14 ذی الحجّه
2 ـ افشاء سرّ ولایت توسّط عایشه و حفصه (8)
در این روز در سال دهم هجرت در حجّه الوداع پیامبر صلّی الله علیه و آله به عایشه سرّی را بیان فرمود و به او تذکّر داد که اگر این سرّ را با کسی بازگو کنی، لعنت خدا و ملائکه و تمامی مردم بر تو باد.
عایشه بلافاصله آن سِرّ را به حفصه گفت. و هر کدام آن سرّ را به پدران شان بازگو کردند، و ابوبکر هم عُمَر را در جریان قرار داد. کار به جایی رسید که آن چهار زن و مرد تصمیم گرفتند پیامبر صلّی الله علیه و آله را مسموم کنند. (9)
جبرئیل پیامبر صلّی الله علیه و آله را با خبر کرد و آن حضرت آن ها را از توطئه و افشاء سرّ خبر داد. سپس حفصه را طلاق دادند، ولی بعداً به اصرار بعضی رجوع فرمودند و آیات سوره ی تحریم نازل شد. (10)
به قولی افشاء سرّ در دوازدهم این ماه واقع شده است. (11)
این دو زن چه کرده بودند که خداوند در سوره ی تحریم آن ها را به زن نوح و لوط علیهماالسلام تشبیه نموده است ؟! (12)
در آخر آیه ی 4 این سوره آمده است :
اگر شما دو زن یاور هم شوید برای قتل آن حضرت، خداوند و جبرئیل و صالح المؤمنین ـ یعنی أمیر المؤمنین علیه السلام ـ و ملائکه یاور پیامبر صلّی الله علیه و آله هستند. (13)
«تظاهروا» در آیه ی شریفه خطاب به عایشه و حفصه است، و معنایش این است که آنان تعاون بر اذیّت پیامبر صلّی الله علیه و آله نموده سرّ آن حضرت را فاش کردند و زنان آن حضرت را اذیّت نمودند.
عُمَر می گوید :
مراد از این دو زن که در اذیّت پیامبر صلّی الله علیه و آله هم پیمان بودند عایشه و حفصه است. (14)
📚 منابع :
8. الغدیر : ج 5، ص 342. و ... .
9. ارشاد القلوب : ج 2، ص 330. و ... .
10. سوره تحریم آیات 3 و 4.
11. وقایع الشهور : ص 229.
12. تحریم آیه 10. ریاحین الشریعه : ج 2، ص 382. به نقل از تفسیر خازن بغدادی، فخر رازی، زمخشری. بحار الأنوار : ج 22، ص 232 ـ 228. ج 28، ص 97.
13. تفسیر برهان : ج 4، ص 352 ـ 353. و ... .
14. بحار الأنوار : ج 22، ص 232، 241. و ...
#روزشمار_غدیر
4️⃣ چهار روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام چهل و ششم:
امیرالمؤمنین عليه السلام:
ایّاک و العجلة بالأمور قبل اوانها و التّساقط فیها عند زمانها
از شتاب کردن در کارها پیش از فرارسیدن زمان آنها، و کوتاهی کردن در آنها وقتی زمانشان فرا رسید دوری کن
📚تحف العقول، ص147
💠تمام اهـل قیـامت نـدا دهنـد علی
خوشا کسی که تو امروز محشرش باشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام همراهان عزیز
بزرگترین عید شیعیان بر شما مبارک .
با هر توان مالی به عشق مولا مشارکت کنید .
و این کلیپ را استوری کنید و توی گروهها پخش کنید .
کانال حرم
@haram110
https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018
ارتباط با ادمین
@haram1
☀️ 4 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم🍂
🔰رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: خداوند عزو جل روحها را دو هزار سال قبل از جسمها آفریده است؛ سپس آنها را در عرش معلق کرده و به سلام کردن به من و اطاعت از من فرمان داد. نخستن روحی که از مردان به من سلام کرد و مرا اطاعت کرد روح علی بن ابی طالب بود
📚 امالی المفید: ۶۶
بحارالانوار ج 40 ص 42 ح 77
• 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_45
#ماهورآ
مامان سراسیمه اومد تو اتاق چادرشو از دور کمرش باز کرد
_چی گفتی به اون پسر که با شونه های افتاده رفت چی گفتی که اینجوری پشیمونش کردی ماهورا بخدا شیرمو حلالت نمیکنم اگه دروغ گفته باشی ردش کرده باشی پسر بیچاره چه امیدی بسته بود
نگو مامان نگو خودم دلم خونه امیرحیدر بزرگترین شانس زندگی من بود؛ ترسیدم ردش کردم ترسیدم گفتم بره مامان، آخ من مستحق عشق پاک امیرحیدر نبودم
مامان وقتی دید جوابی نمیگیره از من عقب گرد کرد و رفت بیرون انقدر نشستم اونجا فکر کردم که صدای اذان مغرب بلند شد عین ادمایی که عزیزی از دست داده باشن، با قدی خمیده بلند شدم رفتم بیرون هیچ کس نگاهم نمیکرد حتی نمیپرسیدن چرا، ولی ناراحتیو از چهره ی همه شون میشد خوند
آهی از دلم بلند شد در سکوت رفتم رفتم وضو گرفتم و پناه بردم به مامن همیشگیم پشت پرده کناررچرخ خیاطیم نماز خوندم و ساعتها روی جانمازم نشستم و دعا کردم برای قلبم که از این به بعد ارامش بگیره
_ماهورا؟
مازیار هم ناراحت بود
_چرا نمیری خیاط خونه؟
انگشتامو تو هم پیچوندم
_اونجا جای خوبی نبود
اخم کرد
_چجوری بود یعنی؟
_اقا منوچهر ادم سالمی نیست
پرده رو تو مشتش فشرد
_اذیتت کرده؟
دستپاچه شدم
_نه داداش خوشم نمیومد ازشون دیگه نرفتم
_خوب کردی فقط ...
پوفی کرد و گفت
_مریم میره؟
لبخند زدم
_نخند جدی بودم
_متاسفانه مجبوره
_بهش گفتی حرفمو؟
_گفتم
_چی گفت؟
_باید فکر کنه
_فردا میری سراغش؟
چشمامو روی هم فشردم
_چشم
عاشق بود و دلش نمیخواست دختر معصومی که دل داده به دلش تو اون فضای مسموم کار کنه فردا حتما میرفتم دیدن مریم و ازش میخواستم جواب قطعی رو بده اگر این شب سیاه صبح میشد و غمی که عین بختک افتاده روی دلمون، بلند میشد و از این به بعد میتونستم کمر راست کنم
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_46
#ماهورآ
صبح بعد از رفتن مازیار یا علی گفتم و بلند شدم اماده شدم رفتم تو هال مامان کمتر محلم میداد ناراحت بود و حق داشت امیرحیدر لعبتی بود که من قدرشو ندونستم
چادرمو پهن کردم که گرد و خاکشو بگیرم مامان با صدایی گرفته پرسید
_کجا میری مگه نگفتی دیگه نمیری خیاط خونه؟
بابا صدای تلویزیون رو زیاد کرد و گفت
_خانم چایی یادت نره
مامان چشمی گفت و رفت سمت آشپزخونه
_میرم چنتا تیکه وسایلم مونده بیارم از اون کثافط خونه برمیگردم
_مواظب خودت باش زود بیا مازیار قاطی نکنه
_چشم خدانگهدار
چادرمو پوشیدم و رفتم بیرون عفت خانم رو به روی خونشون ایستاده بود با دیدنم پا تند کرد سمتم
_ماهور ماهور بیا کارت دارم
تعجب کردم این تا دیروز محل من نمیداد الان با این هیجان اومده سمتم چیو بپرسه
_بفرما عفت خانم
دستمو گرفت سرشو به گوشم نزدیک کرد
_میگما خبریه؟
دورتر شدم
_چخبری؟
_امروز دوتا خانم سانتال مانتال اومده بودن درباره ات تحقیق میکردن؟
_وااا سانتال مانتال چیه عفت خانم یعنی چی تحقیق میکردن؟
دستشو زد پشت دستم و گفت
_هیچی بابا فقط اسم یکیشونو فهمیدم بهش میگفتن شبنم اونیکی نمیدونم حالا ببین من کلی تعریفتو دادم تازه گفتم که چند وقته خواستگار داری
فشارم کم کم داشت کم میشد و چشمام سیاهی میرفت خدایا چیکار کرده بود فقط در دل دعا میکردم ادرسی از امیرحیدر نداده باشه
_عفت خانم من خواستگارم کجا بوده اخه
_وااا دختر خودم دیدم همون پسر بسیجیه
دست به پیشونیم گرفتم و بدون اینکه به حرفاش جوابی بدم ازش دور شدم خدایا خودت کمک کن مشکلی برای امیرحیدر پیش نیارن
گوشیمو در آووردم تند تند شماره غیاث رو گرفتم خبری نشد دوباره گرفتم این بار صدای زنی که میگفت مشترک مورد نظر خاموش میباشد پتک شد روی سرم
باید خبری از امیرحیدر میگرفتم یه جوری از احوالاتش با خبر میشدم برگشتم پشت سرمو نگاه کردم عفت خانم هنوز اونجا بود برگشتم سمتش
_چیشد ماهورا کار بدی کردم؟
_عفت خانم شما به اون دوتا زن ادرسی از اون پسر بسیجیه دادین؟
یکمی فکر کرد و گفت
_اره اره یکیشون پرسید گفتم سر محل شاهچراغ پایگاه داره
پس محل کارش حوزه شاهچراغ بود آخ یادم رفته بود امیرحیدر خودش گفته بود اونجا کار میکنه
خداحافظی کردم و رفتم سمت حوزه ی شاهچراغ فقط ده دقیقه فاصله داشت از دور ماشینشو دیدم دویست و شش صندوق دار سفید رنگ که خاکی شده بود
رفتم سمت درب حوزه دوتا سربازی که نگهبانی میدادن با دیدنم گفتن
_با کی کار داری خواهر؟
_سلام اومدم ملاقات
سرباز خندید
_مگه بازداشتگاهه خواهر میگم با کی کار دارین
راست میگفت خب منم هول کرده بودم نمیدونستم چی میگم
_با اقای ... اقای ایزدی؟
رنگ از رخ سرباز پرید
_با اقا ایزدی چیکار داری خانم؟
_خصوصیه میشه ببینمشون؟
_صبر کنید بپرسم
بعد اونیکی سربازو فرستاد رفت داخل حوزه شروع کردم به قدم زدن خدایا چه سرنوشت شکمی بود که اینجوری گریبان گیر من شده بود خودم به درک اگه به گوش غیاث میرسید و مشکلی برای امیرحیدر پیش میاوورد هرگز خودمو نمیبخشیدم
_سلام اینجا چیکار میکنید؟
سرمو اووردم بالا رو به رو شدم با مرد بلند قدی که لباس و شلوار زیبای سپاهی پوشیده بود تمام قد سبز لجنی بود چقدر برازنده بود ته ریش مشکی و سری که از خجالت و مراعات نگاه به نامحرم پایین بود
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_47
#ماهورآ
چادرمو زیر گلوم سفت تر گرفتم با صدایی که سعی میکردم نلرزه جواب دادم
_حرف خصوصی دارم باهاتون
_فکر میکنم کار ما تموم شد باهم
بی هوا یه چیزی ته دلم تکون خورد حرفی که زده بودم اونقدری بد و ناپسند بوده که امیرحیدر صبور رو از من دور کرده بود
_بَ .. بله درسته کار ما تَ .. موم شده ولی ..
ته دلم از حرفی که زده بود زیادی تلخ شده بود توان گفتن باقی ماجرا رو نداشتم اصلا امیرحیدری که با این صراحت میگفت کار ما تموم شده دیگه چه خطری از سمت غیاث میتونست تهدیدش کنه چه نیازی بود که من از وجود ناپاک اون پسر براش حرفی بزنم
پشیمون از رفتنم به اونجا با صدایی که میدونستم ضعف جسمانیم رو شدیدا به رخ میکشه گفتم
_هیچی اقای ایزدی عذرمیخوام مزاحم کارتون شدم خدانگهدار
شوکه و متعجب سرشو اوورد بالا تا حرفی بزنه اما سکوت رو ترجیح داد و نظاره گر قدم برداشتن من به سمت مخالف شد
دستام توان نگهداشتن چادرمو نداشت افتاد دو طرف بدنم و چادرم روی سرم زار میزد و آویزون بود دلم شکسته بود نه از امیرحیدر، اونکه بی گناه بود و تقصیری نداشت؛ دلم شکسته بود از بدیِ سرنوشت خودم که درگیر بودم با گذشته ای که ناآگاهانه دست و پام اسیر کرد
رفتم سمت شاهچراغ از ورودی اصلی و شلوغ وارد شدم پاهام یاری نمیکرد برم تا حوض وسط حیاط و آبی به صورتم بزنم بلکه یادم بره جمله آخر امیرحیدر رو که میگفت" کار ما باهمدیگه تموم شده"
زیر سایه ی یکی از حجره ها نشستم و با بندهای انگشتم ذکر صلوات رو مرور کردم تا آرامشی باشه بر التهاب دلم کم کم اشکم جاری شد و تصویر امیرحیدر با لباس زیبای سبز رنگ جلوی چشمم نقش بست و حس اون پنج دقیقه محرمیتی به که دلم نشسته بود رو مزه کردم
چادرمو دور خودم پیچیدم و چهره ام رو پوشوندم تا اگه اشنایی رد شد، حالت زارمو نبینه
_استخاره کردم و کمک خواستم از حضرت زهرا خوب اومده
قفسه ی سینه ام حجم کمی بود برای تپشهای قلبم که بی توجه به حضور مرد کناریم؛ گرومپ گرومپ صدا میداد و منو هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل رسوای این عشق و شیدایی میکرد
_حکمتشو نمیدونم ولی وقتی خوب اومده و میگه اینکارو تا ته ادامه بده یعنی باید تا ته ادامه بدم
ذره ای تکون نخوردم و حالا اشک چشمم هم یاریم نمیکرد و شوکه جای خودش ایستاده بود
_نمیخواین حرفی بزنین؟
نشستنش کنار پام رو احساس کردم؛ شرمنده تر از این بودم که بخوام چادر از چهره ام بکشم کنار و لب باز کنم
_منتظرم
میدونستم سرش بالا نیست تا بتونه نگاهم کنه آروم آروم چادرو کشیدم کنار و با چند بار باز و بسته کردن لبهام، جواب دادم
_چی بگم؟
_همون حرفی که بخاطرش اومدین جلوی پایگاه و نگفته گذاشتین رفتین
مکث کرد
_با نگفتن دل منو بیقرار کردین همونو بگین
_کار ما باهم تموم شده اقای ایزدی
سرشو آوورد بالا مستقیم نگاهم کرد کم آووردم زمین نگاهو کردم
_مگه همینو نمیخواستین؟
به ولای علی نمیخواستم ولی مجبور بودم
_با این مشکلتون هم کنار میام چون مدد خواستم از حضرت زهرا
روی پا ایستاد و اروم پشت لباسشو از گرد و خاک پاک کرد
_جایز نیست بیشتر از این موندنم اینجا، امشب برای بار اخر میام خونتون ماهورا خانم با دلیل و بیدلیل و به هردلیل، جواب مثبت میخوام ازتون با اجازه
چند قدم رفت و دوباره ایستاد
_نشینید اینجا تو حریم امن حرم، اتفاقی نمیوفته ولی احتیاط شرط عقله رو به روتون گروهی از پسرای کم سن و سال ایستادن
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_48
#ماهورآ
بدون فکر از جا بلند شدم نگاهی به رو به روم کرد راست میگفت چنتا پسر کمی دور تر ایستاده بودن و بیهوده میخندیدن
_چشم
لبخندشو از پشت سر هم احساس میکردم دستشو تو هوا تکون داد و گفت
_صورتتونم پاک کنید
با تعلل دست گذاشتم روی صورتم و بعد تندتند چشمامو از اشک پاک کردم امیرحیدر با قدمهای آروم ازم دور شده بود فقط عطر خنک و بی نظیرش تو هوا پخش بود
آروم آروم قدم برداشتم رفتم داخل حرم کنار ضریح زانو زدم و نشستم روی سرامیک های خنک و سفید داخل حرم که حس خوبی رو به بدنم تزریق میکرد
_سلام آقا امروز برعکس همیشه نیومدم گله گذاری اومدم سییییر نگاهتون کنم و بپرسم دارید چیکار میکنید با من و دلم
آقا اون شبی که جلوی گنبد امیرحیدر خورد تو سینه ام نگفتی قرار بیاد خونه ی ما و به دل هممون بشینه و بیرون نره، نگفتی قرار با نفسهاش نفس بگیرم و با نبودنش نباشم، ممنونم که گذاشتید جلوی راهم خیلی نوکرم، یادت نره که بیمه ات میشم از امروز تا اخر عمر
ضریح رو بوسیدم بلند شدم رفتم میز خانمی که استخاره میگرفت
_سلام خانم
زن میانسال عینکی که مقنعه ی بلندی پوشیده بود کتاب دعای جلوی صورتشو کشید پایین تر و جواب داد
_سلام عزیزم دلت بی غم درخدمتم
_برای استخاره اومدم
صلواتی فرستاد و تسبیحشو برداشت چندبار بالا پایین کرد قران رو باز کرد چند خط خوند و عینکشو درآورد با لبخند گفت
_راهت سخته ولی خیره برو دنبالش و رهاش نکن
_یعنی سخ .. سخته؟
چشماشو روی هم فشار داد و گفت
_سخته دخترم ولی خدا هموار میکنه راهتو برو جلو عزیزم و نترس
خداحافظی کردم و رفتم بیرون از کفشداری کفشامو گرفتم نمیتونستم برم با مریم حرف بزنم باید برمیگشتم خونه حتما تاحالا خانم ایزدی به خونه زنگ زده بود و مامان در جریان بود
لحظه اخر برگشتم سمت گنبد و چشمکی زدم
_توکل میکنم امید دارم به اینکه واسطه بشی تا حضرت زهرا کمک کنه به زندگیم
خیلی زود رسیدم با خوشحالی رفتم تو هال مامان و بابا خوشحال بودن و از چهره شون میشد خوند که خانم ایزدی کار خودشو کرده مامان با دیدنم گل از گلش شکفت
_زود اومدی مادرجان خوب کردی اومدی پیش پات خانم ایزدی زنگ زد گفت امشب دوباره میخوان بیان خونه تا حرف خواستگاریو بزنن
_ماهورا امشب تا دلیل جواب منفیتو نشنوم اجازه نمیدم این پسر از خونه بره بیرون
لبخندی زدم و رفتم رو به روی بابا نشستم
_جوابم منفی نیست آقو رضا
با تعجب نگاهم کرد مامان اومد کنارمون نشست
_خواب نما شدی؟ تو تا دیروز میگفتی نه
_اگه ناراحتین بگم نه؟
مامان خندید و آروم شروع کرد به کل زدن بابا خوشحال شد و مارالو صدا زد تا بهش خبر خوبه رو بده
خداروشکر کردم از اتفاقی که افتاده بود سعی کردم تو خوشحالی خانواده ام شریک باشم و برای چند لحظه هم که شده به غیاث و اتفاقاتی که در گذشته افتاده فکر نکنم
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
4_5870647263390339024.mp3
3.73M
💠 #عرق_زیر_بغل
⚜تعریق زیر بغل به دلیل غلبه گرمی و یا به دلیل غلبه سردی است
👌🏻عرق زیر بغل باعث دفع فضولات قلب و ریه می شود ... ❗️
❌به هیچ عنوان از لیزر و مام استفاده نشود زیرا باعث حبس فضولات میشود...
😱اگر رشد مو و تعریق زیر بغل متوقف شود باعث بیماریهای قلب و ریه میشود...
🔆راه تشخیص و درمان چیست❓
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
کانال شهر نوره
( تولید و پخش و مشاوره نوره )
@shahrenore
https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3
ارتباط با ادمین و سفارشات
@meshkat120
تلفن ۰۹۱۰۰۱۰۰۹۰۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا 🙏
در این شب زیبای✨🌸
ولادت باسعادت امام هادی علیه السلام 💚
تقدیری سراسر خیر،برکت🌸
خرسندی،سلامتی,خوشبختی🌸
سعادت دنیا و آخرت🌸
توشه عزیزانم مقدر بفرما 🙏
آمین یا رَبَّ 🙏
🎊میلاد باسعادت دهمین اختر تابناک آسمان
امامت و ولایت 🎊
امام هادی نقی علیه السلام💚
بر همه شما عزیزان مبارک 🌸🎊🌸
عیدتون مبارک 🌸🎊🌸
شب خوش 🌸✨🌸
✴️ جمعه 👈 24 تیر / سرطان 1401
👈15 ذی الحجه 1443👈15 ژوئیه 2022
🏛مناسبت های دینی و اسلامی.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ولادت با سعادت حضرت علی بن محمد النقی الهادی علیه السلام " 212 یا 214 هجری قمری ".
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🐪 امام حسین علیه السلام در منزل هفتم در راه کربلا " منزلگاه حاجر ".
🎇 امور دینی و اسلامی.
❇️امروز: روز خوبی برای امور زیر است:
✅خواستگاری و عقد و ازدواج.
✅دیدار با هر که بخواهی.
✅داد و ستد وتجارت.
✅انجام معاملات و داد و ستد.
✅و اقدامات قضایی خوب است.
👶 زایمان مناسب نیست
🚘مسافرت بعد از ظهر انجام شود خوب است.
👩❤️💋👨مباشرت و انعقاد نطفه.
امشب (شب شنبه)، مباشرت برای سلامتی مفید است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی:
🌗 امروز قمر در برج دلو است و برای امور زیر نیک است:
✳️اسباب کشی و جابجایی.
✳️به خانه نو نقل مکان کردن.
✳️ختنه نوزاد.
✳️امور شراکتی و مشارکت.
✳️معامله خانه و اپارتمان.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️و کندن چاه و کانال نیک است..
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سر و صورت) ،باعث سرور و شادی است.
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت ، زالو انداختن سلامت آفرین است. (حجامت هنگام ظهر جمعه مکروه است).
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود..
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 16 سوره مبارکه "نحل" است.
و علامات و بالنجم هم یهتدون.....
و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
✴️ شنبه 👈 25 تیر/ سرطان1401
👈16 ذی الحجه 1443 👈16 ژوئیه 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🐪 امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا در منزل هشتم " فید" .
🌙🌟 احکام اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️صدقه اول صبح شنبه و شروع هفته اثر نحوست را رفع می کند.
📛امروز برای امور زیر خوب نیست:
📛نوشتن ادعیه و احراز و بستن آن.
📛مسافرت
📛جابجایی و نقل و انتقال
📛و دیدار روسا خوب نیست.
👶 زایمان مناسب و نوزادش عابد و عامل خواهد شد.
🚘مسافرت خوب نیست و امکان بدبیاری دارد و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج حوت است و برای امور زیر نیک است:
✳️فصد و حجامت.
✳️دادن سفارشات.
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️دعوت کردن افراد و قول گرفتن.
✳️آغاز درمان و و معالجات
✳️آغاز شغل و کار.
✳️و از شیر گرفتن کودک خوب است.
👩❤️💋👨مباشرت و انعقاد نطفه:
امشب ، مباشرت حکمی ندارد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حزن و اندوه می شود.
💉💉 حجامت فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث فرج و نشاط می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب :خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی 17 سوره مبارکه "اسراء" است.
وکم اهلکنا من القرون من بعد نوح...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که کاری که باعث آزردگی و حزن و اندوه خواب بیننده باشد پیش آید ولی عاقبت بخیر شود . ان شاءالله.
و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
◾️▪️#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر —عیداللهالاکبر • ☀️ 2 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم🍂
🔰حبشی بن جناده گفت: نزد ابوبکر نشسته بودم که مردی آمد و گفت: ای خلیفه رسول خدا، پیامبر صلی الله علیه و آله به من وعده داد تا سه مشت خرما به من دهد. ابوبکر گفت: علی را صدا زنید، وقتی حضرت علی علیه السلام آمدند به او گفت: رسول خدا به این مرد قول داده است که سه مشت خرما به او دهد. سه مشت خرمایش را به او بده. وقتی حضرت علیه السلام به آن مرد خرما داد ابوبکر گفت: آنها را بشمارید. وقتی شمردند در هر مشت شصت خرما یافتند. در آن هنگام ابوبکر گفت: پیامبر راست گفت. در شب هجرت در حالی که از مکه به طرف مدینه حرکت میکردیم از او شنیدم که فرمودند : ای ابابکر کف من و علی در عدالت مساوی است
📚 امالی المفید: ۱۷۲، امالی الطوسی: ۴۲
بحارالانوار ج ۴۰ ص ۱۱۹ ح ۴
• 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
🙌 پاداش توسعه بر خانواده و افراد تحت تکفّل در روز عید غدیر
1) عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ: قَالَ أبُوعَبدِاللهِ علیه السَّلامُ: يَنْبَغِي أَنْ يُوَسِّعَ الرَّجُلُ فِيهِ عَلَى عِيَالِهِ. (وسائل الشيعة، ج10، ص442-443 به نقل از ثواب الاعمال)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: شایسته است که در روز غدیر، هر فردی بر افراد تحت تکفّلش توسعه دهد.
2) قَالَ الرِّضَا علیه السلام: هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي يَزِيدُ اللهُ فِي حَالِ مَنْ وَسَّعَ عَلَى عِيَالِهِ وَ نَفْسِهِ وَ إخْوَانِهِ، وَ يُعْتِقُهُ اللهُ مِنَ النَّارِ. (اقبال الأعمال، ص778 به نقل از کتاب النّشر و الطّی)
حضرت رضا علیه السلام فرمود: روز غدیر، روزی است که خداوند منزلت هرکس را که در این روز بر اهل خانواده و خویشتن و برادرانش توسعه دهد، بالا برده و او را از آتش جهنّم نجات می بخشد.
3) عَنْ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ فِی خُطْبَتِهِ فِی یَوْمِ الْغَدِیرِ: عُودُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ بَعْدَ انْقِضَاءِ مَجْمَعِكُمْ بِالتَّوْسِعَةِ عَلَى عِيَالِكُمْ. (بحارالأنوار، ج 97، ص117 به نقل از مصباح الزّائر)
حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای که روز غدیر خواند، چنین فرمود: پس از پایان اجتماعتان، به سوى عيال خود باز گشته و در امور زندگی بر آنها توسعه دهيد.
توجّه: در دوران حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام، یک بار روز غدیر با روز جمعه مصادف شد و آن حضرت در این روز در نماز جمعه، این خطبه را برای مردم بیان فرمودند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👥🏃🏻♂️ روز غدیر، روز رسیدگی به فقرا و ناتوانان
عَنْ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ فِی خُطْبَتِهِ فِی یَوْمِ الْغَدِیرِ: وَ لْيَعُدِ الْغَنِيُّ عَلَى الْفَقِيرِ وَ الْقَوِيُّ عَلَى الضَّعِيفِ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بِذَلِكَ. (وسائل الشيعة، ج10، ص445 به نقل از مصباح المتهجّد)
حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای که روز غدیر خواند، چنین فرمود: در روز غدیر، باید افراد ثروتمند بر فقیران، و توانمندان بر ناتوانان رسیدگی نمایند، و رسول خدا صلّی الله علیه و آله به انجام این عمل به من دستور فرمود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👥 ✅ روز غدیر، روز صله ارحام
عَنْ زِيَادِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: يَنْبَغِي لَكُمْ أَنْ تَتَقَرَّبُوا إِلَى اللَّهِ فِيهِ بِصِلَةِ الرَّحِمِ، فَإِنَّ الْأَنْبِيَاءَ كَانُوا إِذَا أَقَامُوا أَوْصِيَاءَهُمْ فَعَلُوا ذَلِكَ وَ أَمَرُوا بِهِ. (وسائل الشيعة، ج10، ص444/مصباح المتهجّد، ص736)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: شایسته است که در روز غدیر با صله ارحام به خداوند تقرّب جویید، زیرا پیامبران الهی، وقتی اوصیاء خود را اقامه می کردند، این عمل را انجام داده و به این عمل امر می کردند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🍔🍧🍵 پاداش اطعام و انفاق در روز عید سعید غدیر خمّ
الف) روز غدیر، روز اطعام مؤمنین
1) عَنْ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ فِی خُطْبَتِهِ فِی یَوْمِ الْغَدِیرِ: وَ سَاوُوا بِكُمْ ضُعَفَاءَكُمْ فِي مَآكِلِكُمْ وَ مَا تَنَالُهُ الْقُدْرَةُ مِنِ اسْتِطَاعَتِكُمْ عَلَى حَسَبِ إِمْكَانِكُم ... وَ لْيَعُدِ الْغَنِيُّ عَلَى الْفَقِيرِ وَ الْقَوِيُّ عَلَى الضَّعِيفِ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله بِذَلِكَ.(بحارالأنوار، ج 97،ص117-118 به نقل از مصباح الزّائر)
حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام نقل می کنند که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای که روز غدیر خواند، چنین فرمود: در روز غدیر در خوردنی ها، به قدر توانائى و استطاعت خود، ضعفایتان را با خود همسان سازید ... باید در روز غدیر، افراد ثروتمند بر فقیران، و توانمندان بر ناتوانان رسیدگی نمایند، و رسول خدا صلّی الله علیه و آله به این عمل به من دستور داده است.
