برداشتی از ابوحمزه 8
تو محسنی ما بدکارانیم...
.
ماه و نوری کمرنگ... برخاستن و راه افتادن...
.
پس درگذر ای پروردگارم... درگذر از بدیها و زشتیهای ما به خوبی خودت... به من بگو کدام یک از جهالتهای ما از لطف و کرمت بزرگتر است... بگو کدام زمان طولانیتر از بردباری توست... اصلاً کارهای ما چه ارزشی دارند در مقابل نعمتهایت، اصلاً چهطوری کارهامان را با وجود کرم و لطفت زیاد بشماریم... مگر میشود رحمت گستردهات برای گنهکارها کم باشد. .
ای بسیار آمرزنده...
.
ای که دو دستت به رحمت باز شده به روی بندههات...
.
پس ببین! ای سید من... ای آقای من اگر از درگاهت برانیام هیچ جا نمیروم.... ببین دست از تسبیح و تقدیست برنمیدارم... آخر من تو را به کرم و جود شناختم و تو هر کاری بخواهی میکنی... هر کس را بخواهی، هراندازه، هرطور بخواهی عذاب میکنی... و به هر کس بخواهی هر اندازه، هرطور رحم میکنی...
.
از تو دربارۀ کارهات پرسیده نمیشود... و در ملک و سلطنتت همتا نداری، شریک نداری، هیچ کس نمیتواند در برابر امر و فرمانت سرپیچی کند، به تدبیرت معترض شود، خلق و آفرینش از آن توست... تبارک الله رب العالمین...
#ابوحمزه #ابوحمزه_ثمالی #چهل_روز_چهل_پست #خلق #گناه #دعا #مناجات #عشق #زندگی #رمضان #رمضانیات #رمضان_کریم
توت بیموقع
حدود بیست سال پیش مسئولان شهرداری در جاهای مختلف اصفهان درختان توت بسیاری کاشتند تا فضای سبز مناسب شهری درست کنند اما وقتی درختها بزرگ شدند میخواستند توت بدهند و این مشکلی نداشت. مشکل آنجا بود که معاون شهردار، در یک صبح بارانی، ناگهان فکری شد که امسال ماه مبارک با موقع ثمردهی توتها تقارن یافته. برای همین هم وقتی بخشنامۀ مربوط به ماه رمضان را برای مسئولان ذیربط صادر میکرد نوشت «کلیۀ اغذیهفروشیها، فستفودیها، رستورانها و امسال بهخصوص، درختهای توت باید حرمت رمضانالمبارک را نگاه دارند. درختان توت موظفاند، از دادن توت به رهگذران بهویژه جوانها خودداری نمایند، بدیهی است درصورت مشاهده تبعات این کار بر عهدۀ آنان میباشد.» اول چندتا از درختهای کمسنتر جلوی خود را گرفتند و اجازه ندادند توتهایشان برسد اما پیرترها میگفتند «درست همین حالا وقت میوهدهی است و اگر این کار را نکنیم اکوسیستممان مختل میشود، بهجای اینکه جلوی مردم را بگیرند با ما مقابله میکنند.» مأمورهای شهرداری گلهبهگله سراغ درختهای توت رفتند و با باتوم هر درختی که توت رسیدهاش را میانداخت، تنبیه میکردند و چندتایی را هم دستبند زدند. البته نیروهای شهرداری زیاد نبودند و به هر تقریباً ده تا درخت یک مأمور میرسید. بعضی از درختها، رنگ از صورتشان پرید. چندتای دیگر از این وضعیت به تنگ آمده بودند و توتهای خود را روی زمین ول کردند و باتومها بود که فرود آمد بر روی تنۀ درختها. غیراز این چندتا از نوجوانترها هم که تازه توتدار شده بودند توتهایشان را بیپرواتر از قبلیها روی زمین میریختند و اگر مأموری میفهمید کتک را به جان میخریدند. تعدادی از مأمورهای شهرداری که خودشان روزه نمیگرفتند با درختها ساختوپاخت کرده بودند که شما در ساعتهای خلوت روز توت بدهید تا بخوریم و ما هم با شما کاری نداریم. شهرداری دید که این کار برایش خیلی هزینهبر و بیفایده است، طرح دیگری تصویب کرد تا مگر پانزده روز باقی ماه مبارک را دریابد: توریهایی به دور درختها توت بکشند تا میوههای رسیدهاش بریزد توی توریها و به مردم نرسد. اما مردم راهی تازهای را یاد گرفته بودند. چارپایه میگذاشتند و بالا میرفتند و توتها و روزههایشان را با هم میخوردند. اینطورها بود که دیگر توتها را ول کردند، چون روز بیستوهشتم ماه بود و باید کارهای عید سعید فطر را راستوریس میکردند و معاون شهردار هم جای دیگری منتقل شد و نفر بعدیاش با شنیدن قضایای سال قبل کاری به کار توتها نداشت.
#داستانک
#ابراهیمی
ماه رمضان خیلی ناز دارد. باید نازش را بکشی و اگر کمی بهش بی محلی بکنی سریع میرود برای خودش. دیدی تا چشم به هم زدیم شد 21 و امشب سحر 22ام است... اگر بخواهی روزه نگیری اصلاً عین خیالش نیست. اگر بخواهی ازش استفاده نکنی هم همینطور. تا بخواهی بگویی چه! باروبندیلش را جمع کرده است و رفته و حالا بهتر است بخوانیم:
السَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِيهِ الْآمَالُ...
برداشتی آزاد از ابوحمزه 9
یا رب این حال کسی است که بهت رو کرده. این حال کسی است که به کرمت پناه آورده. و به مهربانیها و خوبیهات دل داده.
میدانم که تو بخشندهای هستی که عفوت را دریغ نمیکنی، میدانم تو بخشندهای هستی که خوبی کردنت هیچ وقت کم نمیشود، رحمتت کم نمیشود، آخر ما بهخاطر سابقۀ پردهپوشیهات بهت اطمینان داریم.. بهخاطر خوبیهای فراوانت در گذشته، بهخاطر رحمت گستردهات... حالا آیا میشود که مخالف تصورمان دربارۀ خودت رفتار کنی؟ یا در رسیدن به آرزوها ناامیدمان کنی؟ کسی... نه... نه.... ای کریم تو این طور نیستی... اصلاً تصورمان به تو این نیست، انتظارش را نداریم....
ببین ما را!...
ببین چهقدر آرزوهای طول و دراز به تو داریم، ببین چهقدر بهت امید بستیم... درست که گناه کردیم، اما امیدواریم... امید داریم ما را بپوشانی...
صدات زدیم و امید جواب داریم، پس امیدمان را ناامید نکن... ما را مأیوس نکن... خودمان میدانیم چه کارهایی کردیم ولی تو به حال ما آگاهی و برای همین میدانیم تو ما را از رحمتت محروم نمیکنی... هرچهقدر هم که بد باشیم... هرچهقدر هم که بیلیاقت باشیم، پس تویی اهل بخشندگی... تویی که با بدکارها با خوبیهای زیادت برخورد میکنی... پس همانطور که کرمت است بر ما منت بگذار و ببخشمان
ببین محتاجیم!
ای بخشنده!
با نور تو هدایت را یافتیم و با رحمت تو از بقیه بینیاز شدیم...
طلوع خورشید...
با نعمتهات صبحها و عصرها را گذراندیم و حالا ذنوبنا بین یدیک!
#ابوحمزه #ابوحمزه_ثمالی #چهل_روز_چهل_پست #خلق #گناه #دعا #مناجات #عشق #زندگی #رمضان #رمضانیات #رمضان_کریم
برداشتی آزاد از ابوحمزه 10
زدن آفتاب و شبنم... و نور روی برگها... روی درختان...
و این هم گناهانم، ببخشم، بهخاطرشان معذرت میخواهم و برمیگردم سویِ تو...
تو با نعمتها به ما خوبی میکنی ما با گناه کردن به تو بدی میکنیم
خیر و خوبی از تو برایمان نازل میشود و ما همهاش گناه میفرستیم بالا و همیشه همین طور بوده.
