بیادِ #اربعین😭
تغییر داده نام تو ضرب المثل ها را
من چای شیرین خورده ام،اما نمک گیرم!
#اربعین
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
ba karevane hosaini 08.mp3
3.38M
🎙 کتاب صوتی با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه(قسمت هفتم)
🔖 با موضوع:
💢 تاريخ دوران امامت امام حسين عليه السلام و پيش آمدهاي قبل و بعد از قیام عاشورا و شهادت امام تا بازگشت مجدد کاروان حسيني به مدينه.
📙انتشارات زمزم هدایت:
@entesharat_zamzam_hedayat
#با_کاروان_حسینی
#کتاب_صوتی
#پادکست
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🖥 امپریالیسم رسانه
📰 ۱۵۰۰ روزنامه
📄 ۱۱۰۰ مجله
📻 ۹۰۰۰ شبکهی رادیویی
📺 ۱۵۰۰ شبکهی تلویزیونی
📗 ۲۴۰۰ نشریه و.......
⬅️ تمامی اینها تحت مالکیت ۶ شرکت هستند.
🔷 شرکت GE: مالکیت یهودی + زیر شاخهها
🔷 شرکت News Corp: مالکیت یهودی + زیر شاخهها
🔷 شرکت Disney: مالکیت یهودی + زیر شاخهها
🔷 شرکت Viacom: مالکیت یهودی + زیر شاخهها
🔷 شرکت Time Warner: مالکیت یهودی + زیر شاخهها
🔷 شرکت CBS: مالکیت یهودی + زیر شاخهها
#سواد_رسانه
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🔖 #رمان 📚
💓 #تا_پروانگی 🦋
0️⃣2️⃣#قسمت_بیستم 💌
لحظهای سکوت شد و بعد دوباره صدای جیغ مهلقا بود که پیچید:
_نه خوبه، انگار زبونت باز شده. ببینم نکنه با بیپول شدنش هوا برداشتت که اینطوری جواب منم میدی؟
_من بخاطر پول ازدواج نکردم که حالا با کم و زیاد شدن اسکناسهای ارشیا دست و دلم بلرزه.
_آفرین، پس بالاخره سختیهای زندگی باعث شد اون روی دیگهت رو نشون بدی. انقدرهام مظلوم نیستی فقط آب ندیده بودی. با همین زبون که ما ندیده بودیم ارشیا رو از راه به در کردی؟ نه؟
_کاش شما هم یه روی قابل تحملتر داشتید که پسرتون جذبتون میشد، نه اینکه فراری...!
_اشتباه کردم که از اول بچهام رو به امید خدا رها کردم. بخاطر نجات ارشیا از دست تو و بد شگونیتم که شده میام تهران.
_بفرمایید که برای جنگ با من. وگرنه اگه بخاطر ارشیا دلسوزی میکردید که حالا تهران بودید تا ببینید به چه وضع و اوضاعی گرفتار شده.
_احترام به بزرگتر تو فرهنگ نداشتهی خانوادت نبوده نه؟
_اگر بیحرمتی کردم معذرت میخوام اما جوابِ های همیشه هوی بوده نه سکوتِ طولانی. خدانگهدار
هنوز مهلقا خط و نشان میکشید که گوشی را با دستهای لرزانش قطع کرد. از عکسالعمل ارشیا میترسید. موبایلش زنگ خورد، مشخص بود که مه لقاست.
زیرچشمی ارشیا را نگاه کرد. در کمال ناباوری اخمش باز شده بود. شاید هم فقط خودش توهمی شده بود. زبانش را روی لبهای خشک شدهاش کشید و گفت:
_ببخشید. نمیخواستم بیاحترامی بکنم اما...
ارشیا با اشاره به موبایل گفت:
_آبمیوه تلخ شد اما اگر جواب ندم مهلقا بیچارم میکنه.
و موبایل را برداشت. ریحانه نمیدانست خوشحال باشد یا نه؟ عجیب بود. یعنی ناراحت نشد از مکالمهای که با مادرش داشت؟ شاید چون همیشه به او میگفت:"رابطهی شما به من مربوط نیست. اگه مشکلی با مادرم داری خودت گلیمت رو از آب بیرون بکش"
پس این بود منظورش حتما.
اولین باری که منزل پدری ارشیا دعوت شد، مراسم عروسی اردلان بود. وقتی دید که ارشیا برای رفتن بیمیل نیست، با همه استرسی که داشت و با وجود کنجکاویای که مزید بر علت شده بود، خودش را متقاعد کرد برای رفتن و بالاخره کابوس شبهایش حقیقت پیدا کرد.
باورش نمیشد آن همه تجمل و فخرفروشی برای یک شب باشد. متمول بودن از ریزه کاریهای زندگیشان هم پیدا بود. حتی در برخوردها هم همه چیز رعایت میشد.
هر لحظه منتظر روبهرو شدن با مادر شوهر هنوز ندیدهاش بود و بخاطر همین ترسی که سرتا پایش را گرفته بود ترجیح میداد از کنار همسرش تکان نخورد. اردلان خوش خنده و کمی شبیه به برادرش بود اما ابهتی که ارشیا داشت را در او ندید.
از خوشحالی و رفتار متکبرانهی عروس هم مشخص بود که پسند خود مهلقاست. انگار فقط او بود که خیلی غریبه وارد این خانواده شد. یعنی ارشیا این همه تفاوت فکری داشت با خانوادهاش؟
آنقدر در فکر فرو رفته بود که حتی نفهمید ارشیا با چند نفر آن طرف سالن در حال خوش و بش کردن است. خوشحال بود که حداقل پدرش محترمانه و با روی باز تحویلش گرفته. اما حس خوبش به سرعت خراب شد.
_پس ریحانه تویی ؟
نیم ساعت از آمدنش گذشته و هنوز مهلقا را ندیده بود. حالا خیلی سخت نبود حدس زدن اینکه زنی که رو به رویش ایستاده و با نفرت نگاهش میکرد همان مهلقاست.
ادامه_دارد... 🔜
#تیموری ✍️
#داستان_سریالی 📨
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
🏴@haqiq_center
.
🌱اندکی درنگ
🔹ما به محيطمان عادت میكنيم!
🔴 قانونى داريم كه هميشه ثابت است:
🔹اگر با آدمهای بدبخت
نشست و برخاست کنید،
کم کم به بدبختی عادت میکنید
و فکر میکنید که این طبیعی است.
🔹اگر با آدمهای غرغرو همنشین باشید
عیب جو و غرغرو میشوید و آن را
طبیعی میدانید.
🔹اگر دوست شما دروغ بگوید،
در ابتدا از دستش ناراحت میشوید
ولی در نهایت شما هم عادت میکنید
به دیگران دروغ بگویید
🔹و اگر مدت طولانی
با چنین دوستانی باشید،
به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
🔹اگر با آدمهای خوشحال و پر انگیزه
دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه
میشوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.
🔴تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت
ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را
پایین میکشند و اصلا متوجه
چنین اتفاقی هم نمیشوید.
#درنگ
#مثبت_اندیشی
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🌁 عکس نوشت
💎 زندگی به سبک شهدا
🥀 اول زیارت عاشورا
▪️شهید حاج یداله کلهر
➖سفارشش نماز اول وقت بود. بعد از نماز هم کار همیشگیاش خوندن زیارت عاشورا؛ حتی اگه مهمونی بود یا کار داشت یا موقع غذا بود تا زیارت عاشورا نمیخوند نمیاومد.
▪️شب عاشورا یا توی مراسم دعا گریهاش دیدنی بود. طوری گریه می کرد که همۀ بدنش میلرزید. توی عزای امام حسین(عليهالسلام) سیاه میپوشید و صف اول سینه میزد.
▫️ خیلیها عاشق عزاداریاش بودند. وقت نوحهخونی و عزاداری کارشون شده بود نشستن کنار حاجی؛ بلکه از حالتهای معنویش تأثیر بگیرند.
🎙راوی: خاطرات شفاهی خانواده و دوستان شهید
#عکس_نوشت
#سبک_زندگی
⛱با حقیق همراه باشید
🏴@haqiq_center
.
🌱 اندکی درنگ
☑️ صــــرفا برای عبرت...!!
#ولی_دیر_شده_بود
🔹بعد از واقعه عاشورا حدوداً ۳۵ هزار نفر
در یاری اهل بیت کشته شدند
ولی اصلا ارزش کار اون ۷۲ نفر رو نداشت
🔸گروه اوّل توابیّن بودند؛
🔻همونهایی که روز عاشورا سکوت کردند،
بعد از شهادت همگی قیام کردند
تقریباً همه کشته شدند. ۵۰۰۰ نفر
#ولی_دیر_شده_بود
🔹گروه دوّم مردم مدینه بودند؛
🔻بعد از عاشورا قیام کردند همگی
کشته شدند حدود ۱۰ هزار نفر. یزید گفت:
لشکری که به مدینه حمله کنه،
سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه
برايش حلاله.
