین زده بود بغل خیابون. یه بچه حدوداً دو ساله جیغ می‌کشید و یه مرد حدوداً سی و خورده‌ای ساله مدام داد می‌زد بیا بیرون، بیا بیرون! داشتم شاخ درمی‌آورم، اومدم برم سمتش که دیدم خانمش رو از ماشین پیاده کرد و گفت پدرتو در میارم. گازش رو گرفت و رفت. بچه کماکان جیغ می‌کشید ... پرده سوم؛ خبر رو هم شنیدیم و من نمی‌خوام دوباره مکدّرتون کنم اما این رو می‌دونم که سوای از سوگواری و لب گزیدن، همه‌ی ما وظایفی داریم که جای مهمه این داستانه. وقتی سال ۷۶، یه پسر ۹ ساله به اسم آرین توسط پدرش کشته شد، چون شاکی وجود نداشت پدر بدون هیچ مشکلی به زندگیش ادامه داد ... اما امروز مدعی‌العموم وارد پرونده شده. این یعنی یه عده‌ای در طول این سال‌ها کار کردن، تلاش کردن و منفعل ننشستن خیلی از افراد، نهادها و سازمان‌ها اومدن و دارن روی نهادهای قانونی ترسوندن خانواده‌ها مانور میدن که دیگه این اتفاقات نیفته. من هنوز به این نتیجه نرسیدم که این کار درسته یا راهگشاست!! از اون طرف هم می‌دونم که بی‌تفاوتی یه عده‌ای در این شرایط به هیچ وجه راهگشا نیست ... قطعاً، باید کاری کرد. کارهای حقوقی، فرهنگی، سیاسی و ... اما سهم من و شما در این شرایط چیه؟! 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
فردا، جمعه ساعت ۱۱.۰۰ صبح، لایو تخصصی داریم با موضوع مهم که خیلیا درباره‌ش اشتباه فکر میکنن و خیلی هم نگرانن براش، این لایو درپیج اینستاگرام زیر بنده و آقای دارابی به صورت همزمان برگزار میشه👇 برای دنبال کردن بحث پیج زیر رو در اینستاگرام دنبال کنید 👇👇 Instagram.com/hamidkasiri_ir احتمالاً درباره اتفاقی که برای دختر تالشی هم افتاد از منظر تربیت فرزند صحبت کنیم
🔴 ۲۸۱ هزار کامنت برای وزیر! بهترین رمانِ نوجوانی که تا امروز خوندم؛ با فاصله زیاد «آن سوی جنگل خیزران» از یوکو واکاشیما واتکینز هست که ترجمه فوق‌العاده‌ی مجید عمیق اون رو خیلی خوندنی‌تر کرده. نویسنده یه بخش کوتاه ولی خیلی مهم از زندگیش که مربوط به اواخر جنگ جهانی دوم هست رو توی این کتاب روایت می‌کنه. یوکو دختر یازده ساله‌ ژاپنی هست که سومین فرزند خانواده است و به همراه خانواده‌اش در شمال کشور کره زندگی می‌کنه. پس از این‌که کره‌ای‌ها می‌خوان کشورشون رو از حضور ژاپنی‌ها پاک کنن، مادر خانواده تصمیم می‌گیره برای نجات از خشم و کینه‌ کره‌ای‌ها خونه خودشون رو ترک و به سمت ژاپن فرار کنند. داستان فرار اون‌ها به سمت ژاپن فوق‌العاده خواندنی و عبرت‌آموزه. سفری هولناک که تماماً بازتابِ شجاعت و مبارزه برای بقاست و از آوارگی، گرسنگی و رنج مردم در جنگ میگه. در میان این همه رنج و محنت یک همدردی، احسان و کمک به یکدیگر وجود داره که امید به آینده رو در خانواده زنده نگه می‌داره و زیبایی‌های زندگی رو حتی در روزهای سیاه جنگ جهانی یادآور میشه. در این کتاب یه تیکه بیش از هر چیزی نظرم رو جلب کرد و اون موقعیه که مادر و دو دختر با سختی به ژاپن میرسن. مادر؛ یوکو رو برای ادامه تحصیل حتی در اون شرایط به مدرسه می‌بره تا ثبت‌نامش کنه و از تحصیل عقب نیفته! توی کلاس اتفاقات ناخوشایندی می‌افته که برای اینکه داستان لو نره و شاید دو نفر بخوان کتاب رو بخونن 😏 بیشتر توضیح نمیدم. اما یه خاطره جالب از نظام آموزشی ژاپن که در کتاب روایت میشه رو میگم. ظاهراً در کلاس درس، هر کسی درسش از بقیه بهتر باشه و بیشتر درس بخونه، تکلیف بیشتری رو به عنوان تشویق