فرشتهای بزرگوار برای تو کارهای زشت ما را میآورد اما این جلوی این را نمیگیرد که ما را غرق نعمتهات کنی و با نوازشهات به ما لطف کنی...
پس بگذار اعتراف کنم، چهقدر منزهی، چهقدر عظیم و بزرگی، چهقدر کریم و بزرگواری، خودت شروع میکنی، خودت دوباره برمیگردی... نامهایت مقدس است و ستایش کردنت بزرگ است و کارهات و آثارت کریمانه است...
صدای پرندگان... گنجشکها...
تو خدای من هستی... تویی
تو خدای من هستی و میدانم مهربانتر و صبورتر از اینکه نگاه کنی به کارهام، نگاهی کنی به خطاهام... تو کریمتری....
فالعفو العفو العفو... سیدی، سیدی... سیدی... .
پس به ذکر نامت وادارمان کن و از عذابت پناهمان بده و از نعمتهات روزیمان کن و هم حج رفتن و زیارت پیامبرت... درودهات و رحمتهات و مغفرتت و رضوانت بر او باد و بر اهلبیتش...
تو نزدیکی و پاسخدهنده
اطاعت کردنت را روزیمان کن و ما را بر دینت و بر روش پیامبرت بمیران.
یا الهی من و پدر و مادرم را ببخش و به هر دوی آنها رحم کن، چنانکه من را با مهر و رحمت بزرگ کردند، خوبیهاشان را با خوبی و بدیهاشان را با آمرزش پاداش بده...
ای اله من ببخش زنده و مرده و حاضر و غایب و زن و مرد و کوچک و بزرگمان را...
#ابوحمزه #ابوحمزه_ثمالی #چهل_روز_چهل_پست #خلق #گناه #دعا #مناجات #عشق #زندگی #رمضان #رمضانیات #رمضان_کریم
حرکت در مه
حرفهایشان قشنگ است به دل مینشیند.
رنگوبوی هنر را هم در خودش دارد.
تلنگر هم هست...
@mrranjbar3
در اینستا و تلگرام.
✅چند روز پیش به عنوان مسافر سفری با تاکسی اینترنتی داشتم. اون روز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
✅راننده حدودا ۴۰ ساله بود و آرامش عجیبی داشت که باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم.
هیچی نمیگفت و فقط گوش میکرد.
وقتی صحبتم تموم شد، گفت: یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی، ۱۲ تومن شده بود. گفتم: بفرمایید.
✅برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم.یه مسافری بود هم سن و سال خودم، حدودا ۴۰ ساله. خیلی عصبانی بود.
✅وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده، گفت: چرا اینقدر همکاراتون ... هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود. گفتم: چی شده؟
✅مسافر گفت: هشت بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند.من بهش گفتم: حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن.این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت: حکمت کیلو چنده، این چیزا چیه کردن تو مختون؟
✅با گوشیش تماس گرفت. مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد. بازاری بود و کلی ضرر کرده بود. حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد. من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.
✅سن خطرناکی است و معمولا همه تو این سن فوت میکنن چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.من سرپرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ... هستم و مسافر نمیدونست.خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!
✅دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم. من اون موقع شیفت بودم و بیمارستان بودم. تازه اون موقع فهمید که من سرپرستار بخش هستم. اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.
✅گفتم: دیدی حکمتی داشته. خدا خواسته اون هشت همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری. تو فکر رفت و لبخند زد. من اون موقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچکسی نبود به من قرض بده.
✅رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.
تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
حکمت خدا دو طرفه بود.
✅هم اون مسافر زنده موند و هم من سکه رو ۴ میلیون و ۴۰۰ هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد. همیشه بدشانسی بدشانسی نیست. ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
✅اینا رو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیم رو فراموش کردم. من هم به حکمت خدا فکر کردم.
@yaser_arab57
حرکت در مه
✅چند روز پیش به عنوان مسافر سفری با تاکسی اینترنتی داشتم. اون روز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت ب
از کانال تلگرامی جناب یاسر عرب.
برود در کانال خاطرات یک اسنپی.