#ولی_دیر_شده_بود
🔹گروه سـوّم مختار بود که بعد از
جنگهای فراوان و کشته شدن حدود
۲۲ هزار نفر. گر چه قاتلان امام مظلوم
(علیه السلام) را قصاص کرد
#ولی_دیر_شده_بود
1️⃣ مردمی که در مدینه هنگام
خروج امام حسین (ع) همراهیش نکردن
2️⃣ مردمی که هنگام ورود امام حسین
(علیه السلام) به کوفه کمکش نکردند...
👈 همه بعدها به کمک امام رفتند...
#ولی_دیر_شده_بود
امام سجاد (علیه السلام) هم
استقبال خاصّی از این حرکتها نمیکردند.
«#چون_دیر_شده_بود.»
🔻حدود ۳۵ هزار نفر کشته شدند
امّا دیر شده بود.
👌خیلی فرق هست بین اون ۷۲ نفری
که به موقع به یاری امامشون رفتند...!
⚠️ ما باید مراقب باشیم که
از امام خودمون عقب نیفتیم.
الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ
🔻هر که بر ایشان تقدم جوید از دین بیرون رفته و کسى که از ایشان عقب ماند به نابودی گراید.
#اربعین
#درنگ
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
29.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کاری از مرکز فضای مجازی #حقیق
📽 مجموعه کلیپ
➖هزینه فایده مقاومت و سازش
🎞 قسمت اول: گفتمان انقلاب اسلامی
🎙دکتر محمدی
#مقاومت
#سازش
#ویدئو_موشن
⛱با حقیق همراه باشید
🔻 @haqiq_center
#سلسله_یادداشت
🔖رویکردها و روشهای تبلیغی وهابیت
4️⃣ وهابیت و عوامگرایی و طرح مباحث عرفی
▪️ بررسی نامهها و خطابههای محمد بن عبدالوهاب حاکی از آن است که مهمترین عامل موفقیت وی در مقایسه با ابنتیمیه، عرفیگرایی و سخنگفتن به زبان عامۀ مردم و سادهگویی محمد بن عبدالوهاب است.
➖در این عوامگرایی، استدلال و برهان، جای خود را به جدل و مغالطه داده است. از باب نمونه، میتوان به بحثهای نامگذاری و نیز ازدواج فرزندان ائمه به نامهای مشابه نام خلفا و نیز ازدواج فرزندان آنان با خلفا و افرادی همراستای مکتب آنان اشاره کرد.
▫️وهابیت، این مباحث را که دارای بستر تاریخی است و صحت و سقم و کم و کیف آنها باید با روش تاریخی بررسی شود، به مباحث عرفی بدل کرده و آنان را در ادبیاتی متناسب با فرهنگ و سنت امروز با زبانی عامهپسند با مسئلۀ حب و بغض گره زده و غرضورزانه آنها را مصادره به مطلوب میکند.
📚رویکردها و روشهای تبلیغی وهابیت، ص 16-17
ادامه دارد ...🔜
#وهابیت
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
ba karevane hosaini 08(1).mp3
3.38M
🎙 کتاب صوتی با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه(قسمت هشتم)
🔖 با موضوع:
💢 تاريخ دوران امامت امام حسين عليه السلام و پيش آمدهاي قبل و بعد از قیام عاشورا و شهادت امام تا بازگشت مجدد کاروان حسيني به مدينه.
📙انتشارات زمزم هدایت:
@entesharat_zamzam_hedayat
#با_کاروان_حسینی
#کتاب_صوتی
#پادکست
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گول نخورید
کل رسانه همینه
دستکاری ادراکی، محاسباتی، شناختی
گووووول نخوووورید
باورنکنید
رسانه همش همینه
مگر اینکه با سند و مدرک متقن، خلافش ثابت بشه
#جنگ_شناختی
#سواد_رسانه
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🔖 #رمان 📚
💓 #تا_پروانگی 🦋
1️⃣2️⃣#قسمت_بیست_یکم 💌
کاش تنها نبود. ایستاد و با احترام و اضطراب سلام کرد. نیشخندی تحویل گرفت و زیر نگاه خریدارانه مادرشوهرش که سرتا پایش را خوب برانداز میکرد، گر گرفت. مهلقا یک تای ابرویش را بالا برد و گفت:
_فکر نمیکردم جرات اومدن داشته باشی. ببینم توقع خوشآمد که نداری؟
چه باید میگفت؟ انگار لال شده بود. مهلقا با دست به سمتی اشاره کرد و با تمسخر ادامه داد:
_بعید میدونم با چادر سیاه بخوای تا ته مراسم بشینی. اینجا عروسیه نه عزا... اتاق پرو ته سالنه.
ناخودآگاه دستش را بند چادرش کرد. موقع آمدن نمیدانست عروسی مختلط است و خانومها با چنین وضعی جولان میدهند. از دست بیفکری ارشیا حسابی کفری بود. با استرس چشم چرخاند اما پیدایش نکرد. مجبور شد برای رهایی از دست مهلقا راهش را سمت اتاق پرو کج کند.
مردد بود. چادر مشکیاش را انداخت روی صندلی و چادر تا زدهی سفیدش را از کیف درآورد. حتی با اینکه کت و دامنش کاملا پوشیده بود اما اصلا دلش نمیخواست توی چنین مجلسی باشد چه برسد که بدون چادر و...
_یعنی انقد پاستوریزهای؟
سر بلند کرد. دختر جوانی را دید که تقریبا چسبیده به مهلقا و در برابرش قد علم کرده بود.
_میبینی نیکا جان؟ پسرم این بار چشم بازار و کور کرده.
_هه. چی بگم عمه جون. چشمام داره از تعجب میزنه بیرون. شنیده بودم رفته سراغ یه دختر بیاصالت خونهنشین اما فکر نمیکردم طرف در این حد شوت باشه.
انقدر جملات دختر و مهلقا با سرعت رد و بدل میشد که مخش به دنگ و دنگ افتاده و دهانش باز مانده بود.
_میبینی دختر جون؟ حتی عارم میشه به این جماعت بگم که عروس این خونه یکی مثل تو شده. ببینم تو که لچک میکشی سرت و ده مدل چادر زاپاس داری برای هر دقیقهت، خدا و پیغمبرم سرت میشه؟ نه؟ وجدانت درد نمیگیره از اینکه ارشیا رو از همهی سهم و خوشیهاش محروم کردی؟ حق پسر من همچین عروسیای بود و همچین عروسی. نه تو که هیچوقت نفهمیدم چطور رگ خوابش رو توی دست گرفتی و گولش زدی. البته اعتراف میکنم که خوب زرنگ بودی. خیلیا قبل از تو سعی کردن و نشد؛ ولی خب همه که از جنس شما نیستن تا قاپ زنی بلد باشن.
حس میکرد یکی از رگهای پشت سرش را میکشند. از شنیدن توهینهای بیپروایش در حال مردن بود.
_کاش لااقل بر و رویی داشتی که مطمئن میشدم از نیکا سرتری. ولی امشب ناامید شدم و البته خوشحال. شنیدم هیچ ویژگی خاصی هم نداری که چشمگیر باشه. خب ارشیا اگه با اختر هم ازدواج میکرد غذاهای خوشمزه میخورد. ولی اشکالی نداره. آدم تا وقتی بدی رو تجربه نکنه و دلزده نشه قدر خوشی رو نمیدونه. بهرحال خیلی شاد نشو عزیزم. به یه سال نکشیده توام مثل نیکا دلش رو میزنی و باید راهت رو بکشی و برگردی همون جایی که توش بزرگ شدی. از این خوشی زودگذر خیلی استفاده کن. سواستفاده کن!
صدای تقتق پاشنههای کفش نیکا هرچه نزدیکتر میشد، ضربان قلبش شدت میگرفت. تابحال این حجم از آرایش و گریم و حتی اعضای زیر تیغ رفتهی صورتی را از این فاصلهی نزدیک ندیده بود. چشم در چشم هم ایستاده بودند و انگار زمان را روی دور کند زده بود کسی.
_منو بکن آینهی عبرتت. من دختر داییش بودم اما راه افتاد و آبرومو برد، همخون بودیم و روم دست بلند کرد. استخون همو نباید دور میریختیم و پسم زد. من که همه چی تموم بودم شدم این. تو دقیقا به چیت مینازی؟ هوم؟
واقعا روبهروی نیکا بود. زن قبلی ارشیا....
ادامه_دارد... 🔜
#تیموری ✍️
#داستان_سریالی 📨
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
🏴@haqiq_center