دریافت می‌کنه. مدرسه و معلم به رشد بیشترش کمک می‌کنن و خودِ اون دانش‌آموز هم فوق‌العاده از این موضوع خوشحال‌تره! درست عین نظام آموزشی ما و البته دانش‌آموزامون، درست عین تربیت همه ما که عاشق کار بیشتر و رشد بیشتر هستیم، درست عین کارمندامون و درست عین ... اما یه سوال؛ پیج وزارت آموزش و پرورش کلاً ۱۴ هزار فالوور داره! پست آخری که گذاشته شده مربوط به حدود ۵ ماه پیش هست اما بیشتر از ۲۸۱ هزار کامنت داره 😳🤔 بیش از ۱۰۰ هزار دانش‌آموز از وزیر خواستن که به علت شرایط خاص ، آزمون‌های امتحان نهایی برگزار بشه!! داستان چیه؟! بچه‌های ما از چی به چی فرار می‌کنن؟! داریم توی تربیت چی کار می‌کنیم؟! 👈 در اینکه بچه‌ها در سال کنکور و تعیین رشته در شرایط بسیار بدی هستند و واقعا در این مدت بهشون جفا شده، بحثی نیست اما سوالم اینه که چرا می‌خوان آزمون‌شون حضوری نباشه؟! واقعاً کرونا ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 جای فیزیک و شیمی نیست!! ❓سوال؛ جسمی در فاصله ۱۲ سانتی‌متری یک آینه کروی قرار دارد. اگر بزرگنمایی آینه در این حالت یک سوم و تصویر در پشت آینه تشکیل شده باشد، نوع تصویر، نوع آینه و فاصله کانونی آینه را مشخص کنید. ❓سوال؛ فرمول مولکولی آلکانی که دارای ۱۱۰ الکترون پیوندی می‌باشد در کدام گزینه آمده است؟ C16H34 C17H36 C18H38 C19H40 نمی‌دونم؛ شاید من خیلی خنگم یا درس نخون بودم که هیچ کدوم از این‌ها رو جوابش رو یادم نمیاد! حتی هر چی فکر می‌کنم، یادم نمیاد که حتی یک بار این جور سوال‌ها یا فرمول‌ها به دردم خورده باشه یا حتی کسی به دردش خورده باشه و من تونسته باشم کمکش کنم. من به جای این‌ها دوست داشتم هنر خوش‌نویسی، نقاشی، سفالگری و کلی هنر دیگه یاد می‌گرفتم ... دوست داشتم مهارت دوست‌یابی، همدلی کردن با دیگران، مهارت حل مسئله، مهارت تصمیم‌گیری درست در موقعیت‌های مختلف، مهارت‌هایی مثل دست به آچار بودن، نان پختن، باغبانی، سوارکاریو کلی کار دیگه رو یاد می‌گرفتم. دوست داشتم در مورد اینکه کاسبی چه شکلیه بدونم و تجربه‌اش کنم، در مورد پول بدونم، در مورد اینکه کار گروهی چی هست، در مورد اینکه چی جوری میشه با چه سرمایه‌ای چه کاری رو انجام داد، در مورد اینکه من برای چه کاری ساخته شدم، در مورد اینکه چی جوری می‌تونم خیر بیشتری توی جامعه‌ام ایجاد کنم و کلی چیزای دیگه امروز از ساعت ۹:۳۰ صبح تا ساعت ۷ بعدازظهر، بدون وقفه در حال مصاحبه گرفتن برای سه موقعیت شغلی بودم. هم زن و هم مرد، هم بیست ساله و هم پنجاه ساله، خلاصه همه جوره داشتم و باز به این فکر کردم که ماها در طول دوران تحصیل، توی مدرسه و دانشگاه چی یاد گرفتیم؟! چرا افراد مسیر درستی برای رشد طی نکردن و نمی‌کنن؟ چرا با کمترین مهارت، تخصص و تجربه؛ بیشترین توقع رو داریم و براش خیلی راحت دروغ هم میگیم؟! اصلاً چرا ورزش، هنر، مهارت‌ها و کسب‌وکار برای آموزش و پرورش ما جدی نیست؟! یادمه همیشه زنگ ورزش بی‌اهمیت‌ترین زنگ کلاسی برای مدیر و مسئولین مدرسه بود و شاید هنوزم باشه اما مهم‌ترین و جذاب‌ترین زنگ برای ما دانش‌آموزا بود. یادمه یه روز میدون تیر رفتن جذاب‌ترین خاطره کل سال تحصیلی بود و شاید هنوز تک‌تک آموزش‌هاش رو فراموش نکردم. یادمه ... نمی‌دونم اگه دست ما بود، اون رو بر چه اساسی می‌چیدیم؟! چی رو توش می‌گذاشتیم و چی رو حذف می‌کردیم؟! ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4