eitaa logo
حرکت در مه
194 دنبال‌کننده
443 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
شروع داستان قسمت 1 یک مسآلۀ دردناک در زندگی او وجود داشت. دردناک و تأسف‎انگیز: از دزد می‎ترسید؛ خیلی هم می‎ترسید. هیچ برای او فرق نداشت که تنها زندگی بکند یا نکند. چراغ‎ها را روشن بگذارد یا نگذارد، قفل‎های رمزی به کار ببرد یا نبرد... به هر صورت از دزد می‎ترسید. آن هم شاید بشود گفت نه از خود دزد، از برخورد با دزد و این حال تازگی نداشت. عمری بود که می‎ترسید؛ از آن روزی که تصور می‎کرد در خانۀ کوچکش چیزی دارد که از او خواهند گرفت. چیزی که بالاخره یک آشنا یا غریبه آن را خواهد ربود. چیزی که فکر می‎کرد آن را حتی از خودش هم پنهان نگه داشته است. آیا دزد با او روبه‎رو خواهد شد یا آن‎که از پشت سر هفت‎تیر را روی ستون فقراتش خواهد گذاشت؟ یا خواهد گفت: «تکان نخور! دیگر تمام شد.» یا: می‎بینی با این چاقو....» یا: «بنشین و حرف نزن!» یا: «ننه‎سگ خوب به چنگم افتادی.» این‎ها بود که او را خرد می‎کرد، یعنی خرد کرده بود... در خمیرهٔ بد/نادر ابراهیمی
حرکت در مه
#شروع_داستان شروع داستان قسمت 1 یک مسآلۀ دردناک در زندگی او وجود داشت. دردناک و تأسف‎انگیز: از د
سلام خوش‌آمد می‌گویم به اعضای جدید کانال. یکی از سخت‌ترین کارها شروع داستان با جملاتی جذاب و درگیرکننده است. هشتک شروع داستان برای بررسی شروع‌های داستان‌های مختلف است. نظرتان راجع‌به شروع داستان در خمیرهٔ بد از نادر ابراهیمی چیست؟
یک رانندۀ سرویس داریم که حسابی حواسش پرت است. انگار تویِ این دنیا نیست: بعضی وقت‎ها یکی از ایست‎گاه‎ها را یادش می‎رود بایستد و مسافرش را سوار کند. یک‎بار هم شده بود که من را جا گذاشته است: رفته بوده روی پل و باید از یکی از کنارگذرها از بالایِ پل می‎آمده پایین و من را فرت می‎برده دنبالِ خودش اما اصلاً فراموش کرده که بیاید پایین و برایِ همین هم مجبور شده که برود تا پایین‎گذرِ بعدی و بعدش هم دور بزند و... این‎که چیزی نیست، یک‎بار برای رفتن به مقصد و درحالی‎که همه سوارِ ماشین بودیم یادش رفت بپیچد و خیابان هم بزرگ‎راه بود و چاره‎ای نداشت یا باید دور می‎زد که جای دور زدن نبود، آن هم مینی‎بوسی با این عظمت و یا باید می‎رفت تا یک دوربرگردان که اولی را انتخاب کرد. این‎که چیزی نیست، یک‎بار یک روز پنج‎شنبه وقتی تویِ خوابِ ناز بودم بهم زنگ زد و از من شمارۀ یکی از هم‎کارها را خواست و گفت «برایم مشکل درست شده.» من هم فرستادم و گمان کردم که پنچر شده و حالا نزدیک خانۀ وی است و بهترین کار را آن وقت صبح این دیده که بهش زنگ بزند و خوابیدم که دوباره زنگ زد و این‎بار «من برایم مشکل درست شده» دیگر با آن صدایِ خفۀ خواب‎آلود پرسیدم، «چه مشکلی؟» گفت « من برایم مشکل درست شده نمی‎توانم بیایم»، گفتم «آقای... امروز مدرسه‎ها تعطیل است.» و بعد هم خواب. آخرش هم فکر کنم یک روز وقتی که همۀ ما حواس‎مان پرت است با این راننده برویم که برویم. یعنی توی ایستگاه چند نفر را سوار نکند و بعد هم همین‎طور که ما حواس‎مان پرت است و داریم علیه گرانی و کم‎بودِ حقوق و گران شدن دلار و بدعهدی‎های آمریکا سخن‎پراکنی می‎کنیم می‎رویم جایی که خودمان هم نمی‎دانیم کجاست. شاید یک بیابان برهوت که دور و برش کمی تیغ و بته و شاید دو سه تا کوه هم اطراف. آن وقت پیاده می‎شویم و می‎بینیم دیگر مدرسه و اداره و دفتر و دستکی وجود ندارد و راننده هم می‎بیند دیگر هیچ آقابالاسری ندارد و شرکتی که برایش مسافرها را جابه جا کند. برای همین هم آن‎جا کمی می‎مانیم. رقص و پای‎کوبی می‎کنیم و بعد آتشی روشن می‎کنیم و در کنار آن آتش چایی دبشی می‎خوریم. کم‎کم شب می‎شود و شاید یکی از ماها هوای خانه و بچه‎هایش را بکند اما هرچه به راننده می‎گوییم که راه برگشت کدام است، چیزی نمی‎داند و ما می‎مانیم و ته‎استکان‎هایِ چایی و یک جای جدید. شاید یک‎روز ما رفتیم آن‎جا. ‎
آداب نوشتن 1 روزی یکی از دوستان چخوف را در حالی می‌بیند که مشغول رونویسی از یکی داستان‌های تولستوی است. وقتی از او پرسید که دارد چه‌کار می‌کند چخوف جواب داد: «دارم دومرتبه آن را می‌نویسم.» دوستش حیرت کرد و چخوف به او توضیح داد که این کار را برای تمرین انجام می‌دهد. درواقع با این کار او می‌توانست شیوه‌های نویسندگان موردستایش خود را به‌خوبی یاد بگیرد. منبع: مدرسۀ نویسندگی https://madresenevisandegi.com/6852/%da%86%d8%ae%d9%88%d9%81-%d9%88-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%88%d8%aa%d8%a7%d9%87/
حرکت در مه
اگر می‌خواهید حرفه‌ای بنویسید یا حال حرفه‌ای‌نویس‌ها را بفهمید این را بخوانید. مرحبا به محمدحسن شهسواری.
هدایت شده از حرکت در مه
هر مطلبی از بنده نباشد آن را ذکر می‌کنم و منبع آن را می‌نویسم. به هم احترام بگذاریم و حق و حقوق نویسنده را رعایت کنیم. 🍀🌺🌺
قسمت 1 - نگفتمت نرو؟ گفته بود: - این‎ها گچرند. خیر و صلاح بلوچ نمی‎خواهند. با آن‎ها دمخور مشو. می‎برندت به جنگ. به مفت می‎کشندت... - من عمویت هستم. استخوان به خامی خرد نکرده‎ام. آن روز، امروزت را می‎دیدم. زار و باد اگر بود چنین نمی‎کرد با تو! من آن روز چانه بی‎پول نزدم. گفتمت که نرو! نگفتم؟ گفته بود: - نرو، چه می‎خواهی تو از آن‎ها. گل بی‎بی‎ام را می‎دهم به دستت. راهی‎ات می‎کنمبه کراچی، بمبئی. هر جا که دلت بخواهد. یا نه! عشق تفنگ داری؟ خب تفنگ به کف‎ات می‎دهم. هر نوعش را که بخواهی. می‎خواهی بجنگی بجنگ! می‎فرستمت ور دست سردار بیچاد. می‎گویم تفنگچی ارشدت کند. تو چه می‎خواهی، «شاپوک»؟ خان محمد! اگر عمویش نبود، همان پنج سال پیش با مشت می‎کوبید روی صورت پهن و فربه‎اش طوری که خون از گوشۀ لب‎های سیاه و پرشیارش بزند بیرون. آن روز خان محمد به سفارش پدر آمده بود تا به او بگوید: - هی هی پسر! مگر در رگ‎های تو خون بلوچ نیست؟ چرا «تمبوره» به خوشامد آن‎ها می‎زنی؟ توی این بمپور چند نفر سراغ داری که به سوی گچرها رفته باشد؟ تو چرا خیر و صلاح خود نمی‎دانی؟ چرا می‎روی؟ من خیر تو را می‎گویم، شاپوک!... ریشه در اعماق/ ابراهیم حسن بیگی
لوازم نویسندگی 👓💼🦋 قسمت ۳ ⬅️ نویسندگان می‎‌توانند در خط بیدارسازی و برانگیزی ملت‎‌ها و توده‎‌های مردم علیه استعمار و استثمار و سرمایه‎‌داری ضد بشری و نگره‎‌های استبدادگرا، قدم‌های بلندی بردارند و تأثیرات خطرناکی داشته باشند. به همین سبب هم همۀ نظام‎‌های ضد آزادی‎‌خواهی و رستگاری در جهان دشمنان بدکینه و آشتی‎‌ناپذیر نویسندگانند و می‎‌کوشند – حتی به‎‌مدد یک مجموعه اسناد و مدارکِ شبه‎‌علمی و شبه‎‌آزمایش‎‌گاهی و نیز به‎‌مدد تبلیغات و شایعه‎‌سازی‎‌ها – این‎‌طور جلوه‎‌گر سازند که نویسنده، نویسنده زاییده می‎‌شود. لوازم نویسندگی/ ص30
حرکت در مه
#لوازم_نویسندگی #آداب_نوشتن لوازم نویسندگی 2 لوازم نویسندگی در یک نگاه 💼👓🦋 1- انگیزه 2- هدفمن
این قسمت از لوازم نویسندگی بسیار مهم است. چیزهایی که یک نویسنده باید داشته باشد تا بتواند در این عرصه دوام آورد و عجیب خود نادر جان مظهر این‌ها بود.
Hsn Ebr: ما کجای داستان هستیم؟ حسین ابراهیمی🌕 ✅نقطهٔ شروع داستان کجاست؟ پی‌رنگ؟ شخصیت؟ حادثه؟ گره؟ هیچ فکر کرده‌اید ما در بطن داستان زاده شدیم، زندگی می‌کنیم و می‌میریم... . ✅همهٔ ما داستان‌نویسان قدری هستیم که خودمان نمی‌دانیم. وقتی داریم کالایی را انتخاب می‌کنیم که از بازار بخریم، وقتی می‌خواهیم مسیری یا جایی را برای تفریح انتخاب کنیم... وقتی برنامه می‌ریزیم تا برویم خانهٔ اقوام و بعد داستان شکل می‌گیرد، هر کسی هر جوری که بخواهد... ✅ما در بطن داستان زندگی می‌کنیم. ✅حتی باقی نوشته‌ها هم خود یک نوع داستان هستند. پژوهش داستان حل یک مسئله در عالم علوم انسانی است. حل یک پروژهٔ مهندسی هم همین‌ طور. محاسبات یک کارمند بانک... شعرهای یک شاعر... طراحی‌های یک آرشیتکت... و خود رمان‌نویس. اما از بین اینان عده‌ای دست به نوشتن می‌زنند و بعضی موفق می‌شوند و تعدادی مشهور... ✅آهان یادم رفت. کجای داستان بودیم؟ ✴️✴️✴️