2) قَالَ الرِّضَا علیه السلام: مَنْ أطْعَمَ مُؤْمِناً كانَ كَمَنْ أطْعَمَ جَمِيعَ الأنْبِياءِ وَ الصِّدِّيقِينَ.(اقبال الاعمال، ص778 به نقل از کتاب النّشر و الطّی)
حضرت رضا علیه السلام فرمود: هرکس در روز غدیر، مؤمنی را اطعام کند، گویا همه انبیاء و صدّیقین را اطعام داده است.
ب) روز غدیر، روز انفاق
1) عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْعَبْدِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ علیه السلام يَقُولُ: الدِّرْهَمُ فِيهِ بِأَلْفِ أَلْفِ دِرْهَمٍ.(وسائلالشيعة، ج8،ص89 به نقل از تهذیب/ تهذيب الأحكام، ج3، ص143-144)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: یک درهم انفاق در روز غدیر، برابر با یک میلیون درهم است.
2) عَنْ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ فِی خُطْبَتِهِ فِی یَوْمِ الْغَدِیرِ: فَالدِّرْهَمُ فِيهِ بِمِائَتَيْ أَلْفِ دِرْهَمٍ، وَ الْمَزِيدُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.(بحارالأنوار،ج97، ص117 به نقل از مصباح الزّائر)
حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام نقل می کنند که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای که روز غدیر خواند، چنین فرمود: یك درهم انفاق در روز غدیر برابر با انفاقِ دویست هزار درهم است، و زيادتر از این مقدار نیز از جانب خداوند عزّوجلّ امکان دارد.
3) عن عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الْعَبْدَلِيُّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ وَ عَلَى آبَائِهِ وَ أَبْنَائِهِ يَقُولُ: الدِّرْهَمُ فِيهِ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ.(بحارالأنوار، ج98، ص303 به نقل از اقبال الاعمال)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: یک درهم انفاق در روز غدیر برابر با صد هزار درهم می باشد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🎈💰🎈 روز غدیر، روز هدیه دادن به خانواده و مؤمنین
عَنْ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ فِی خُطْبَتِهِ فِی یَوْمِ الْغَدِیرِ: وَ تَهَانَئُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كَمَا هَنَأَكُمُ اللَّهُ بِالثَّوَابِ فِيهِ عَلَى أَضْعَافِ الْأَعْيَادِ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ إِلاّ فِي مِثْلِهِ ... هَبُوا لِإِخْوَانِكُمْ وَ عِيَالِكُمْ مِنْ فَضْلِهِ بِالْجَهْدِ مِنْ جُودِكُمْ، وَ بِمَا تَنَالُهُ الْقُدْرَةُ مِنِ اسْتِطَاعَتِكُمْ. (بحارالأنوار، ج 97، ص117 به نقل از مصباح الزّائر)
حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای که روز غدیر خواند، چنین فرمود: در روز غدیر نعمت هاى الهی را بخشش كنيد همان گونه كه خداوند در این روز، ثوابی چندین برابر آنچه در اعياد گذشته و بعد از آن بخشیده، به شما عنایت می کند. در روز غدیر، از فضل الهی، به برادران و خانواده خود به میزان جود و توان خویش بخشش نمایید.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5952069836048698633.mp3
1.47M
غدیر، واقعیت غیر قابل انکار- حجةالاسلام معاونیان
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5952069836048698634.mp3
1.09M
نکاتی از ماجرای غدیر خم- حجةالاسلام بندانی نیشابوری
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
4_5891109290747366744.mp3
2.97M
💠 #تبخال
🔸علت تبخال چیست❓
👌🏻کثیفی خون ، اختلال در مزاج ، استرس باعث تبخال میشود...
🔆علت نام گذاری این بیماری به تبخال چیست❓
🌀راه درمان چیست❓
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
کانال شهر نوره
( تولید و پخش و مشاوره نوره )
@shahrenore
https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3
ارتباط با ادمین و سفارشات
@meshkat120
تلفن ۰۹۱۰۰۱۰۰۹۰۸
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_49
#ماهورآ
این بار برعکس همیشه سعی کردم زیبا ترین داشته هامو به رخ بکشم تا همه بدونن با جون و دل دارم امیرحیدر رو انتخاب میکنم
تونیک بلند یاسی بنفشی پوشیدم و روسری ساتن صورتیمو دور سرم لبنانی بستم از آینه نگاهی به خودم انداختم چقدر زیبا شده بود ترکیب رنگ چشم و رنگ روسریم برای خودم بوسی فرستادم و لحظه آخر برق لبی رو آروم و نتزک روی لبهام کشیدم
صدای پچ پچ و گاهی صدای بلند امیرحسین رو که حالا شده بود جزیی از خانواده و جایگاه خودشو تو دل بقیه باز کرده بود؛ هم میومد و به جمع انرژی تزریق میکرد
بالاخره در اتاق باز شد و مارال سرک کشید
_آجی بیا صدات میزنن
لبخند زنون از جام بلند شدم
_چه خوشکل شدی
خندیدم و رفتم بیرون اولین نگاهم خورد به امیرحیدر که پیراهن مردنه ی سفید پوشیده بود روش بافت یقه هفت هشتیه خاکسری با شلوار کتون مشکی
به آرومی سلام کردم و منتظر واکنش امیرحیدر موندم برعکس همیشه راحت سرشو اوورد بالا و نگاهم کرد زیر لب سلام داد
خانم ایزدی و فاطمه خانم هم اومده بودن با خوشحالی بغلم کردن و تبریک گفتن انگار همه مطمین بودن اینبار جواب من مثبته شاید هم امیرحیدر گفته بود که جواب مثبت رو بزور از من گرفته
اقای ایزدی با لبخند نمکینی گفت
_بالاخره پسر مارو به غلامی قبول کردی بابا؟
باعث خنده ی جمع شد و من هم شرمزده لبخند زدم
_دختر دایی ما دختر شاه پریونه الکی که نیست ناز داره و نازشم تا اخر دنیا برای من و مازیار به عنوان داداشش خریدار داره اقای ایزدی برای همینه که شمارو معطل کرده
خیلی پررو بود این بشر حالا دیگه یخ امیرحیدر هم باز شده بود و همزمان با بقیه میخندید و خداروشکر فهمیده بود امیرحسین چه شخصیتی داره و کمتر ناراحت میشد
_خب اقای سعادت فکر نمیکنم دیگه بحثی مونده باشه اگه اجازه بدین این دوتا جوون بهمدیگه محرم بشن به امید خدا تا روز عقد و عروسی اجازه میفرمایید؟
بابا سرشو تکون داد و مازیار از کنار امیرحیدر بلند شد تا من برم جاش بشینم که امیرحیدر دست مازیارو گرفت
_شما بشینید من میرم اونور
چقدر مراعات زیبایی های یک خانم رو میکرد فاطمه از کنارم بلند شد امیرحیدر روی دو زانو کنارم نشست
_کور بشه چشم حسود و بخیل چقدر بهمدیگه میاین مادر صلوات ختم کنید لطفا
خانم ایزدی ذوق زده بود و هربار از بقیه میخواست صلوات بفرستن امیرحیدر به آرومی گفت
_یه خانم به شخصیت تو جمعی که نامحرم نشسته کمتر راه میره
پس دلیلش این بود که خودش بلند شد اومد اینور نشست قلبم میلرزید هربار با دیدن یکی دیگه از زیبایی هاش
_بسم الله الرحمن الرحیم ..
آقای ایزدی شروع کرد به خوندن متن عربی صیغه این بار آروم بودم ولی پر از هیجانات ضد و نقیض کلی برعکس دفعه ی پیش ترس نداشتم توکل کرده بودم به حضرت زهرا و دلم آروم بود
_دخترم مهریه چی قید کنم؟
نمیدونستم هرچی بود مهم نبود اینکه امیر حیدر کنارم باشه کفایت میکرد
_پدر جان از اموال خودم باید باشه بجز ماشین چیزی ندارم لطفا همونو قید کنید
خانم ایزدی اشک از چشماش گرفت و گفت "زنده باشی عزیزدلم"
میدونستم روی داشته های پدرش حساب باز نمیکنه و چسبیده به کار خودش و عنایت حضرت زهرا
بالاخره متن صیغه تموم شد و اقای ایزدی منتظر جواب من موند
با آرامش قبول کردم و با خیال راحت رو به امیرحیدر گفتم
_قبلتُ
خندید و سرشو انداخت پایین فاطمه خانم جعبه ای رو گرفت رو به رومون
_امیرحیدر حلقه رو بنداز دستش تا فرار نکرده
با خنده حلقه ی زیبا و ساده ی سفید رنگ رو از جعبه برداشت بدون اینکه برخوردی داشته باشه با دستم حلقه رو فرو برد توی انگشت دست چپم
و فورا عقب کشید حدس اینکه خجالت میکشه ساده بود و من میدونستم مرد خوش غیرت رو به روم هنوز هم بعد از محرمیت از روی من خجالت داره
_اینو داشته باش ان شالله با اومدنت برکت میدی به رزق و روزیم و تا عروسی بهترشو برات میخرم
قلبم توانایی این حجم از محبت رو نداشت
_بودن شما برای من کافیه اقا امیرحیدر
برگشت نگاهم کرد طعم شیرین اولین بار صدا زدن اسمش تو دل خودش که هیچ تو دل من هم جا خوش کرد و حالمو بهتر کرد
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_50
#ماهورآ
بعد محرمیت امیرحیدر به فاطمه اشاره کرد بیاد تا چیزی بهش بگه کنجکاوی نکردم حتما مشکلی پیش اومده بود چیزی در گوش خواهرش گفت و چند ثانیه بعد فاطمه بلندتر گفت
_ما رسم داریم عروس و داماد بعد از محرمیت برن چند ساعتی بیرون باهمدیگه حرف بزنن اقای سعادت اجازه میفرمایید؟
یا خدا این حرف از کجا اومد یهو چه رسمی بود آخه شاید من علاقه نداشتم چرا با من هماهنگ نکرد امیرحیدر مطمین بودم یه حرف خودساخته بود و اصلا رسمی در کار نبود چون خانم ایزدی هم تعجب کرده بود
امید بسته بودم به دهان بابا که بگه نه و خلاصم کنه از این مخمصه ولی بازهم ترازو به سمت منفعت امیرحیدر سنگینی کرد و بابا جواب داد
_خواهش میکنم
با دست اشاره کرد که قبول کنم مامان هم زیر لب تکرار میکرد
_محرمن دیگه نیاز به اجازه نیست فاطمه جان
مارال کوبید تو پهلوم و ازم خواست بلند شم برم اماده شم به اجبار پاشدم رفتم تو اتاق فقط چادرمو با چادر مشکی عوض کردم برگشتم
_من آماده ام
خانم ایزدی از دور هم قربون صدقه ی قد و بالای امیرحیدر میرفت و با ذوق به من نگاه میکرد
امیرحیدر تندی بلند شد و رو به پدرش و بابا اجازه خواست و بعد کلید ماشینشو تو دستش تکون داد و گفت
_با اجازتون فعلا
زیر لب خداحافظی کردم و پشت سرش رفتم بیرون جلوی در هال خم شد کفشاشو بپوشه رفتم سمت جاکفشی فلزی درب و داغون جلوی در با خجالت کفشمو برداشتم و قبل از اینکه امیرحیدر بلند بشه پوشیدم
قامت راست کرد و نیم نگاهی به چهره ام انداخت
_بفرمایید
چقدر حس خوبی بود ارزش و احترامی که برام قائل میشد لبخند شیرینی روی لبم نقش بست و جلوتر از امیرحیدر راه افتادم سمت در حیاط باز کردم و رفتم بیرون
با دست اشاره کرد سمت ماشینش بعد ریموت زد و از قفل باز کرد منتظر نموندم تا بیشتر از این شرمنده ام کنه و دروباز کنه خودم باز کردم و همزمان با امیر نشستم
_البته الان صاحب اختیار رخش من شمایین من جسارت کردم جاتون نشستم
رخش منظورش به این دویست و شش صندوقدار مدل ۹۰ بود؟ دستمو گذاشتم روی لبهام و خندیدم
استارت زد و همزمان با استارت صدای پخش ماشین وصل شد
نمیدونم چقدر عاشق شهادت بود که هربار توی ماشینش این مداحی تکرار میشد
_منم باید برم اره برم سرم بره نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره
صدای پخشو کم کرد بعد از دور زدن کوچه و رفتن به خیابون اصلی گفت
_اگه اجازه نگرفتم ازتون از جهت خودخواهی نبود از جهت مصلحت بود ماهورا .. خانم
بین ماهورا و خانم مکث کرد دوست داشتم نگاهش کنم ولی خجالت مانع میشد
_میخوام ببرمتون یه جا و یه عهد کوچیک باهاتون ببندم
منتظر موندم تا برسیم جایی که قرار بود ماهورای بی مقدار، ارزش بگیره و بهادار بشه برای امیرحیدر مقرب
از شهرخارج شد مسیر رو میشناختم اومده بودم دارالرحمه قبلا میرفت دارالرحمه چه عهدی از من بگیره اصلا اینوقت شب، شب جمعه جای مناسبی بود؟ چه آدم عجیبی بود این بشر
_پیاده شین لطفا
سرمو تکون دادم و رفتم پایین هوا تقریبا سرد بود چادرمو دورم جمع کردم و منتظر موندم تا ماشینو قفل کنه
_سردتونه؟
_نه خیلی
_بریم داخل گرمتره
لبخند زدم و کنارش قدم برداشتم چه پر ابهت گام برمیداشت و با هر قدمی که کنارش برمیداشتم تپسهای قلبم شدیدتر میشد جاذبه ای داشت که میدونستم منبع غیر زمینی داره
رفتیم سمت آرامگاه شهدای مدافع حرم سلام داد و صلواتی فرستاد رفت کنار سومین مزار متوقف شد زانو زد و نشست به تبعیت ازش منم رو به روش نشستم
_رفیقمه دوسال پیش اسمش در اومد رفت و ماه بعد شهید شد میبینید چه بی خریدارم؟
با تعجب نگاهش کردم
_رفیقام رفتن یکی یکی و من جاموندم از قافلشون حالام که پامو بند کردم به عشقی که نمیدونم چجوری جا خوش کرد تو دلم و الهام از خوابی که حضرت زهرا روزیمو ازش داده بود، و دیگه تا چند سال دلم نمیاد شمارو تنها بذارم و برم هرچند که هرچی مصلحت آدم باشه پیش میاد
چرا شب اولی که احساس خوشبختی میکردم چنین حرفایی میزد چرا ته دلمو خالی میکرد
دستشو دراز کرد سمتم و گفت
_دستتونو بدید به من
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_51
#ماهورآ
صدای بالا رفتن قلبم رو به وضوح میشنیدم چند بار آب دهانمو قورت دادم و نگاهمو دوختم تو چشم امیرحیدر که منتظر نگاهم میکرد
با تعلل و مکث دستمو بردم سمتش بین راه نگهداشتم لبخند زد و دستشو آوورد نزدیک تر بالاخره گرمای دستش نشست پشت دستم از خجالت چشمامو بستم
_فکر میکردم من خجالتی تر باشم
داشت تلاش میکرد یخ احساسم باز بشه
دستمو گذاشت روی سنگ قبر با آزاد کردن نفسش گفت
_آووردمت اینجا تا عهد ببندیم از امشب تا پایان روزی که کنار همدیگه نفس میکشیم بینمون دروغ نباشه
چشمام داشت از اشک پر و خالی میشد
_گذشته ات رو میذاریم کنار ارتباطی با من نداشته
نگاهم کرد التماس چشماش دلمو لرزوند
_از این به بعد برام مهمه خانم، قول بدیم بهمدیگه آفت زندگی دروغه حتی به مصلحت
سرمو تکون دادم
_عهد بستیم دیگه خانم؟
توکل کردم به خدا و خواستم کمکم کنه تا دیگه غیاث جلوی راهم قرار نگیره
_توکل برخدا
لبخند مطمینی زد و زیر لب فاتحه ای خوند و صلوات فرستاد تمام اون مدت دستمو نگهداشته بود و گرمایی بهم تزریق میکرد که سرمای هوا برام مطبوع تر میشد
_بریم؟
سرمو تکون دادم و بلند شدم شونه به شونه اش راه افتادم سمت ماشین عادت نداشتم به بستن کمربند
_کمربند فراموش نشه خانم
_چه سختگیر
_جون شما برای ما اهمیت داره خانوم
غرق در لذت شدم کمربند رو کشیدم و قفل کردم
پخش ماشین دوباره همون مداحی رو خوند این بار دست برد سمتش و عوضش کرد انقدر عقب جلو کرد که رسید به مولودی زیبایی از رضا نریمانی
_امشب باید شاد باشیم
خندید و صداشو بیشتر کرد
کاش خدا فرج کنه راه غم رو کج کنه
این مجردا رو هم دیگه مزدوج کنه
_البته ما دیگه مجرد نیستیم به امید خدا
فقط میتونستم بخندم و لذت ببرم از مرد مهربون رو به روم
_از فردا فاطمه رو میفرستم باهم برید دنبال مقدمات زنونه ی جشن عروسی به امید خدا روز ولادت حضرت زهرا همه چی مهیا میشه
چه عجله ای بود اخه؟ هرچند که علاقه داشتم قبل از رسیدن غیاث برم از اون محله تا دستش بهم نرسه
از گوشه ی چشم نگاهم کرد
_موافقین؟
لبخند زدم و سعی کردم خودمو خجول نشون بدم تا به این زودی نفهمه چه دختر شر و شیطونی هستم
_بله هر جور صلاحه
_پس دعا کن همون دعاهایی که میری رو به روی گنبد وایمیستی میگی مخلصیم آقا
با تعجب برگشتم به چشمها و لبهای خندونش نگاه کردم
_شما از کجا میدونید؟
_دست کم گرفتین خواهر؟
وقتی گفت خواهر یادم اومد به شبی که جلوی گنبد ایستاده بودم و امیرحیدر پریشون خورد تو سینه ام و بهش خندیدم
_اون شب از کجا فرار میکردین؟
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