eitaa logo
حَنـاف
62 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
کاسه‌ی شعرِ من از دست تو افتاد و شکست! ‏عاشقان، فرصت خوبیست غزل جمع کنید ... ناشناس: https://daigo.ir/secret/21083926538 شناس: @hana_n_109
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی از ما، معمولی هستیم. معمولی در خانواده، معمولی در جامعه، معمولی در تاریخ و حتی معمولی در اسم. گاهی در اسم هم معمولی هستیم. مثلاً ممکن است اسم تو یا من، حسین باشد و بعد از چند سالی از نبودنمان، دیگر کسی ما را به یاد نیاورد. ما حسین‌های معمولی به دست زاده‌های خود، جام نسيان را سر می‌کشیم. حتی آن آقایی که پشت باجه‌ی بانک می‌نشیند هم، شاید اسمش حسین باشد. یا آن شاطری که در نانوایی کار می‌کند و دو سه سر عائله دارد هم، شاید اسمش حسین باشد. یک کوهنورد که کارش فتح قله‌های بلند است هم، شاید اسمش حسین باشد. همه این حسین‌ها را زمان می‌بلعد. تاریخ و زمان آن حسین‌هایی را که فقط قله‌های دنیا را فتح کرده باشند، می‌بلعد. آن حسین که همه می‌شناسیمش، قله‌ی قلوب بی‌شماری از آدمیان را فتح کرده؛ و همچنان مشغول به فتح است. این حسین، خون جاری خداست. حی است. فاتح است. این حسین ماجرایش با الباقی ما توفیر دارد.
سلام
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
من، تنها نیستم. لکن مراد و مقصودم از تنها نبودن، همراهی با دوست یا شخص عزیزی نیست. من، تنها نبودنم را با میزبانی کردن برای دردهایم معنا می‌کنم. دردهای لاعلاجی که طبیب‌ها برای اجتناب از شکست روحیه‌ام آن‌ها را صعب‌العلاج، اما درمان‌شدنی می‌خوانند. باور قول‌هایشان با وجود قوت دردهایم، از همان دردهایم صعب و سخت‌تر است. البت، همانطور که گذر از یک مرحله برای مرحله‌ی بعد آماده‌ات می‌کند؛ همراهی من با آن‌ها که هرکدام به مثابه چنگال‌ کرکس بر لاشهٔ مرداری بی‌دفاع ست، مرا برای میهمان غایی آماده می‌کند. میهمانی که ناخوانده است و جانم را به لب خواهند رساند. برای یکی سپید و پرنور و برای دیگری سیاه و کریه است. نمی‌دانم میهمان من با چه شمایلی به آخرین میهمانی‌ام می‌آید، اما امروز بیشتر از دیروز، مهیای تشرفش هستم. تنگی نفس‌هایم در این مدت، توأم با خس‌خس سینه و سختی تنفس، مرا از دیروز برای آن دَم که دیگر نه دمی در کار است و نه بازدمی، آماده‌تر کرده. حالا به کمک بی‌حس شدن اعضایم، بهتر می‌دانم که وقتی ملکِ موتم سر برسد؛ چطور پاهایم بی‌جان می‌شود و روح از آن‌ سوا می‌شود. میهمان من، چه سپیدپوش و چه سیاه‌پوش باشد، خواهد آمد. و من، چه به اختیار و چه به جبر، میزبان این میهمانی خواهم بود. پس بهتر آن است که رسم میهمان‌نوازی را ادا کنم و در آخرین لحظه از خالی شدن پیمانه‌ی عمرم، لباس موت را به تن کنم و جان خود را تحفه کنم برای آخرین میهمانم .
سلام
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارشان که گیر می‌کند، قسم می‌خورند. برای قسم خوردن با اعتقادات خود گلاویز می‌شوند. گاهی برای قِرانی، قرآن را قسم می‌خورند. بعضی به اعتقادات نداشته‌شان قسم می‌خورند. دیده‌ام کسی را که به وجدانش قسم می‌خورد؛ آن یکی به انسانیتش. اگر کار من، زیر دست اهل معرفتی گیر کند، به شبنم نشسته روی اطلسی‌ها قسم می‌خورم. به گل‌های چادرنماز مادربزرگی قسم می‌خورم که از سجده و قنوت‌ و دعاهایش، گلستانی ساخته و هر دعایش که به عرش می‌رسد و اجابت می‌شود، گلی به گل‌های چادرش اضافه می‌شود. من به صدای ورق خوردن اسکناس‌های عیدی، به اولین باری که یک کلاس‌ اولی نوشتن اسمش را یاد می‌گیرد، به آب طالبی وسط مرداد؛ من به اینها قسم می‌خورم.
سلام
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا