eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم بی‌قرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۱۱۴ کمی نفس عمیق کشیدم و گفتم : _یکی از دکترا بهم گفت : ب
۵۹ ۱۱۵ میثم : داداش خودم عملت میکنم اگه اجازه بدی ، البته قبلش باید مامان یا بابات یه برگه رو امضا کنن و رضایت بدن بابت عمل . بابا حسابی تو فکر بود گفت : _پسرم‌ راضی به زحمت نیستیم ، به اندازه کافی تو نبود ما برادری کردی درحق کوثر و علی ، دیگه .. میثم حرف بابا رو قطع کرد و گفت : +نه آقا مهدی ، من خودم دوست دارم هم علی جون و هم کوثر خانم جای خواهر و برادر خودمن ، هیچ فرقی ندارن ...‌من که خواهر و برادر ندارم این دوتا درحق من لطف کردن منم وظیفمه جبران کنم . _خیر ببینی پسرم .... ان شاءالله عروسیت میثم تشکری کرد و رفت کارهای عمل من رو انجام بده تا خودش بتونه عمل کنه . تو فکر کوثر بودم که یک دفعه کوثر روی صندلی چرخدار نشسته بود و زهرا داشت صندلی رو هدایت میکرد باهم وارد اتاق شدند ‌. زهرا با خنده گفت +سلام اقای قهرمان ، بفرما اینم خانمتون ، منو کُشت از بس شما رو صدا میزنه خنده ای کردم و گفتم : _سلام ، دستتون درد نکنه ، ببخشید مزاحم شما شدیم +خواهش میکنم ، شوخی کردم ... اگه کاری بتونم انجام بدم براتون ، خوشحال میشم ، اینقدر من و میثم به شما و کوثر جون زحمت دادیم که هرچقدر کار انجام بدیم جبران نمیشه ... _نه خواهش میکنم خواهر ... میثم درحق من برادری کرده ، بهش مدیونم . خوشحالم که شما هم بهم رسیدید ... +ممنونم ، اجرتون با اقا امام حسین . میثم :خانمی ، این داداش ما رو تحویلمون بده چند دقیقه ما هم کارش داریم ... زهرا : بفرمایید جناب دکتر اینم داداشتون . میثم با تیم پزشکی صحبت کرده بود که خودش عملم کنه که تیم پزشکی رضایت داده بودن . منو روی صندلی چرخدار گذاشتند و بردند اتاق عمل . میثم قبل از عمل وضو گرفت و اومد بالا سرم ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
﷽ 🌷دوباره آمده فصل ِ،بهار ِ ناب ِ خوش عهدی 🌷ربیعُ الاوّل و عالَم، همه به ذکر یامهدی 🌷شور و شعف از عطای حضرت حق بر همه دلها مبارک 🌷شکفتن ِلاله های فخر و عزّت در دل ِ صحرا مبارک #فرارسیدن‌ماه‌ربیع‌الاول؛ #ماه‌شادی‌اهل‌بیت‌و #شیعیان‌برشماعزیزان‌مبارک‌باد Join➟ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻﷽༺ ❣سلام اے صبح،اے روز رهایے سلام اے مظهرِعدل خدایے ❣سلام اے جمعہ کے روز ظهورے بہ آقایم بگو پس کے میایے ❣سلام اے وعده گاه وصل جانان نشستم منتظر تا توبیایے #اللهم_عجل_لوليك_الفرج🌸 Join⇝ @Harame_bigarar
🌷🌿🌷 خنده هـايتـ😍 آنچنان جادو كند جانِ مرا ؛ هر چه غـم آيد سرم ، هرگــــز نبينم آفتى ...! 🌷🌿🌷 {♥️} @Harame_bigarar
😇 مـن شیفـتـه ے حیا و نازتـ شده ام😉 دلـبـاختـه ے راز و نیازتـ شده ام یڪ سِـجـده به روی مُهر تـوداشته ام😍 دیوانه ےعـطـرِ جانمازتـ شـده ام✌️ #سیدمحمدصادق_آتشی Join➟ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهـیـد🌷 ♥️حسیـن امیـدوارے♥️ تـاریخ تولـد:1365 تـاریخ شهـادتـ:21دے1394 محـل شهـادتـ:خان‌طومان محل تـولـد:تهـران •/قسمتےازوصیت نامہ‌درتصویر/• Join⇝ @Harame_bigarar
﷽ همه دم چشم و دلم 🍂 بر ره کاشانه دوستـ🌾 چـه غریب استـ و ندانم🌷 بـه کجـا منزل اوستـ✨ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚 Join⇝ @Harame_bigarar
حرم بی‌قرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۱۱۵ میثم : داداش خودم عملت میکنم اگه اجازه بدی ، البته قب
۵۹ ۱۱۶ میثم : داداش عروسیت کیه؟ کمی فکر کردم تا خواستم جواب بدم ، دیگه نفهمیدم چی شد ، پلکام سنگین شد و بیهوش شدم . میثم بالا سرم بود و صدام میکرد به سختی چشمام رو باز کردم . همه جا تار بود ، بعد از چندبار پلک زدن تونستم چشمامو باز کنم . میثم ‌و بابا و کوثر و فاطمه و مهدی و جناب سرگرد و جناب سرهنگ امیرحسین و مامان بالای سرم بودن . دلم برای سجاد تنگ شده بود . اما اجازه نمیدادن بیاد ... به مهدی گفتم تا بره سجاد رو بیاره . مهدی بعد از نیم ساعت برگشت . _پس سجاد کو ؟ +شرمنده اجازه ندادن . حسابی ناراحت شدم ، رومو کردم اونور ‌که صدای خنده ی سجاد و مهدی رو شنیدم . وقتی برگشتم همه میخندیدن ‌. سجاد پرید بغلم . ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۹ چند ماهی گذشته بود . باید اماده میشدم برم دنبال کوثر آرایشگاه . باورم نمیشد کوثر رو تو لباس عروس ببینم . مثل قرص ماه شده بود . بعد از شاباش دادن به بچه های ارایشگاه ، اجازه دادن خانمم رو ببرم . باهم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت تالار .... تمام بچه های ستاد برای تبریک اومده بودن. وقتی رسیدیم همه جیغ میکشیدن و دست میزدند . بهترین روز زندگیم درکنار بهترینهای زندگیم . بچه ها یکی یکی میومدن جلو و تبریک ‌میگفتن ‌. تو جایگاه عروس و دوماد نشستیم . کوثر خیلی حالش گرفته بود . میدونستم برای چیه به محمد اشاره کردم تا بره دنبال سورپرایزی که برای کوثرم داشتم . ماریا دستش برای بابای کوثر رو شده بود و از هم طلاق گرفته بودن . بعد از اینکه ارکستر اعلام کرد که هدیه ویژه شاه داماد تقدیم به عروس خانم ، پدر و مادر کوثر وارد تالار شدند . کوثر اولش متعجب بود . اما پدر و مادرش ، به سرعت به سمتش اومدن و بغلش کردن . هردو ناراحت و غمگین بودن . کوثر بهم زل زده بود و نگاهم ‌میکرد ، منم دستش رو تو دستام ‌گرفتم و بوسه ای به دستاش زدم و گفتم : _کوثرم ، خوشحالم که تو مسیری قرار گرفتی که انتهاش به عشقمون ختم شد . +علیرضا ...‌ نمیدونم چی بگم خیلی مهربونی ، از امام رضا ممنونم که باعث شد تو این مسیر بیفتم با تمام سختی هاش این مسیر رو دوست دارم . _اره عزیزدلم ، در مسیرعشق افتادی خانمی ... خوشحالم برات . لبخندی زدم و بابت این همه نعمت خداروشکر کردم . ۱۳۹۷/۸/۱۸ ارادتمند تمام خواننده های عزیز که ما رو همراهی کردند : 🌹زهرا . الف🌹 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee